در باره افعال ممیزه کلا چند نظریه است: 1- خود بچه ها وظیفه دارند تمرّن کنند. یعنی تدریجاً عادت به عبادت پیدا کنند.
2-بچه ها وظیفه ندارند ولی اولیا آنها را تمرین کنند عادت بدهند.
3- همانطور که عناوین اولیه احکام شامل بالغین می شود، شامل ممیزین از اطفال می شود، منتهی حدیث رفع القلم الزامش را برداشته است و اصلش باقی مانده است. اساساً اینکه اطفال قابل خطاب هستند معتقدند قابل خطاب است ولی الزام نیست.
الا ایّ حال باید چه بگوییم. اولاً از اواخرآیه سوره نور معلوم می شود بچه ها مستقیما تکلیف دارند لا اقل در بعضی موارد.( یا ایهاالذین آمنوا یستأذنکم من لم یبلغ الحلم[1] ) بچه های نابالغ اجازه بگیرند وقتی به بلوغ رسیدند هم اجازه بگیرند. امر مغایب مثل امر مخاطب دال بر وجوب است پس بچه ها را مخاطب می شود قرار داد،عندالعقلاء این طور است.
یک سنّی دارد برای مجازات. بچه قابلیت خطاب دارد و کم کم او را آماده می کنند تا به تکلیف عقاب دار برسند. پس احکام اولیه مانند یا ایهاالذین آمنو همه را شامل می شود، هرکسی که تعقل می کند و تفکر می کند همه را شامل می شود، چنانکه معروف است حضرت امیر(علیه السلام) در سن ده سالگی یا دوازده سالگی به پیامبر ایمان آورده است، مطلبی از این به دست می آید که مؤمن کسی است که افراد خودش ایمان او را قبول دارند نه اینکه مثل بعضی موارد در بیرون مؤمن معروفند ولی افراد خودش پشت سرش نماز نمی خوانند. ولی رسول الله این طور نبود همه ی افراد خودش بود که به او ایمان آوردند و پشت سرش نماز می خواندند. داماد خودش، دختر خودش، اهل خودش بوده اند که ایمان آوردند و این قبول می شود و مورد توجه قرار می گیرد. علی ای حال به نظر می رسد احکام و خطابات عام است شامل حال بچه هم می شود. منتهی حدیث رفع قلم الزام را برمی دارد. به حسب ظاهر رفع القلم این است که همه را می نویسند به بچه ها که رسید نمی نویسند و قلم را بر می دارند. در حقیقت احتمال دارد نه الزام نه غیر الزام را ندارند در کنارش تکلیف از نائم و مجنون برداشته شده یعنی که اینها عقاب نمی شوند.
خلاصه وقتی مخاطب چیزی می فهمد، خطاب شاملش می شود چه بسا از بالغین بهتر بفهمد او را از خطاب محروم کنیم خود محرومیت باعث نادیده گرفتن استعداد او است، چرا محروم کنیم. چرا این استعداد آماده را محروم کنیم خودش قابل فهم بوده و می فهمد، ولی عقاب ندارد، و از روایات هم استفاده می شود.
خلاصه اگر عناوین اولیه خودش خطاب به بالغ و هم نابالغ باشد، مشکلی نیست همه را شامل می شود ولی حدیث رفع، ممیزین را بر می دارد. اگر گفتیم اینها مستقیماً خطاب ندارند و از الامر بالامر امر به شیء استفاده شود؟ اگر به زید گفتند به عمرو بگو این کار را انجام بده ظاهرش این است که مولی از عمرو می خواهد، لازم نیست مستقیما به عمرو بگوید. به زید می گویند به عمرو از طرف ما بگو این کار را انجام دهد. مثل امر مستقل به شیء است. بالاخره به اولیاء امر کردند بچه هایتان را امر کنید به عبادت، این امر متوجه بچه ها می شود فقط الزامش با حدیث رفع برداشته می شود. بگوییم قاعده کلی این است امر شاملش می شود و الزامش برداشته می شود. اگر ما نگوییم، در قرآن خطاب به اولیا، چنین مطرح نیست. ولی روایات امر به امر دارد که امر به خود شیء است.
پس ببینیم از روایات خاصه چه فهمیده می شود؟ و بیشتر روایات در ابواب اعداد الفرائض باب سوم و چهارم است.
روایات متعدد در این جهت است: روایت یک باب سوم صحیحه معاویة بن وهب است قال: سألت ابا عبدالله(علیه السلام) فی کم یؤخذ بالصبی بالصلاة؟ فقال فیما بین سبع سنین وستّ سنین[2]، هم از نظر حقوق بین الملل مطرح است برا ی بچه ها چون بچه از هر جهت مورد تهاجم است هم از نظر فرهنگی، ایذاء و اذیت های مختلف در دنیای غرب، ما ببینیم نظر اسلام چیست، آیا اینها را رها کرده و آدم حساب نمی کند یا نه؟ این ها مخاطب به تمام خطابات قرآنی هستند. ترجمه حدیث: بچه را در چه سال و سنینی مؤآخذه می کنند و بازخواست می کنند گرچه الزام با حدیث رفع برداشته شده است( نمی گوید نماز نخواندی) بین هفت سالگی و شش سالگی. چه کسی مؤآخذه می کند خدا، یا والدین؟ این روایت توضیح نداده است. روایت دوم صحیحه محمد بن مسلم: کی نماز می خواند آیا در مقام انشاء است که باید نماز بخواند یا جواب را می دهد. عن احدهما(ع) فی الصبی متی یصلّی فقال: اذا عقل الصلاة قلت متی یعقل الصلاة و تجب علیه؟ قال: لست سنین[3]، وقت درکش برسد و استعداد دارد. در مسأله بحث می کنیم هر ولی باید استعداد المولّی علیه خودش را برساند. وقتی می فهمد نماز را کی می فهمد و اثبات می شود، فرمود در شش سالگی و تجب را به معنای ثبوت بگیریم، در قرآن است، وجبت جنوبهم...، به معنای ثبت است.
در جواب از رفع قلم از صبی استاد فرمودند: رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم و عن النائم حتی یستیقظ و عن المجنون حتی یفیق، روایت معروف است در کتابها.
روایت سوم: محمد بن احمد علوی توثیق ندارد از امام صادق(علیه السلام) قال سألته عن الغلام متی یجب علیه الصوم و الصلاة؟ قال اذا راهق الحلم و عرف الصلاة والصوم[4]، به خاطر حدیث رفع یجب را به معنی ثبوت بگیریم. فرمود وقتی که به حلم نزدیک می شود و می رسد و روزه و نماز را می شناسد.
روایت چهار موثقه عمار است سند اشکال ندارد. باسناد شیخ عن الحسین بن سعید، عن محمدبن الحصین، عن محمد بن الفضیل، عن اسحاق بن عمار عن ابی عبدالله(علیه السلام) قال اذ اتی علی الصبی ست سنین وجب علیه الصلاة و اذا اطاق الصوم وجب علیه الصوم[5] ، وقتی شش سال شد لازم است وقتی می تواند روزه بگیرد روزه لازم می شود. وقتی طاقت دارد چرا محکوم شود؟
در روایت پنجم: صحیحه حلبی عن ابی عبدالله(علیه السلام) عن ابیه قال: إنّا نأمر صبیاننا بالصلاة اذا کانو بنی خمس سنین فمرّوا صبیانکم بالصلاة اذا کانو بنی سبع سنین[6]، ما در پنج سالگی امر می کنیم،( اینجا امام امر می کند، خدا به امام امر می کند امام به بچه، امر به امر امر است. شما در هفت سالگی امر کنید.
روایت ششم: سألت عن الرضاء(علیه السلام) عن الرجل یجبر ولده و هولا یصلّی الیوم والیومین؟ در بعضی نسخه ها یختن دارد از جمله بعدی روایت معلوم می شود ختنه است که یک روز و دو روز نماز نخوانده، قدیم دلاّکها ختنه می کردند و زود خوب نمی شدند... فقال و کم اتی علی الغلام؟ فقلت: ثمانی سنین، فقال: سبحان الله، یترک الصلاة؟ قال قلت: یصیبه الوجع قال: یصلّی علی نحوما یقدر[7]، فرمود: چند سال گذشته عرض کردم هشت ساله است فرمود: سبحان الله نماز را ترک می کند، عرض کردم درد دارد؟ فرمود: بخواند به مقداری که می تواند.
روایت هفتم: عن ابی جعفر(علیه السلام) سمعتمه یقول یترک الغلام حتی یتمّ له سبع سنین، فاذا اتمّ له سبع سنین قیل له: اغسل وجهک و کفیّک، شنیدم امام باقر می فرمود بچه تا هفت سالگی ترک می شود وقتی هفت سالش تمام شد گفته می شود که صورت و هر دو کف دست را بشوی، وقتی شست می گفتند نماز بخوان. پس ترک می شود تا به نه سالگی برسد وقتی نه سال تمام شد وضوء را تعلیم می دهد اگر یاد نگرفت کتک می زند و دستور می دهد نماز بخواند و بر نخواندن نماز کتک می خورد. پس موقعی که وضوء و نمار را یاد گرفت خداوند والدینش را می آمرزد، انشاء الله[8].
اختلاف در سال، درجات فضل را می رساند یا پنج سالگی برای فرزندان ائمه است که در رهبریت جامعه مؤثر است، هفت سالگی برای سایر مردم.
روایت هشتم در خصال از حضرت علی(علیه السلام) در حدیث اربعه مأة است. قال: علّموا صبیانکم الصلاة و خذوهم بها اذا بلغو ثمانی سنین[9] نماز را به بچه هایتان یاد بدهید و آنان را مؤآخذه کنید وقتی به هشت سالگی رسید.
استاد: اصل بحث سید در عروه در باره قضاء نماز است. اما به تناسب نماز اطفال را آورده است. آیا می توانیم از کلمه اخذ، قضاء را استفاده کنیم؟ همانطور که اداء را استفاده کردیم اخذ نماز به این است اگر نخواند قضاء کند. این امر قضاء تابع این است که در امر به صلاة وحدت مطلوب است یا تعدد مطلوب؟ اگر وحدت مطلوب باشد وقت گذشت و تمام شد و دلیل جدا می خواهد. اگر تعدد مطلوب باشد مؤآخذه می شود در قضاء.
در باب چهارم خصوصیات نماز بچه ها را می گوید روایت اول می گوید صحیحه فضیل بن یسار است کلینی عن محمد بن اسماعیل مرّار،عن الفضل بن شاذان عن حماد بن عیسی، عن ربعی بن عبدالله... عن الفضیل بن یسار قال: کان علی بن الحسین(علیه السلام) یأمرالصبیان یجمعون بین المغرب والعشاء و یقول هو خیر من ان یناموا عنها[10]، بین مغرب و عشا را جمع کنند و جمع بهتر است از اینکه بخوابند.
روایت دوم: عن ابی جعفر(علیه السلام) قال سألته عن الصبیان اذا صفوا فی صلاة المکتوبة؟ قال لاتؤخرهم عن الصلاة و فرّ قوا بینهم[11]، از بچه ها سوال کردم وقت آماده می شوند برای نماز واجب؟ فرمود به تأخیر نیندازید چون شل می شوند. و به دنبال دارد که اشاره به محل خواب است. در دنیای امروز ما، رسم شده پدر و مادر در یک اتاق، بچه ها همه در اتاق دیگر می خوابند. جدا خوابیدن پدر و مادر از لحاظ احتیاط خوب است ولی بچه ها را در یک اتاق بخوابانند خلاف حدیث و روایات ما است. از این روایات قضاء و اداء استفاده می شود؟ اداء هم اول وقت بخواند که خوابشان نگیرد. بعد قضاء داشته باشد و اخذ به قضاء شود خیلی مشکل است و ما در معلقات عروه گفتیم اگر سید مسأله قضاء را می گوید باید رجاءً باشد، آن هم اگر حرج نباشد.
اگر حرج باشد خلاف احتیاط است که فشار بیارند قضاء کند.
بچه ها به حسب حالشان فرق می کنند، اگر حرج نیست رجاءً انجام دهند. مطلب در معلقات عروه آوردیم از باب اخبار من بلغ، فتوا دادند به اینکه قضاء هم مستحب است اگر انجام دادند و بگوییم اخبار من بلغ شامل فتوا هم می شود، من بلغه ثواب علی عملٍ لازم نیست روایت باشد. به نظر من فتوای فقیه ثواب دارد و این بلاغ است.
پس بچه اگر قضاء را انجام بدهد طبق اینکه بعضی فتوا دادند قضاء کند. شامل اخبار من بلغ می شود. ما در اخبار من بلغ سابقاً به یک تناسبی صحبت کردیم این شبهه را داریم که اخبار من بلغ روایات ضعیف را نمی گیرد، بر خلاف ما اشتهر. اخبار من بلغ باید بلاغ عرفی و عقلائی باشد. مثلا کسی اگر معروف به دروغ گویی است و یک مطلبی به ما نقل کرد ما نمی گوییم یک خبر به ما رسیده است که فلان مطلب است اینکه آمده دروغ گفته این بلاغ نیست. این معروف است به دروغ گویی.
اما اگر شک کردیم راست می گوید یا دروغ، شک در مصداقیت اخبار من بلغ می شود و شک در مصداق مساوی است با عدم شمول. به نظر من اخبار من بلغ مال روایات معتبره است، ممکن است بین روایات معتبره اشتباه باشد. ابن ابی عمیر، زراره، معصوم نیستند، ممکن است اشتباه کرده باشند. می گوید اگر خبر معتبری به شما رسید ثواب دارد و لو اشتباه باشد، نه اینکه یک آدمی به شما دروغ گفت شامل اخبار من بلغ باشد؟ وقتی یک آدم دروغ خبر بدهد شک کنیم شامل اخبار من بلغ می شود مشکوک الشمول نسبت به اخبار من بلغ است.
مسأله بعدی، مسأله مهم است مسأله 36 عروة: یجب علی الولی منع الاطفال عن کل ما فیه ضرر علیهم او غیرهم من الناس و عن کل ما علم من الشرع ارادة عدم وجوده فی الخارج لما فیه من الفساد، کالزنا واللواط والغیبة بل والغناء علی الظاهر و کذا عن أکل الأعیان النجسة و شربها مما فیه ضرر علیهم و امّا المتنجسة فلایجب منعهم عنها بل حرمة منا ولتها لهم غیرمعلومة و اما لبس الحریر والذهب و نحوهما مما یحرم علی البالغین فالأقوی عدم وجوب منع الممیزین فضلا عن غیرهم بل لابأس بالباسهم ایّاها و ان کان الأولی ترکه بل منعهم عن لباسها[12].
1-واجب است بر ولی اینکه اطفال را منع کند از هرچه که برایش یا برای غیرش از مردم ضرر دارد.
2-و از هرچه ازمزاق شرع دور است و اینکه در خارج وجود نداشته باشد، به خاطر فسادی که دارد مثل زنا، لواط،غیبت بلکه آواز خوانی.
3- منع کند از خوردن اشیاء نجس و منع کند از آشامیدن آنها چون در آنها ضرر وجود دارد و اما واجب نیست از خوردن اشیاء متنجس منع کند، بلکه حرمت خوردن آنها معلوم نیست و اما پوشیدن حریر و طلا و مانند این دو که بر بالغ حرام است بر ممیز حرام نیست.
پس اقوی این است ممیزین را منع نکند چه رسد از اطفال غیر ممیز بلکه اشکال ندارد آنها را بپوشاند گرچه بهتر آن است که پوشیدن آنها را ترک کند، بلکه بهتر است از پوشیدنشان منع نماید.
قاعدةً دو دلیل داریم:
1-مقتضای ولی طفل منع است، ومقتضای ولایت این است آن چه به مصلحت اوست اخذ کند و بیاورد و آن چه به مصلحت او نیست نهی کند وجلوگیری نماید، استعدادهای مولّی علیه باید شکوفا شود. همه درجات ولایت همین است: ولایت بر بچه ،ولایت مرد در خانه، نه آن ولایت، بلکه از این جهت که قوامون و متولی امورشان است، باید کاری کند که خانواده رشد پیدا کند الرجال قوامون علی النساء[13]، بر اطفال مسلّم همین طور است. قائم بامره یأتی بامرهم متکفّل. اینها معنای قوامون است بعضی لغویون تکفّل معنا کردند اگر بر ولایت مرد بگویید بر زن ولایت ندارد، همان تحت تکفّل و تحت نظر گرفتن و عقد کفالت همان خاصیت را دارد، ولایت جامعه، بر یک نفر ولایت می دهند استعدادهای افراد جامعه را شناسایی کند، آنها را رشد فکری بدهد نه رشد شعاری. مقام ولایت این را اقتضی می کند. ولایت بر طفل اقتضاء می کند از مفاسد جلوگری کند و او را بر مصالح راهنمایی نماید.
[1] سوره نور آیة 58
[2] وسائل الشیعة ج 4 باب 3 اعدادالفرائض ح 1
[3] وسائل الشیعه باب 3 اعداد الفرائض ح 2
[4] وسائل الشیعه باب 3 اعداالفرائض ح 3
[5]وسائل الشیعه باب 3 اعداد الفرائض ح 4
[6] وسائل الشیعة ج4 باب 3 اعداد الفرائض ح 5
[7] وسائل الشیعة ج 4 باب 3 اعدادالفرائض ح 6
[8] وسائل الشیعة باب 3 اعدادالفرائض ح 7
[9] وسائل الشیئه ج 4 باب 3 اداد الفرائض ح 8
[10] وسائل الشیعة ج 4 باب 4 اعدادالفرائض ح 1
[11] وسائل الشیعة ج4 باب 4 اعدادالفرائض ح 2
[12] المعلقات ج2: 393-394.
[13] سوره نساء:34