صفحه نخست / زندگی نامه

معنويت استادم حاج آقا مرتضى حائرى


مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى حائرى (11) خيلى با معنويت بود و احتياط هاى عجيبى در مصرف سهم امام داشت به حدى محتاط بود كه حتى به زندگى خودش سخت مى گرفت. يك روز ايشان در مشهد به امام رضا(ع) عرض كرده بود آقا كارى كن كه من از سهم امام مصرف نكنم. بعد آقاى حائرى فرموده بود كه به گوش خودم شنيدم كه امام رضا(ع) فرمود بگير و ما هم مى گرفتيم. و تعبير مى كرد كه بده، بستان است.
حاج فهيم كه پيرمردى از تجار محترم قم و تا آخر عمرش معمم بود براى اخوى بنده و يا خود حاج آقا مرتضى براى اخوى بنده نقل كرده بود كه روزى حاج فهيم از خانه بيرون مى آيد و مى بيند حاج آقا مرتضى در فصل زمستان در كوچه ايستاده و مى لرزد مى گويد چرا اينجا ايستاده اى، حاج آقا مرتضى مى گويد آقايم (يعنى مرحوم حاج شيخ) بيرونم كرده است، حاج فهيم از آنجا كه به حاج شيخ نزديك بوده است در خانه را مى زند و خدمت آقا رفته و مى گويد اين بچه سرما مى خورد. حاج شيخ مى فرمايد من نان سهم امام را به كسى كه درس نخواند نمى دهم. حاج شيخ مرتضى شايد آن موقع قدرى آقازادگى داشته و خوب درس نمى خوانده است ولى بعدها خيلى خيلى خوب شد.
آقاى حاج آقا مرتضى حائرى وقتى بيمارى قلبى گرفت و مى خواست براى معالجه به خارج برود، گفت من سهم امام مصرف نمى كنم. يكى از تجار اهل خير تهران به نام حاج قاسم همدانى دويست هزار تومان پول آن موقع از دو ميليون تومان حالا بيشتر بود در اختيار ايشان گذاشت. ايشان به خارج رفت و گفته بودند عمل نكنيد بهتر است، يا اينكه عمل بى فايده است. وقتى برگشت صد هزار تومانش خرج شده بود، صدهزار تومان ديگر را مى خواست پس دهد كه آن آقا قبول نكرد و گفت من اين پول را به شما داده ام. حاج آقا مرتضى گفت من نمى خواهم. پول را به طلبه ها بدهيد و ايشان هم به طلبه ها داد. اين روحيات اساتيد در من خيلى اثر گذاشت از هر كدام از اين آقايان خاطراتى دارم. از آقاى داماد، حاج آقا مرتضى، حاج آقا حسن فريد كه خيلى با معنويت بود، خدا رحمتش كند.
روزى در سر درس مرحوم حاج آقا مرتضى حائرى از امام هشتم(ع) صحبتى شد. تا نام امام هشتم(ع) را گفتند ناگهان به گريه افتاد، واقعاً روى ما اثر گذاشت و براى اينكه ما حمل بر جهات ديگر نكنيم و فكر نكنيم كمالات معنوى دارد و يا حمل بر ريا نكنيم گفت: اين از ضعف اعصاب من است مال ايمان نيست. در اواخر عمر ايشان كه در تهران منزل فرزندشان بسترى بودند خدمت شان رسيدم ضمن صحبت از يك فرع فقهى در باره شكوك نماز بحث شد كه نظر ايشان را در كتابم (المعلقات) آورده ام. بعد هم به تناسبى فرمود: "در خواب به من گفتند شما در ماه ذى القعده يا ذى الحجه از دنيا مى رويد و بهشت عنبر سرشت را براى شما آماده كرده ايم." من گفتم: انشاءالله در تاريخش بدا حاصل مى شود. اتفاقاً همان طور هم شد كه چند ماه تأخير شد. داستانهايى هم به قلم ايشان نوشته شد كه ديدنى است. در يكى از آنها كه در سفر مشهد واقع شد و ايشان نوشته اند كه در اين سفر آقاى گرامى هم همسفر ما بود. ايشان را به رسيدگى به فقرا سفارش كرده بودند. روزى هم بنده در مشهد همسفر ايشان بودم با يكى از برادران من خيلى رفيق بودند و جلسات خصوصى داشتند. در راه آهن كه مى رفتيم صحبت از امام رضا(ع) شد و بلافاصله ايشان منقلب شدند و يك دفعه گفت امام رضا(ع) خيلى آقاست امام رضا(ع) خيلى آقاست بعد گفت: ابونواس آمد خدمت امام رضا(ع) قصيده اى بخواند، اطراف آقا امام رضا(ع) شلوغ بود. بعداً در خيابان به امام رضا(ع) رسيد و عرض كرد آمده بودم قصيده اى بخوانم نشد. آقا همان جا وسط خيابان ايستاده بود فرمود: بخوان، ابونواس شروع به خواندن قصيده كرد و آقا كه سوار بر مركبى بود پياده شد و كل مركب و لوازمش را به ابونواس داد و خودش پياده رفت.
در باره پدر مرحوم حاج آقا مرتضى يعنى مرحوم حاج شيخ عبدالكريم هم حكايات عجيبى نقل مى كنند. يكى از آقايان (آقاى حاج شيخ على اصغر علامه كرباسچيان) كه مدير مدرسه علوى بود و اكنون بيشتر از نود سال سن دارد و اولين كسى است كه رساله توضيح المسائل را به اين شكل درآورد، (12) ايشان نقل مى كرد كسى به آقاى حاج شيخ گفت آقا عجب درخت قشنگى در خانه شماست حاج شيخ نگاهى كرد و فرمود والله من تا كنون آن را نديده ام. اگر حاج شيخ على اصغر كرباسچيان اين را نقل نمى كرد من اصلا باور نمى كردم. آقاى كرباسچيان هم مرد بزرگى بود. زندگى اش سراسر نظم و انظباط بود، ايشان از طريق ارتباط تجارى پدرش با پدر بنده ارتباط داشت. من يك روز از او توضيحى در باره جمله (امكنت) در ابتداء حاشيه ملاعبدالله سؤال كردم. به حدى زيبا توضيح داد كه هرگز از اساتيد منطق خودم نشنيده بودم. اعتقادى به ماندن در حوزه نداشت و مى خواست مرا هم با اصرار براى تدريس در مدرسه علوى و ... تهران ببرد. در جريان كسالت برونشيت مزمنى كه در همان سال ها (حدود چهارده سالگى) داشتم زحمت كشيد. لكن آن كسالت فقط از طريق معجره و به وسيله حضرت مولى الموحدين على(ع) شفا يافتم كه واقعاً "چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى ...". از اساتيدم خيلى مطالب دارم كه محتاج يك تأليف مستقلى مى باشد. اگر توفيقى شد در پايان اين سلسله بحث ها عرض مى كنم.





فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما