بنا بر آن چه گفته شد اگر پيامبر بايد معصوم باشد امام به طريق اولى بايد چنين باشد و اگر پيامبر را خداوند تعيين مىكند امام را بايد حتما خداوند تعيين كند. با دقت در همين مطلب به خوبى مىفهميم كه خليفه و امام پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله فقط شخص على بن ابى طالب عليهالسلام مىباشد. هيچ كس ادعا ندارد كه خدا و پيامبر او را تعيين كرده است، جز على عليهالسلام . ديگران هم مىدانند كه اگر كسى معين شده او فقط على عليهالسلام است لكن از اصل انكار مىكنند و مىگويند كه كسى معيّن نشده و اين كار به خود مردم واگذار شده است.(1) از آن جا كه مىدانيم كه به خود مردم واگذار نشده و پيامبر از طرف خداوند شخصى را معين كرده است و مىدانيم كه هيچ كس جز على عليهالسلام ادعا ندارد كه از طرف خدا معين شده است، ديگران هم مىدانند كه اگر كسى معين شده است او فقط على عليهالسلام است. پس مىدانيم كه شخص على عليهالسلام جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله است.
بگذريم از اين كه به موجب آيه مباهله، على عليهالسلام نفس و خود پيامبر صلىاللهعليهوآله است و بنابراين خود پيامبر صلىاللهعليهوآله گويا در ميان مردم است و جا ندارد كه ديگرى به جاى پيامبر صلىاللهعليهوآله بنشيند.
اگر امامت اسلامى جاى خويش قرار مىگرفت و رهبرى پيامبر صلىاللهعليهوآله تداوم مىيافت تاريخ اسلام و بشريت جز اين بود. به حقيقت سوگند كه رهبران سقيفه بنى ساعده ـ بر پا كنندگان اولين جلسه رسمى پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله براى غصب خلافت ـ در همه ظلم و ستمهايى كه بعدا در تاريخ اسلام و بشريت رخ داد شريك هستند. فاطمه زهرا عليهاالسلام در خطبهاى كه پس از دستگيرى حضرت على عليهالسلام و كشاندن آن حضرت به مسجد، نزد ابوبكر در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد نمود، تصريح مىكند كه اگر غصب خلافت نشده بود بركاتى بر امت اسلامى نازل مىشد و اگر على عليهالسلام خلافت را در دست داشت مردم را به مسير صحيح مىبرد، مسيرى كه رونده را خسته و كوفته نمىنمود...(2)
تقليد غير معصوم از نظر بزرگان اهل سنّت
همان طور كه شوكانى در كتاب «القول المفيد» ص 49 گفته است. اين جمله ابوحنيفه تصريح به عدم جواز تقليد است. زيرا اگر دليل گفته او را كسى بداند، خودش مجتهد مىباشد. و مگر ابوحنيفه خود نگفته است: «كسى كه دليل مرا نمىداند نبايد به كلام من فتوا دهد» و يا «ما بشر هستيم حرفى را مىگوييم و فردا برمى گرديم». زفر مىگويد: «من با ابويوسف و محمد بن حسن نزد ابوحنيفه مىرفتيم و مطالب او را مىنوشتيم، روزى به ابويوسف گفت: هر چه را از من مىشنوى ننويس، چه بسا امروز عقيدهاى دارم و فردا از آن دست بر مىدارم...»(3)
مالك بن انس نيز همين طور. وى مىگويد: «من بشرى هستم كه گاهى خطا و گاه بر رأى صواب هستم، پس در افكار من دقت كنيد، هر چه طبق قرآن و سنت بود عمل كنيد وگرنه رها كنيد» و «ما فقط ظن وگمان داريم و يقين نداريم»(4)
قعبى مىگويد: به نزد مالك رفتم در همان بيمارى كه به مرگش منتهى شد، ديدم گريه مىكند. گفتم: از چه گريانى؟ گفت: چرا گريه نكنم؟ چه كسى از من شايستهتر به گريه و زارى است؟ دوست دارم شلاق بخورم و از آن چه كردهام رهايى يابم، اى كاش طبق آراء خود، فتوى نمىدادم.»(5)
ابن حزم مىگويد: «اين جمله در حقيقت برگشت او از همه آراء و فتاواى اوست». شافعى نيز همين طور، وى مىگويد: «اگر در كتاب من چيزى خلاف سنّت پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله يافتيد سنت پيامبر صلىاللهعليهوآله را بگوييد و گفته مرا ترك كنيد»، «... حديث صحيح نبوى را بگيريد و از من تقليد نكنيد». به شاگرد خود «مزنى» مىگفت: «از من تقليد نكن در هر چه مىگويم، و به فكر خويش باش، دين است». و از كلام اوست: «مَثَل كسى كه علم را بدون حجّت الهى دنبال مىكند مَثَل كسى است كه در شب هيزم جمع كند و در ميان آن افعى باشد و او بى خبر...»(6)
احمد بن حنبل نيز همين طور، اين گفته اوست: «از من تقليد نكنيد، از مالك تقليد نكنيد، و نه از شافعى و نه از اوزاعى و نه ثورى، از آن جا دين خود را بگيريد كه آنها گرفتند»(7)، در امور دينتان دقت كنيد، تقليد غير معصوم مذموم است و كورى و عدم بصيرت است «ابو داود مىگويد: به احمد گفتم: از اوزاعى پيروى كنم يا از مالك؟ گفت: در دين خود از هيچ يك از اينها تقليد نكن، هر چه از پيامبر آمده بگير». و...(8)
بطلان تقليد از فقهاى اربعه اهل سنّت
به فرضكه اين چهار نفر اين اعترافات را نمىگفتند و خود را آگاه به همه چيز مىدانستند...، به چه دليل بايد آراى آنها را تنها ملاك و قانون الهى بدانيم؟ چرا در ميان اين همه علماى اسلام اين چهار نفر فقط؟ آيا اين چيزى جز گمراهى در امر دين است؟ البته علماى قبل و بعد از اين چهار نفر نيز همين طور، همه مىگفتند ممكن است ما اشتباه كنيم. عبدالله بن مسعود، صحابى وارسته مىگفت: «در دين خود از هيچ كس تقليد نكنيد...» ابو يوسف مىگفت: «هيچ كس نبايد گفتار ما را ملاك قرار دهد مگر اين كه بداند از كجا گفتهايم.» ابن ابى العز حنفى مىگويد: «هر كس نسبت به كسى جز پيامبر صلىاللهعليهوآله تعصب به خرج دهد و فكر كند كه بايد فقط قول او را عمل كند چون مالك و ابى حنيفه و احمد و شافعى، اوجاهل و گمراه است...»، باقلانى مىگويد: «اگر مىخواهيد تقليد كنيد از زنده تقليد كنيد، تقليد مرده جائز نيست» ابن حزم مىگويد: «هر كس از يك نفر صحابى يا تابعى يا از مالك يا ابوحنيفه يا شافعى يا احمد تقليد كند... اينها در دنيا و آخرت از او بيزار هستند... اين فقهاء چهار گانه ديگران را از تقليد خويش نهى كردهاند... پس مقلدين آنها با آنها مخالف هستند...» ابن قيّم هشتادو يك دليل براى ابطال تقليد فقهاى اربعه مىآورد. به كتاب اعلام الموقعين، ج 2/201 رجوع شود.(9)
مرحوم سيد جمال اسد آبادى در خطابى به علماى اهل سنت مىگويد: «به كدام دليل در اجتهاد را بستند؟ كدام امام گفته است: پس از من كسى نبايد اجتهاد كند وتفقه در دين نمايد و از قرآن و حديث اخذ كند...».(10)
بسيارى از بزرگان معاصر از اهل سنّت نيز تقليد محض فقهاى اربعه را ردّ كردهاند. شيخ جاد الحق على، شيخ ازهر، عبدالمتعال صعيدى از علماى ازهر، شيخ الباقى محدث معاصر، محمد سعيد رمضان بوطى سورى، دكتر احمد محمود شافعى، دكتر محمود دسوقى، مصطفى رافعى، دكتر عزّت على عطيه، ابراهيم فوزى، و...(11)
بسيارى از بزرگان اهل سنت فتاواى ابوحنيفه و ساير فقهاء اربعه را ردّ كردهاند. اوزاعى ميگفت: «ما از ابى حنيفه خشمناك نيستيم كه چرا فلان رأى را دارد، همه ما آرائى داريم، ما ازاين ناراحتيم كه او حديث پيامبر صلىاللهعليهوآله را مىديد و بر خلاف فتوى مىداد».(12) خطيب بغدادى از يوسف بن اسباط نقل مىكند كه ابوحنيفه «چهار صد مورد يا بيشتر كلام پيامبر صلىاللهعليهوآله را ردّ كرده است.» و نيز از ابوحنيفه نقل مىكند كه: «اگر من و پيامبر به هم مىرسيديم او بسيارى از آراى مرا مىگرفت و عمل مىنمود، مگر دين بهترين رأى نيست»(13) خبر مرگ ابوحنيفه به سفيان بن عيينه رسيد، او گفت: «ابوحنيفه اسلام را قطعه قطعه از بين مىبرد، در اسلام مولودى بدتر از او تولد نيافته است».(14)
اين جاست كه شخصيتى چون زمخشرى در قصيده معروف خود مىگويد: «هنگامى كه از مذهب من بپرسند نمىگويم، و كتمان مىكنم تا راحت باشم. اگر بگويم: حنفى هستم، ميگويند او شراب را حلال كرده است (برخى انواع آن را)، اگر بگويم مالكى هستم، مىگويند: او خوردن سگ را حلال كرده است، اگر بگويم: شافعى هستم، مىگويند: او نكاح دختر را تجويز كرده است (گويا در ضرورت اجازه داده است). اگر بگويم: حنبلى هستم، مىگويند. او خدا را جسم مىداند...»(15)
مطالب مزبور درباره اشخاصى همچون «ابن تيميّه» نيز - كه عدهاى او را احياگر اسلام مىدانند - جريان دارد. ابن حجر كه از بزرگان علماى شافعى است، ميگويد: «مبادا به به آن چه كه ابن تيميّه و شاگردش ابن قيّم جوزى و امثال آن دو نوشتهاند گوش بدهى! اينها از آن گروه هستند كه هوس خويش را خداى خود قرار داده وخداوند آنها را گمراه كرده است، گر چه عالم هستند. خداوند گوش ودل آنها را مهر كرده - اين كافران چگونه مرزها را شكستند و بر سنّتها تاختند و پرده شريعت و حقيقت را دريدند و فكر كردند كه بر راه هدايت اند ولى چنين نيستند و بر بدترين راه گمراهى و زشتترين خصلتها و بالاترين حدّ خسران و غضب الهى و در مسير روشنترين دروغ و بهتانها هستند، خداوند پيروانشان را رسوا و زمين را از امثال آنها پاك گرداند».(16)
نظير همين مطلب را تقى الدين حمصى از حافظ ابن رجب حنبلى نقل مىكند ونيز تقى الدين سبكى و شيخ الاسلام ذهبى - شاگرد ابن تيميّه - گفتهاند. در دمشق اين عقيده شايع و سارى بود: «كسى كه عقيده ابن تيميّه را داشته باشد خون و مالش حلال است».(17)
بررسى وضعيت ابوهريره
بيشترين راويان اين دو كتاب (كه بهترين كتابهاى حديثى اهل تسنن مىباشند) كسانى چون ابوهريره كه بيشترين روايت را نقل كرده و انس بن مالك هستند. ابوهريره حدود 5400 حديث نقل مىكند، يعنى بيشترين روايت از ابوهريره نقل شده كه مىگفت: «از پيامبر خدا دو انبان حديث دارم: يكى را منتشر كردم، دومى را اگر پخش كنم گردنم را قطع مىكنند»! و بعضى نقل كردهاند كه ابوهريره از پيامبر اكرم پنج پوست پر حديث جمع كرده است، او گفته است: «دو پوست را پخش كردم اگر پوست سوم را پخش كنم سنگبارانم مىكنند»(18) ابوهريره چقدر پيامبر صلىاللهعليهوآله را درك كرده كه اين قدر حديث جمع كرده است؟! اگر ابوهريره همه پنج پوست را نشر مىداد به اندازه همه «صحيح» مسلم و بخارى دو كتاب ديگر داشتيم، معلوم نيست آنها راجع به چه چيزى بوده است؟!. انس بن مالك حدود 2300 حديث نقل كرده است(19) او با اين كه چندين برابر زمان مصاحبت ابوهريره با پيامبر صلىاللهعليهوآله مصاحبت داشته ليكن كمتر از نصف روايات او نقل كرده است. از او نقل شده كه: اين جمله پيامبر صلىاللهعليهوآله : «كسيكه عمدا بر من دروغ بندد جاى خود را از آتش آماده كند» مرا از حديث كردن زياد منع مىكند.
آيا اين جمله اشاره به ابوهريره نيست؟! اوست كه زياد حديث نقل مىكند بيش از ظرفيت زمانى كه حضرت را ديده است. شگفت آورتر اين كه كسانى مثل حسّان بن ثابت انصارى كه حدود 120 سال عمر كرده كه 60 سال آن در اسلام بوده است و 10 سال با پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است، فقط يك حديث از پيامبر صلىاللهعليهوآله دارد.(20) صهيب رومى كه مىگويد: «پيش از بعثت نيز با پيامبر صلىاللهعليهوآله بودهام (21) و سالها پس از بعثت نيز همراه آن حضرت بوده فقط 30 حديث دارد.(22) ابو اسيد ساعدى كه مىگويد: «من كوچكترين اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله و در عين حال شنواترين آنها از پيامبر صلىاللهعليهوآله بودم»(23) فقط 28 حديث نقل مىكند. بسيارى از صحابه اصلاً حديث نقل نكردهاند. مثل عبدالرحمن حنبل و ثمامة بن عدى كه از مهاجرين اوليه و در بدر هم همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است، زياد بن حنظله، تمام بن عباس...، و برخى ديگر چون مهران كه آزاد كرده پيامبر صلىاللهعليهوآله است و سهل بن حنيف وابىّ بن عمار مدنى، سعد بن عباده، بشير بن حماش، و ربيعة بن عامر و... فقط يك حديث نقل كردهاند. برخى چون عبدالله بن حنظلة و شرحبيل بن حسنة و حارثه بن نعمان و... فقط دو حديث نقل كردهاند.(24)
البته شايد اين كمبود نقل حديث از اينها مربوط به تهديد خليفه دوم، و سخن او و اوّلى كه «حسبنا كتاب اللّه» بوده است، كه اين گونه افراد را ترسانده است. ليكن احاديث ابى هريره مجعول و به نفع خلافت بوده است و گرچه در ظاهر او را هم منع كردهاند ليكن چندان منع جدّى نبوده است.
ابوزرعه رازى در كتاب «تدريب الراوى» ج 2، ص 220 مىگويد: «پيامبر صلىاللهعليهوآله از دنيا رفت در حالى كه آنها كه او را ديده و از او شنيده بودند بيش از صد هزار نفر بودند». احاديث اينها چه شده است؟! همه احاديث صحيحهاى كه در كتابهاى سنن آمده - از همه راويانى كه نقل حديث كردهاند كه با استقصاء نويسنده «اسماء الصحابة الرواة»، 1565 نفر بودهاند، حدود چهل هزار حديث مىباشد. آن وقت دل هر مسلمان غيور مىلرزد وقتى كه مشاهده مىكند از على عليهالسلام فقط 536 حديث نقل شده است كه فقط پنجاه حديث آن صحيح است و بخارى فقط بيست حديث آن را نقل كرده است! (اسماء الصحابه 44). على عليهالسلام كه به تصريح آيه مباهله جان پيامبر صلىاللهعليهوآله است و طبق تفاسير شيعه بلكه اهل تسنن نيز مثل «اتقان» سيوطى، ج 1، ص 13 و «ينابيع المودّه»، ص 102 و...، «علم كتاب نزد اوست»، و «باب مدينه علم پيامبر صلىاللهعليهوآله است»(25) و... اين قدر مظلوم واقع شده است يعنى علاوه بر ظلم در غصب خلافت، ظلم در مرجعيت علمى، كه مسلمانان را از علم على عليهالسلام محروم كردندو او را بايكوت نمودند. پيداست كه مسئله «حسبنا كتاب الله» يك بهانه است براى تصفيه! تصفيه جو عمومى جامعه از احاديث واقعى. و باز گذاشتن ميدان براى افراد جعّال كه نوكر دستگاه حكومت بودهاند.
فرقه ناجيه
منظور ما از اين گفتار آن است كه روشن شود اگر امام معصوم و منصوب از طرف خداوند در جامعه نباشد تا مراقبت از مكتب الهى نمايد. مكتب از بين مىرود. نگوييد كه: «با اين كه معصومى چون على عليهالسلام ازطرف خداوند نصب شد باز هم مكتب محفوظ نماند»... زيرا كه عنايت الهى، تامّ و تمام است و طبق «قانون لطف»، امام معصومى پس از پيامبر معصوم معين گرديد، لكن اگر مردم نپذيرفتند حجّت الهى تمام است، مثل همه موارد ديگرى كه از طرف خداوند احكام بيان شده و مردم معصيت كردهاند. مضافا مهم از بين نرفتن اصل مكتب است نه به راه آمدن همه مردم. بالاخره از ميان اين همه فرق يك فرقه اهل نجات هستند و همانها حافظ مكتب از طريق تمسّك به امام معصوم مىباشند.
به علاوه، در برخورد اقليّت هشيار با اكثريّت غافل، و تضاد افكار اين دو، براى كل امّت، روشن بينى پديد مىآيد. و نيز از گردش وتداول قدرت و حكومت، در دستان فرق و گروههاى مختلف، جوامع اسلامى به پختگى در بينش ولايت دست مىيابند كه ولايت و امامت مدعيان ظاهرى را شايسته نيست. بنا به روايت شيخ طوسى در كتاب غيبت و نيز نعمانى در كتاب غيبت خود، «خداوند قبل از ظهور حضرت مهدى، حكومت را در اختيار همه اقشار قرار مىدهد تاهيچ كس را ادعائى باقى نماند بر احتمال توفيق در اصلاح». و به هر حال، حسب تقدير الهى، بشريت مىبايست در مسير كمال خويش، در هر گامى، جاهليّتى را نيز تجربه كند: - حتى پس از بعثت خاتم - و لا جرم شبهاى تاريك تاريخ بشريّت (ليالٍ عشر: كه به تعبير روايت، تاريخ معاصر با امام مجتبى تا امام حسن عسكرى را شامل مىشود)، به صبح نورانى ظهور امام عصر منتهى خواهد گرديد كه تا آن زمان بشريت بايد فرصت داشته است كه خوب و بد را به كفايت بنگرد و تجربه كندو به درجه لياقت درك آن صبح روشن دست يابد... صبحى صادق، قطعى و حتمى... كه فرمود:« كتب الله لأ غلبنَّ أنا و رسلي...»(26) و فرمود: «وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض...»(27)
________________________________
1. پيامبر وقتى عازم سفر چند روزهاى مىگرديد، جانشينى معين مىفرمود چنان كه در جنگ تبوك هم على عليهالسلام را به جاى خود در مدينه تعيين فرمود. حال چگونه ممكن است كه براى پس از رحلت خود كسى را جانشين نفرموده باشد؟ عجيب اين كه خلفا پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله براى خود و جانشينى خود دستور داده و همه اين را قبول دارند چطور راضى مىشوند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله را اين همه غافل از آينده امت قلمداد كنند؟! آيا خلفا بيش از پيامبر به فكر امت بودهاند؟!
2. بحارالانوار، ج43، ص160.
3. ملخص ابطال القياس و الرأى، تأليف ابن حزم، ص66، تاريخ بغداد، تأليف خطيب بغدادى، 3/42، مجموعه فتاواى ابن تيميه، 20/212، ابوحنيفه، تأليف ابوزهر، 3/42 و... به نقل از «ركبت السفينة»
4. الجامع، تأليف ابن عبدالبر، 2/132، الايقاظ، ص72، الاتباع ص79، جامع بيان العلم، 2/33.
5. القول المفيد، ص79 و وفيات الاعيان، ابن خلّكان، 3/246.
6. الإنصاف، ص105، إسلامنا، ص62، الإيقاظ، ص100، أعلام الموقعين، 2/286.
7. مجموعه فتاواى ابن تيميّه، 20/212 و... به نقل از ركبت السفينة، ص35.
8. أضواء على السنّة المحمّدية، محمود ابوريّه، ص 384 و ركبت السفينة، ص36.
9. ركبت السفينة، ص40.
10. خاطرات سيد جمال، تأليف اسد حيدر، ص177.
11. عبارات اينها را در «ركبت السفينة» ملاحظه كنيد.
12. تأويل مختلف الحديث، تأليف ابن قتيبه، ص63.
13. تاريخ بغداد = ابوحنيفه.
14. الانتقاء، ص150.
15. شرح حال زمخشرى كه در آخر تفسير كشاف چاپ شده است.
16. الفتاوى الحديثه، ص 203.
17. الدرر الكامنة، تأليف ابن حجر عسقلانى، 1/147، مرآت الجنان، يافعى، 2/242.
18. فتح البارى، 1/227، حلية الاولياء، 1/381. البداية و النهاية، 8/105 و... كتاب «ابوهريره» تأليف علامه عسگرى و همين طور كتاب «صد و پنجاه صحابى دروغى» به قلم ايشان را ملاحظه كنيد.
19. اسماء الصحابة الرواة، ص39.
20. اسماء الصحابة، 465.
21. كنز العمال، 13/439.
22. اسماء الصحابه، 103.
23. سنن بيهقى، 4/61.
24. الاستيعاب، 2/228، الاصابة، 1/202 و 557 و 186و 463،2/29 و 299، و سنن بيهقى، 1/87 و... .
25. بيش از صد نفر از محدّثين اهل تسنن آن را نقل كردهاند.
26. اسماء الصحابة الرواة، 44،47،54،56.
27. همان.