بسمه تعالی
می گویند که اول کسی که درباره قواعد فقهیه کتاب نوشته است از علمای
حنفیه ابوطاهر دبّاس هست که در قرن چهارم می زیست، در شیعه ابتدا مرحوم یحیی بن
سعید حلّی خواهرزاده مرحوم محقق که اواخر قرن هفتم ایشان فوت کرده است کتابی نوشته
است به نام نِزهة الناظر یا نُزهة الناظر فی الجمع بین الاشباه والنّظائر این
قواعد فقهی نیست ولی شبیه آن هست یعنی از راه اشباه و نظائر فقهی، در این فقهای
متأخرین هم بعضی ها به این اهمیت می دادند از جمله مرحوم آقای شریعت مدار خیلی
اهمیت می داد به اشباه و نظائر، یک مسئله ای که وارد می شد این یشبه به فلان مسئله
در فقه و از این تشبیه این ها یکی از جهات حل مسئله اش بود.
شهید اول در بعضی نوشته هایش که در بحار مرحوم مجلسی نقل کرده است در
شرح حال ایشان در اجازات، آن جا دارد که از اجازاتش دارد که این کتاب قواعدی که من
نوشتم لم یعمل الاصحاب مثله مانند این کسی ننوشته است.
به نظر می رسد که شیعه نه اینکه در هر مسئله ای روایتی یا چیزی و
دستوری از اهل بیت داشتند خیلی سراغ قواعد فقهیه نرفتند به خاطر اینکه مسئله برای
آن ها حل بوده ولی عامه مشکل داشتند چون در هر مسئله ای دلیلی به آن صورت ندارند
روایاتشان هم که حتی خیلی مسائل خود را با حرف تابعین با اصحاب درست می کنند
اصحابی کالنّجو بایّهم اقتدیتم اهتدیتم چنین نقل می شده آن ها نقل می کنند، لذا
روایاتشان هم خیلی ها به این ها منتهی می شود، همین که عمر چنین کرده است حتی بعضی
جاها عبدالله عمر این مدرک فقهی می شود برایشان لذا این ها پیش قدم شدند که قواعد
فقهی درست کنند.
اما شیعه نه لازم بود دنبال
استحسان و قیاس و این ها برود و حتی محتاج به اشباه و نظائر هم نبود، اشباه و
نظائر را در عامه هم دارند در تألیفات، در نوع مسائل دلیل خاص یا دلیل عام دارد
شیعه با اهل بیت مربوط است اختصاص به شخص پیامبر هم ندارد ما بعد از پیامبر دوازده
امام داریم این خیلی مسئله هست، آن ها اگر اصحاب را رها کنند یک نفر دارند و آن هم
پیامبر لذا این قواعد را بعدا نوشتند ولی در عین حال نوشتند. شهید اول اول کسی است
که رسما کتاب قواعد نوشته است القواعد والفوائد که الان هم چاپ های جدیدش شده است
و کتاب خیلی خوبی هم هست.
شیعه در نوشتن قواعد یکی تحت تأثیر بعضی روایات است از جمله این روایت
علینا القاء الاصول و علیکم التفریعاز
این استنباطی هم که می شود پس یک قواعد کلی باید استخراج شود که آن اصولی است که
اهل بیت فرموده اند علینا القاء الاصول آن اصول را کانّ قواعد، این اصول علم اصول
نیست علینا القاء الاصول برای اینکه ظاهر این روایت این است که در حقیقت این فروع
مصادیق همان اصول هستند، علم اصول مسائل فقهی مصداقش نیست مسائل فقهی مستنتج است یعنی
از طریق کبری و صغری به قیاس منطقی ولی قواعد فقهیه مسائل فقهی مصداقش هستند ظهور
روایت یک چنین چیزی است، علینا القاء الاصول و علیکم التفریع لذا بعید نیست این تطبیق
شود بر اینکه انسان لازم است قواعد فقهیه را استنباط کند.
به هرحال بحث راجع به قواعد فقهی لازم است برای اینکه ما فروعی پیدا
می کنیم مسائلی را پیدا می کنیم که نصّ خاصی چه بسا درباره اش نداریم و این را از
راه قواعد کلیه می خواهیم حل کنیم بنابراین بحث از قواعد ضرورت دارد آن وقت از
طرفی از خیلی از مسائل فقهی ما واقعا قواعد استنتاج می کنیم، قاعده کلی، این است
که این قواعد چطور هستند. همانطوری که در کتب اجتهادیه عامه قبل از ما هستند در
قواعد فقهیه هم عامه اولین کتاب را نوشته اند و ما هم بعد از آن کتاب داریم.
عرض کردم که اولین کتابی که راجع به قواعد در فقه شیعه نوشته شد قواعد
مرحوم شهید اول بود بر این کتاب شروحی بعدها نوشته شد نزدیک پانزده کتاب به عنوان
شرح بر این قواعد نوشته شد، در زمان ما هم کتاب قواعد نوشته شده است متعدد، بنده
فکر کردم که از قواعدی بحث کنیم که یک قدری کم تر بحث می شود و از جمله قاعده قرعه
به نظرم آمد هم بحثش برای شروع مختصرتر است و هم اینکه درباره این کتاب اصلا بحث
نمی شود درباره این قاعده،( شاید یک وقتی عرض کردم مرحوم آقای بجنوردی در حافظه،
ذوق، استعداد کم نظیر بوده است، ظاهر اینطور که نقل می شود کل قرآن را حفظ بود، کل
نهج البلاغه را حفظ بود، بسیاری از دواعین شعرا حتی امثال سعدی و این ها را از حفظ
بوده، خیلی عجیب بوده ایشان در حافظه، در فلسفه بسیار خوب بود، فقه و اصولش بسیار خوب
بود و من تعجب می کنم چطور می رسیده، در شرح حالش قبل ها دیده بودم که هر روز دو
جزء قرآن هم می خوانده است، ما عمرهایمان بی برکت شده است) غرض من یک وقتی به
مرحوم امام پیغام دادم یا نوشتم ایشان در نجف بود که ما بازهم می خواهیم درس برویم
درس های اینجا را دیده ایم اگر ممکن است شما از آقای بجنوردی بخواهید که قم بیاید،
ایشان در جواب برای من پیغام داد بعد از مدتی که شما خودتان کار کنید آقای بجنوردی
هم دیگر پیر شده است و دیگر حالی ندارد بگذریم.
کتاب های دیگری هم نوشته شده در قواعد ولی خیلی هایش به هرحال می شود
گفت بعضی ها مستنبط از ایشان است متّخذ از آن جا هست و به هرحال حداقل بگوییم که
دقت ایشان خیلی بهتر است، از معاصرین ما یکی آقای فاضل یک جلد ظاهرا دارد، سه
چهارجلد هم آقای مکارم دارد، آقای مکارم سابقا ها اولین کتاب فقهی ای که نوشت همین
بود و می گفت که یک چیزی بنویسیم که جایش کم است به این تعبیر می گفت شاید نزدیک
سی سال قبل بود.
به هرحال اولا بنده معتقد هستم که قرعه یک امر عقلائی است به همین که
ردّی درباره اش نرسیده است همین کافی است، در خیلی مسائل در عرف عقلا وقتی دلیلی
ندارند که تعیین حقی از حقوق بکنند به قرعه مراجعه می کنند در همه جا رسم است، یک
وقتی یک راهی است برای حل قضیه از آن راه می روند ولی اگر هیچ راهی نیست و باید آن
کار را انجام دهند، ده نفر هم هستند و یکی باید این کار را انجام دهد، هیچ کس هم
حاضر نیستند پیش قدم شوند در این صورت راهی ندارند، باید قرعه بندازید حالا از هر
طریقی باشد قرعه باشد این ها عقلائی است و ضرورت هم می کند، واقعا ضرورت ایجاب می
کند که معتبر باشد، لااقل بتوانم بگویم ردّی از طرف شارع نرسیده است.
این قدم اول یکی از ادله ما
است اعتبار این، هیچ دلیلی بر رد قرعه نداریم، منظور این است که قدم اول این است
که عقلائی است در هر عصری و در هر مسئله ای، فرض بفرمایید که الان من باب مثال یک
میز گردی داریم که صدر و ذیلش هم معلوم نیست صحبت این است که هرکسی کجا بنشیند یک
وقتی هیچ امتیازی نیست مشکلی ندارند هرکسی یک جایی می نشیند اما اگر یک امتیازی
داشته باشد موجب کدورت ها می شود به ناچار باید به یک قاعده ای متوسل شوند صرف
اینکه میزها را گرد می چینند بعد حالا رسم شده است به میزهای دراز هم می گویند میز
گرد این اصطلاحش دروغ است اصل میزگرد آن بوده برای اینکه اختلافی نشود و صدر و ذیل
نداشته باشد.
یک وقتی قدیم ها می خواندم ظاهر جنگ جهانی اول پادشاه تروس قدیم این
وارد می شود زودتر می نشیند که وقتی شاه فلان جا می آید این را می بیند او به این
سلام کند، او هم برعکس وارد شد و به این سلام نکرد اصلا منشأ اولیه جنگ جهانی اول یک
جایی خواندم این بود قضیه اش، چنانکه بعد از جنگ جهانی دوم یک جنگ دیگری داشت
ایجاد می شد بر سر یک خانمی به نام لیدیا که به خاطر این داشت یک جنگ جهانی درست می
شود و گردنبند های عجیب و غریب که سلاطین این طرف و آن طرف بینشان بر سر این تناسف
بود.
حالا به هرحال وقتی یک امتیازی است و اگر بخواهند بی جهت به افراد
بدهند موجب کدورت و درگیری و این موارد می شود راه چاره ای جز قرعه نداریم حالا هر
اسمی روی این بگذاریم. این که بعدها رسم بوده علما یک قالیچه یا دشک چه می گذاشتند
تبعا از پیامبر(ص) برای پیغمبر یک دشک چه ای گذاشتند که پیامبر روی آن نشست و از
قدیم هم رسم بوده در زبان عامیانه هم می گویند تو روی قالیچه پیامبر نشستی، آدم
فکر می کند که مگر پیامبر قالیچه داشته است منظور این بوده که پیامبر اول دوری روی
زمین می نشستند کسی که وارد می شد نمی شناخت که معلوم می شود این طور هم که می
گویند نور جبین پیامبر چه می کرده این طور هم نبوده آن نور معنویت بوده برای اهل
معنا نه اینکه هرکسی نور پیامبر را بفهمد، می پرسیدند ایّکم محمد (ص) نمی فهمیدند
که کدام است بعد اباذر می گوید ما یک چیزی درست کردیم که پیامبر روی آن بنشیند یک
جایی کمی مرتفع تر هم بوده که معلوم باشد و گیج نشوند.
حالا منظور این است که می خواهم بگویم قرعه یک دلیل عقلائی دارد و
همین عدم ردّ کافی است هذا اولا، اما ثانیا در خود قرآن کریم:
1- سوره آل عمران، آیه 44 در مورد داستان ذکریا است، می دانید که مادر
مریم وقتی نذر کرد که فرزند خودش را وقف کلیسا بکند رسم نبود که زن را وقف کلیسا
کنند، حالا نمی دانم که آن موقع چرا رسم نبوده راهبه ها که همیشه هستند زن ها حالا
آن موقع چطور بوده نمی دانم بعد وقتی متوجه شد که دختر است قال ربّ وضعتها انثی و
لیس الذکر کلانثی معلوم
می شود که آن موقع رسم نبوده که راهبه ها در کلیسا باشند، این قضیه حرمت ازدواج که
برای بعد از عیسی است، این قضیه برای قبل از عیسی هست، قبل از عیسی چرا این ها زن
ها را راه نمی دادند نمی دانم، در کنسیه های یهود مثلا راهبه ها نیستند و فقط
مردها هستند این را هم حالا اگر تحقیق کنیم شاید معلوم شود ما نمی دانیم، احتمال
دارد که در کنیسه های یهود این طور باشد که راهبه ها را راه نمی دهند غرض این گفت
و لیس الذکر کالانثی بعد قرآن دارد که تقبلها بقبول حسن خداوند این را قبول کرد
یعنی رسما این زن و این بچه را آورد اینجا و گذاشت و گفت من گذاشتم برای خدا
هرکاری خودتان می خواهید کنید که آن حضرات رهبان ها به آن ها خطاب کرد بعد این ها
گفتند که دست که بسپارند ذکریا ادعا داشت که باید من کفالتش را به عهده بگیریم به
خاطر اینکه خاله این عیال همین ذکریا هست و دیگران زیربار نمی رفتند، گفتند چکار
کنیم، این یک امتیازی است به خاطر خانوادگی مریم گفتند چکار کنیم، چاره عقلائی می
گوید قرعه بنابراین این هم به پیروی از همان قاعده عقلائیه هست که دارد در تعاریف
و بعضی روایات فاتتلقوا الی نهر اردن احتمالا اشاره به نیل باشد بعد اقلامشان که
همه آهنی بود گفتند که روی آب می اندازیم هر آهنی که روی آب ماند او متصدی شود چون
آهن باید پایین برود ولی قلم ذکریا روی آب ماند و این در حقیقت یک اعجازی بود و
کفّلها ذکریا، قرآن که نقل می کند مربوط به یک قضیه آن زمان است ولی اولا رد نمی
کند پس این اثبات می شود که این در اسلام هم مشروع هست قرآن نقل می کند از آن قضیه
ولی معلوم می شود در اسلام هم مشروع است.
اولا ما می گوییم که صرف عدم رد کافی است ولی از این استفاده می شود
که در قرآن هم هست و در اسلام هم هست بنای فقها هم بر این است که آیاتی که قرآن
نقل می کند درباره امت های گذشته به آن استناد فقهی می کنند نظیر آن بحثی که راجع
به موسی هست قال ایماالاجلین قضیة فلا عدوان علیّ
چه هشت سال و چه ده سال، غرض خلاصه استفاده می کنند و در آیات متعددی هم هست که
این یک مورد است.
مثلا وقتی هدهد می آید خبر می
دهد از عیب آن قبیله که دو عیب دارند: اول اینکه یعبدون الشمس و دوم هم اینکه یک
زنی رئیس مملکت است و این به عنوان یک چیز زشت نقل می شود و همراه با شرک و سلیمان
هم همینطور این را به عنوان یک عیبی می پذیرد، قرآن هم رد نمی کند پس یعنی قرآن هم
قبول دارد که ریاست را به زن ها ندهید، ما از این آیه استفاده می کنیم که قرآن
موافق با قرعه هست.
2-در داستان یونس وذالنون اذ ذهب مغاضباً
درباره یونس اصل مسئله مسلم است که در کشتی نشست و کشتی متلاتم شد و حالا یا به
خاطر تلاتم یا اینکه یک نهنگ بزرگی مقابل این دهن باز کرده بود، یک نقل این است که
خواستند کشتی را سبک کنند و یک نقل این است که ناخدای کشتی گفت این کیست که طلبکار
داشته باشد و یونس گفت من هستم، من بدهکار هستم، آن که می گوید که مسئله سنگین
بودن کشتی بود که ماندند که چه کسی را بیندازند در دریا که کشتی سبک شود و بقیه
سالم بمانند و معلوم می شود که می شود فرد را فدای جامعه کرد، یک نفر را از بین
ببرم که بقیه بمانند البته نه اینکه بکشند خودش پیش قدم شود، قرعه انداختند بین
همه، آن نقل که ناخدا گفت که کدامتان طلبکار دارید و یونس گفت من دو نفر که همراه
یونس بودند که این ها هم ایمان به یونس آورده بودند چون از کل قوم و قبیله یونس
فقط این دو نفر ایمان آورده بودند در بعضی روایات اسم آن ها هم ذکر شده است به نام
روبیل و تنوخواه، یونس خودش سی ساله بوده پیامبر شده و 33سال دعوت کرده هیچ کس جز
این دو نفر به او ایمان نیاوردند و با این دو نفر قهر کرد و آمد بعد گفت وقتی من
هستم خودش را در آب بیندازد آن دو نفر جلو آمدند و گفتند ما هم هستیم و قرعه بین
این سه تا شد، طبق بعضی روایات قرعه را سه بار تکرار کردند و هر سه بار به نام
یونس شد، این یک دسته از روایات است.
آن وقت در این جهت که یونس آمده در کشتی ظاهر قرآن این هست که چون آن
ها به او ایمان نیاوردند عصبانی شد و آمد به طرف دریا و می خواست از اینجا برود به
حالت قهر کانّ قرآن هم می خواهد بگوید که تو کجا می خواستی بروی و هرکجا بروی که
خدا از تو جدا نیست، و ذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لم نقدر علیه فکر می کرد که یک
جایی می خواهد برود که دردسترس ما نباشد و آمد در کشتی نشست که از اینجا برود ولی در
چندین روایت که یک روایت هم با سند معتبر دارد که هر پیامبری که مصیبتی به او رسید
به خاطر اینکه ولایت علی بن ابی طالب(ع) را درست نتوانسته بپذیرد این از عجایب این
روایات است، بخواهید مراجعه بفرمایید در تفاسیر روایی از جمله نورالثقلین این
روایات نقل شده است و خیلی سند خوب، دارد مصیبت نوح، مصیبت آدم، گرفتاری موسی که
قال ربّ ظننت نفسی تمام انبیاء که گرفتاری پیدا کردند این بوده در یکی از ظاهرا در
همین یونس است یا دیگری به او گفتند که باید ولایت علی بن ابی طالب(ع) بپذیری وقتی
به یونس می گویند یونس می گوید من نمی توانم اقرار کنم به ولایت کسی که او را نمی
شناسم چندین روایت اینجا دارد و یکی هم روایت خیلی معتبری هست که چون قبول نکرده
است آن وقت دارد که تمام انبیاء که دچار مشکلات شدند به خاطر همین بوده است.
حالا این را چه بگوییم؟ از
روایاتی است که غلات داخل کردند، اختلافات زیاد دیگری هم در داستان یونس پیامبر
هست، در همین قضیه یونس وقتی در شکم ماهی بود تمام پوست و موهای این ریخت و بعد در
کنار دریا یک جایی ماهی او را از دهان خودش بیرون انداخت، حتی هوا اذیتش می کرد
مثل جنین است و ابتنا علیه شجرة من یقطین، معلوم می شود از این کدو درختی های بزرگ
بوده می گوید این درکنار برگ این بوده و این خیلی خنک خود این میوه هم میوه خنکی
هست بعد این کم کم خیلی سریع به قدرت الهی پوست پیدا کرد بعد وقتی این پوست پیدا
کرد درخت خشک شد و بعد این کانّ انسی به سایه این درخت داشت گفت خداوندا این درخت
هم که خشک شد، خداوند فرمود ناراحت شدی از خشک شدن برگ یک درخت آن وقت چطور می
خواستی صدوبیست هزار جمعیت را من یک جا بکشم به خاطر معصیت آن ها که این هم دستوری
است بر ما که با مردم با عواطف باشید.
آن وقت در بعضی روایات دارد که نه ساعت در شکم ماهی بوده، بعضی روایات
دارد چهل روز، بعضی روایت دارد که غیبتش چهار هفته بوده یک هفته از محل خودش قهر
کرده به طرف دریا آمده، یک هفته در شکم نهنگ بوده، یک هفته زیر آن درخت کدو بوده و
یک هفته هم درحال برگشت بوده و روز چهارشنبه نیمه شوال به نفرین یونس عذاب آمد که
وقتی آن هم جمع شدند یونس را پیدا نکردند خودشان توبه کردند و استغفار عذاب همان
روز برگشت و سه روز در بعضی روایت دارد که سه روز در شکم نهنگ بوده است و نهنگ او را
بیرون انداخته، غرض روایات در ساعتش در مقدارش و در همین ها اختلاف دارد ولی اصل
آن به حسب ظاهر قرآن خیلی روشن است که چون آن ها ایمان نیاوردند این عصبانی شد و
آمد.
اما این روایات می گوید سرّش البته قابل جمع هم هست که آنها ایمان
نیاوردند عصبانی شد و آمد اما چرا عصبانی شد؟ پیامبر باید بیش از این ها صبر و
تحمل داشته باشد، پیامبر اسلام آن همه اذیت هایی که دارد جز یک کلمه ای که ما اذی
نبیٌ بقدر ما اذیت که نقل شد و سندش را هم ما نمی دانیم چطور است هیچ جای دیگری صحبتی
نیست بلکه خلافش هست، در موقعی که از طائف بر می گشت و او را سنگ می زدند کناری
رفته بود می گفت اللهم اهدی قومی فانهم لایعلمون خیلی عجیب است خدا ببخش این ها را،
خدا باید بگوید پیامبر تو ببخش، پیامبر به خدا گفت تو ببخش این ها نمی دانند جاهل
هستند تو ببخش، خیلی عجیب هست این قضیه، پس یونس چرا عصبانی شد آن وقت روایات می
گوید سرّ این قدح و این عصبانیت این بود که این ولایت مولی علی(ع) را کامل درک
نکرده بود و بعد می گویند همه انبیائی که گرفتاری های قدحی پیدا کردند همین بودند،
در نوح هم دارد که وقتی نوح نفرین کرد و همه از بین رفتند آن وقت بعضی تواریخ و روایات
دارد حالا سندش را کاری ندارم دارد که به نوح دستور دادند که از این خاک کوزه ای
گلی درست کن، این درست کرد وقتی خوب درست کرد گفت حالا بشکن، گفت خداوندا کوزه ای
را که به این زحمت درست کردم چطور بشکنم؟ آن وقت خداوند وحی کرد که تو یک کوزه گلی
را که همه اش هم برای من است تو فقط ساخت مقدماتی را کردی و افاضه هیئت هم که باز
از جانب خداست تو این را سخت است و آن وقت چطور تمام جمعیت را نفرین کردی که از
بین بروند.
حالا منظور این است که در تمام مسائلش اختلاف است ولی آیا می شود که
انبیاء ولایت مولی را مثلا سختشان بوده؟ شاید منظور این نیست که این ها ولایت را
نمی پذیرفتند دیر پذیرفتند، شاید منظور این باشد همان دیر بودنش شاید مسئله باشد،
چون یونس گفت من چطور بپذیرم ولایت کسی را که نمی شناسم و خداوند هم عصبانیت این
را اکراه داشت مخصوصا دارد که ذهب مغاضبا خدا فورا همان جا فورا می کوبد فظن ان لم
نقدر علیه، اینکه عصبانی شد رفت فکر کرد که می تواند از دست ما فرار کند، خیلی
جمله تندی است که پیامبر مثل اینکه خیال می کرده که ما نمی توانیم بگیریم او را
فرار کرده یعنی حوزه مأموریت خودش را خالی کرده است خیلی جمله تندی هست.
سید بن قطب مصری در تفسیر فی ظلال ظاهرا یک جایی راجع به عظمت پیامبر
اکرم(ص) یک جمله ای دارد این جمله را من از غیر ایشان جایی ندیدم جمله بسیار زیبا
و شیوایی است، می گوید که اگر عظمت روحی پیامبر را می خواهید بفهمید اینجا را
ببینید که خدا در قرآن گاهی به حدی از او تعریف می کند که خدا می گوید مهم است! انّک
لعلی خُلُق عظیم یعنی
نعوذ بالله نظیر جمله ای که مولوی اخص اندر خاص دارد شبیه این نعوذ بالله خدا کانّ
متعجب است از عظمت پیامبر، در یک روایتی دارد که خدا کل دنیا را می گوید متاع
الدنیا قلیل آن وقت خلق پیامبر را فقط می گوید انک لعلی خلق العظیم.
یک جای دیگر هم می گوید انّک باعیننا، تو در چشم ما هستی، فاصبر لحکم
ربّک ولا تکون کصاحب الحوت
صبر کن مثل یونس نباش بعد دارد که انّک باعیننا، تو در چشم ما هستی، این تعریف ها
و آن وقت یک جا چنان تهدید می کند که اگر آدم معمولی باشد خدا را یعنی به آن
اندازه بشناسد ولی ظرفیتی نداشته باشد باید قالب تهی کند لو تقولّ علینا بعض الاقاویل
لاخذنا منه بالیمین ثمّ لقطعنا منه بالوتین ظاهرا اینطور است آیه، اگر بخواهد یک
چیزی به ما ببندد رگش را قطع می کنیم، دستش را می بریم خیلی عجیب است، آن جا فرمود
که لان اشرکت لیحبطنّ عملک
و لولا ان ننبّئک لقد کدتّ ترکن الهیم علیهٍ شیئاً قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیاة و
ضعف المماة،
نزدیک بود به این ها نزدیک شوی اگر نزدیک شوی دوبرابر همه عذاب هایی که در دنیا
هست به تو می چشاندیم و ضعف المماة و دوبرابر کل عذاب هایی که برای همه جهنمی ها
هست یک جا به تو می دادیم خیلی عجبیب است آن وقت پیامبر همان پیامبر، نه آن تشویق
موجب می شود قالب تهی کند و نه این تهدید موجب می شود غالب تهی کند، یک چنین
ظرفیتی در هیچ بشری امکان ندارد و این ادله بر دلیل است که موجود غیر معمولی است
از عالم دیگر است.
یک مطلبی توضیح دهم، چون در این روایت ندارد که منظور از ولایت یعنی
خلافت پیامبر(ص) این که آسان است بعد از پیامبر هم علی خلیفه می شود، منظور کل
ولایت، ولایت کلیه باطنیه که ظاهر از باطن ترشح می کند یک قسمتی است از باطن یعنی
آنچه را که خدا بر کل عالم احاطه دارد علی احاطه دارد این برای نبی هم مشکل است
الان هم خیلی هستند نمی فهمند به بعضی ها بگویی علی خالق است، قبول نمی کند. من
دیدم بعضی بزرگان را که من به ناچار گفتم علی مهم تر است یا عیسی، عیسی را را قرآن
می گوید خالق است آن وقت در زیارت جامعة کبیره و زیارت مطلقة آقا ابی عبدالله(ع)
می گوید تمام عالم را شماها درست می کنید، اولا بکم فتح الله و بکم یختم شروع عالم
و ختم عالم همه با شماها هست بعد هم بکم تنبت الارض اصلا گیاه که در می آید بوسیله
شماهاست، بکم ینزالله الغیث باران که می آید به وسیله شماها هست.
مرحوم متألهین در شرح اصول کافی دارد که برای ما با برهان ثابت شده
است که اهل بیت نه فقط علت غائی هستند، علت فاعلی هستند اینجا دارد بکم نه لکم،
ممکن است بعضی انبیاء همانطور که در روایات داریم که یکی صحیح السند هم هست می
گوید که خدایا چطور من قبول کنم کسی را که نشناختم حالا نه اینکه اعتراض مقابل،
همین که دیر فهمیده است تو باید بهتر از این ها فهمیده باشی مثلا. ما وقتی هشت
جلسه بحث کردیم راجع به تفویض طولی آن جا بحث کردیم که تفویضی که ما قبول نداریم
تفویض عرضی است که خدا کنار رفته باشد ولی تفویض طولی زیر نظر خدا کار می کنند مثل
اینکه زیر نظر نفس ما چشم می بیند، گوش می شنود، هم صحیح است بگوییم گوش شنید و هم
صحیح است بگویم من شنیدم، هم خدا خالق است، هم علی خالق است، هم پیامبر خالق است و
هم اهل بیت خالق هستند، هم خدا شارع و مشرع هست و هم پیامبر و اهل بیت شارع و مشرع
هستند بنابراین ممکن است این روایت هم درست باشد و جمع به همین روایت شود.
پس از آیات کریمه این هم دومین آیه که نشان می دهد با قرعه کار را حل
کردند، بالاخره قرعه انداختند و سه بار به نام یونس درآمد و یونس آمد جلوی کشتی که
خودش را در آب بیندازد این نهنگ دهان باز کرد و رفت در شکم بدون اینکه دندانی به
یونس بزند مستقیم در شکم این قرار گرفت، جای امن و با امنیت کامل، بعضی روایت هایش
خیلی ضعیف است چون دارد که در دریای قلزوم کجا گشت بعد آمد کجا حتی یک جا دارد در
دریای طبرستان، طبرستان می شود بعد خزر بعد خزر که به جایی راه ندارد که ماهی از
آن جا بیاید به اینجا، یک کسی از نویسندگان روس این آقای ذبیح الله منصوری کتابی
دارد راجع به ایران قدیم ایشان در یکی از کتاب هایش من دیدم می گوید که این کویر
اینجا، همین کویر قم دریا بوده و وصل بوده به کویر طبس و خراسان و همه دریا بوده
غرض بعضی روایات دارد که این نهنگ که یونس را در شکم داشت از این دریا به آن دریا
و کل این دریاها را این رفته است.
آل عمران آیه 44 اینطور دارد: و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایّهم
یکفُل مریم،
تو نبودی نزد آن ها آن زمان که قلم های خود را می انداختند تا معلوم شود که کدام
کفیل مریم شوند.
در صافات آیه 141 عبارت این
است: و انّ یونس لمن المرسلین اذ ابق الی الفُلک المشحون فساهم فکان من المدحضین
اصلا مساهمه یک اصطلاح قرعه هست ساهمه هم تیر انداخت یا تیر گرفت، به هرحال اشاره
است به چیزهایی که پرت می کردند به عنوان قرعه فکان من المدحضین به نام این افتاد،
مدحض یعنی مغلوب یعنی این مغلوب شد و لذا فلتقمه الحوت و هو ملیم.