صلاة جلسه پنجاه و هفت
بسمه تعالی در این مسئله که اگر غیر از وضع جبه به زمین اجزاء دیگر سجده فراموش شده باشد قبلا خواندیم یک قدری مجمل گذشت روشن تر صحبت کنیم. اصل سجده فراموش نشده است بعضی واجبات سجده فراموش شده است ذکر، وضع الیدین علی الارض اینها فراموش شده است، آیا از ادله قضاء سجده منسیه می شود قضای اینها را هم استفاده کرد؟ وجه اینکه بگوییم اینها هم قضاء دارند این هست که بگوییم سجده اسم کل این چیزهاست، دست روی زمین، رکبتین، جبهه و ذکر، سجده مجموع اینها مجموع به ما هو مجموع گاهی به طور عام استقراقی گاهی به طور عام مجموعی احتمال بدهیم که عام استقراقی که هریک از این اجزاء باشد بنابراین قضاء بگوییم دارد، یک جهاتی مورد بحث است اول اینکه روایتی که خواندیم فقط راجع به وضح جبهه بود اذا خفت ان لا تکون وضعت وجهک الاّ ... واحده اینجا سجده را باید انجام دهد که خواندیم روایت را در باب چهاردهم از ابواب سجود حدیث ششم، این اولا روایت، از این اذا خفت به مفهوم استفاده می شود که پس میزان همان وجه جبهه است غیر از این نیست. از نظر ارتکاز متشرعه هم سجده همان وضع جبهه حساب می کنند آن های دیگر واجبات در ظرف است وضع جبهه، بنابراین دلیلی بر وجوب قضاء بقیه اجزاء نداریم. حالا کسی ممکن است این شبهه را بکند و آن اینکه این روایت استفاده مفهوم از آن مشکل است، اذا خفت ان لاتزع جبهتک علی وضع باید قضا بکنی، این می گوید اگر جبهه را انجام ندادی قضا دارد اما مفهوم روشنی نمی شود از آن استفاده کرد که اگر یدین را فراموش کردی اینجا قضاء ندارد. بعد اگر دستمان از دلیل روایی کوتاه شد برویم دنبال دلیل اجتهادی، استصحاب اجمالا صحبت شد. بگوییم در خود نماز جبهه و عرض بود دست ها هم بود ذکر هم بود واجب بود اینها، حالا شک می کنیم که وقتی فراموش می کنیم از وجوب افتاد یا وجوب باقی است، استصحاب وجوب کنیم قبلا که درحال نماز بودیم وضع یدین واجب بود ذکر واجب بود نمی دانیم با نسیان ما این وجوب از بین رفت یا نرفت استصحاب وجوب کنیم، اشکال این استصحاب این است که وجوب در نماز با وجوب قضائی فرق دارد، وجوب در نماز وجوب در اثنی نماز است اما وجوب بعد از نماز وجوب جزء استقلالا است ربطی به اثنی نماز ندارد بنابراین کانّه بگوییم که اصلش وجوب ولی دو نوع وجوب دارد، وجوب در اثنی یعنی وجوب ضمنی یعنی دلیلی که می گوید سجده واجب است ضمنا اجزاء را هم بگیرد، اما وجوب بعد از نماز وجوب ضمنی نیست، وجوب بعد از نماز یک وجوب استقرائی قضائی است چون دو وجوب است اگر بخواهیم استصحاب کنیم می شود استصحاب کلی، چجور کلی؟ کلی قسم اول و دوم که نیست کلی قسم سوم است، کلی قسم اول این بود که انسان را در ضمن زید می خواهیم محقق کنیم می گوییم قبلا زید بود انسان هم در ضمن زید بود حالا هم که شک داریم که زید مرده است یا باقی است هم استصحاب بقاء زید را می کنیم هم استصحاب کلی علی الانسان را، استصحاب کلی در ضمن همان فردی که قبلا بوده، دوم اینکه قبلا یک فردی بود و همراهش هم یک فرد دیگر یکی از این دو مرده ما استصحاب کنیم اصل کلی علی الانسان را به اعتبار اینکه آن یکی که رفته یکی دیگر شاید همراهش بود از اول، آن وقت می گوییم یکی از این دو تا که مرد آن یکی دیگر احتمالا همراهش بوده اگر همراهش بوده هست استصحاب کند کلی علی الانسان را که در ضمن آن فرد دیگر باشد که این هم محل حرف و محل اشکال است غیراز قسم اول همه اینها محل اشکال است، قسم سوم اینکه یک فرد بوده همراهش هم فرد دوم نبوده یقینا آن یک فرد هم از بین رفت یقینا ولی احتمال می دهیم همزمان با از بین رفتن آن فرد یک فرد دیگری بوجود آمد نه اینکه از اول با آن بود، و این هم که می گوییم بعد از او بوجود آمد خود این دو قسم است یا اینکه بوجود آمده مرحله کمال قبلی است یا اینکه این هم یک فردی است همزمان با از بین رفتن او احتمال بدهیم که بوجود آمده باشد به این می گویند استصحاب کلی قسم ثالث. آن وقت اینجا هم بگوییم که وجوب اجزاء سجده درحال نماز وجوب در اثنی وجوب ضمنی بود آن یقینا از بین رفت اگر بعد از نماز قضاء وضع الیدین، ذکر و این موارد واجب باشد وجوبی است که بعدا بوجود آمده است نه وجوب در اثنی وجوب ضمنی، وجوب ضمنی یقینا جایش در نماز بود و تمام شد و این یقینا یک وجوب بعد از نماز است پس قسم سوم. ممکن است شما بگویید ما اصل وجوب را استصحاب می کنیم بالاخره وجوب قبلا بود و حالا نمی دانیم که از بین رفته یا نه و لو اینکه او در ضمن یک فرد دیگری بود حالا در ضمن یک فرد دیگری بالاخره نمی دانیم وجوب از بین رفت یا هست استصحاب کنیم وجوب را، این تابع یک مسئله مهم دیگری است در استصحاب اقسام کلی مطرح هم است در محل خودش و آن مسئله هم این است که مثلا در ما نحن فیه که عنوان الوجوب هم وجوب ضمنی اثنئی است و هم روی وجوب استقلال بعد از نماز و قضائی این وجوب کلی است آیا کلی به ما هو کلی یک وجودی دارد یا اگر وجودی دارد در ضمن افرادش است این همان بحث وجود کلی طبیعی است که در استصحاب هم خیلی در فقه مورد توجه و عنایت است که آیا کلی طبیعی را مستقل از افراد یک چیزی بدانیم یا اینکه مستقل از افراد هیچ چیزی نیست. کلی طبیعی در وجود افراد یکی نیست مثل نخ تسبیح نیست و لیس فیها مثل واحدٍ یوئد وجوده کان وجوداتٍ یوئد وجود طبیعی وجودات است ضمن هر فردی یک کلی طبیعی است منتهی در ضمن هر فرد اصطلاحا می گوییم کلی طبیعی والا کلی دیگر نیست وجوده وجودها شخصیة، در عرف مثل عقل نیست مثل فلسفه نیست و مثل منطق نیست در عرف ماها را فرق انسان می دانند و انسان را یک کلی بالاسر همه لذا در عرف مثل انسان را با افراد مثل اب و ابناء می دانند، مثل کلی طبیعی را با افراد مثل آباء و ابناء می دانند هر یک فردی هم پدر است و هم پسر به عبارت دیگر هم کلی طبیعی است و هم فرد است به عبارت دیگر کلی طبیعی یک اصطلاح است بگویید یک طبیعت است و فرد است، هر فردی خودش یک طبیعت است الان هم فرض کنید هفت میلیارد آدم داریم نه هفت میلیارد افراد آدم داریم، آن وقت صحبت این است که در فقه بحث عقلی را باید بگیریم یا بحث عرفی را؟ اگر در فقه عرفی حساب کنیم باید بگوییم کلی طبیعی جدایی از افراد خودش یک عنوان دارد او را استصحاب کنیم کسانی مثل مرحوم آقای خوئی(ره) نظرشان این است که می گویند ما کلی طبیعی را می توانیم به عنوان یک عنوان مستقل لحاظش کنیم، به عبارت دیگر ماهیت را قبل از تحقق در این فرد یک اصالت برایش قائل باشیم عرفا ولو برحسب مباحث عقلی وجود اصل است نه ماهیت ولی به حسب نظر عرف ماهیت خودش یک اصالتی برایش قائل باشیم. و لذا در فقه آن مسئله امرأ قریشیه که همه یادتان است یک زنی را نمی دانیم سید است یا خیر، اگر سید باشد یأسش بعداز شصد سال است اگر غیر سید باشد یائسه بودنش در پنجاه سال است، نمی دانیم که سید است یا خیر آن وقت بگوییم قبل از اینکه متولد شود که سید نبود بعد که متولد شده نمی دانیم سید است یا خیر استصحاب عدم سیادت کنیم اشکال عقلانی اش این است قبل از اینکه متولد شود که چیزی نبوده تا بگوییم سید بود یا نبود می گوییم درست است ماهیتش رامی گوییم، یعنی یک چیزی بود که خدا به او گفت کن فکان پس قبلا یک چیزی بوده می گویند نظر عرف در این جهت مثل نظر عرفان است در مباحث عرفانی خودش یک اصلی دارد در حقیقت، اذا ارادالله بشیءٍ یقول له اولا هم شی است و هم له یک چیزی است بعد به او می گوید کن و یکون پس قبل از وجود یک چیزی بوده است بعضی بزرگان مثل مرحوم آقای خوئی(ره) قاعدتا بعضی شاگردهای ایشان اینطور هستند. حالا این نظر را قبول کنیم یا بحثی که در فلسفه و منطق مطرح است؟ مهم این است که دلیل استصحاب را که دلیل این است که ابق ما کان همان که بوده او را ابقائش کن بگو بقا دارد، این دلیل ابق ما کان و نگه داشتن آن که بوده این طور باشد این را به عرف باید منزل کنیم یا به دلیل عقلی؟ این بحث همین است واقعش این است بحث اینکه این وجود همان است یا نیست این فکر می کنم که اگر به دست عرف هم بدهیم و به عرف بفهمانیم عرف می فهمد که این چیز دیگری است عرف متسامع می گوید این مثلش مثل ابو ابناء است و گرنه همین عرف است، می گوید هفت میلیارد آدم داریم نمی گوید هفت میلیارد فرد انسان داریم و انسان یکی است هیچ وقت عرف نمی گوید یک آدم داریم این هم بچه هایش هستند هیچ وقت این را نمی گوید، جمع بین موارد اطلاقات عرف نشان می دهد که آنها تسامعی است اگر می گوید یک فرد و بچه هایش هستند اینجا مسئله تسامعی است با اطلاقات جای دیگر این معنا را می فهمیم، این خلاصه کلام در این مسئله. مسئله بعد اینکه اگر هم قضای تشهد دارد و هم قضای سجده می گویند هر کدام که اول فوت شده را اول قضا کنیم بعد آن یکی را قضا کنیم، دلیلش چیست؟ مرحوم سید می گوید الاحوط البته، اگر یکی را مقدم داشت به تخیل اینکه این سابق است می گویند احوط این است که دوباره اعاده کند تا ترتیب رعایت شود آنکه اول قضا شده نسیان شده او را اول انجام دهد، دلیل این چیست؟ اگر شخصی هم از قبل نماز از او فوت شده و هم نماز ادائی دارد دلیل ندارد که اول قضائی را انجام دهد، اگر دو قضا از او فوت شده یکی در سفر و یکی در حضر دلیل نداریم که آن که اول فوت شده او را اول انجام دهیم، مبنای مسئله لابد این باید باشد که اقدم در وجوب اقدم در امتثال باشد، این هم هیچ دلیلی پیدا نکردیم نه عقلا نه عرفا، اگر کسی به زید دو بدهی دارد یکی برای معامله یک فرش و دیگری برای معامله ماشین است حالا یکی را اول بدهد، حالا آمد پولی داد برای بدهی اش بگوییم اول باید پای فرش که اول خریدی باشد، به چه دلیل، دو دین دارد به یک نفر مسئله منافی هم همین است دوتا دین دارد به خداوند یکی تشهد یکی قضاء سجده، بنابراین احتیاطی که مرحوم سید کردند به نظر نمی رسد که وجهی داشته باشد. مسئله دهم اگر شک کرد که تشهد یا سجده را فراموش کرده یا نکرده اینجا بدیهی است که استصحاب عدم نسیان موضوعا و استصحاب عدم وجوب قضاء و بلکه برائت، بنابراین چیزی بر آن واجب نیست، می توان گفت قاعده فراغ هم اینجا جاری است اگر بعد از نماز شک کرد در نماز هم قاعده تجاوز جاری است. اگر یقین دارد که فراموش کرده اما نمی داند که جبران کرد یا نه، برای اینکه احتمال می دهد در محل بوده و جبران هم کرده تدارک کرده، اینجا چطور می شود، اگر در محل باشد یعنی به این معنا که مثلا سجده دوم را فراموش کرده در تشهد یادش افتاد بلکه بعد از تشهد در قیام یادش افتاد و لو از ترتیب گذشته پس نسیان صادق است منتهی می تواند برگردد و تدارک کند شک کرده که تدارک کرده یا نکرده پس نسیان مسلّم یعنی وجوب آمده منتهی نمی داند که تدارک کرده است یا نه، مرحوم سید می فرماید که احوط قضاء است تعبیر ایشان این است اذا علم انّه نسی احدهما و شکّ فی انّه هل تذّکر قبل دخول فی الرکوع او قبل السلام و تدارکه ام لا فالاحوط فالقضاء احتیاط این است که قضاء کند، ظاهرش این است که می خواهد بگوید احتیاط وجوبی است، خب این چطور است؟ قاعده فراغ و استصحاب و تجاوز اینجا مشکوک است که جریان دارد یا ندارد، برای اینکه این که مرحوم سید می فرماید که اینجا تدارک بکند شک داریم که مصداق قاعده تجاوز هست یا نه، بعضی ها از جمله مرحوم آقا ضیاء عراقی دارند که معتقدند که وجودالحتما برای اینکه نسیان کی شد تکلیف آمد، شک در فراق ضمه داریم نه برائت می شود جاری کرد نه چیزهای دیگر تجاوز و فراغ می شود جاری کرد چون حکم وجوب به عهده شما آمده و نمی دانید انجام دادید یا نه، اما بعضی خواستند بگویند که احتمال می دهیم مصداق تجاوز باشد بالاخره نسیان که شد الان که در محل نیست اگر الان در محل باشد که انجام می دهد پس از محل گذشته احتمال قبلا که در محل بود تدارک کرد یا نکرد، این یک احتمال است بنابراین احتمال اگر به این معنا است می گویند می شود مصداق تجاوز حسابش کرد ولی بعید نیست که فرمایش آقا ضیاء درست است منتهی ایشان به طور فتوای جزم می گوید مرحوم سید از باب احتیاط واجب می گوید، ایشان به طور جزم فتوا می دهد ظاهرا همان درست باشد، برای اینکه نسیان شد و حکم هم آمد شک داریم که تدارک شد یا نشد احتمال تدارک شدن یعنی احتمال اینکه مصداق قاعده تجاوز نباشد آن وقت با احتمال شک در جریان مثل تمسک به عام در شبهه مصداقیه می شود، آیا یک چنین چیزی گفته می شود یا نه، مرحوم سید هم شبهه اش همین است که آیا این مصداق تجاوز هست یا نیست، من فکر می کنم به هیچ وجه نمی توانیم مصداق تجاوز بگیریم، قاعدتا فکر می کنم مسئله روشن باشد. یک حرف دیگر می شو اینجا زد و آن اینکه موضوع قضاء نسیان مستمر است مثل احکام که در گذشته ها برایش شک در رکعات خواندیم شک مستمر نه شک زائل، شک زائل موضوع حکم نیست، این اینجا هم نسیانی موضوع حکم است که نسیان مسمتر باشد تا بعد از نماز نسیانی که من فراموش کردم ولی احتمال می دهم که تمام شد و انجام هم شد تدارک شد، بگوییم این موضوع نسیان نیست، نسیانی که قضاء دارد چون می گوید قضاء بعد از نماز، قضاء بعد از نماز برای نسیان است تا قبل القضاء است و الّا اگر یک وقتی نسیان داشت و بعدا هم انجام شد این دیگر مصداق دلیل قضاء نیست، دلیل قضاء برای نسیانی است که استمرار پیدا کرده تا الانی که می خواهم قضاء کنم همان نسیان باقی است یعنی من واقعا فراموش کرده بودم پس نسیان مستمر است، اینجا که احتمال تدارک می دهم بگوییم نسیان مستمر نیست اگر نسیان مستمر نیست آن وقت اینجا بگوییم قضاء ندارد، شاید این حرف در ذهن سید بوده که می خواهد بگوید دلیل قضاء برای نسیان مستمر است واینجا نسیانمان استمرار پیدا نکرده است. ولی در عین حال بالاخره بخواهیم درست کنیم با قاعده تجاوز باید درست کنیم اینجا مشکوک است که قاعده تجاوز است. یک مطلب این است که آیا این در رکعت اخیره با رکعات دیگر فرق می کند یا نه، در رکعت اخیره اگر نسیان کرده بوده و شک می کند که انجام داده بوده یا نه، اینجا بعد از نماز نمی شود بگوییم این الان در محل است، فراموش کرده بود در تشهد یادش افتاد نمی داند تدارک کرده بود یا نه، در یک لحظه این اتفاق می افتد آن وقت بگوییم الان در محل است، سلام داده ولی بگوییم در محل است برای اینکه سلام سلام بی جایی بوده بنابراین بر می گردد سجده را انجام می دهد و تشهد را انجام می دهد وسلامش را هم بعدا انجام می دهد و دو سجده سهو برای سلام بی جا، بنابراین بگوییم نسیان در رکعت اخیره با سایر رکعات یک قدری فرق می کند.
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395
|