و امّا سخن در مفاد اين حديث اخير تا ببينيم آيا مىتواند معناى صحيحى داشته باشد يا به طورى كه احيانا گفته مىشود هيچ معناى درستى نداشته، خلاف عقل است و بايد حديث را طرد نمود. البته در پايان گفتار در خصوص سند اين حديث بحث خواهيم كرد. لكن اين جا تنها اشاره مىكنيم كه در گذشته هم احيانا رواياتى بوده كه معنايش مبهم بوده بعدها حقيقت كشف شده است. گاهى متن حديث به حدى محكم است كه راوى را هم اعتبار مىبخشد. گاهى راوى روايت را اعتبار مىدهد و گاهى روايت، راوى را معتبر مىكند.(1)
معناى جمله اول حديث مزبور كه درباره ساير اهل بيت عليهمالسلام نيز وارد شده است به خوبى واضح است. با مختصر دقتى درباره هدف از آفرينش، مطلب معلوم مىشود. هدف از خلقت عالم، انسان است. اين از برترىِ «شعور و درك» انسان بر ساير پديدهها و مخلوقات معلوم مىشود، البته همه موجودات عالم شعور دارند و به قول «اسينپوزا» فيلسوف هندى: «اين درخت واين حيوان، و اين من، همه با شعور هستيم، ليكن به اختلاف درجه». اثبات درك و شعور براى موجودات
اساسا محال است كه از ذات باريتعالى كه عين درك و علم است موجودى بدون درك و شعور پديد آيد. اين با فهم سنخيت علت و معلول، مطلبى بديهى و وجدانى است.
اگر بخواهيد پزشك شويد هرگز رشته اقتصاد ومديريت را براى تحصيل انتخاب نمىكنيد و اگر بخواهيد آهنگرى قابل شويد، هرگز دكان نانوايى را براى كار انتخاب نمىنماييد و اگر گندم بخواهيد هرگز جو كشت نمىكنيد، به هر حال همه موجودات عالم به هر درجه كه از هستى بهره دارند از صفات ذاتى هستى چون علم و آگاهى، عشق واحساس، قدرت و اراده، و... برخوردار هستند. اساسا علم وآگاهى و...، همه، وجود هستند. زيرا غير از وجود چيزى در عالم نيست: «ليس فى الدار غيره ديّار»، برون هستى چيزى جز نيستى نيست و آن هم نيست! و هر جا وجود هست ذاتيات وجود نيز هست، - منظورم ذاتى فلسفى است نه منطقى(2) - حقيقت هستى مجهول است ليكن مىدانيم كه اينها از صفات هستى مىباشند. قرآن كريم هم همه موجودات آسمان و زمين را تسبيح گر خدا معرفى مىكند و زمين و آسمان را داراى ميل و شوق و اراده و كلام مىداند:«إنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»(3)؛ «فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعا أَوْ كَرْها قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»(4)
پس همه موجودات عالم،علم و شعور و آگاهى دارند،گرچه ممكن است به آگاهى خود آگاهى نداشته باشند.يعنى علم به علم نداشته باشند و به تعبير اصطلاح فلسفى علم بسيط دارند نه علم مركب.چنانكه در حوادث ظاهره در بسيارى موارد كه نگاه مىكنيم و به نگاه خود توجه نداريم.اشيا رامى بينيم ونه ديدن خود را. احساس داريم و توجه به احساس خود نداريم.به موجب همين علم بسيط است كه مىگويند: همه عالم شعور و درك نسبت به صانع و خالق خود دارند ولى چه بسا علم به علم ندارند: دانش حق ذوات را فطرى است | دانش دانش است كان فكرى است |
هدف از خلقت عالم و انسان
پس همه موجودات عالم با شعور هستند،ليكن سخن در شعور بالاتر يعنى علم مركب، و آگاهى نسبتا كامل است كه در جماد و حيوان وجود ندارد، ولى در انسان وجود دارد. آنگاه مىدانيم كه وجود با شعور و درك، اشرف از وجود بى شعور مىباشند.
پس هدف از خلقت عالم،انسان است.يعنى موجودات ديگر ياانسان مى شوند ويا در مسير خدمت به انسان قرار مىگيرند.ولى انسان براى چيست؟ هدف از خلقت او چيست؟ علم است؟ (يعنى صرف عالم شدن)...، يا عمل است؟ يعنى خدمت به ديگران؟ يا اخلاق است؟ اخلاق اجتماعى، يعنى در مسير خدمت به جامعه يا ايجاد آرامش براى جامعه، يا اخلاق فردى؟ يعنى صفاى نفس و پاكى وجود؟ و يا چيزهاى ديگر؟
سابقا در كتاب «خدا در نهج البلاغه» نظرات گوناگونى را در اين زمينه بررسى كرديم. نظريه صحيح آن است كه هدف از خلقت انسان پيوستن به وجود برتر از خود مىباشد، يعنى تكامل. چنان كه هدف از خلقت موجودات ديگر نيز همين كمال است. پيوستن انسان به وجود برتر از راه تكميل علم و عشق است، درك و احساس كه تلطيف روح مىكند و صفاء نفس و پاكى مىآورد. پاكى نفس با همسو شدن با پاك مطلق يعنى ذات احديّت است كه در تعبير ديگر تخلُّق به اخلاق الهى ناميده مىشود.
وابسته بودن موجودات به ذات باريتعالى
هر موجودى به نحوى و به اندازهاى، پيوستگى با ذات احديّت دارد و به تعبير ديگر همه عالم كه معلول حضرت حق مىباشد، طبق خاصيت معلوليت، فانى در علت خويش است، يعنى از خود هيچ ندارد و مندكّ و فانى در وجود علّت است. علّت اگر لحظهاى قطع نظر از معلول كند در دم فنا و نيست خواهد شد. چرا كه از خود چيزى نيست و فناى محض مىباشد. اساا فنا همه سرمايه معلول است. يعنى اگر معلول، وجود يا شرف و عزتى دارد از پيوستگى به علت است. پس:
بهاندك التفاتى زنده دارد آفرينش را | اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها |
و به تعبير ديگرى كه در خطاب به حضرت حق گفته شده:
گلبرگ را، ز سنبل مشكين نقاب كن | يعنى كه رخ بپوش و جهان را خراب كن |
پس معلول از خود هيچ نيست و هر چه هست علت است و جَلَوات (5) علّت. ليكن همين هيچ بودن معلول، عزت اوست. چون از خود هيچ است وابسته صرف به علت است و از اين راه عزت دارد. پس فناى معلول سرمايه اوست وهمه عالم اين فنا را دارند ليكن آن كه توجه به اين فنا دارد، مىتواند از اين سرمايه خود استفاده كند. و هر موجود كه بيشتر غرق در فنا مىشود و خود بينى ندارد بيشتر وصل به آن درياى عظمت مىشود و با ارزشتر مىشود.
برتر بودن انسان از فرشتگان
به هر حال وصل به حق، تكامل معلول است و اين وصل به طور كامل فقط در چهارده معصوم عليهمالسلام پاك محقق شده است. انبيا و اوصيا ديگر نيز تا حدود بسيار زيادى به اين وصل رسيدهاند ليكن نه به آن مقام. پيامبر صلىاللهعليهوآله به جايى رسيد كه جبرئيل هم نرسيد و نتوانست با پيامبر صلىاللهعليهوآله همراهى كند.
روايت صحيحه كافى شريف را ملاحظه كنيد كه: چون پيامبر صلىاللهعليهوآله را به معراج بردند، جبرئيل آن حضرت را در جايى برد و او را تنها گذاشت.
حضرت فرمود: جبرئيل! در اين حال مرا تنها مىگذارى؟ جبرئيل گفت: برو! به خدا قسم به جايى قدم گذاردى كه هيچ بشرى پيش از تو به آن جا قدم ننهاده است.(6) در عالم ماده نيز در همان ابتداى رسالت، پيامبر صلىاللهعليهوآله از مقابل هر درخت و يا سنگى كه عبور مىنمود برايش خاضع مىشدند.(7)
البته هر كس كه اصل توحيد را قبول و به حضرت حق اعتقاد دارد به درجاتى از پيوند الهى رسيده است و به همين جهت به طور ابد در دوزخ نخواهد ماند هر چند بسيار آلوده باشد. البته به شرطى كه اين اعتقاد برايش محفوظ بماند و در اثر آلودگىهاى زياد از بين نرود. ولى به هر حال هدف، صرف يك اعتقاد نيست بلكه وصل كامل و الهى شدن مىباشد و اين معنا تنها در چهارده معصوم پاك تجلى پيدا كرده است. پس هدف از خلقت عالم انسان است. چنان كه طبيعت و بشريّت نيز نشان مىدهد، انسان از همه عالم براى خود استفاده مىكندو از نظر عقلاى عالم هيچ اشكالى هم ندارد كه بشر از همه موجودات ديگر بهره ببرد و حتى جانداران ديگر را فداى خويش كند و به طوركلى طبيعت را مسخر خويش كند. قرآن كريم هم آسمان و زمين و خورشيد و ماه را مسخر بشر معرفى نموده است، و هر آن چه در زمين است خلق شده براى بشر، مىداند. انسان هم براى وصل به خداوند است و الگوى خدايى شدن، قدرت مطلق و علم مطلق شدن و... . قرآن كريم ترسيم زيبايى از عظمت پيامبر صلىاللهعليهوآله دارد كه: ... سپس نزديك شد تا آنجا كه به حق آويخت و سپس به آن جا رسيد كه چون دو قوس كمان به هم وصل شدند بلكه نزديكتر...»(8) زيرا كه دو قوس فقط رأس آنها به هم مىرسند و در ميانه، فاصله است ليكن آن يك وصل كامل بود. پس نزديكتر بود.
در برخى دعاها اين مطلب اين گونه بيان شده است: «خداوندا! فرقى بين تو و آنها نيست جز اين كه آنها بندگان تو هستند.»(9) يعنى خداوند بى نهايت است و آنها هم بى نهايت، يعنى به بى نهايت وصل شدهاند... لكن از بندگى خداوند است كه به آن جا رسيدهاند، به عبارت ديگر خداوند واجب است و آنها ممكن، يعنى خدا آنان را بى نهايت قرار داده است.
بيت معروف:
زاحمد تا احد يك ميم فرق است | جهانى اندر اين يك ميم غرق است |
همين را مىگويد، يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله به خداوند پيوسته و وصل كامل پيدا كرده است. تفاوت در ميم امكان است كه او واجب و اين ممكن است. او اصل است واين پيوند كه: همه عالم در ميم ـ امكان ـ غرق مىباشند. تعبير حديث معتبر كافى شريف(10) در تطبيق كريمه 35 و 36 سوره ذاريات:«فأخرجنا من كان فيها من المؤمنين فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين» بر اهل بيت عليهمالسلام از همين باب است. يعنى در آن درجه كامل ايمان واعتقاد و درك و وصل ولمس معنوى، فقط اهل بيت عليهمالسلام پيامبر صلىاللهعليهوآله قرار دارند. يعنى در كره زمين فقط يك خاندان تسليم مطلق حضرت حق مىباشند.
حديث شريف:«نحن و اللّه أسماء اللّه الحسنى؛ به خدا قسم كه ما اسماى نيكوى الهى هستيم» نيز همين وصل را مىرساند.(11)
حديث ديگر: «ما با خداوند حالاتى داريم كه گويا ما، او هستيم» نيز همين طور، با اين تفاوت كه آن وصل به مقام لاهوت يعنى مقام اسماءو صفات را مىرساند و اين، وصل به مقام هاهوت و ذات را مىرساند. همه اينها طبق قاعده كلى تكامل است. هدف در خلقت هر چيز، تكامل اوست و تكامل انسان وصل به موجود برتر است. موجود برتر فقط ذات خداوند است. فرشتگان گرچه از نظر ذات اشرف هستند و نورانىتر و زيباتر، ليكن در مقام فعليّت و عمل چنين نيست. زيرا انسانِ پاك، پاكى خود را با زحمت بسيار وپس از درگيرى با قواى شهوانى و غضب به دست آورده و اين شرافت بيشترى است. پس جاى اشكال نيست كه چرا ملائكه كه هرگز گناه نمىكنند خليفه خدا نشدند و انسان خليفه خداست «إني جاعل في الأرض خليفة» _______________________________
2. به نظر من دعاى معروف ماه رجب: «... لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك...» فرقى ميان تو اى خداوند وميان پيامبر واهل بيت عليهمالسلام نيست جز اين كه آنها بندگان تو هستند...» از همين باب مىباشد. اگر حديث: «لو لاك...» نيز طبق قاعده باشد نبايد مطرود بدانيم. ضمنا چنان كه بعدا خواهيم گفت، نقل روايات ضعيف در فروع اعتقادى از باب احتمال و رجاء، اگر ضررى به محكمات اعتقادى نداشته باشد. همچون مستحبات و مكروهات در احكام، مأجور و موجب ثواب مىباشد. به هر حال سخن در درك برخى فضايل پيامبر صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عليهمالسلام و به ويژه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مىباشد، به مقدار فهم اندك خويش و ذكر فضايل هر چند احتمالى نيز ثواب دارد.
3. ذاتى فلسفى مراد لوازم وجود خاص (وجودات اشياء) است و ذاتى منطقى در اصطلاح به اجزاء ماهيّت گفته مىشود. فى المثل حركت ذاتى اشياء مادى است، به معناى ذاتى فلسفى، و حيوانيت و شعور و درك، ذاتى انسان هستند به معناى ذاتى منطقى.
4. همه اشياء تسبيح خدا مىكنند، لكن شما در نمىيابيد، اسراء، / 44.
5. پس به آسمان و زمين گفت: بياييد به ميل يا به كراهت، گفتند: به ميل و اطاعت مىآييم. فصّلت، /11.
6.جمع جلوه، منظور آن كه موجودات هر يك جلوهاى و تجلّى اى از وجود خالق خويش اند.
7. كافى، ج 1، ص 442، ح12.
8. همان، ح11.
9. «ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى»، نجم، آيه 8-9.
10. «... لا فرق بينك و بينها إلاّ أنهم عبادك...» از دعاهاى ماه رجب از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به نقل شيخ طوسى به دست محمد بن عثمان رسيده است.
11. كافى، ج 1، ص 425، ح 67.
12. مرحوم فيض نيز در كلمات مكنونه از على عليهالسلام نقل مىكند: «ان للّه تعالى شرابا لاوليائه اذا شربوا سكروا و اذا سكروا طربوا و اذا طربوا طابوا و اذا طابوا ذابوا و اذا ذابوا خلصوا و اذا خلصوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا وصلوا و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم؛ خداوند براى دوستان و صاحب منصبانش شرابى دارد كه وقتى مىخورند مست مىشوند و چون مست شدند بطرب مىآيند و چون به طرب آمدند پاك مىشوند و چون پاك شدند ذوب مىشوند و چون ذوب شدند خالص مىشوند و چون خالص شدند طلب مىكنندو چون طلب كردند مىيابند و چون يافتند وصل مىشوند و چون وصل شدند پيوند محكم پيدا مىكنند و چون چنين شدند فرقى ميانشان و محبوبشان نيست». مرحوم سيد حيدر آملى نيز آن را در جامع الاسرار، ص 381، نقل كرده است.