پس از آن كه از اصول اقتصادى اسلامى آگاهى يافتيم، انواع مالكيّتها را از نظر اسلام بر مىشمريم: به نظر مىرسد 7 نوع مالكيت در اسلام وجود دارد:
1 ـ مالكّيت حكومت: خمس در اسلام ملك حاكم مىباشد البته نه شخص حقيقى حاكم، بلكه به اعتبار مقام حكومت و شخصيت حقوقى او كه بعد از وفات يك امام، اموالى كه از خمس نزد او مانده است، به همه ورثه او نمىرسد، بلكه تنها به شخص امام بعدى منتقل مىشود. «انفال» نيز ملك امام مىباشد، يعنى همه اراضى باير و يا آباد بالأصل، درّهها و كوهها، منابع تحت الأرضى و اموال خالصه سلاطين و رؤساى دشمن كه در جنگها به دست اسلام مىافتد، درياها و رودها، غنايم جنگى كه جنگ آن بدون اجازه حاكم انجام شده باشد، ارث كسى كه وارثى ندارد... اينها همه از انفال هستند و ملك مقام حكومت مىباشد. از نگاه مؤلف اين است كه اين اموال ملك شخص حاكم است مادامى كه صاحب حكومت است و سپس به حاكم بعدى منتقل مىشود. نه اين كه به طور مطلق ملك شخص حاكم باشد و نه اين ملك مقام او باشد، بلكه ملك شخص حاكم است تا زمانى كه حكومت دارد. كه ملكيت شخصى، ولى مادامى!
بيان تفاوت اين سه نوع اعتبار ملكيّت، مجال بيشترى مىطلبد كه فعلاً از آن صرف نظر مىكنيم.
2 ـ مالكيت امت: زمينهائى كه با قدرت نظامى از يوغ دشمن آزاد شده و به سرزمين اسلامى منضم شدهاند، اراضى مفتوحة العنوة ناميده مىشوند. اين اراضى ملك همه امت اسلامى در طول تاريخ است مىباشد و حتّى كسانى هم كه متولّد نشدهاند، در اين مالكيت سهيم مىباشند. اين اراضى قابل فروش نيستند و فقط اجاره داده مىشوند و مال الأجاره آن در مصالح امت اسلامى خرج مىشود. نيز مىتوان اراضى مزبور را مزارعه داد و سهمى از حاصل آنها را زير نظر حاكم اسلامى در مصالح مسلمين خرج نمود. مصرف منافع اراضى ياد شده با مصرف اموال حكومتى در شرائط عادى و اختيار متفاوت است. اموال حكومتى براى حل مشكلات حكومتى هر زمان است. و منافع اراضى مزبور براى مصالح عمومى ملّت اسلام در طول تاريخ مىباشد، و بنابراين مصرف آن در تبليغات سمعى و بصرى و ايجاد و تعمير جادهها و ايجاد شبكههاى آبيارى و برق و كارخانجات و غيره كه قابل دوام مىباشد و از همه نسلها رفع نياز مىكند، منعى ندارد.
زمينهاى كشور عراق و مقدار زيادى از كشور ايران و شهر مكّه و برخى ديگر از شهرهاى حجاز همانند هر گونه اراضى ديگرى كه قواى نظامى اسلامى آن را فتح كردهاند، اين حكم را دارند.
3 ـ مالكيّت جامعه: جادهها و خيابانها كه احداث مىشوند ملك جامعهاند كه براى عبور و هر كارى كه مزاحم با عبور و مصلحت عابران نباشد، مورد استفاده قرار مىگيرند. ولى اين املاك ملك جامعه كنونى هستند، و نه ملك همه امّت... و از اين رو اگر حاكم صلاح بداند مىتواند خيابانها و جادهها را تغيير دهد و به جاى ديگر منتقل نمايد، و جادّهها و خيابانهاى اصلى را به زمينهاى كشاورزى و يا خانهها و مغازهها تبديل نمايد.
4 ـ مالكيّت گروه: فقرا مالك سهمى از زكات مىباشند (البته به همراه ساير مالك على البدل هستند). اين كه در قرآن فرموده: «انّما الصدقات للفقراء...» مستحقين زكات، و حرف لام را آورده، معنايش اين مىشود. كه زكات ملك اينها مىشود. وقف خاص براى گروهى معيّن نيز همين حكم را داراست.
5 ـ مالكيت جهت: اموالى كه براى مساجد و حرم امامان و امامزادگان وقف مىشود، ملك جهت و حيثيت نام دارد. در واقع عنوان حرم امام(ع) يا قبر امام(ع) و يا مسجد، مالك اين چيزها مىباشد. و اين اعتبار عقلائى دارد.
6 ـ مالكيت شخصى فرد: اموال شخصى افراد ـ در صورتى كه به اندازه نيازشان باشد ـ ملك شخصى آن هاست.
7 ـ مالكيّت خصوصى فرد: اموال زائد بر نياز فرد كه به صورت ثروت انباشتهاى در آيد ملك خصوصى فرد مىباشد. اين مالكيت در شرائطى پذيرفته مىشود كه جامعه شديدا نيازمند نباشد و دولت اسلامى هم متصدى امور نباشد. در شرائطى كه حكومت اسلامى وجود داشته باشد. قدرى با قانون، و مقدارى هم با خصوصيّات رهبرى، مالكيت خصوصى به معناى روز، مهار شده تحقّق پيدا نمىكند.
اصطلاح مالكيّت شخصى و مالكيّت خصوصى از اصطلاحات معاصر است و در فقه اسلامى اين اصطلاح نيست. ليكن واقع حكم اين دو همين است كه گفته شد.
مالكيت فردى:
مالكيت فردى با يكى از اين سه عامل تحقّق مىيابد: كار، قرارداد، نياز، برخى سرمايه را هم بر اين سه افزودهاند. ولى به نظر ما سرمايهاى قانونى است كه با كار پيدا شده باشد. و بنابراين نتيجه كار محسوب مىشود و چيز جداگانهاى نيست. ارث هم كار موّرث (ارث گذار) بوده است، و بنابراين لزومى ندارد كه ارث را جداگانه ذكر كنيم. منظور از قرار داد هم، هر نوع قرار داد صحيح مىباشد و به خريد و فروش اختصاص ندارد و بنابراين نبايد گفت: كار، نياز، بيع، يا كار، ارث، بيع.
كار:
كار ـ فكرى باشد يا جسمى ـ عامل مالكيت است، كار صنعتگر يا كار يك نفر مخترع يا يك نفر نويسنده فرق نمىكند، محترم است و تفاوتى بين كار در توليد يك شىء، يا در استخراج ماده خام از زمين، يا در توزيع يك ماده يا يك كالا وجود ندارد.
بديهى است كار عقلائى منظور است كه مورد رغبت مردم در زندگىشان مىباشد وگرنه نقش بر آب زدن هم كار است، امّا موجد مالكيت نيست.
هم چنين كارى كه براى جامعه زيانآور باشد مالكيّت نمىآورد (ساختن شراب، نوشتن كتابهاى مضرّ، تبليغات براى ملحدان و...)
ارزش كار
وقتى در اقتصاد از ارزش كار سخن به ميان مىآيد، بديهى است كه منظور جنبه مادّى كار را در نظر داريم و بررسى بعد معنوى كار بحث ديگرى مىطلبيم. مىدانيم كار از اين نظر كه محصول انديشه و فكر انسانى است، داراى بعد متعالى و برتر از ماده است، ولى اكنون سخن در بعد مادى و اقتصادى كار مىباشد و همين بعد مادّى است كه با پول مقابله مىشود، و چون پول هم با زحمت به دست مىآيد، همين دو جهت را داراست.
در مكتب كمونيسم كار موجب مالكيت جامعه مىگردد، شخصى كه كار مىكند چه بخواهد و چه نخواهد، نتيجهاش به جيب جامعه واريز مىشود. و كارگر مثل ساير مردم نيازمندىهاى خود را از صندوق اقتصادى جامعه كه در اختيار دولت است ـ برطرف مىسازد.
اين مطلب كاملا بر خلاف روابط على و معلولى طبيعت است، در قوانين طبيعت بايد هر معلولى به علّت خويش برگردد، اگر كسى زمينى را شخم زد و بذرى را كشت نمود، بايد محصول به او تعلّق پيدا كند و اگر چند نفر مشتركا چنين كارى كردند، محصول آن به طور مشترك به همه آنها تعلّق خواهد يافت.
بنابراين اگر همه افراد جامعه مشتركا محصول كار يك فرد را ببرند، بر خلاف قوانين طبيعت است. و گفتيم كه قوانين حقوقى بايد بر پايه قوانين طبيعى و مسائل حقيقى پايهريزى شود. چنانكه سپردن كارهاى سخت جامعه به مردان و توليت امور عاطفى از ناحيه زنان بر اساس مسائل حقيقى طبيعت مىباشد.
مگر اين كه كار را در چهار چوب يك قرار داد اجتماعى مهار كنيم و بگوئيم: «همه بايد كار كنند و از محصول كار يكديگر بهره ببرند و همه نيازمندىهاى فردى خود را به وسيله جامعه برطرف سازند.» البته هيچ فردى چنين قرار دادى را با جامعه نبسته است و اين ظلم آشكار است كه بگوئيم يك فرد به مجرد اين كه متولّد مىشود و رشد مىيابد بدون اطّلاع محكوم قرادادى گردد كه هرگز امضا نكرده است. مگر آن كه گفته شود چنين قراردادى مانند ساير قراردادهاى اجتماعى (مانند اين كه از انجام كارى كه براى ديگران ايجاد مزاحمت مىكند، پرهيز كرد...) به صرف همزيستى با ديگران انفاذ مىشود، هر فرد اگر مىخواهد در درون جامعه باشد بايد به آن عمل نمايد وگرنه از جامعه بيرون برود، و زندگى تنها را انتخاب كند.
ولى اين توجيه ذهنى با دو مانع بزرگ مواجه است:
1 ـ احترام قراردادهاى اجتماعى در صورتى است كه صحيح و بدون اكراه، منعقد شده باشند ولى اگر عدهاى در يك جامعه دست به كودتاى ايدئولوژيكى و نظامى بزنند و جامعه را محكوم قرارداد اجتماعى آن چنانى بنمايند، و آنگاه بگويند هر كسى هم كه وارد چنين جامعهاى شود محكوم به چنين قراردادهايى است هرگز نفوذ و اعتبار نخواهد داشت.
2 ـ انسان هم روح جمعى دارد و هم روح فردى، و هر يك از اين دو خواص مخصوص به خود را دارند، ناديده گرفتن روح فردى انسان به آزادى او لطمه مىزند. در اسلام حتّى در عبادات هم اين دو گونه روح مورد توجّه مىباشد، در نمازهاى واجب، جماعت توصيه و اصرار شده است ولى در نمازهاى مستحب از جماعت نهى شده است. مىگويند عمر مىخواست عبادات غير واجب را هم محكوم روح جمعى نمايد. وى وقتى وارد مسجد شد و مردم را در حال خواندن نوافل ماه رمضان پراكنده يافت فرياد كشيد و از اين كار نهى نمود. و مردم را به جماعت وا داشت.
ناديده گرفتن روح فردى انسانى حتى موجب ناراحتىهاى عميق مردم كشورهاى بلوك كمونيسم نيز شده است.
عادلانه و عاقلانه اين(7) است كه نتيجه كار هر كسى طبق قوانين طبيعى على و معلولى به او بازگشت كند. ولى اين كه مقدارى از محصول كار خود را رايگان وقف خدمات اجتماعى نمايد آن هم بر اساس قراردادهاى معتبر كه در برابر بهرهاى كه شخص از جامعه مىبرد چيزى بدهد. دور از عدالت نيست. مىدانيم كه هر كس در جامعهاى كه در آن زندگى مىكند دو نوع نفع مىبرد: 1ـ منافعى كه از ديگر افراد جامعه به وسيله معامله مىبرد و در همه اجناسى كه با خريد از سائر افراد مالك مىگردد. 2ـ منافعى كه بدون معامله و قرارداد خصوصى به او مىرسد. مثل امنيت اجتماعى، قوانين حافظ نظامات جامعه، اخلاق حاكم بر جامعه و...
فرد در برابر اين دو گونه منفعتى كه از جامعه مىبرد بايد دين خود را اداء نمايد، كالاهائى توليد نمايد و به جامعه بفروشد، تعليم و تربيت و رشد فكرى به جامعه دهد، و حقوقى از جامعه بگيرد. و... و نيز اموالى را بايد رايگان براى تأمين ادارات انتظامى جامعه، از قانونگذارى و قضائيه و مجريه و متفرعات آن تقديم جامعه نمايد و عملاً قوانين اجتماعى را مراعات بنمايد.
اين گونه روش حقوقى كاملا بر اساس نظامات مسائل حقيقى تكوين استوار بوده، و با فطرت و روح جمعى و فردى هر انسانى سازگار مىباشد.
بنابر آنچه گفته شد همان طور كه كار، در مادّه خام خلق ارزش مىكند، از نظر حقوقى نيز علت مالكيّت كارگر مىگردد.
انسان همانطور كه علاقه غريزى به خويشتن دارد، به كار و محصول فعاليت خود معمولاً معلول هم خوانده مىشود ـ علاقمند است. كه لازمه عشق به يك چيز عشق به آثار آن مىباشد.
با كار فردى هر چيزى كه قابليت تملّك داشته باشد، به ملكيّت فرد در مىآيد، همان طور كه اگر گروهى با هم كار كنند به ملكيت گروه در مىآيد. ليكن اين ارتباط ميان كار و مالكيت به صورت ـ علّت ـ تامّه نيست، كه حتّى اختيار را از دست خود كارگر نيز خارج كند، و او نتواند كار خود را علت ملكيت ديگرى (فرد ديگر يا جامعه) قرار دهد، آرى كار محترم است ولى نه به آن معنا كه دست خود كارگر را ببندد و كارگر نتواند براى ديگرى كار كند و كار خود را در مسير ملكيّت ديگرى قرار دهد (مانند اينكه زمينى را براى ديگرى آباد نمايد). البته با قراداد صحيح و بدون اجبار و اكراه. در ادامه در اين باره بيشتر توضيح خواهيم داد.
از سويى ملكيت زايى اين كار تا آن حدّ نيست كه هر فرد هر قدر كه بخواهد بتواند از طريق كار ثروت جمع كند و يا ديگران را در مضيقه منابع اوليه و مواد خام بگذارد. مثلا مىتواند معدن را كشف و استخراج كند، ليكن نمىتواند چندان استخراج كند كه ديگران در مضيقه كمبود آن معدن قرار گيرند. مىتواند زمين را آباد كند و از منافع آن بهرهبردارى نمايد. ليكن نمىتواند از همين راه احياى اراضى، آن قدر زمينها را در اختيار بگيرد كه براى ديگران زمينى در نزديك محدوده يك شهر باقى نماند. همه از آن روست كه در اسلام ضرر و ضرار (زيان و ايجاد مزاحمت و مشقت براى ديگران) ممنوع است.
همانطور كه گفته شد فرد مىتواند با قرارداد صحيح منفعت كار خود را براى ديگرى قرار دهد و نيز مىتواند همراه يك گروه فعاليت نموده كار خود را در كادر گروهى براى يك دولت يا جامعه قرار دهد.
ولى در هر حال كارى ارزش دارد كه در مسير صلاح جامعه باشد. در مكاسب فقه اسلامى كسبهاى حرام ذكر شده است كه از جمله آن هاست: ساخت آلات قمار، شراب فروشى، و فروش انگور براى شراب، مجسمه سازى، انحصار در مواد خام و كالا و ايجاد مشقّت و ضرر براى ديگران از طريق انحصار، فروش زمينهاى بائر، سحر، شغل پيشگوئى قطعى از طريق حالات جوّى، شعبده بازى، فحشاء، وواسطه گرى در فحشا، و فروش و اجاره مكان براى فحشا، ايجاد كازينوها و هتلها و متلها براى عيّاشى و فساد، داير نمودن سينماهاى معارض اخلاق، عقايد و سياست جامعه، نشر كتب و مطالب مضرّ به عقائد و اخلاق و مصالح جامعه و...از اين رو انجام چنين كارهاملكيت زا نيست و فرد به وسيله چنين امورى مالك چيزى نمىشود. بنابراين كار صحيح طبعا در سه قسمت خلاصه مىگردد: استخراج مواد خام صالح، توليد صالح، و توزيع صالح.
_____________________________
7 ـ در كتاب مالكيت خصوصى به قلم نويسنده درباره اين مطلب بحث شده است.