صلاة جلسه بیست و دو
بسمه تعالی
صحبت در شکوک باطله بود که می دانید بطلان نماز است، یکی از این شکوکی که مبطل است شک بین دو و پنج است. بحث در دو مقام است یکی در اصل زیربنا که قاعده اولیه چیست اگر دلیلی پیدا نکردیم بر صحت یا بطلان قاعده چه بیان می کند و یکی هم بحث از نظر روایات و ادله شکیه بود که ببینیم از روایات چه استفاده می شود. ملخص کلام در قاعده اولیه و اصل عندالشک این بود که چند دلیل آوردند برای ابطال و این که این شک مبطل است که معمولا آنها را اشکال کردیم و نتوانستیم قبول کنیم. دلیل اول این بود که قاعده در شکوک بنا بر اکثر است ولی اینجا بنا بر اکثر ممکن نیست برای اینکه اکثرش پنج است، دلیل دوم بر بطلان این بود که دلیل بر صحت نداریم و هر شکی از شکوک که دلیل بر صحت نداشته باشیم حکم بطلان می شود، خب این را هم سوال می کنیم به چه جهت حکم بطلان می شود؟ به چه جهت می گوییم اصل اولیه بطلان است؟ با وجود اینکه در روایات داریم که فقیه و آدم فهمیده در مسائل نمازش را اعاده نمی کند و سعی می کند درستش کند بنابراین معلوم نیست اصل اولیه بطلان باشد. دلیل سوم اینکه گفتند که اینجا امکان احتیاط ندارد چون دوران امر بین نقص و زیاده است شک بین دو و پنج، دو نقص است و پنج هم زیاده و نمی شود درستش کرد این طور استدلال کردند، درست است که این دوران امر بین نقص و زیاده است ولی ممکن است با بعضی از اصول درستش کنیم، مثل اصل عدم زیاده، در اصل عدم زیاده هم گفتیم چند اشکال کردند به آن یک اشکال این هست که خلاف اجماع است یک اجماع داریم برای اینکه اصل عدم زیاده در شکوک رکعات جاری نیست، جواب این این است که اصل اجماع معلوم نیست فقها مواردی را ذکر کردند که اینجا حرف صحیح است و آنجا حرف ناصحیح است اما اینکه متعرض بشوند که اصل عدم زیاده اجماع داریم نباید جاری شود چیزی نداریم، دوم اینکه گفتند اصل عدم زیاده محکوم روایات بنا علی الاکثر است، روایات داریم که اذا شککت فابنی علی الاکثر، فبنی علی الاکثر یعنی اینکه اصل زیاده است نه اصل عدم زیاده جوابش این است که آن درجاهایی است که امکان پذیر باشد. وجه سومی آوردند برای رد اصل عدم زیاده و آن اینکه بگوییم این اصل منصرف است برای اینکه شما می خواهید با اصل عدم زیاده می خواهید اثبات کنید که رکعت دوم است و بعدش تشهد بخوانید و قیام و بقیه نماز، پس هدف از اصل عدم زیاده نفس عدم زیاده نیست اثبات انّ الرکعة ثانیة است و این مثبت است، این را می توانیم بگوییم که ما نمی خواهیم عنوان الرکعة الثانی را اثبات کنیم ما می خواهیم وظیفه مان را بیاوریم، اصل این است که پنج رکعت خوانده نشده است هدف این است که می خواهیم بدانیم وظیفه مان چیست زیاده که نشد حالا بیاوریم یا نیاوریم فقط همین است و اثبات چیزی نمی خواهیم بکنیم. اشکال دیگر که به اصل عدم زیاده شده و آن اینکه استقراءً در صور شکوک فهمیدیم که شارع اصل عدم زیاده را رد می کند، این که همان دلیل قبلی است که خواندیم گفتند اجماع داریم که اصل عدم زیاده قبول نیست و آن را هم جواب دادیم. بنابراین تا اینجا بگوییم که اصول اولیه اقتضا می کند بطلان را این خیلی روشن نشد. اما می توانیم اثبات کنیم صحت را از راه استصحاب، نمی دانیم خواندیم رکعت پنجم را و همینطور رکعت چهارم را اگر شک بکنیم استصحاب، قبلا که نخوانده بودیم حالا اینم است که نخواندیم، البته این به نوعی به اصل عدم زیاده برمی گردد ولی در جلسه قبل عرض کردیم ممکن است بگوییم فرق می کند، اصل عدم زیاده یک اصل عقلائی است، ممکن است جدای از استصحاب باشد به این معنا که عاقلی که در مقام امتثال است یا متشرعی که در مقام امتثال است در آن ماهیت و مرکبه ای که شارع گفته چیز زیادی وارد نمی کند، در مرکبات دیگر هم همینطور، بگویند این دارو ده جزء دارد نمی آیند جزء یازدهم را قاطی بکند مگر غفلتین پس این می گوید اصل عقلائی خودش اما استصحاب جداست ممکن است که اصل عدم زیاده را به غیر از این که بگوییم اصل عقلائی است برگردانیم به اصل عدم غفلت ولی استصحاب خودش اصلٌ به رأسه به حسب روایات شک می کنیم که پنج رکعت خوانده یا نه استصحاب عدم. بنابراین حمل بر اقل بکنیم، شک داریم بین دو و پنج نه بین دو و سه و چهار، پنج را با استصحاب مرتفع می کنیم بنا بر اقل می شود که دو است، آن وقت بگوییم اتصال اثبات صحت می کند. اما چیزی که هست بعضی ها گفتند که شارع بالاستقرا برای ما روشن شده که استصحاب را در شک رکعات جاری نکرده است، بگوییم این رد استصحاب اما جوابش این است که استقراء شما تام است یا ناقص؟ در تمام موارد را بررسی کرد که شارع برطرف کرده مثلا شک بین چهار و پنج چکار می کنید؟ همه فقها می گویند که نماز باطل نیست بنا را بر چهار می گذارند و دو سجده سهو انجام می دهند، در حقیقت شبیه عقیده سنی ها است، چطور در آن جا می گویید نماز صحیح است و به استصحاب عمل می کنید، پس این طور نیست که استصحاب و اصل عدم زیاده در شکوک کلا رد شده، در همین جا می بینیم پذیرفته شده. اگر کسی بخواهد اشکال دیگری به استصحاب کند بگوید شما می خواهید اثبات کنیم که هذه الرکعة موصوفةٌ به انّها ثانیة لاخامس می خواهد این را اثبات کند و این می شود اصل مثبت جوابش این است که ما این را نمی خواهیم اثبات کنیم ما می خواهیم بگوییم پنج رکعتی مبطله را پنج رکعتی مبطله نیاوردیم، بنابراین اینکه از راه قواعد اولیه و اصول اثبات کنیم که شک بین دو و پنج باطل است نتوانستیم اثبات کنیم می شود کسی ادعا کند که مشهور اعراض کرده است این هم ثابت نیست ولی مگر از آن طریق وگرنه می شود گفت می شود با استصحاب اثبات صحت کنیم. پس نه تنها اصل اولیه اثبات ابطال نکرد بلکه می تواند اثبات صحت بکند از طریق استصحاب، اصل عدم زیاده، یحتال الفقیه فلا یعید و از قبیل این ها. حالا ببینیم از روایات چه استفاده ای می شود. اولین مطلب اینکه ممکن است از روایت صفوان که بارها خواندیم اثبات کنیم بطلان را برای اینکه روایت این طور داشت، صحیحه صفوان 1/15 ابواب خلل، عن ابی الحسن(ع) ان کنت لاتدری کم صلیت و لم یقع وهمک علی شیء اگر ندانستی که چند رکعت خواندی و ظن پیدا نکردی فاعدالصلاة بگوییم که این اثبات بطلان می کند برای اینکه الان شک بین دو و پنج که داریم وهم ما بر یک طرف واقع نشد یعنی ظن بر یک طرف پیدا نکردیم و نمی دانیم هم چند رکعت خواندیم بنابراین این روایت اثبات بطلان می کند، جواب داده شده که این روایت برای جایی است که هیچ چیز ندانیم، در رساله ها هم هست که مصلی اصلا نمی داند چند رکعت خوانده، اما اینجا می داند که شک بین دو است یا پنج. اما واقعش این است که می شود چنین بگوییم که شخص اصلا نفهمید چند رکعت خوانده لااقل یک رکعتش یقینی است و در نماز است، وقتی در نماز است حداقلش این است که در رکعت اول است پس این که بگوییم لم یقع وهمک علی شیء و لایدری کم صلی بگوییم معنایش این است که هیچ چیز نمی داند، اینگونه نیست بالاخره حتما یک چیزی می داند حداقل اینکه رکعت اول است. بنابراین بگوییم شامل این هم می شود اذا لم یدر کم صلی نمی داند چند رکعت خوانده است، اینجا هم نمی داند چند رکعت خوانده است نمی داند دو رکعت خوانده یا پنج رکعت، بعید نیست از نظر روایت اثبات بطلان شود لم یدر کم صلی معنایش این نیست که هیچ چیز نمی داند این معنای خارجی ندارد و اگر هم فرض شود باید یک آدمی باشد که اختلال مغزی داشته باشد و یک همچنین آدمی پس اصل نمازش را هم نمی داند و گرنه اصلا فرض خارجی ندارد وگرنه چطور می شود که کسی نداند که چی خوانده است یک رکعت را بالاخره حتما خوانده، پس بنابراین لم یدر کم صلی برخلاف آنچه در روایات نوشته شده است معنایش این نیست که هیچ چیز نداند همین که معینا نداند خب شامل اینجا هم می شود معینا نمی داند دو رکعت خوانده یا پنج رکعت پس بعید نیست از این روایت اثبات بطلان شود. نه فقط این مورد را بگیرد، تمام مواردی که شک می کند که چند رکعت خوانده است طبق روایت صفوان باید بگوییم باطل است الا ماخرج بالدلیل مثلا دو و سه بعد از اکمال، سه و چهار بعد از اکمال یا کلا، چهار و پنج کلا، الاماخرج فی الدلیل والا کلا باید بگوییم باطل است به مقتضی صحیحه صفوان. در مقابل این از بعضی روایات هم داریم که می شود اثبات صحت کرد، صحیحه صفوان اثبات بطلان می کرد ولی می شود از بعضی روایات اثبات صحت کنیم. مثلا روایت 5 از باب هشتم، صحیحه عبدالرحمان بن حجّاج، عن ابی ابراهیم موسی بن جعفر(ع) فی السهو فی الصلاة منظور از سهو شک است نه اینکه عمدا خراب کنی اگر بگوید در نماز شک کردم چکار کنم از امام می پرسد، قال: تبنی علی الیقین و تأخذ بالجزم بنا بر یقین بگذار یقین یعنی همان اقل، مثلا شک می کنم بین دو و سه دو یقینی است، پس بنا بر اقل است، این روایت می گوید هرکجا شک می کنی بنا بر یقین بگذارذ، جزم یعنی قطعیت بنا بر قطعیت بگذار و تحتاط بالصلواة کلّها و احتیاط کن در همه نمازها این گفته شده یعنی بنا بر اقل بگذار و این موافق است کانّه، درست است این حرف، گفت شک می کنیم در رکعات فرمود بنا بر یقین بگذار گفتیم بنا بر اقل و بنا بر قطع بگذار که می شود اقل و بعد می فرماید احتیاط کن در همه نمازها و این قاعده اش این است که این تحتاط بالصلواة کلها به منزله کبرای کلی است برای صدر روایت، صدر روایت می گوید بنا بر اقل بعد کبرای کلی اش این است که احتیاط، اقل که احتیاط نیست اقل احتمال است نه احتیاط، احتیاط همان است که در روایت ما دارد که بنا بر اکثر بگذار و نماز احتیاط بخوان به عنوان جبران معرّض، بنابراین قدری مشکل است که معنای این روایت این باشد. پس بنابراین به بحث ما مربوط نمی شود بحث ما بین دو و پنج است و نمی شود بنا بر اکثر گذاشت، پس این روایت نشد دلیل بر اقل باشد و صحت، اصلا به بحث ما مربوط نیست. نظیر این روایت روایت دوم از همین باب است: باسناده شیخ طوسی از اسحاق بن عمّار قال لی ابوالحسن اول منظور اینجا موسی بن جعفر است نه حضرت امیر اذا شککت فابنی علی الیقین، اگر شک کردی بنا بر یقین بگذار، قلتُ هذا اصلٌ این یک اصل و قاعده زیربنایی است؟ قال نعم که اذا شککت فابنی علی الیقین آن وقت بگوییم یعنی اقل، دو و پنج پس بنا را می گذاریم بر دو، این هم عین همان است قرائن نشان می دهد که منظور از یقین همان است که در روایات بیان شده یعنی بنا بر اکثر بگذار و کمبودش را هم نماز احتیاط بیاور پس باز به بحث ما مربوط نمی شود، بحث ما بر اکثر نمی شود گذاشت نماز باطل است پس روایت به بحث ما مربوط نیست. در بعضی روایات تصریح شده که یقین یعنی همین از جمله یک روایت بخوانم روایت 3 باب هشت موصقه عمّار، سئلت اباعبدالله(ع) عن شیء من السهو فی الصلاة می گوید از امام پرسیدم از سهو قال الا اعلّمک شیءً اذا فعلته ثمّ ذکرت انّک اتممت او نقصت لم یکن علیک شیء حضرت فرمود به عمار که یک چیزی انجام دادی بعد یادت افتاد که نماز را کم خواندی یا زیاد خواندی اشکالی بر تو نباشد، کم خواندی یا درست خواندی، گفت بفرمایید، قال اذا سهوت فابنی علی الاکثر وقتی اشتباه می کنی بنا بر اکثر بگذار فاذا فرغت و سلّمت وقتی سلام نماز را گفتی فکم فصل ما ضنمت انّک نقصت بلند شو و آنی که فکر می کنی کم است را بخوان فان کنت قد اتممت اگر درست خوانده باشی که لم یکن علیه فی هذه الشیء این یک رکعت که به عنوان احتیاط خواندی یک نماز مستقل است و ان ذکرت انّک کنت نقصت اگر فهمیدی کم خواندی کان ما صلّیت تمام ما نقصت این نماز احتیاطی که خواندی می شود تکمیل آن، از این روایت به خوبی استفاده می شود که کار یقینی یعنی بنا بر اکثر و اتیان احتیاط و بنابراین شامل ما نحن فیه نمی شود، ما نحن فیه اکثرا بطلان است. یک بحثی است در رساله ها مثل عروه مطرح است که اگر کسی بنا بر اکثر گذاشت و نماز احتیاط خواند بعد فهمید که نمازش ناقص بوده اینجا آیا نمازش و نماز احتیاط درست است؟ یا این برای شک است نه برای یقین، اگر کسی یقین کرد که نماز را درست خوانده یا کم خوانده نمازهای احتیاطی برای آن موارد نیست حالا اگر وسط نماز احتیاط و بعد از نماز احتیاط در شک نبود و یقین کرد که مثلا کم خوانده است بگوییم اینجا کافی نیست، می گوید نه کافی است فقط یک حرفی است و آن اینکه گاهی در نماز یادش می آید گاهی هم بعداز نماز یادش می آید که کم خوانده و نماز احتیاط را می خواند این روایت برای آن جایی است که بعد از نماز یادش بیفتد، نماز را خواند بعد نماز احتیاط را خواند بعد یادش افتاد که کم خوانده بوده و نماز احتیاط به جا بوده، این کافی است برای اینکه داشت فاذا فرضت و سلّمت فرضت سلّمت یعنی هنوز در شک است فهم فسلّم ما ضنمت ان من نقصة بلندشو آن نقصان را بیاور یعنی همه نقصان را بیاور حالا همه نقصان را آوردی بعد نمی دانی چه شد بعد اگر یقین کردی که این نقصان به جا بوده کافی است اگر وسط نماز احتیاط یادتان افتاد که نماز کم خوانده بودی آیا این تکبیرة الاحرام و سلام مضر نیست نماز قبول است؟ یا نه بگوییم وسط نماز احتیاط نماز باطل است این محل بحث است و بحثش هم انشاءالله می آید. یک روایت دیگری هم هست ببینیم از این می شود استفاده کرد صحت را؟ روایت 4 از باب چهاردهم از ابواب خلل، روایت این است شیخ طوسی باسناده عن سعدبن عبدالله عن ابی جعفر عن ابن ابی عمیر عن حمّاد بن عثمان عن عبیدالله بن حلوی چند تا برادرند اینها فرزندان علی حلوی عن ابی عبدالله(ع): اذا لم تدر اربعا صلّیت ام خمس ام نقصت ام زدتّ فتشهد و سلّم واسجد سجدتین به غیر رکوع ولا قرائة یتشهد فیهما تشهدا خفیفا، می گوید امام فرمود اگر ندانستی که چهار رکعت خواندی یا پنج تا یا کم کردی یا زیاد کردی پس تشهد بخوان و سلام بده و دوسجده بدون رکوع و قرائت یعنی سجده سهو انجام بده و تشهد خفیفی هم دنبال سجده سهو انجام بده، می گوید نمی دانی چهار رکعت خواندی یا پنج رکعت یا کمتر یا بیشتر ام نقصت کمتر ام زدت بیشتر یا اینکه بگوییم که کلا اگر ندانستی نماز را کم خواندی یا زیاد تشهد بخوان و سلام نمازت درست است دو سجده سهو، باز عقیده عامه است، می توانیم از آن استفاده صحت کنیم بگوییم اینجا نمی داند کم خوانده که دو رکعت است زیاد خوانده که پنج رکعت است شک بین دو و پنج است، می گوید بنا را بر این بگذار که نمازت درست است و نمی گوید بنا بر اکثر، آن روایت می گفت بنا بر یقین گفتیم اکثر اما این روایت نمی گوید بنا بر اکثر که بگوییم به اینجا نمی خورد می گوید اگر نمی دانید زیاد کردی یا کم کردی اشکال ندارد دو سجده سهو بخوان و نمازت درست است که خواندیم عقیده عامه است. اولا ظاهرش تقیه است چون طبق نظر عامه است که قبلا خواندیم به علاوه اینکه ام نقصت ام زدتّ شاید در افعال است نه در رکعات برای رکعات این همه روایات داشتیم که می گفت بنا را بر اکثر بگذارید.
دوشنبه 28 دی 1394
|