حاج شيخ جعفر مجتهدى و حاج آقا مرتضى برقعى
مرحوم آقاى مجتهدى از عجايب زمان است. بعضى ها مى گويند هر چهارصد ، پانصد سال يك نفر اين طورى پيدا مى شود. مطالبى درباره ايشان شنيديم كه واقعاً عجيب بود. ايشان طى الارض داشت و با طى الارض به آلمان و اتريش رفته بود و چند نفر را نجات داده بود. مرحوم آقاى ميلانى از ايشان وقت ملاقات خواسته بود كه ايشان در جواب گفته بود كه من هرگز حاضر نيستم. زيرا شرمنده مى شوم از اينكه شخصيت بزرگى مثل شما به ديدن من بيايد. من كسى نيستم ولى بدانيد من با شما مرتبطم. بعد آقاى ميلانى سؤال كرده بود كه كجا با هم مرتبط بوديم. ايشان پيغام داده بود كه در آن سالى كه شما كسالت داشتيد و مأمورين هم منزلتان را محاصره كرده بودند و شما ممنوع الملاقات بوديد حال سكته اى به شما دست داد. در همان حال كه داشتيد مى رفتيد من شما را نگه داشتم. آقاى ميلانى هم گفته بود كاملا درست است، من خودم مى دانم كه در آن حال چه شد و چه گذشت. كتابى اخيراً درباره ايشان چاپ شده كه كتاب خوبى است ولى همه قضايا در آن نيست. يك موردى كه به ياد دارم اين است كه شخصى سه حاجت داشت و به مشهد رفت. آنجا به آقا امام رضا(ع) متوسل شد. ولى حاجتش روا نشده بود و گله داشت كه چرا حاجت شان روا نشده است. زمانى كه برگشته بود مرحوم آقاى مجتهدى خودش در اول صبح به منزلش مى رود و هر سه حاجتش را برآورده مى كند. بعد آن شخص نزد خود مى گويد كه خوب است حالا حاجت چهارم را هم بگويم و حاجتش را به آقاى مجتهدى مى گويد. آقاى مجتهدى مى گويد: نه، من مأمورم. تو حاجت از آقا خواسته بودى و اين هم سه حاجت اما حاجت چهارم را اگر دستور دادند، چشم. مرحوم حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى هم اين گونه بود و در شفاى دردها و رفع مشكلات، كارهايى انجام مى داد. مرحوم آقاى محسنى ملايرى به من گفتند كه حاج شيخ حسنعلى نه فقط طى الارض داشت، بلكه طى الزمان و طى اللسان هم داشت. مثلا از منزل خود تا مسجد گوهرشاد يا حرم امام رضا(ع) قرآن را ختم مى كرد. هم در رفتن و هم در برگشتن. درست است كه منزل او در بيرون از شهر بود. ولى اينجور نبود كه بتوان قرآن را ختم كرد. حاج آقا مرتضى برقعى از وعاظ بسيار خوب قم بود. زمانى كه سرذوق بود، از لحاظ بيان مطلب نظير نداشت. هيچ كدام از منبرى هاى معروف كه ما ديديم مانند آقايان فلسفى، حاج آقا انصارى شيرازى و مرحوم اشراقى ـ پدر آقا شهاب اشراقى ـ در ذوقيات به پاى آقاى برقعى نمى رسيدند. خيلى خوش ذوق و پر مطالعه بود. در توسلات هم آدم عجيبى بود. مرحوم آقا شيخ جعفر مجتهدى به روضه آقاى برقعى خيلى علاقه داشت. گاهى اوقات اگر مى خواست در منزلشان روضه بخوانند، از آقاى برقعى دعوت مى كرد و مى گفت ايشان خيلى خوش قلب است. وقتى روضه مى خواند خودش هم گريه مى كرد. بعدها مشكلاتى كه براى ايشان پيش آمد، آشيخ جعفر حل كرد. در سالهاى آخر عمر اعتيادش بالا رفت و وضع مالى اش هم خراب شد و حافظه اش هم خيلى كم شده بود و گاهى اوقات بالاى منبر اشتباه مى كرد و نمى دانست كه چه بگويد. يك شب بالاى منبر حالش به هم خورد و پايين آوردندش و زير بغلش را گرفتند و بردند منزل. آقاى برقعى در اين حالت متوسل شد به آقا اباعبدالله الحسين(ع) و گله كرده بوده كه يا اباعبدالله شما به داد نوكرت نمى رسى، من تا كى بايد در كنار خيابان منتظر تاكسى باشم؟ آقاى مجتهدى از طريق غيب از اين امر آگاه شد و فردا صبح رفت به منزل آقاى برقعى و مقدار قرضى كه داشت به وى داد تا پرداخت كند. آقاى مجتهدى به ايشان گفته بود كه از آقا ابى عبدالله(ع) گله نكن، ايشان نوكرهايشان را فراموش نمى كند. بعد يك ماشين رنو برايش تهيه كرد كه اتفاقاً همين ماشين باعث قتل ايشان شد.
|