زمين اوّلين منبع مواد خام معدنى و اوّلين جايگاه توليد تغذيه، پوشاك و مسكن براى افراد جامعه است كه از آن معادن گوناگون استخراج مىشود، آب چشمهها و جويبارها و درياها منشأ زمينى دارد، مواد غذايى و پوشاك مردم هم از زمين تأمين مىشود، اكنون از اين نكته بحث مىكنيم كه مالكيت زمين در گذشته چگونه بوده است؟
در گذشتههاى دور و قلدرى و تصاحب جبارانه در تعيين مالكيت زمين نقش عمده داشت و افرادى كه نام ارباب و آقا و مالك بر خود مىنهادند رعايا و بردگان را به زور به خدمت گرفته، و آنان هيچ سهمى از محصول زمين نداشتند! آنان همچون حيوان تنها به كار گمارده مىشدند و اگر آب و غذايى به آنان داده مىشد بدان دليل بود كه دوباره هم بتوانند كار كنند. و وقتى احساس مىشد نيروى كارشان تمام شده و ديگر قادر به فعاليت فيزيكى نيستند مانند حيوانى در بيابان رها مىشدند و يا احياناً حتّى به دريا انداخته مىشدند. در اين سيستم ـ چنانكه گفته شد ـ كارگران و رعايا هيچ گونه سهمى از زمين و توليدات آن نداشتند. پس از آن روش ارباب و رعيتى پديد آمد كه رعايا براى ارباب كار مىكردند، زمينها را آباد مىنمودند و زراعت مىكردند و البته سهمى براى آنان بود و مابقى را به ارباب مىدادند. ما در اين جا انواع زمين را بر مىشمريم و نظر اسلام را درباره مالكيت هر يك از آن بيان مىداريم.
1. زمينهاى موات
بر اساس نظام اقتصادى اسلام هر كس زمينى را آباد نمايد، مالك او خواهد بود، مگر اين كه با قرارداد صحيح براى ديگرى كار كند و زمينش را آباد نمايد. امّا روش ارباب و رعيّت قديم نوعاً بر اساس يك قرار داد صحيح نبود، يعنى رعايا نوعاً مجبور بودند براى ارباب كار كنند و جرأت تخلف هم نداشتند، و اساساً اين تفكّر طبقه ساز در جوامع حاكم بود كه رعيت و رعيتزاده هميشه رعيت خواهند بود، و ارباب و اربابزاده هميشه ارباب! در چنين فضا و فرهنگى اصلا قرارداد معنا نداشت و از اين رو ارباب بر چه به رعيت مىداد فضل او بود و نه حقّ رعيت.
كارى كه رعايا مىكردند، بدون قرار داد بود اگر قرارى بود، و اكراهى و اجبارى بود كه هيچ گونه ارزشى بر آن مترتب نيست.
ممكن است كسى بگويد بر اساس نظريه عدّهاى از فقها، برخى امور به وكالت و نيابت و اجاره نياز ندارد مثلا (مثل جمع آورى هيزم و بته بيابان و صيد دريا). و آباد نمودن اراضى نيز از اين قبيل است. بنابراين اگر كسى زمينى را بدون اكراه و اجبار ـ براى ديگرى و به قصد او آباد نمود و يا هيزمى را از بيابان براى او جمعآورى كرد و يا برايش از دريا ماهى گرفت، هيچ كدام از اينها ملك آن شخص نشده و تماما از آن آباد كننده و حيازت كننده مىباشد.
آن دسته از فقها بر اين گفته خويش دلايلى اقامه كردهاند كه به 3 نوع اشاره مىشود: الف: روايت: «اللعين ما رأت و لليد ما اخذت» بهره چشم همان ديدن است و بهره دست چيزى است كه آن را گرفته(8). مفاد اين حديث آن است كه هر چه دستهاى انسان به طور مستقيم پيدا كرد (در مباحات) ازآن او خواهد بود.
ب: «سوق المسلمين كمسجدهم يعنى اذا سبق الى السوق كان له مثل المسجد»، بازار مسلمانها مانند مسجدشان است كه وقتى كسى به قطعهاى از آن سبقت گرفت، از آن او خواهد بود.(9)
مفاد ظاهر حديث امام صادق(ع) آن است كه هر كسى كه مكان مباحى را تصرف نمود شخصا حقّ استفاده از آن را دارد و نه ديگرى.
ج: «من احيى ارضا مواتا فهى له»: كسى كه زمين بايرى را آباد نمود مال اوست.(10)
و بنابراين احياى زمين موجب ملكيت شخص آباد كننده مىشود و امكان ملكيت ديگرى (چه با قرارداد و چه بدون قراداد) وجود ندارد.
در پاسخ بايد گفت اين مطلب هيچ گونه توجيه صحيحى ندارد، در واقع درست است كه بهره دست همان است كه گرفته است، ليكن گرفتن دست گاهى به طور مستقيم است و گاهى به طور غير مستقيم (يعنى به واسطه شخص ديگرى). وقتى كسى با قرارداد صحيح اجير مىشود كه پرندهاى را براى ديگرى بگيرد دست او در حقيقت دست آن شخص أجير كننده مىشود.
چنانكه در شرائط خاص مسأله، كسى از طرف ديگرى حجّ به جا مىآورد عمل او عمل آن شخص ديگر مىشود.
آيا مىتوان نيابت حجّ را قبول كرد ولى از قبول نيابت و وكالت و اجاره در امور ديگر سرباز زد؟ البته چنانكه پيشتر گفتيم وكالت و نيابت بايد با قرارداد صحيح باشد، نه اكراهى و يا از سفيه و مجنون و نابالغ.
عدهاى تصوّر مىكنند. ادّله احيا در فقه اسلامى موجب ملكيّت زمين نمىباشد و فقط حقّ استفاده از زمين را براى شخص آباد كننده ايجاب مىنمايد. به اعتقاد آنان جمله فهى له (زمين براى احيا كننده است) مستلزم ملكيت نيست، بلكه چيزى اعم از ملكيت و يا حق تصرف و استفاده را بيان مىدارد چنانكه روايت پيشين «سوق المسلمين كمسجدهم...» نمىگويد مكان بازار و مسجد ملك كسى مىشود بلكه فقط حقّ استفاده و تصرّف را نشان مىدهد.
اين عده دو روايت ديگر را نيز به عنوان ادله ذكر كردهاند. در روايتى امام باقر(ع) به نقل از كتاب حضرت على(ع) مىفرمايد:... زمين همهاش مال ماست، هر مسلمانى كه زمين مردهاى را زنده كند بايد آن را آباد نموده و خراجش را به امامى كه از فرزندان من است بپردازد، و هر چه از زمين خورده است مال خود اوست، اگر زمين را رها نموده و خراب شد و مسلمان ديگرى آن را گرفت و آباد و زنده نمود، او به زمين مزبور 1ـ حقّ از آن كسى است كه آن را رها نموده است.(11)
2. در روايت ديگرى امام صادق(ع) در پاسخ اين سؤال، كه مردى به زمين خرابهاى مىرسد و آن را استخراج نموده، نهرها جارى مىكند و آباد مىنمايد و كشاورزى مىكند، چه بايد بدهد؟ فرموده است كه: بايد صدقه بدهد. سؤال شد: اگر صاحبش را مىشناسد؟ فرمود: حق او را ادا كند.(12)
به گفته اين عده از اين دو روايت معلوم مىشود كه زمين در قانون اسلام با آباد كردن ملك كسى نمىشود و فقط حقّ استفاده از آن را مىيابد و لذا بايد خراج بدهد، اگر زمين ملك خود او شده بود كه ديگر خراج ـ كه به منزله اجاره زمين است ـ لازم نبود. و نيز اين جمله كه: اگر صاحب قبلى زمين پيدا شد حق او را ادا نمايد، با ملكيّت تناسب ندارد. اگر صاحب قبلى مالك زمين بوده بايد زمين را به او بدهد، نه اين كه فقط يك حقّى به او بدهد. پس لابد هنوز آثارى از او در زمين بوده و بايد آثار او را به خودش داد، ولى زمين ملك امام است و ملك امام ملك هيچ كس ديگرى نيست و بايد خراج يعنى اجارهاش را به امام بپردازند...
سخنان و دلايل اين عده نيز قابل پذيرش نيست، زيرا حرف لام در لغت عرب (به فرض اين كه براى ملكيّت نباشد و فقط مفيد اختصاص و احقيّت باشد) همين كه اختصاص را به طور مطلق گفته و قيدى برايش آورده نمىشود، معنايش اين است كه حقّ اختصاص مزبور، دائمى است و اين مساوى با ملكيّت است.
در حالى كه اساسا لام ظاهر در ملكيت است و به همين جهت از لام آيه خمس ملكيّت را مىفهميم. البته ممكن است لام با قرائنى به معناى غير ملكيّت بيايد (مثل روايات بازار و مسجد كه قبلا ذكر شد).
ضمناً روايت اوّل، (از كتاب على(ع)) از نظر سند اعتبارى ندارد، و افزون بر اين كلمه خراج نشان مىدهد كه مورد كلام در حديث ياد شده اراضى مفتوحة العنوة مىباشد كه با قدرت نظامى، ضميمه قلمرو اسلام شده است، و در زمان حضور امام بايد طبق نظر امام اجارهاش پرداخت گردد.
روايت دوّم نيز دليل قانع كنندهاى براى اثبات نظريه اين عده نيست، زيرا منظور از صدقه در روايت ياد شده زكات مىباشد نه اجاره زمين، و منظور از اداى حق صاحب قبلى زمين هم اجاره زمين است، يعنى اگر معلوم شد زمين صاحبى داشته است كه هنوز به كلّى رفع يد از زمين نكرده و فى المثل مىخواسته وسائلى براى احياء مجدّد زمين پيدا كند و سپس آن را آباد نمايد، بايد اجاره او را پرداخت نمود. و اللّه اعلم.
گذشته از آنچه گفته شد، از روايات متعدّدى به دست مىآيد كه هر چند اراضى باير مطلقا ملك امام و حاكم اسلامى است، ليكن امام معصوم(ع) اجازه كلّى براى عموم صادر كرد، كه هر كس زمينى را آباد نمود، از آن خود اوست و اجاره و خراجى از او دريافت نمىگردد مثل روايت مسمع بن عبد الملك (4/12 انفال وسائل: «هر زمينى كه در دست شيعيان ما مىباشد آنها در آن زمين آزادند و براى آنها حلال است تا قائم ما(ع) قيام فرمايد...» و همين طور در روايت (4/17:... دوستان ما از اين جهت در مضيقه نيستند و درباره همه آنچه ميان زمين و آسمان است در گشايش هستند).
بنابراين رواياتى چون: 4/13:... كه بر اساس آن على(ع) مىفرمايد: «كسى از مؤمنين كه زمينى را آباد نمايد، مال اوست و بايد خراج آن را در حال صلح به امام بپردازد و چون قائم عليه السلام قيام فرمود، بايد خود را آماده كند كه زمين را از دستش بگيرند.» به خراج زمينهاى مفتوحة العنوه اشاره دارد كه پس از اين خواهيم گفت كه در زمان حضور امام، بايد خراج آن را پردخت نمود.
آنچه كه درباره زمينهاى باير گفتيم عقيده بسيارى از فقها مىباشد و نيز بسيارى از علماى اهل تسنّن نيز همين نظر را پذيرفتهاند. «ترمذى» در كتاب سنن از كتاب احكام اين روايت را نقل مىكند كه «من احيى ارضاميتة فهى له»: كسى كه زمين بايرى را آباد نمايد مال اوست...)(13) و سپس مىگويد بعضى از علماء طبق همين حديث عمل مىكنند، احمد و اسحق هم همين را مىگويند و معتقدند احتياج به اجازه حاكم هم نيست...
از فقهاى بزرگ و معاصر شيعه هم استاد بزرگوارمان حضرت امام خمينى همين عقيده را در كتاب پر ارج تحرير الوسيله ابراز داشتهاند: زمينهاى باير بالأصل گر چه جزء انفال بوده و ملك امام(ع) مىباشد ليكن در زمان غيبت امام براى هر كسى جائز است آن را آباد نمايد... و احياء كننده، مالك زمين مىشود، خواه زمين مزبور در كشور اسلام باشد يا كشور كفر و خواه در اراضى مفتوحة العنوة باشد (چون عراق) يا غير آن و آباد كننده خواه مسلمان باشد يا كافر.(14)
و بنا به آنچه گفته شد نظر مرحوم شيخ طوسى ـ كه برخى نويسندگان محقّق معاصر هم از آن پيروى كردهاند ـ صحيح به نظر نمىرسد كه شيخ فرموده است: اگر زمينى بدون صاحب بوده و ملك امام باشد واجب است كه آباد كننده زمين، خراج آن را به امام بپردازد و اگر بخواهد چنين زمينى را بفروشد، نمىتواند رقبه زمين را بفروشد.(15)
و در جاى ديگر آورده است كه: كسى كه زمين را آباد نمايد بر ديگران در تصرّف زمين حق تقدم دارد، ليكن مالك زمين نمىشود؛ زيرا اين گونه زمينها از «انفال» مىباشد كه مخصوص امام است و كسى كه آباد نمايد فقط اولويّت در تصرّف دارد. در صورتى كه حقّ امام را در زمين ادا كند و دليل اين مسأله حديث ابى خالد كابلى مىباشد...(16) (پيش از اين حديث ابى خالد را توضيح داديم).
همچنين در كتاب خلاف مىفرمايد: «زمينهاى بائر فقط ملك امام مىباشد و هيچ كس با آباد كردن آنها مالكشان نمىشود، مگر اين كه امام اجازه دهد.»
و ما مىگوئيم: امام اجازه فرموده است.
ما قبول داريم اراضى يا اراضى بايرى كه صاحبانش آن را رها كردهاند، جزو انفال مىباشند و ملك امام است، همان طور كه امام صادق عليه السلام فرموده است: انفال آبادىهائى است كه خراب شده و صاحبانش از آنجا رفتهاند... و نيز هر زمين بايرى كه صاحبى ندارد.(17) نيز امام كاظم(ع) مىفرمايد: انفال هر زمين خرابى است كه صاحبانش كوچ كردهاند.. و نيز هر زمين مردهاى كه صاحبى ندارد.(18) ليكن سخن اين است كه پيامبر و ائمّه به عنوان رهبران حكومت اسلامى فرمودهاند هر كسى كه زمين باير را آباد كرد، ملك خود او خواهد بود. مىتوان گفت: اين ملكيّت پيامبر و امام هم براى اين است كه هر كسى نتواند بىحساب تصرّف كند و ديگران را در مضيقه قرار دهد وگرنه آنها ملك مىخواهند چه كنند؟!
همان طور كه گفتيم ميزان در مالكيّت زمين، آباد كردن آن مىباشد و بنابراين به ثبت رساندن زمين در ادارات مربوط هيچ گونه حقّى نمىآورد و علائمى كه روى زمين مىگذارند (مانند سنگ چين، سيم كشى، تابلوگذارى و...) فقط حقّ اولويت در احيا مىآورد، يعنى ديگرى نمىتواند اين زمين را براى آباد كردن بردارد و صاحب علائم مزبور حقّ تقدم دارد كه احياناً «حقّ تحجير» هم خوانده مىشود. مگر اين كه اين قدر زمين را معطل بگذارد كه معلوم شود يا نمىخواهد زمين را آباد كند و يا امكاناتش را ندارد، كه در اين صورت فرد ديگرى كه اقدام به آباد كردن زمين مىنمايد، حق تقدم خواهد يافت.
البته آباد كردن زمين با هدف منظور از زمين، متناسب مىباشد و آباد كردن زمين به منظور كشاورزى با آباد كردن به منظور خانهسازى يا دامدارى يا انبار و... فرق مىكند.
آباد كردن زمين موجب ملكيّت مىشود، ليكن اگر بعدا زمين را رها كند تا خراب شود و ديگر اقدام به آبادى نكند، زمين مزبور از ملك او خارج مىشود.
در برخى روايات آمده است كه رها كردن زمين آن است كه 3 سال آن را واگذارده، كارى روى آن انجام ندهد، چنان كه از امام كاظم(ع) نقل شده است: كسى كه زمينى را سه سال پياپى بدون علتى واگذارد وتعطيل نمايد از او گرفته و به ديگرى تحويل مىشود...(19) ليكن روايت مزبور اعتبار سندى ندارد و موافق با روش و اعتبار عقلائى نيز نمىباشد، زيرا تعطيل زمين به نوع محصول، قدرت زمين و امكانات صاحب زمين مىباشد. ممكن است واگذاردن زمينى در دو سال تعطيل حساب شود. و واگذاردن زمينى در 4 سال هم تعطيل نشود، مثلاً كشت زعفران احتياج به واانداختن چند سال دارد، تا زمين قدرت كافى به دست آورد، و ممكن است صاحب زمين دو سال براى قدرت زمين (در هر نوع كشت) آن را واگذارده باشد، و سال سوّم هم امكانات كشت نداشته باشد، ليكن براى تحصيل امكانات در فاصله كوتاهى اميدوار باشد و بنابراين همانطور كه استاد بزرگوارمان مرجع عاليقدر شيعه فرموده است مدّت خاصى ميزان نمىباشد.
به هر حال ادلّه حقوق اسلامى ما اين مطلب را ثابت مىكند كه آباد كردن زمين موجب ملكيّت آن است. تا مردم تشويق به آباد كردن زمينهاى باير شوند.
زمينهاى باير بالعرض ـ زمينهاى آباد بالأصل
آنچه گفتيم درباره زمينهاى بايربالأصل بود، زمينهاى باير بالعرض نيز همين حكم را دارند. (باير بالعرض يعنى زمينهائى كه زمانى آباد بوده و صاحبانى داشتهاند ليكن بعدا صاحبانش هجرت كرده و آنها را رها كردهاند و در نتيجه باير شدهاند). اين زمينها نيز هم مانند زمينهاى باير بالأصل جزو «انفال» مىباشد و ملك حاكم اسلامى است) و حاكم اين اجازه عام را داده است كه: هر كسى كه زمينى را آباد كند، ملك او خواهد بود.
اسحق بن عماّر مىگويد از امام صادق(ع) درباره انفال پرسيدم، فرمود: آبادىهايى كه خراب شدهاند و ساكنانش رفتهاند...و هر زمينى كه صاحبى ندارد.(20) و از امام كاظم(ع) هم نقل شده است كه: انفال هر زمينى خرابى است كه صاحبانش از بين رفتهاند... و هر زمين بايرى كه صاحبى ندارد.(21)
اين را هم علاوه كنيد كه امام صادق(ع) فرموده است: زمين ملك خدا است و ملك كسى كه آن را آباد كرده باشد.(22) و نيز فرموده: كسى كه زمينى بايرى را آباد كند به حكم خدا و پيامبرش مال اوست(23)
زمينهاى آباد بالأصل يعنى زمينهايى كه به طور طبيعى آباد مىباشند مانند جنگلها و مراتع كه اگر كارى روى آنها انجام شود و براى بهره بردارى كشاورزى و غيره آماده شوند، ملك آباد كننده مىشوند. از امام صادق(ع) درباره فروش مرتعى سؤال شد كه با آب جارى سطح الأرض آب داده مىشود. آن وقت شخصى از آبى كه ملك اوست، مرتع را آب مىدهد و گياه آن را آبيارى مىكند، البته نهر را خودش حفر كرده و آب هم مال خود اوست كه به هر زراعتى كه بخواهد مصرف مىكند. حضرت فرمود:
وقتى آب مال اوست، هر چه مىخواهد كشت كند و در عوض هر چه مىخواهد بفروشد.(24) و از امام هفتم يا هشتم نقل است كه فروش مرتع اشكالى ندارد...(25) در حديث ديگرى هم از امام هشتم نقل است كه وقتى آبادى ملك اوست، از چراگاههاى آن هم مىتواند به فروش برساند.(26) و حتماً منظور از جواز فروش، مراتع و چراگاههايى است كه خودش آباد كرده است، وگرنه عمومى و اشتراكى مىباشد. زيرا امام فرموده است كه: مسلمانها در آب و آتش (هيزم و منابع نفت و...) و مرتع شريك مىباشند.(27)
مردم آزاد هستند كه از مراتع عمومى كه به طور طبيعى آباد است، استفاده كنند ولى نمىتوانند مانع استفاده ديگران شوند و همين طور درباره جنگلها. مگر اين كه به نوعى روى آنها كار شود كه براى استفادههاى مهمترى قابليت داشته باشد.
و چون اراضى آباد و باير بالأصل به اعتبار اولى ملك حاكم مىباشد و افراد جامعه از حاكم مىگيرند، حاكم حقّ دارد از كارهاى به اصطلاح آبادگرى روى برخى از آنها جلوگيرى كند، اگر مصلحت جامعه چنين اقتضائى داشته باشد. مثلاً ببيند كه جنگلها و مراتع به استناد قانون احيا در شرف از بين رفتن هستند، و يا ملاحظه كند كه شخصى با ابزار توليد پيشرفته و مكانيزه مدرن، قسمت اعظم اراضى قابل استفاده يا قسمت بهتر آن را به خودش اختصاص مىدهد، و ديگران را درمضيقه قرار داده است، زيرا كه يكى از اصول زير بنائى اقتصاد اسلامى اصل لا ضرر و لا ضرار مىباشد كه بنابراين اصل مزبور نبايد فرد و يا جامعه در فشار و مضيقه رفتار يك فرد قرار گيرند.
اراضى مفتوحة العنوة
زمينهايى كه با قدرت نظامى از دشمن گرفته شده و جزو قلمرو اسلام شده است، مفتوحه العنوه نام دارد. اين اراضى ملك هيچ فرد يا گروه خاصى نمىشود و ملك همه امت اسلامى در طول تاريخ مىباشد و حتّى كسانى كه در زمان تصرف اين اراضى متولد نشده بودهاند، در اين ملكيّت شريك مىباشند. امور مربوط به اين اراضى مربوط به حاكم مىباشد، حاكم مىتواند به همان افراد كه قبلاً مالك اراضى مزبور بودهاند (و اكنون يا مسلمان شدهاند و يا به كفر خود باقى هستند؛ ولى تسليم حكومت مركزى شدهاند) و يا به افراد و شركتهاى ديگر اجاره بدهد و اجرتش را در مصالح جامعه اسلامى صرف نمايد. و مىتواند به عنوان مزارعه در اختيارشان قرار دهد و سهمى از محصول را گرفته صرف مصالح جامعه كند، و يا درختكارى نموده و يا درختهاى موجود در آن زمينها را به عنوان مساقات به ديگران بدهد تا محصول را به نسبت معيّنى تقسيم كنند.
امام هشتم(ع) مىفرمايد: زمينهايى كه به قدرت نظامى گرفته شده است مربوط به حاكم مىباشد، به طورى كه مصلحت بداند به قباله مىدهد همان طور كه پيامبر(ص) با خيبر چنين كرد، زمين و درختانش را به قباله داد (قرار داد مزارعه و مساقات).(28)
و نيز مىفرمايد: زمينهائى كه به قهر ارتش گرفته شده، «وقف» است و در تصرف كسى كه آباد كند و تعمير كند، گذارده مىشود و طبق صلاحديد حاكم به اندازه توانائى فرد آباد كننده از او خراج گرفته مىشود. به نسبت نصف يا ثلث يا دو ثلث، به طورى كه صلاح آنها باشد و ضررى در كارى نباشد، وقتى محصول به دست آمد 10/1 آن (زكات) اخراج مىشود... و مابقى را گرفته در مخارج مددكاران حاكم بر دين خدا و در مصالح منظور نظر حاكم (تقويت اسلام و انواع جهاد و هر چه كه مصالح عامه باشد) صرف مىكند و براى خودش هيچ بر نمىدارد، كم يا زياد.(29)
از امام صادق(ع) درباره اراضى عراق سؤال شد فرمود: ملك همه مسلمانهاست، كسانى كه امروز هستند و كسانى كه بعداً مسلمان مىشوند و كسانى كه هنوز متولّد نشدهاند.(30)
قانون مالكيّت امّت ـ كه در اقتصاد اسلامى قطعى مىباشد ـ در هيچ يك از قوانين حقوقى و اقتصادى مكتبهاى ديگر ديده نمىشود، سوسياليزم و كمونيسم كه اراضى را ملك جامعه مىداند، همه امت را مالك نمىشمارد و فقط جامعه موجود را مالك مىداند، همان طور كه ما خيابانها و جادّهها را ملك جامعه مىدانيم، چيزى كه مىتوان آن را حكمت و مصلحت قانون مزبور دانست اين است كه، اراضى اسلام بايد در قلمرو حكومت اسلام باقى بماند.
يكى از عوامل سقوط فلسطين عدم رعايت اين قانون قطعى اسلام بود. از سالها پيش يهوديان گوشه و كنار دنيا طبق سفارش صهيونيزم جهانى به فلسطين رو آورده زمينهاى اعراب را به قيمتهاى مناسبى كه مورد رغبت اعراب بود مىخريدند و از اين طريق مقدار زيادى از اراضى اعراب مسلمان را تصاحب نمودند، و جمعيت بزرگى از يهود را تشكيل دادند و از اين طريق صهيونيزم جهانى در روابطش با انگلستان و آمريكا توانست يهود فلسطين را جمعيتى بزرگ و متشكّل به شمار آورد و بهانهاى براى قرار داد استعمارى بالفور داشته باشد.
اما نكته مهم آن است كه بدانيم كدام زمينها دقيقا و يقينا مفتوحتة العنوة هستند تا از دست معترفين كنونى خارج كنيم. مكّه و خيبر يقينا مفتوحة العنوه مىباشند. درباره عراق هم شكّ و ترديدى وجود ندارد و مىدانيم كه عراق از كشورهاى مفتوحة العنوة است. پيشتر هم روايتى از امام صادق(ع) آورده شد. ليكن در تعيين حدود آن خبر قطعى نداريم، علاّمه حلّى در كتاب منتهى مىفرمايد: حدود مفتوحة العنوة عراق عرضا از حلوان (حلوان شهرى قديمى در عجم نشين عراق كه عرب در سال 640 فتح كرده است) تا عذيب عربستان، و طولا از موصل تا ساحل آبادان مىباشد.
ماوردى در احكام السلطانيّه مىگويد: سواد (عراق) از موصل تا آبادان و از عذيب تا حلوان مىباشد، طول 160 فرسخ و عرض 80 فرسخ.
علاّمه حلىّ مساحت عراق را 306 يا 302 ميليون جريب و همه را مربوط به شرق دجله مىداند. و قسمت غربى دجله را اسلامى مىداند؛ يعنى باير بوده و بعد از فتح در زمان عثمان آباد شده است.
قسمتى از خراسان قديم (شامل قسمت مهمّى از ايران و افغانستان و پاكستان) نيز در زمان على(ع) فتح شده و قسمتهاى ديگر در زمان عمر فتح شده است و نيز فلسطين و شام و مصر و مقدارى از شيخ نشينان خليج اين گونه بوده است.
البته شرط حكم مالكيّت امّت، اين است كه جنگ ميان مسلمانها و كفاّر به اجازه امام(ع) صورت پذيرفته باشد. وگرنه به ملك امّت در نمىآيد و همه از آن امام(ع) مىشود.
از حديثى در خصال شيخ صدوق(ع) استفاده مىشود كه، بسيارى جنگهاى زمان عمر، با مشورت على(ع) انجام مىشده است. حضرت مىفرمايد: عمر در شروع و ختم كارها با من مشورت مىكرد و با نظر من كار مىكرد و در مشكلات از من نظرخواهى مىنمود، كسى اين را نمىدانست و اصحاب من هم نمىدانستند البته نقلى است كه به طور حتم، ثابت نيست.
و بنا بر آنچه گفته شد، اراضى مكّه و خيبر و بيشتر نقاط عراق و... را نمىتوان خريد و فروش نمود، و فلسطين هم ـ كه در زمان عمر فتح شده است ـ همين حكم را دارد. كسانى كه در اين گونه نقاط منزل و مغازه و غيره مىخرند بايد ساختمان را خريد و فروش كنند نه عرصه زمين را. اجاره زمين را بايد به حاكم اسلامى بدهند تا در مصالح صحيح اسلامى صرف نمايد.
مواردى را هم كه مشكوك است و احتمال قوى دارد كه با نيروى نظامى تصرف شده است، احتياط آن است كه با حاكم اسلامى مصالحه شود؛ مگر اين كه در موارد مزبور احتمال بدهيم كه حاكم صالح اسلامى به رعايت مصالح مسلمين در مواقع استثنايى و شرايط خاصى، خود زمين را به كسى فروخته باشد و دست به دست به ديگران رسيده باشد. مبلغ اجارهاى كه بر اراضى مزبور بسته مىشود با نظر حاكم اسلامى و متخصّصين، و رعايت شرايط خاص زمانى و مكانى تعيين مىشود. خواه در دست مسلمانها باشد و يا در دست كفاّرى كه طرف جنگ بودهاند و همان جا اسكان داده شدهاند، و يا به ساير كفاّر به اجاره داده شده است.
مصعب بن يزيد مىگويد: على عليه السلام مرا بر چهار رودخانه (و اراضى زير آن به كار گماشت و فرمان داد كه: بر هر جريب زراعت خوب يك درهم و نصف ماليات ببندم، و بر هر جريب زراعت متوسط يك درهم، و به زراعت كم رشد 3/2 در هم، و بر هر جريب درخت انگور ده درهم، و بر هر جريب درخت خرمان نيز ده درهم و همين طور هر جريب باغى كه خرما و انگور با هم دارد. و فرمان داد كه درختان خرما كه دور از آبادى و به طور انفرادى هستند، براى عابرين و افراد در راه بگذارم و چيزى نگيرم...(31)
حكم مزبور (مالكيت امّت نسبت به اراضى مفتوحة العنوة) عام بوده و همه اراضى آباد و موات را شامل مىشود.
زمينهايى كه صاحبانش با ميل خود مسلمان شدهاند:
نوع ديگر از اراضى، زمين هايى است كه صاحبان آنها كافرانى هستند كه با ميل خود و پيش از درگيرى مسلّحانه مسلمان شدهاند.
اين گونه اراضى طبق قواعد كلّى حقوق اسلامى، ملك صاحبان اراضى مزبور مىباشد، به شرط اينكه آن را آباد كرده باشند. ادلّه خاصى نيز بر باقى ماندن اين اراضى در دست صاحبانش تأكيد دارد. از جمله: ابن ابى نصر از امام هشتم(ع) نقل مىكند: 1/10 و 1/20 (زكات) بر كسى كه با ميل خود اسلام آورده است واجب است، زمين در دست او ابقا مىشود و زكات از او گرفته مىشود، در زمينى كه آباد كرده باشد، و اما زمينى كه آباد نكرده باشد، حاكم از او مىگيرد و به كسى مىدهد كه آباد نمايد و چنين زمينى ملك مسلمين مىباشد...(32)
از اين ادّله استفاده مىشود كه يك قسمت از اراضى كه صاحبانش با ميل خود مسلمان شدهاند (اراضى باير) ملك امّت اسلامى مىباشد مانند اراضى مفتوحة العنوة كه با نيروى نظامى به قلمرو اسلام آمده است.
زمينهاى آباد اين قسمت در ملك صاحبانش باقى مىماند، و زمينهاى باير ملك امّت مىباشد كه حاكم اسلامى به كسانى اجاره مىدهد كه آباد نمايند.
برخى از نويسندگان محقّق معتقدند كه زمينهاى آباد اين قسمت نيز ملك صاحبانش نيست؛ بلكه فقط در دست آنها ابقا مىشود و اجاره گرفته مىشود، ليكن از برخى ادلّهاى كه نمونهاش ذكر شد بر مىآيد كه ملك آنها مىباشد.
اندونزى و مقدارى از چين و بسيارى از منطقههايى كه به صرف شنيدن حقايق اسلامى و با تبليغ مسلمان شدهاند اين طور مىباشند. و مدينه پيامبر از اين گونه اراضى مىباشد.
اراضى تسليم
يك نوع اراضى تسليمى زمينهايى است كه صاحبانش مسلمان نشدهاند، ليكن از ترس قدرت اسلام در برابر حكومت اسلامى اعلام تسليم كردهاند (مثل فدك). اين گونه اراضى ملك شخص حاكم مىباشد. البته روشن است كه حاكم اسلامى مورد نظر ما هرگز اين گونه ثروتها را در مصارف شخصى به مصرف نمىرساند.
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «و ما افاء اللّه على رسوله منهم فما او جفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن اللّه يسلّط رسله على من يشاء و اللّه على كلّ شىء قدير» = آنچه را كه از آنها (كفّار)، خداوند بر پيامبرش برگردانده است، چيزهايى است كه شما نه با نيروى اسب و نه (هر) سوارى (ديگرى بر آن) نتاختهايد، بلكه خداوند پيامبرانش را بر هر كه بخواهد پيروز مىكند و خداوند به هر چيز تواناست.(33)
نظير اين گونه اراضى، زمينهايى است كه صاحبانش از ميان رفتهاند، و همين طور زمينهاى جديد الأكتشاف كه پيش از اين صاحبانى نداشتهاند.
از امام صادق(ع) درباره انفال، نقل است كه: انفال هر زمين خراب يا هر زمينى است كه با نيروى اسبها و هر وسيله سوارى ديگر بر آنها نتاخته باشند (يعنى به قدرت نظامى گرفته نشده است). از امام باقر(ع) نقل است كه: انفال ما ماست... هر زمينى كه صاحبى ندارد و هر زمينى كه صاحبانش ترك كرده و رفتهاند...(34)
اراضى صلح
اراضى صلح، زمينهايى است كه صاحبانش به دنبال درگيرى مسلحّانه و يا بدون درگيرى مسلحانه و ابتداً، با حكومت اسلامى قرار داد متاركه جنگ بسته و مصالحه كردهاند. درباره اينگونه زمينها طبق قرارداد خاص صلح عمل خواهد شد. در قرارداد مصالحه، حاكم طبق مصالح مسلمين و شرايط خاص عمل مىكند، مىتواند زمين را به صاحب آن مسترد دارد و مىتواند به مسلمين تحويل دهد و يا در اختيار حاكم بگذارد.
حمى و قطعية
احياناً زمينهايى به عنوان «حمى» در اختيار حاكم اسلامى قرار مىگيرد، و يا به عنوان «قطيعه» از طرف حاكم به افراد داده مىشود.
«حمى» زمينى را مىگويند كه از طرف حكومت و يا مقامى به عنوان استفاده اختصاصى و يا حكومتى فرق مىشود. اين رسم در قديم معمول بوده كه رؤساى قبايل، زمينهاى اطراف مقر خود را «حمى» اعلام مىكردهاند. گاهى رسم چنين بوده كه تا حدودى كه صداى سگهاى قبيله مىرسيده است به عنوان «حمى» قرق مىشده است.
در اسلام قرقهاى شخصى منع شده است، و تنها به عنوان مصالح عمومى مسلمين با نظر حاكم عادل اسلامى امكانپذير مىباشد، از پيامبر اكرم(ص) نقل است كه: لا حمى الاّ للّه و لرسوله = زمين قرق نمىشود مگر براى خداو پيامبرش.
شيخ طوسى مىگويد: امام معصومى كه ما قبول داريم، مىتواند مرتعى را براى خود و براى عموم مسلمانان قرق نمايد. شافعى گفته است كه اگر امام براى خودش بخواهد نمىتواند و اگر براى مسلمانها بخواهد ـ همان طور كه ابوحنيفه گفته است ـ مىتواند البته شافعى در جاى ديگر مىگويد، امام نمىتواند چنين كند. دليل ما اين است كه شخص امام، معصوم مىباشد، و از طرفى اراضى موات به حسب قانون اوّلى ملك خود امام است و بنابراين مىتواند كه قرق نمايد، و نقل است كه پيامبر(ص) فرموده: قرق نمىشود مگر براى خدا و پيامبرش و امامان مسلمين...(35)
قرآن كريم پيامبر(ص) را حتّى بر جان مسلمين ولايت داده و فرموده است: «النبىّ اولى بالمؤمنين من انفسهم».
پيامبر(ص) هم ار اضى نقيع را براى اسبهاى مسلمانان قرق اعلام نمود.(36)
اراضى قرق در اختيار حكومت اسلام مىباشد و كسى حقّ استفاده از آن را ندارد مگر پس از اعلام عمومى شدنش كه در آن صورت طبق قانون احيا عمل خواهد شد.
«قطيعه» زمينى است كه از طرف حاكم به عنوان تشويق در برابر خدمات فرد، و يا رفع فقر و جهات ديگر به شخص واگذار مىشود.
جرجى زيدان موّرخ معروف عرب مىگويد: «قطاع در زمان قديم از طرف سلاطين به عنوان پاداشى در برابر زحمات لشگر در جنگ داده مىشد، و شرط مىشد كه رعايت امانت را بنمايد. و وقتى خيانت از آنها ديده مىشد به شخص سلطان برگشت مىكرد... در اسلام زمينهاى مفتوحة العنوة را طبق نظر خليفه به افراد مىدادند و در برابر آن 10/1 يا كمتر و يا بيشتر از درآمد زمين را مىگرفتند (و اين قطيعه مىباشد). ماليات اراضى مفتوحه عراق در زمان عمر هفت مليون مىشد، و در زمان عثمان پنجاه مليون. در سال 82 در فتنه عبدالرحمن، دفاتر سوخته شد و هر كسى بر آنچه در اختيارش بود مستولى شد و براى خود برداشت. بنى اميه و بنى عباس براى نزديكان خود اقطاع مىكردند و ماليات هم نمىگرفتند. در زمان سلجوقيان قطايع را به طور عام به افراد مىدادند ولى صلاح الدين ايوّبى قطايع به را فرمانروايان و ارتشيان خود اختصاص داد... ابويوسف گفته قطايع دو نوع بوده است: 1. به عنوان تمليك 2. به عنوان استفاده و برداشت محصول...»(37)
از اين كلام استفاده مىشود كه قطاع فقط در مورد اراضى مفتوحة العنوة بوده است، ليكن به نظر مىرسد تحقيق جرجى زيدان كافى نبوده است و قطايع اسلامى اختصاصى به اراضى مفتوحة العنوة ندارد. ممكن است از اراضى باير هم به كسى داده شود كه در نتيجه،براى احياء آن، حقّ تقدّم بر ديگران پيدا مىكند. البته طبق قاعده كلّى اراضى، اگر زمينى را مدتها رها كند كه معلوم شود نمىخواهد استفاده كند، يا امكاناتش را ندارد، آن وقت طبق نظر حاكم از او پس گرفته مىشود. اين كه گفتيم طبق نظر حاكم براى آن است كه قطايع كه بيشتر به عنوان تشويق به افراد داده مىشود و ممكن است با قاعده كلّى احيا تفاوت داشته باشد كه بعداً توضيح مىدهم.
محدّثين عامّه نقل كردهاند كه: ابيض بن حمال بر پيامبر(ص) وارد شد و از آن حضرت خواست كه زمين نمك را برايش قطيعه نمايد. حضرت پذيرفت و برايش قطيعه نمود...(38) از علامه حلّى(ره) نقل مىشود كه: امام نمىتواند به كسى بيش از قدرتش براى احيا، زمين بدهد.
مرحوم شيخ محمّد حسن نجفى مىگويد: پيامبر(ص) محله (دور) مدينه را كه ميان عمارت انصار مىباشد، به عنوان قطيعه به عبد اللّه بن مسعود داد. زمينى را در حضرموت به وابل داد. و به زبير به مقدار يك ميدان اسبش قطيعه داد. و به بلال از وادى عتيق قطيعه داد...
آن گاه مىگويد: اين عمل (قطاع) اگر مفيد ملكيت نباشد، شك نيست كه مفيد اختصاص مىباشد، زمين قطيعه، اختصاص به طرف پيدا مىكند و بنابراين نمىتوان او را كنار زده و آن را تصاحب كرد. اگر چه عمر در مورد عتيق براى بلال ايجاد مزاحمت نمود ولى پيداست كه عمل او صحيح نبوده است... حتى مىتوان گفت در مورد قطيعه حق (ملكيت يا اختصاص) با اهمال و مسامحه در استفاده از زمين هم از بين نمىرود! و چون در اين قانون شرعى شك داريم استصحاب حق جارى مىكنيم. (يعنى پيش از مسامحه مزبور، حق او مسلم بوده است و پس از مسامحه هم، دليلى بر زوال حق مزبور نداريم) دليل هم به طور قاطع نداريم كه تملك زمين بدون احياء امكان نداشته باشد، و اتفاق مسلّمى هم از فقها بر اين معنا به دست نيست. بنابراين اگر حاكم زمين را از اول به عنوان ملك براى كسى قطيعه كرده باشد، كسى حق اعتراض ندارد، هر چند زمانى طولانى بگذرد و او آن را آباد نكند. البته ممكن است بگوييم ديگرى آباد كند و اجارهاش را پرداخت نمايد.(39)
بهتر اين است كه بگوييم چون قطيعه از طرف حاكم به عنوان تشويق و غيره به اشخاص داده مىشود و از شؤون حكومت است، حاكم مىتواند هر طور كه صلاح بداند عمل كند، ليكن به هر حال زمين نبايد معطل مانده و جامعه از منافع آن محروم بماند.
از آنچه درباره زمين گفتيم، معلوم شد كه مالكيت شخصى زمين در قانون اولى اسلام فقط با كار احيا ممكن است، و از نظر عناوين ثانويه با اسلام آوردن فرد، يا قطيعه دادن حاكم، و يا مصالحه با حاكم، ممكن است. بديهى است كه اسلام آوردن يا مصالحه از روى تسليم در برابر حكومت مركزى موجب مىشود كه حاكم اسلامى براى تشويق يا به جهت ديگر مصالح حكومتى، زمين را به كسى واگذار نمايد و همين طور است قطيعه دادن كه به عنوان تشويق و براى مصالح حكومت يا مصالح جامعه اسلامى انجام مىگردد. اين است كه گفتيم اينها عناوين ثانويه هستند، وگرنه قانون اولى اسلام براى مالكيّت شخصى همان عنوان «احيا» مىباشد.
_______________________________
8 ـ از امام پرسيدهاند: كسى پرندهاى را ديد و به دنبالش رفت ليكن شخص ديگرى آن را گرفت پرنده مزبور مال كيست؟ و حضرت چنان فرمود، 1/38 صيد و ذباحه وسائل الشيعة.
9 ـ 17/2 آداب تجارت وسائل و همينطور. 17/ 1 و 3.
10 ـ 1 / و 5 و 6 احياء موات وسائل الشيعه.
11 ـ 3/2 احياء موات وسائل، روايت ابى خالد كابلى.
12 ـ3/2 احياء موات وسائل، روايت ابن خالد كابلى.
13 ـ 38 1و2 كتاب الأحكام سنن ترمذى.
14 ـ ج 2، ص 195.
15 ـ از نهايه شيخ طوسى به نقل از كتاب مختلف الشيعه علامه حلّى.
16 ـ استبصار.
17 ـ 20/1 انفال، وسائل موثّقه اسحق.
18 ـ 1/4 انفال، مرسله حماد.
19 ـ 17/1 احياء موات وسائل.
20 ـ 1/ 20 و 4 انفال وسائل.
21 ـ 1/20 انفال وسائل.
22 ـ 3/1 احياء موات.
23 ـ 2/1 احياء موات.
24 ـ 9/2 احياء موات.
25 ـ 9/2 احياء موات.
26 ـ 9/ 1 و 3 احياء موات.
27 ـ 5/1 احياء موات.
28 ـ 72/2 جهاد وسائل.
29 ـ 41/2 جهاد وسايل.
30 ـ 18/1 احياء موات وسايل.
31 ـ 68/5 جهاد وسايل.
32 ـ 2/72 جهاد وسائل: احكام ارضين ـ صحيحه محمّد بن ابى نصر.
33 ـ حشر، آيه 6.
34 ـ 1/27 و 28 انفال وسايل.
35 ـ كتاب خلاف.
36 ـ 9/3 احيا موات، ظاهرا منظور قرق مرتع نقيع براى اسبهاى بيت المال مىباشد.
37 ـ تمدن الأسلام و العرب جرجى زيدان، ج 1، ص 236.
38 ـ سنن ترمذى، ج 3، ص 664.
39 ـ جواهر ـ احياء موات.