درباره مرحوم آقا سيدابوالحسن اصفهانى
مرحوم آقا سيدابوالحسن اصفهانى (53) داراى ظرفيت زيادى بود. پسر ايشان را در صف نماز جماعت سر بريدند، ولى ايشان بلند شد و بلافاصله نماز بعدى را شروع كرد. در عين حالى كه آقا سيدابوالحسن به اين پسرش هم خيلى علاقه داشت. آقا موسى، (54) نوه آسيدابوالحسن هم در اين اواخر خط و مشى مناسبى نداشت و با ريش تراشيده و بدون عبا، همانند كشيش ها رفتار مى كرد. گاهى به شاه نزديك بود و گاهى هم به صدام. كتابى هم نوشت با نام من و شاه. ايشان بعد از انقلاب هم در راديو بغداد صحبت مى كرد و به رهبران كشور و از جمله خود من توهين مى كرد و فحش مى داد. علت اينكه به اين روز افتاد، بعضى ها مى گويند به خاطر توجه و علاقه بيش از حد مرحوم آسيدابوالحسن بود. چون ايشان به پدرش كه كشته شد بسيار علاقه مند بود و لذا آقا موسى را به خاطر پدرش بسيار نوازش مى كرد و اين امر باعث شد تا كم كم به انحراف كشيده شود. مرحوم آسيدابوالحسن در يك جلسه اى حضور پيدا كرده بود و متوجه شد كه اين جلسه مناسب ايشان نيست و از طرفى هم نمى توانست از جلسه بيرون بيايد. لذا سرش را به پايين انداخت تا در عكس معلوم نباشد كه ايشان در آن جلسه هستند. شخصى هم به بهانه آماده كردن قليان رفت بالاى سر ايشان و يك تكه ذغال انداخت روى سرشان تا ايشان سرش را بلند كند اما ايشان در همان حال عمامه را برمى دارد و سرش را تكان مى دهد و دوباره سرش را پايين مى اندازد. زمانى تعدادى از طلاب افغانستان نزد ايشان از پدرش گله كرده بودند. ايشان پسرش را خواسته بود و به وى گفته بود كه ببين اينها بالاخره طلبه اند. بايد مراعات حال اينها را بكنى فكر مى كنى همه كسانى كه مى آيند دست مرا مى بوسند واقعاً به من علاقه دارند؟ خير; بعضى ها به بهانه بوسيدن دست مرا گاز مى گيرند. ولى من نه تنها چيزى نمى گويم بلكه دعا مى كنم و پول هم به آنها مى دهم. سه تن از بزرگان يعنى مرحوم آقاى ميلانى، مرحوم علامه امينى و مرحوم آقاى خويى عليه ايشان اعلاميه دادند. حالا چه كسى آنها را تحريك كرده بود نمى دانم ولى آنها هم بعدها پشيمان شده بودند. عليه مرحوم آسيدابوالحسن تبليغات هم مى كردند و مى گفتند كه مردم نبايد به ايشان پول بدهند و پول ها حرام مى شود. شخصى هم راجع به سيادت ايشان حرفى زده بود و همه آنها پشيمان شده بودند. مرجعيت آقا سيدابوالحسن را هيچ كسى حتى مرحوم آقاى بروجردى هم پيدا نكرد. در تمام اين نشيب و فرازها هميشه هم با مردم گرم بود. زمانى كه به قم تبعيد شده بودند وقتى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در بيرون از شهر به استقبال آنها رفته بود به طرف مرحوم آقاى نائينى رفت چون با ايشان خيلى رفيق بود ولى چون با مرحوم آسيدابوالحسن رفاقت نداشت، به ايشان اعتنايى نكرد. بعد از اينكه به قم رسيدند، تا مردم مرحوم آقا سيدابوالحسن را ديدند به طرف ايشان رفتند و دور ايشان را گرفتند در حالى كه آقاى حاج شيخ عبدالكريم و مرحوم آقاى نائينى تنها مانده بودند. شخصى مى گفت كه در ابتداى كار دلم براى آقاى آسيدابوالحسن و در آخر كار هم دلم براى آقاى نائينى سوخت. مرحوم آسيدابوالحسن نه آن تنهايى اش را بر زبان آورد و گله كرد و نه موقعى كه مردم دورش را گرفته بودند. ما نشنيديم كه هيچ وقت ايشان از كسى گله بكند چون ظرفيت ايشان بسيار بالا بود. چنانكه حضرت امير(ع) مى فرمايد: ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها. يعنى دل ظرف است و بهترين دل و بهترين ظرف آن است كه ظرفيتش بيشتر باشد. وقتى كه آقاى اصفهانى فوت كرد ايران تكان خورد. شاه هم گفته بود كه مرگ آسيدابوالحسن اصفهانى ايران را از شر كمونيسم نجات داد. (55) تمام فرقه ها اعم از يهودى، مسيحى، زردشتى و ... براى ايشان مجلس يادبود گرفتند. ما هيچ مرجعى نداشتيم كه مرجعيتش عرب و عجم را شامل شود. ايرانى ها زياد با ايشان آشنايى نداشتند و ايشان تنها يك سفر به ايران آمده بودند كه همان جريان تبعيد بود، ولى اكثر ايرانيان مقلد ايشان بودند. من شنيدم كه آقاى امينى، اگر اشتباه نكنم از آذربايجان به آقاى بروجردى تلگراف كرده بود كه رساله شما در اينجا وجود ندارد. رساله بفرستيد تا به مردم بدهيم. آقاى بروجردى كه مى دانست ايشان رابطه خوبى با آقاى آسيدابوالحسن ندارد در جواب مى نويسد كه با وجود حضرت آيت الله آقاى آسيدابوالحسن اصفهانى چه نيازى به رساله بنده است. لزومى ندارد. خدا همه آنها را رحمت كند كه حافظ دين مردم بودند.
|