جلسه 89
شنبه 30/1/1393
بسمه تعالی
بحث در این بود اگر کسی مطمئن است و عالم است و می داند اعمالش صحیح است، اعاده دوباره وجهی ندارد و اجیر گرفتن بر این معنایی ندارد، مرحوم سید می فرمایند که نه تنها واجب نیست که انجام دهند، بلکه فی جوازه اشکال، اصلا محل تأمل است که جایز باشد، یعنی شبهه ای. حرمت در آن است، به نظر رسید درجاتی که برای یک عمل تصور می شود، فرق دارد با مباحث فقهی ما، از نظر مباحث فقهی کسی که مطمئن است عملش درست بوده قضاء ندارد. اعاده ندارد، با اینکه محکوم به صحت است اگر قضاء کند محکوم به تشریع است، بنابراین شبهه ی حرمت دارد، اینها قبول، اما این از نظر فقهی است قضاء و اعاده صحت و بطلان، اما اعمال ما همه اش فقه نیست، صحت و بطلان نیست، درجات قبول است درجات قبول فوق صحت و بطلان است، خود درجات قبول تفاوت می کند بحثهای کلّی اش: گاهی قبول نیست به خاطر عمل خاص بدی که داشته ، شارب الخمر عملش تا چهل روز قبول نیست، شاید در غیبت هم شبیه این را داشته باشیم، مانع الزکات عملش قبول نیست گاهی هم نه منظور عمل خاص، به طور کلی بی تقوائی، انما یقتبل الله من المتقین[1]، کلا کسانی تقوی نداشته باشند اعمال صالحشان قبول نیست، نه معنایش است که عملش باطل است، اعاده کند و قضاء کند،هیچ کسی فتوا نمی دهد شارب الخمر نمازش باطل است قضاء کند، و مانع الزکات، مانند اینها ولی قبول نیست، بنابراین چطور بگوییم اعاده ندارد، بحسب مباحث فقهی و صحت و بطلان اعاده ندارد بله، اما بحسب اینکه خدا قبول کرده یا نه حتی احتمال بدهد که خدا قبول نکرده، اینجا اعاده دارد.
قبلا مکراراً خواندیم کسی نماز فرادا خوانده، جماعت به پا می شود حضرت فرمود نمازش را اعاده کند باجماعت، یختارالله احبّهما، آنکه بیشتر دوست دارد خدا آنرا انتخاب می کند، با اینکه عملش صحیح است اعاده دارد، و از این قبیل از ادله استفاده می شود که درجات قبول بحسب درجات اخلاص است، و بالاتر از اخلاص بحسب درجات توجه والتفات است، این با اخلاص فرق دارد، یکی در نیتش کاملا خلوص نیست و لو خلوص غیر فقهی، یکی خلوص دارد التفاتش مشکل دارد، توجهش به این طرف و آن طرف جلب می شود، اینها درجات است، اگر چنانچه بحسب یک درجه عملش قبول است و نه شارب الخمر است، نه مانع الزکات بوده، نه غیبت کننده بوده و مانند اینها، یتقبل الله من المتقینش هم درست بوده، اما التفات نبوده، این هم درجات است، وقتی می گویند انما الاعمال بالنیات اگر یک کسی نیتش خلل پیدا کرده، نه اینکه اعراض کرده، حواسش نیست، این هم نیت نیست الآن، نیت بالفعل نیست. بالارتکاذاست، بالفعل نیست، اینها درجات قبول است، چه اشکال دارد شرع بگوید این نمازها را اعاده کن، ما قبلا آن مطلبی که در کتب رجال نقل شده بود، راجع به صفوان بن یحیی گفتیم این حرف درست نیست، به خاطر اینکه اینها اعمالشان صحیح بوده، اعمال آینده شان وجود نداشته ولی واقعش این است که بحسب مباحث فقهی بود، از نظر معنویت و درجات قبول نه، جا دارد، سه نفر بودند، صفوان بن یحیی، علی بن نعمان، عبدالله بن جندب، باهم در مسجدالحرام بیعت بستند و قرار گذاشتند هر کس زنده ماند اعمال آن دو را انجام دهد، صفوان بن یحیی زنده ماند شبانه روز 150 رکعت نماز می خواند، هم برای خودش هم برای آنها، بالاتر سه مرتبه در سال زکات می داد، اگر بحسب آینده باشد بله معنا ندارد چون مرد و رفت و تکلیف ساقط شد، ولی به اعتبار گذشته همین ها با اینکه از بزرگان بودند، اما درجات قبول بی نهایت است، نمی توانیم بگوییم اینها آدمهای صالح بودند،قبول هم مسلّما بوده، قبول هم بوده ولی در عین حال درجات قبول فرق می کند، آیا عمل دیگری نداشتند که به این قبول لطمه بزند؟ اگر عمل خاص هم نداشته، ولی درجات تقوا به چه اندازه بوده، بعدش درجات خلوص به چه اندازه بوده؟ بعد درجات التفات به چه اندازه بوده؟ مراحلی است اینها، ممکن است باعتبار اینها بگوییم اعاده کن، بعضی روایاتی است که راجع به اهل بیت مطرح بوده و این خیلی عجیبه، در باب 20 مستدرک روایت 12 فکان والله امیرالمؤمنین(ع) یحجّ عن ابیه و امه، حضرت امیر به خدا قسم از طرف پدر و مادرش حج انجام می داد، و عن اب رسول الله(ص) و از طرف پدر پیامبر عبدالله هم حج می کرد، حتی مضی تا از دنیا رفت این کار را انجام می داد، و وصی الحسن والحسین(ع) بمثل ذلک، حضرت امیر به امام حسن و امام حسین سفارش کرد این کارها را انجام دهند، تا اینجا مربوط بود به پدر و مادر حضرت امیر و پدر پیامبر، و کل امام منّا یفعل ذلک الی ان یظهرالله امره[2]، و امامان معصوم این کار را می کردند، استاد: راجع به پدر و مادر حضرت امیر و پدر رسول الله یا راجع به امامان قبل روایت 13 از رجال شیخ طوسی و نجاشی، قضیه صفوان را نقل می کند، می گوید صفوان بن یحیی یکنی ابا محمد بیاع السابری لباسهایی از ایران بردند لباسهای شاپوری می گفتند معربش سابری از خوزستان به عربستان می بردند، شغلش این بوده و اوثق اهل زمانه عند اهل الحدیث، از علماء اهل حدیث و فقه است که چه عمری با برکتی داشته است! و اعبدهم از اعبد مردم بوده، کان یصلی فی یوم خمسین و مائة رکعة و صدو پنجاه رکعت نماز می خواند، غیر از شغلش و حدیثش و علمش و اینها، و یصوم فی السنته ثلاث اشهر، در هر سال سه ماه روزه می گرفت و یخرج زکات ماله ثلاث مرات، سه با زکات می داد در هرسال، و ذلک اشترط هو و عبدالله جندب و علی بن لعمان فی بیت الله الحرام، همه جمع شدند و تعاقدوا جمیعاً ان مات و احد منهم یصلی من بقی یصلّی صلاته و یصوم عند یحج عنه و یزکّی عنه مادام حیاّ تا زنده است باقی مانده اعمال و حج او را و زکات او را تا زنده است انجام دهد، فمات صاحبهما، دوتا رفیقش مرد و صفوان زنده ماند و کان یفی لهما بذلک وفا می کرد به آنها و یصلّی لهما و یصوم عنهما و یحج عنهما و کل شيء من البر والصلاح یفعل لنفسه و کذلک یفعله عن صاحبه[3] احتمال دارد، برای اعمال آینده، و اعمال آینده نه تکلیف دارد نه وجوب دارد و نه استحباب، یصلّی عنهما معنا ندارد، و قبلا این جهت را گفتیم... .درست نیست و در رجال نجاشی هم رُوی دارد، فهرست هم چنین مرسلا، بنابراین رد می کردیم این را، اما اگر به اعتبار گذشته باشد چه عیب دارد، قاعده کلی هم این است اعمال ما صحیح اما بحسب فقه، همه روایات مذهبی فقه نیست، اخلاقیات به اعتبار ملکات ما است و دخالت دارد در قبول و رد اعمال ما، عمل صحیح از نظر فقهی درست، اما حواسش پرت بوده درجه قبول ضعیف بوده است، اخلاص ضعیف بوده درجات قبول ضعیف شده، جزء متقین به آن معنا نبوده، انما یتقبل الله من المتقین، مانع الزکات یا شارب الخمر یا غیبت کننده بوده تا چهل روز عمل قبول نبوده، اینها همه است، بحسب همه اینها اعاده بوده و الا از نظر فقهی نه اعاده بوده نه قضاء، شاید به این اعتبار بوده است، روایت قبلی را هم ببینید از دعائم الاسلام عن الحسن و الحسین(ع) انما هما کانا یؤدیان زکات الفطرة عن علی(ع) حتی ماتا، امام حسن و امام حسین از طرف پدرشان زکات فطره می دادند، زکات فطره می دادند یعنی چه؟ زکات فطره قاعدة سلامت است تا سال آینده اینکه در روایات دارد و حضرت علی که از دنیا رفته بوده معنا ندارد، برای آینده نه تکلیف واجبی دارد نه استحبابی، پس به اعتبار گذشته می شود، و کان علی بن الحسین(ع) یؤدیها عن الحسین(ع) حتی مات و کان ابو جعفر(ع) یؤدیها عن علی حتی مات قال جعفربن محمد و انا اُؤدیها عن ابی(ع)، خلاصه بعضی روایات جنبه های سندیش مشکل دارد، ما این را فقط می گوییم در نظر قواعد کلی، اینکه مرحوم سید به طور جزم فرمودند اگر اعمالش صحیح بوده فقهاً و مشغول الزمه نیست، اعاده حتی شبهه حرمت دارد نفهمیدیم. بله از نظر فقهی عملش صحیح بوده اعاده و قضاء ندارد و از نظر درجات قبول و اخلاص و التفات و تقوا و موانع تقوا مانند منع الزکات و غیبة و مانند اینها، اینها تمام مانع عروج عمل است، آیه قرآن: یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین أوتوالعلم درجات[4] یرفعه الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه[5]، عمل صالح است که آن اعمال را بالا می برد، یعنی یک عملی شخص انجام داده ولی اعمال صالح دیگر که اشکال دارد نمی تواند او را بالا ببرد، خوب به اعتبار همین ها اعاده کند، بله اگر تشریع کند و بگوید و لو از نظر فقهی درست بوده من این عمل را از نظر فقهی اعاده می کنم اشکال دارد. یک جمله دیگر مرحوم سید دارند: می فرمایند اگر اعمالش صحیح است اینجا واجب نیست وارث انجام بدهد و اشتغال ذمه نداشته این میت و لایجب بل فی جوازه اشکال واجب نیست انجام بدهد وارث، متن عبارت: لو علم فراغ ذمته قطعا اگرمی داند ذمه میت فارغ بوده فلایجب و ان اوصی لازم نیست انجام بدهند و لو وصیت کرده باشند، بعد می گویند بل فی جوازه اشکال: اگر می دانید فارغ ذمة بوده بگویید جایز نیست و حرام است، نه فی جوازه اشکال، اگر می داند این میت فراغ ذمه داشته هیچ چیز به عهده اش نیست، واجب نیست انجام بدهد نه بل فی جوازه اشکال، بلکه بگویید مسلّما حرام است، چون چیزی به عهده اش نیست می شود حرام، ظاهراً منظور این بوده صرف نظر از تشریع، ذات عمل هم فی جوازه اشکال، پس از نظر فقهی فارغ الذمه نمی تواند انجام دهد مگر از حیث درجات اخلاص و تقوا و توجه و التفات.
یشهید علی ذلک صلاة معاده که یختارالله ما احبّ الیه، بلکه عقلائی است اگر عبدی آب آورد بعد یک ظرف تمیزتری پیدا کرد، عقلاء تحسینش می کنند، می گویند کار خوبی کرده و لو مولی آب خورده باشد، این نشان می دهد دنبال حسن عمل برای مولی است. اشکال: با نماز خواندن و فراغ تیر به هدف زد دیگر لازم نیست دوباره تیر بزند جواب استاد: در موقع تیر اندازی آن مرتبه اخلاص و توجه و التفات را داشت یا نه و عروج نفس را داشت؟ نه، پس جهت عروج نفس بخواند اشکال ندارد، در روایت دارد پیامبر درجنگ بود یک کسی شهید شد ظاهراً رسول خدا فرمود جهنمی است معلوم شد در وقت شهادت توجهش و حواسش جای دیگری بوده است.
یک مطلب دیگری: بحث اطاعت پدر و مادر اگر امر کردند انجام بده انجام بدهد، لازم است یا نه؟ در فقه در چندجا در رساله مدرک اوردند که اطاعت واجب است و اگر پدر و مادر از سفر نهی کردند سفر معصیت است، پس اطاعت واجب است، در چندجا این مسأله است: اینجا در حج، در صلاة مسافر سفر ولد با نهی والدین در صورتی حرام است که کان ظلما و عقوقا، سفر، عقوق و ظلم به پدر و مادر باشد یا موجب عقوق و هجران باشد و قطع رحم ولایترک الاحتیاط فیما کان ترک الطاعة بنفسه ایذاء و ان لم یکن عقوقاً، به احتیاط واجب عقوقی نیست و ظلم نیست که موجب قطع رحم شود ولی اذیت می شوند احتیاط واجب کردیم، اما اگر نه اذیت می شوند و نه عقوق است و نه ظلم است، به صرف امر اطاعت کنم دلیی نداریم، ادله اطاعت در چند جای فقه مطرح شده که از جمله در اینجا: 1- ادله ی شکر منعم، پدر و مادر منعم ما هستند، منظور از منعم، نه فقط منعم اصلی، که خداست، بلکه کانا لهای منعم اصلی هستند. چطور در سوره بقره می خوانیم: آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله[6]، مؤمنین نسبت به انبیاء و ملائکه احترام کنند، انبیاء چرا و ملائک چرا؟ ما که امت آن انبیاء نیستیم؟ چون آن ها کانا لهای انعامند تمام نعمت هایی که از عالم بالا به پایین می رسند توسط ملائک و انبیاء و مرسلین و ائمه است، پس ادله شکر منعم همانطور راجع به خدا واجب راجع به اینها هم است. شاید کسی بگوید شکر منعم واجب است قبول داریم چه ربطی به اطاعت دارد، ماتشکر می کنیم که برای ما زحمت کشیدند گرچه تمام زحمات برای بچه نبوده است ولی کانال انعمامند اجمالا شکر را می رساند که شکر کن و اطاعت را نمی رساند. دلیل دوم آیات احسان است که وبالوالدین احساناً[7]، و هم چنین آیات برّ[8] و آیات انفاق[9]، دستور شکر هم به خصوص آمده است ان اشکر ولوالدی[10]، اینها می گویند احسان کن، یک احسان کن ربط به اطاعت ندارند، آیاتی که احسان را می گویند احسان دائم را می گویند علاوة احسان غیر اطاعت است، آیة راجع به معاشرت و وعاشرو هنّ معروفاً دوام استفاده می شود و صاحبهما فی الدنیاء معروفا مصاحبت معاشرت است، به نیکی در دنیا با اینها معاشرت کن. امر ظاهرش وجوب و دائم است، اما معاشرت با اطاعت فرق دارد. دست آنها را ببوسم و پیش آنها بروم این معروف است و غیر اطاعت، این مصاحبت بالمعروف در روایات هم آمده از جمله برّ و احسان آمده[11] که ندارد دائم نیکی کن ولی غیر اطاعت امر است، حتی بعضی جاها دارد برّ والدین واجب است، برّالوالدین واجب و ان کانا مشرکین[12]، کار خوب و نیکی کردن و احسان کردن واجب است ولی غیر اطاعت امر است کار خودش را می کند ولی در مقابل آنها نمی ایستد و کار خودش را مخفیانه انجام بدهد اطاعت امر نکرده ولی دست بوسی هم می کند. روایت: اشفاق به انها داشته باش[13]، اشفاق محبت به آنهاست نه اطاعت، روایت رساله امام سجاد[14] همین تعبیرات را دارد که هیچ کدام افاده وجوب اطاعت نمی کند، تمام ادله در این باب، یکی ادله قطع رحم است که حرام است، بعضی فقها رحم را مسلما پدر و مادر می داند ولی به نظر، همه ی خویشان است روایت 149 عشره حج، این حرمت قطع رحم است[15]، و قطع غیر اطاعت است، قطع یعنی قهر کند رابطه اش را به هم بزند روایت باب 19 امر به معروف حرام است عصیان آنها و این خیلی خوب است. حرمت عصیان یعنی وجوب اطاعت، و ادله دیگر نداشت وجوب اطاعت، نافرمانی حرام است، یعنی اگر دستور دادند اطاعت کنید و گرنه عصیان است که معصیة الله است ولی سند ندارد، در سند حسین بن علی کلبی است در کتب رجال اسمی از او برده نشده ما احتمال دادیم حسین بن عمران باشد که ثقه است، تازه از عمروبن خالد نقل می کند که مشکوک است روایت این است ولا تعصی والدیک[16]، معصیت نکنی پدر و مادر را اما سند ندارد، روایتی داریم در باب 29 امر و نهی: صریحاً اطاعت را می گوید و والدیک فاطعهما و برّهما پدر و مادر را اطاعت کن و نیکی کن و ان امراک ان تخرج من اهلک و مالک فافعل[17]، اگر پدر و مادر دستور دادند زنت را طلاق بده و مالت را بده این کار را بکن، آیا کسی فتوا می دهد که زنش را اگر پدر و مادر می گویند طلاق بده طلاق بدهد، زن هم حقوقی دارد نمی شود به این عمل کرد پدر بگوید همه اموالت را بده به من که نمی شود، هیچ کس چنین فتوا نمی دهد، دعوای عروس و مادر شوهر همیشه بوده همه هم از دست هم گله دارند که باهم نمی سازند، اگر زنش را طلاق بدهد قضیه حل است؟ همیشه می شوند بی زن، علی ایّ حال ما نمی پذیریم، اگر بدون اجازه والدین مسافرت رفت به چه دلیل حرام بگوییم؟ از باب احتیاط، و مشهور هم فتوای به حرمت دادند با ادله ای که ذکر شد. بله اگر ایذاء و عقوق است حرام است، بخاطر اشفاق اگر اذیت شوند بعضی می گفتند حرام است، ما دلیلی پیدا نکردیم و در سند و ان امراک ان تخرج من اهلک. خالد بن نافع است توثیق ندارد و محمد مروان است که توثیق ندارد گرچه کثرالروایة است و اکثر محشین عروه نظر ما را دارند از جمله آقای گلپایگانی که فرمودند ایذا و عقوق حرام است نه اطاعت و آقای خوئی اطلاق اینکه هر چیزی معصیت باشد خلاف امر باشد قبول نکردند وبسطی ندادند، اگر کسی اطاعت کند به شرطی که حق همسرش از بین نرود خوب است روایت باب 19 فعل معروف ح 4 اربع من کن فیه بنی الله له بیتاً فی الجنة چهار چیز را اگر داشته باشد خداوند خانه در بهشت برایش بنا می کند. من آوی الیتیم و رحم الضعیف و اشفق علی والدیه و انفق علیهما و رفق بمملوکه سندش خوب است ولی بحث وجوب اطاعت چیز دیگری است.
جلسه 90
دوشنبه 1/2/1393
بسمه تعالی
بحث در این است اگر کسی اجیر شد برای عبادات، نماز و روزه و قبل از اینکه موفق به انجام شود اجیر از دنیا رفت و مرد، مسأله اش چه می شود؟ سید در عروه فرمودند که اگر مباشرت شرط شده اجاره باطل می شود، چون دیگر نمی تواند انجام دهد، و مال الاجاره را پس بدهد، اگر مباشرت شرط نشده قرار و ثابت است، از ترکه اش کسی را اجیر می کند، اگر ترکه ندارد بر ورثه واجب نیست مثل بقه ی دیون، مگر از باب زکات و غیر ذلک بگوییم. گاهی مباشرت در اجاره قید می شود که خودت انجام بده. وقتی که مباشرت ذکر می شود گاهی به عنوان قید است گاهی به عنوان شرط است. بعضی بزرگان فرمودند شرط اینجا تصور ندارد حتما قید است، برای اینکه وقتی می گوید یک سال نماز و روزه را خودت انجام بده، پس پول در برابر حصه ای خاص نماز و روزه است که این انجام می دهد، شرط اینجا معنا ندارد، مثل اینکه گفتند یک صاع از این صبره، یک من میوه از این درخت شرط معنا ندارد، مبیع ما حصه ای است از میوه نه میوه مطلق، میوه خاص، مبیع مورد معین است مثل مبیع شخصی، اگر گفت این فرش را به شما فروختم می توانیم بگوییم این فرش قید است یا شرط است این فرش را فروختم غیر این اصلا مبیع نیست، اینجا هم همین طور است شرط معنا ندارد، شخصی است، وقتی می گوید یک سال نماز و روزه را خودت انجام بده یعنی مال الاجاره(پول) یا هرچه است در مقابل این حصه ای از نماز و روزه است. حصه ای خاصه ای نماز و روزه که این شخص انجام می دهد، این مسلم است که شرط در آن معنا ندارد مثل مبیع شخصی می ماند، در مبیعات شخصی قید و شرط معنا ندارد قید شرط در مبیعات کلی است. مبیع مطلق است بعد قید و شرط می آورند، این مثل مبیع شخصی است، قید معنا ندارد قید مال اطلاق است، این شخصی است، و شرط هم معنا ندارد. استاد: فکر نمی کنم این طور باشد، تصور قید و شرط اینجا است، برای اینکه طبیعت یک سال نماز و روزه خودش کلی است، وقتی می گوید خودت انجام بده این قید است و می تواند شرط باشد که اگر خودش انجام نداد تخلف شرط می شود، می تواند به عنوان قید باشد که می گوید این را مقیداً که از خودت باشد انجام می دهیم، گاهی مورد اجاره طبیعت یک سال نماز و روزه است بدون ذکر مباشرت، گاهی طبیعت یک سال نماز و روزه به قید این است که خودت انجام بدهی. گاهی طبیعت نماز و روزه بشرط این است که خودت انجام بدهی اگر انجام نداد تخلف شرط است و الا مستأجرعلیه یک سال نماز و روزه است و تخلف شرط می شود، اگر قید بود حتما نماز و روزه مقید به خودت را می خواهد و اجاره نماز و روزه مقید به شخص است.
پس گاهی مباشرت ذکر می شود گاهی نمی شود، اگر ذکر شد گاهی مقید است گاهی مشروط مطلب دیگر اینکه وقتی قرارداد اجاره را بست تا وقتی که مرد فرصت داشت این را انجام بدهد یا نه و نیم ساعت بعد مرد، اینجا اجاره باطل است چون قدرت بر تسلیم شرط در مورد اجاره است، وقتی قدرت بر تسلیم نداشت طرف اجاره باطل است اما اگر وقت داشت به سوء اختیار انجام نداد، اینجا اجاره باطل است مال الاجاره را بدهد؟ نه باطل نیست، قرارداد بست، یک سال نماز و روزه را و قدرت بر انجام هم داشت اجاره صحیح است و به عهده این یک سال نماز و روزه است، این به عهده اش است باید تحویل بدهد، قید مباشرت باشد به عنوان قید باطل است اگر قید نداشت همان یک سال به عهده اش است، فرقش این است خودش نماز و روزه را ممکن است به مبلغی گرفته باشد و الآن که می خواهد بدهد چندین برابر است باید یک سال نماز و روزه را تحویل دهد و نه آن پول را چون اجاره صحیح بود، اجاره که صحیح است باید کسی را اجیر کند برایش انجام دهد، اگر قید مباشرت شد اجاره باطل است اگر به عنوان شرط ذکر شده تخلف شرط شده، طرف، حق فسخ دارد و الا می تواند صبر کند، اگر به عنوان مطلق و غیر مباشرت است کسی دیگر را اجیر کند، من فکر می کنم در جایی که مباشرت شرط است و یا قید است اگر انجام نداد باز هم اینجا دو جور است:
1- وقت داشت انجام بدهد، نداد
2- وقت نداشت انجام بدهد.
اگر وقت داشت انجام نداد و شرط بود تخلف شرط است و حق فسخ دارد. اگرقید باشد باطل است. پس مباشرت اگر قید باشد معامله باطل، اگر شرط بوده معامله باطل نیست و فقط حق فسخ دارد و اگر نه قید است و نه شرط یک سال نماز و روزه بدهکار است به مستأجر، خودش نتوانست اجیر کند و لو قیمت ها فرق کرده است.
اگر ترکه ندارد یک سال نماز و روزه را از طرفش انجام بدهند، وجهی ندارد که ورثة انجام بدهند، اگر به عهده ی میت بدهی است و ترکه ندارد ورثة از مال خودشان نمی دهند و حسابش به خداست، اگر موردی است از زکات برایش می دهند چون از سهم غارمین است، بدهی دارد قرض بالا آورده، نماز و روزه نداده باید از زکات بدهند. اگر زکات نیست کسی تبرعاً می تواند بدهد، وقف هم شامل حال این می شود. در بعضی روایات و ادعیه است: اللهم ادّعنّا، خدایا تو حقوقی به عهده ماست اداء کن، در بعضی روایات راجع به غیبت و تهمت هم است که خدایا هر غیبتی که کردم و هر تهمتی که زدم تو برایم حلّ کن، به نظرم در دعاهای ایام هفته هم این است، و صحیفه سجادیه تعبیرات این طوری دارد، اگر این باشد، دعاها اگر یقینا مستجاب نمی شد گفتنش از طریق اهلبیت معنا نداشت، پس امکان استجابة دعاء هم است، پس رو بزند از خدا بگیرد که خدایا اداء کن حقوقی که به عهده ما است، ممکن است ، شخص بدهکاری های زیادی دارد و الآن دست رسی ندارد، مخصوصاً به کسانی که از دست رفته اند یا مرده اند مانند غیبت و تهمت که رایج است، وقتی جوان است متوجه آثار سوء آن نمی شود، علیه بزرگان حرفهایی زدند و انها مرده اند، پشیمان شده روایت است استغفار کند: من ظلم احداً ففاته فلیستغفرالله، اگر کسی به کسی ظلم کرد استغفار کند، آیا استغفار کند قضیه حل می شود یا نه وظیفه اش استغفار است، و از این دعاء که اللهم ادّعنا این جزء دعاست و استجابت دعاء امیدش بیشتر است. اگر نماز و روزه گرفت زودتر انجام دهد به مشکل برخورد نکند. جواب سوال: به عهده ولد اکبر نماز و روزه است که خودش شخص انجام نداده نه نماز و روزه که اجیر شده و انجام نداده است.
مسأله بعدی: اگر خودش هم به عهده اش نماز و روزه است هم اجیر شده از دو جهت بدهی دارد اگر زنده است به هردو برسد، اگر مرد چه باید کرد؟ اگر گفتیم نماز و روزه شخص همانطور ما گفتیم جنبه ی مالی ندارد مثل حج واجب یعنی حجة الاسلام که مالی است و دیون مالی. از اصل ترکه برداشته نمی شود، اگر وصیت کرده از ثلث اگر وصیت نکرده هیچ، پس نماز و روزه خودش بنابر مبنای ما مالی نیست هیچ و هرچه ترکه دارد به نماز و روزه استیجاری بدهد چون دین است اداء شود، اگر به عقیده سید که نماز و روزه را دین می داند دین بدنی است باید از اصل ترکه خارج شود اینجا نماز و روزه خودش و از دیگران به عهده اش است اگر ترکه به هردو می رسد به هر دو بدهد اگر نمی رسد و یک سال نماز و روزه خودش بدهکار است یک سالی از دیگری به عهده اش است چه باید کرد و ترکه به اندازه یکی است. سید فرمودند حق الناس مقدم است باید نماز و روزه استیجاری را بدهند، دلیل این مطلب چیست؟ در تکلیف حق الناس مقدم است بر حق الله چنانکه در احکام کلی وظیفه چنین است. اگر در آب غرق می شود زن است و عریان هم است شخص کنار ایستاده از طرفی وظیفه اش نجات اوست از طرفی هم تماس با نامحرم است اینجا نجات اهم و مقدم است، در تکلیفات حق الناس مقدم است، چه تزاحم دوحرف یا تزاحم دو تکلیفی، که یکی نجات مردمی است.
اما در اموال و وضعیات کلا احکام وضعی، نجاسة این یا آن، نجاست فرش یا دیوار فرق ندارد نجس نجس است. در بدیهی ها در تملیک و مالکیت ها اینها حکم وضعی هستند، ماندیم به چه خرج کنیم به نماز و روزه استیجاری بدهیم یا برای نماز و روزه خودش بدهیم؟ آیا اینجا هم حق الناس مقدم است؟ یعنی نماز و روزه استیجاری.
بحث آن است که حکم وضع است، به هر دو نمی رسد، هردو هم مال است کدام مقدم است؟ یک بدهی به زید دارد خمس هم بدهکار است، می توانیم بگوییم بدهی زید مقدم است؟ نه چنین نیست، هیچ کدام بر دیگری مقدم نیست چه خمس که ملک امام است یا زکات که عنوان فقراء است. فرق نمی کند، پس ترکه که نمی رسد تقسیم به نسبة شود یا تقسیم به تساوی شود فقهاء بحث نکردند. علی ایّ حال تقسیم، مقداری به نماز و روزه خودش مقداری به نماز و روزه استیجاری علی فرض که نماز و روزه خودش هم دین مالی است که مرحوم سید گفته اند. اگر نماز و روزه خودش دین مالی نیست همه را می دهند به نماز و روزه استیجاری اگر روی مبنای سید نماز و روزه خودش مالی است تقسیم کنند بین آن و نماز و روزه استیجاری.
در جواب سوال که شد، فرمودند در اموال، خمس حق الله است که دیگران هم متنعمند مانندی کسانی که امام به آنها می دهد، من ذالذی یقرض الله قرضا حسناً فیضاعفه له کیست که به خدا قرض می دهد روایت است مقصود قرض به ولی الله است پول را می دهند. امام در حکومت جائر بیش از هر زمان دیگر لازم دارد و این قرض به خداست، مسأله ی دیگری هم است که کدام راحت تر می شود در قیامت و الا راحتی غیر از عظمت گناه است غیبة سخت تر است از زنا اگر کسی مجبور کرد و گفت یا زنا کن یا غیبت کن برود زنا کند؟ این نیست بلکه زنا مهمتر است و سختی در تکلیف غیر از اهم و مهم است از طرف دیگر دین مالی شد نماز و روزه همانطور که سید فرمود فرق نمی کند پس تقسیم می شود بلکه از بعضی ادله استفاده می شود که حق الله مقدم است: صحیحه معاویة بن عمار شیخ طوسی باسناده عن علی بن حسن بن فضّال که از عُمد فتحیه است عن محمد بن عبدالله عن ابن ابی عمیر عن معاویة بن عمار عن ابی عبدالله(ع) فی رجل مات و ترک ثلامأة درهم، سیصد درهم ماترکش است و علیه من الزکات سبعة مأة درهم هفت صد درهم بدهی از زکات دارد و اوصی ان یحج عنه تازه وصیت کرده که حج انجام دهد، ندارد حجة الاسلام است یا حج نذری یا مستحبی، حضرت فرمود یحج عنه من اقرب المواضع و یجعل مابقی فی الزکات[18]، از میقات مثلا نشد از نزدیک بلد حج بدهید حج حق الله است مقدم است تتمه اش هرچه ماند به زکات بدهد. باب 65 وصایا چند روایت است که حج را مقدم داشته بعضی دارد حجة الاسلام.
صدوق باسناده، عن محمد بن ابی عمیر عن معاویة بن عمار قال اوصی ایّ امرأة من اهلبیتی بمالها یک زنی وصیت کرد درباره مال، و امر ان یعتق عنها و یحج ویتصدق وصیت کرده برده ای آزاد کنید و حج انجام دهید و صدقه بدهید فلم یبلغ ذلک به این ها نرسید فسألتُ ابا حنیفه فقال یجعل ذلک اثلاثا ابو حنیفه گفت سه قسمت کن ثلثاً فی الحج ثلثا فی العتق ثلثا فی الصدقه، فدخلتُ اباعبدالله(ع) فقلت له ان امراة من اهلی ماتت و اوصت بثلث مالها و امرت ان یعتق عنها و یحج عنها و یتصدق فنظرت فیه فلم یبلغ فقال ابداء بالحج فانه فریضة من فرائض الله عز و جل از اینجا معلوم می شود حجة الاسلام است و اجعل مابقی طائفة فی العتق و طائفة فی الصدقة فاخبرت ابا حنفیه بقول ابی عبدالله(ع) فرجع عن قوله و قال بقول ابی عبدالله(ع)[19]، اول حج را بده مابقی را به عتق و صدقه بدهید به ابو حنفیه گفتم که امام صادق(ع) این طور نظر دارد و ابو حنفیه از قول خود برگشت به قول امام صادق(ع) اینجا ندارد صدقه و عتق مستحبی بوده، نذری بوده عهد بوده، از طرف پدر و مادر بوده چه بوده ولی اطلاقش اینها را می گیرد و ظهورش مستحبی را می رساند روایت دوم هم همین را دارد: فی الحج فانه مفروض در روایت سوم شبیه همین است و راوی هم معایة بن عمار است اول حج را می گوید و روایت چهارم مختصر فرق دارد: صحیحه حلبی است راوی فرق دارد، سألنی رجل عن امرأة توفیّت و لم تحج فاوصت ان ینظر قدر مایحج به وصیت کرد ببیند چه قدر پول لازم است برای حج و ان کان امثل ان یوضع فی فقراء ولد فاطمه وضع فیهم اگر می رسد و بهتر می رسد پول را بده به سادات و ان کان الحج امثل، حج اگر بهتره می خوره به این پول حُج عنها، به حج داده شود فقلت له ان علیها حجة مفروضة اگر حج واجب بود چه فان ینفق ما اوصت به فی الحج احبّ الیّ من ان یقسم فی غیر ذلک. اگر حج واجب بوده به حج بده، ندارد پول به سادات می داده خمس بوده نذر بوده حضرت فرمود حج مقدم است، پس اینکه سید فرمود حق الناس مقدم است دلیلی پیدا نکردم و زکات حق الله و حق الناس هم است.
روایت خثعمیه هم داشت که سوال کرد از رسول الله، حق الله احق ان یقضی، حضرت سوال کرد اگر دینی به عهده پدرت بود اداء می کردی و دین خدا سزاوارتر است که اداء شود. در معاملات به معنی الاعم سید دارد اگر چنانچه بدهی دارد خمس و زکات هم دارد نه اینکه حق الناس مقدم شود بلکه تقسیم شود.
علی ایّ حال روایت خثعمیه داشت دین الله احق ان یقضی ما این را نگوییم هم تقسیم می شود پس فرمایش سید ناتمام است.
-------------------------------------------------------------------
[1] مائده: 27
[2] مستدرک الوسائل ج 2 باب 20 احتضار ح 12
[3] مستدرک الوسائل ج2 باب 20 احتضار ح 13
[4] مجادله: 11.
[5] فاطر: 10
[6] بقره 285
[7] بقره 83. نساء 36 انعام 151
[8] سوره مریم : 32
[9] بقره 215
[10] لقمان: 14
[11] وسائل الشیعة باب92و93 احکام اولاد،باب 7مقدمات نکاح باب 31 مقدمات نکاح باب 79و18 جهاد با نفس
[12] وسائل الشیعة باب 11 امر به معروف ح 10
[13] وسائل الشیعة باب 19 فعل معروف ح 4
[14] وسائل الشیعة ج 11: 135
[15] وسائل الشیعة باب 149 ح 2
[16] وسائل الشیعة باب 19 امر به معروف ح 5
[17] وسائل الشیعة باب 29 امر و نهی
[18] وسائل الشیعة باب 42 وصایا ح 1
[19] وسائل الشیعة باب 65 وصایا ح 1