بسمه تعالی
ظاهرا از قرعه دیگر چیزی نماند. یکی از قواعد فقهیه که در تمام ابواب
فقه جریان دارد قاعده نفی عسر و حرج است که در آیات و روایات زیادی این آمده است،
نمونه هایی را از آیات و روایات عرض می کنیم بعد ببینیم که سعه مفاد این ادله چیست.
از آیات یکی در سوره مائده آیه 6، در باره تیمم و وضوء به اصطلاح
طهارت یا ایهاالذین آمنوا اذا قمتم الی الصلاة فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی
المرافق
که این را هم همین جا توضیح بدهیم وجوه و دست ها را تا مرفق بشویید این الی می
خورد به ایدیکم نه به اغسلوا یعنی این محدودیت مغسول را می دهد، نهایت مغسول نه
نهایت غَسل که عامه فکر کردند، نمی خواهد بگوید از سر دست بشویید به طرف مرفق، دست
ها را تا این جا بشویید، این مربوط به محدودیت دست ها است نه مربوط به نهایت غسل بعد
وامسحوا آن نهایت غَسل را اصلا نگفته است دیگر برای اینکه لزومی نداشت گفتن آن عیب
است برای اینکه متعارف است به متعارف رجوع می شود، شما هیچ وقت به فرزند خود می گویید
برو سر حوض صورت خود را بشویید و اول هم آب را از بالای پیشانی بریز از زیر چانه
نریز، مگر کسی از زیر چانه اش آب می ریزد؟ از بالا می ریزد، گفتن اینکه از زیر
چانه نریز و از بالا بریز این گفتنش عیب است، این معنایش این است که اینقدر این
سطح فکر پایین است و عقب افتاده است که باید این را هم بفهمانیم، مثل اینکه بگوییم
که می خواهید بشویید با خاک نشویید با آب بشویید و گفتن ندارد، لذا اینجا نه می
گوید با چه چیزی بشویید، با الکل بشویید، با آب هندوانه بشویید، با آب بشویید، با
خاک بشویید، این ها معنا ندارد معلوم هست با چه بشوید و این را نمی گوید و نمی
گوید که شستن را از کجا شروع کن و به کجا ختم کن این متعارف است لذا این گفتن
ندارد تعجب است از عامه که یک چنین فکرهایی با خودشان کرده اند. ما دلیلی نداریم
که حتی عمر هم این طور وضوء می گرفته، این در تاریخ بعدها که علمای اهل تسنن با
اهل بیت که رابطه ای نداشتند و تفرق در دانشمندان اسلامی و کشورهای اسلامی گسترش
داشت و این گونه مسائل لذا هرکسی هرجایی به خیال خودش یک برداشتی کرده است.
این الی هم برای غَسل نیست برای مغسول است، متعلق به فعل اغسلوا هست
بحثی در این نیست از نظر عامل ولی از نظر معنا برای مغسول است. و امسحوا بِرُؤُوسِكُمْ به سر خود مسح کنید چون با
اینجا هست در روایت هم دارد این منظور تبعیض است این یعنی به سر هم یک دستی بکش نه
اینکه بشو و ارجُلکم این جا بحث هست که چرا اینجا ارجلکم منصوب به محل رؤسکم است
چرا ارجُلِکم نشده است ارجُلَکم شده است و لذا عامه آمدند ارجل را عطف کردند به
وجوه ایدی یعنی اغسلوا ولی این خلاف قاعده عطف است، عطف به قریب می شود نه به بعید
پس وامسحوا بِرُؤُوسِكُمْ
و ارجُلکم الی الکعبین حالا
چرا ارجلکم گفته است، اگر می گفت ارجولِکم شاید عامه در این گرفتاری نمی افتادند،
شاید به خاطر همین چیزهایی است که در روایات هم دارند که باید بعضی مسائل ناگفته
باشد تا مردم بروند از اهل بیت بپرسند. گیج شوند از طرفی بگویند چرا ارجلَکم جواب
می دهند به اینکه عطف محل جایز است، همه ادبا گفتند، از طرفی می گوید شاید هم به
اغسلوا باشد آن را هم جواب می دهند که عطف به قریب است نه به بعید، یک کمی گیج می
شوند و می روند در خانه اهل بیت می پرسند، در احکام اسلام کلا در قرآن این جهت
رعایت شده است.
در این الی الکعبین هم یک حرفی است، این محدوده ممصوح است نه واژه به
مسح است و لو اینکه اینجا مسح باید الی الکعبین باشد ولی بعضی ها عکسش را هم تجویز
کردند که از بالا به پایین، اما چیزی که هست این جا محدودیت ممسوح هست آن که از
کجا شروع و به کجا ختم از ادله ما می فهمیم، روایات، فقط یک چیزی هست و آن اینکه
لازم نیست که از انگشت بزرگ باشد و از انگشت های کوچک هم باشد کافی است ولی ما یک
احتیاطی می کنیم به خاطر این الی الکعبین می گوییم اگر از انگشت های کوچک هم شروع
می کند یک گونه ای باشد که به قبّه پا عبور کند، به مسیر کعب بخورد، اگر بخواهد
کاملا از بغل پا بکشد تا زیر قابّک پا این کافی نیست، یک طوری شود که روی پا بیاید،
قسمت برآمدگی.
بعد می فرماید و ان کنتم جنباً فَاطّهروا و ان کنتم مرضی این فاطّهروا
هم اطلاق دارد که منظور غسل است و ان کنتم جنباً فاطهروا نمی گوید فاطّهروا صورت
را، دست ها را، پس فاطّهروا به جمیع وجوهکم می شود غسل، و ان کنتم مرضی اوعلی سفرٍ
یعنی مشکل داشتید آب نبود اَو جاءَ احدٌ منکم من الغائط اَو لمستم النّساء فلم
تجدوا ماءً که این هم می شود هم بدل از وضوء هم بدل از تیمم هم از بدل از غسل فتیمّموا
صعیداً طیّبا، ان کنتم مرضی اَو علی سفر او جاء احدٌ منکم من الغائط این ها هم به
جنابت می خورد بعضی هایش و هم به طهارت حدث خفیف، من الغائط آن فقط حدث اصغر است
لمستم النّساء هم فقط حدث اکبر است در مجموع این ها فلم تجدوا ماءً فتیمّموا صعیدا
طیّبا، صعید هم که روی زمین است ما به تناسب اینکه عامه هم یک حرف هایی دارند
خواستیم این قسمت های این روشن شود.
فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم منه یک مسحی شود از این صعید طیّب بعد این
جا را دارد ما به اینجا کار داریم، ما یرید الله لِیَجعَلَ علیکم من حرج خدا نمی
خواهد شما را به زحمت بیندازد ولکن یرید لیُطهّرکم و لیتمّ نعمته علیکم لعلّکم تشکرون
این یعنی چه؟
آقایان این آیه را کلا برای قاعده فقهی نفی عسر و حرج معنا می کنند ما
یرید الله لیجعل علیکم من حرج، ما هم از نظر روایات می پذیریم اگر در روایت به این
آیه استناد شده باشد ولی لولا فرمایش بزرگان و روایاتی اگر به این آیه استناد کرده
باشد روایات معتبر به نظر من این آیه منظورش نفی حرج نیست بلکه اثبات حرج است، می
خواهد بفرماید که اگر قمتم الی الصلاة این کارها را کنید ان کنتم جنباً غسل کنید
اگر آب نبود تیمم کنید ما نمی خواهیم شما را به زحمت بیندازیم، هدف ما زحمت نیست،
هدف زجر و ناراحتی شما نیست، هدف ما پاک کردن شما است، درست است زحمت دارد ولی پاک
می شوید، این نمی خواهد بگوید که اصلا زحمت نیست، برای خیلی ها مخصوصا در شبه
جزیره عربستان دست زدن روی خاک و به صورت کشیدن بزرگترین حرج شاید بوده است، آن
قدر رؤسای قبایل غرور و تکبر داشتند که این را بردگی و این موارد حساب می کردند،
سجده نماز را همین طور و چیزهایی که به خاک تماس دارد همین طور، آن وقت این نمی
خواهد بگوید که هرکجا حرج بود کنار بگذارید.
صحبت این است که ما یریدالله
لیجعل در این احکام، این احکام ثابت است ولی ما یریدالله بوسیله این احکام حرج را
بلکه یریدالله بوسیله این احکام طهارت را، به نظر من اگر روایت معتبری پیدا کردیم
که می بینیم که به این آیه تمسک کرده باشد فبها، فقط یک بحثی هست و آن اینکه
بگوییم آیات قرآن توسعه هایی دارد که در بحث های قرآنی ما حدود نه وجه برای توسعه عرض
کردیم و یکی از وجوه توسعه مفاهیم قرآنی توسعه از نظر قطع رابطه با سیاق است که
ضمن اینکه در ارتباط با سیاق معنا دارد مستقل از سیاق هم معنا دارد، آیه در رابطه
با سیاق یعنی اگر این احکام را گفتیم نخواستیم شما را به زحمت بیندازیم می خواستیم
شما را پاک کنیم ولی وقتی از سیاق جدا می شود خودش یک کلمه مستقلی است ما یریدالله
لیجعل علیکم من حرج خدا هیچ وقت نمی خواهد شما ها در حرج باشید آن وقت می شود
استفاده کرد برای نفی حج منهای سیاق و اگر روایت معتبری پیدا کردیم مؤیّد همین می
شود که آیات قرآن توسعه از نظر سیاق هم دارد یعنی در رابطه با سیاق یک معنا دارد و
جدای از سیاق یک معنای دیگر دارد، هردو هم منظور است، نظیر اینکه بارها عرض کردیم
در آیه کریمه و انفقوا فی سبیل الله ولاتلقوا بایدیکم الی التحمک، در رابطه با
سیاق یعنی در راه جنگ و جهاد و یا طبق بعضی آیات مربوطه آیه ماقبل و مابعدش در
رابطه با حج انفاق کنید اگر انفاق نکنید ملاحظه خرج بکنید، امساک کنید، مکه نروید
یا جهاد نکنید فلاکت است، ولی مستقلش کنید یک مطلب تامی است انواع مفاهیم را می گیرد،
انفقوا فی سبیل الله به فقرا رسیدگی کنید و الا هلاکت جامعه هست، دزدی و جرم و
جنایت زیاد می شود و هرج و مرج می شود، انفقوا فی سبیل الله علم خود را به دیگران
بدهید، انفقوا فی سبیل الله از آبرویتان در راه خدا بگذرید و مانند این ها، همه
این ها را می گیرد انواع مفاهیم را در آن می گیرد و از این قبیل که ما معتقد هستیم
مفاهیم قرآنی انواع توسعه دارد یکی هم همین است و الا خود آیه را بخواهیم معنا
کنیم که آقایان معمولا در رابطه با سیاق معنا می کنند این را قبول نداریم که
معنایش نفی حرج باشد.
آیه دیگر 185 سوره بقرة شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدًی للناس و
بیّنات من الهدی والفرقان فمن شهد منکم الشهر فلیصمه
هرکس که شهر را شهود کرد شهد منکم الشهر که معنایش این است شهود گاهی به معنای
دیدن می آید، رؤیت ولی معنای واقعی آن رؤیت نیست بلکه به معنای حضور، گواهی به
هردو این ها می آید حضورش همان است که گفته اند مقام تأمل و گواهی اش همان است که
گفتند اند محل اداء، غیر رؤیت است و لذا در روایت دارد که پیامبر اشاره کرد به
آفتاب یا به خود خورشید، فرمود علی مثل ذلک فاشهد پس فاشهد غیر علی مثل ذلک است،
علی مثل ذلک یعنی رؤیت فاشهد پس غیر از رؤیت است، علی مثل ذلک فاشهد پس شهود غیر
ذلک است آن متعلق آن هست یعنی
شهادت علی رؤیت است پس معنایش رؤیت نیست شهود حضور است، من شهد منکم الشهر کسی که
حاضر است در این ماه هست آن وقت حضور اینجا جنبه حدوثی منظور است.
حضور حدوثی شهر یعنی اول ماه،
کسی که بود منتهی از نظر فتوایی فرق نمی کند، اول، وسط هرکجای ماه که رسید و حضور
داشت باید روزه بگیرد که در این شهود هم حالا نمی خواهیم در مباحث فقهی آن وارد
شویم، شهود، رؤیت و مانند این ها، این ها از مفاهیم طریقی است به نظر من، روایتی
هم که دارد که صم للرؤیة و افطر للرّؤیة،
این رؤیة مفهوم طریقی است، رویت حتما نمی خواهد به نظر من منظور ثبوتی واقعی حلال
ماه است می خواهد من ببینم یا نبینم با هر وسیله ای که ثابت شود لذا درست است
شهادت عدلین را کلا در فقه داریم و چون بحث موضوعات است و در این جا به خصوص حرف
دارند فقهاء خبر ثقة معتبر نشده است باید عدلین باشد ولی اگر از راه های دیگری
اطمینان عرفی که منزله علم عرفی پیدا شد مثل اتفاق جمیع اهل تقویم به نظر من قابل
قبول است چرا باید رد کنیم، عرض کنم که الان در دنیای روز این بحث که حتما برو
بالای پشت بام ماه را ببین و بعد روزه بگیر اصلا قم و این گونه شهرها می شود و
دیگر شهرها نیست حالا در این زمان ها زندگی هایی در این دنیا روز هست گرفتاری هایی
که مردم دارند که همه اول غروب مواظب باشند نیم ساعت قبل بروند بالای پشت بام ها
نگاه کنند این ها اصلا، به نظر من این ها مفاهیم طریقی هستند و در کلیه مفاهیم
طریقی میزان ما واقع است با هر وسیله ای که ثابت شود به طُرق علم عرفی کافی می
دانیم از جمله اتفاق جمیع تقاون.
به تناسب عرض می کنم این فرمایش سیدناالاستاد امام را هم ما در لیالی
مقمره به همین جهت نمی توانیم بپذیریم، آن جا درست است که ظاهر آیه این است که حتی
یتبیّن لکم ولی تبیّن هم جزء مفاهیم طریقی است، تبیّن لک یعنی این مفهوم طریقی یعنی
واقع مطلب این کار شده باشد بنابراین همین که از طریق ساعت یقین داریم که طلوع فجر
شده است و لو به خاطر ماه مغلوب است و ما نمی توانیم آن طلوع را ببینیم، باشد، این
یتبیّن لکم اگر مفهوم موضوعیت داشت مفهوم طریقی نبود تبیّن لنا نشده است چون نور
ماه زیاد است و نمی گذارد طلوع را ببنیم ولی این مفهوم طریقی است یتبیّن لکم یعنی
یمتاز الصبح عن الیل یعنی طلع الفجر این طلوع هم شده کافی است.
و من کان مریضا او علی سفرٍ فعدّة من ایّام اُخَر که بحث اختلاف است
لذا لازم نیست حتما شخص مریض نشود لازم نیست که مسافر نشود حتی اگر کسی به تقصیر
خودش مریض شد یعنی به او گفتند نخور غذا را مریض می شوی ولی خورد مقصر است، دیگران
گفتند، دکتر هم گفت ولی بازهم خورد بازهم این وظیفه اش عدّة من ایام اخرهست بعد
این دارد یریدالله بکم الیسرَ ولایرید بکم العُسرَ
خدا یسر برای شما می خواهد نه عسر که این هم تمسک شده است برای نفی عسر و حرج، لسان
این آیه با آیه قبلی فرق دارد ما یرید لیجعل یعنی در این احکام منظور ما جعل حرج
نبوده است ولی اینجا این را ندارد که ما یرید بذلک عسرا این اولا جمله یسر اول
آمده است بعد هم ارتباط به قبل آن به عنوان غایت ذکر نشده است یک جمله مستقل است،
یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر کبری آن صغری قبلی هست، کبری و صغری هست
البته ولی نه اینکه مثل لام غایت در آن جا و اشاره به احکام هم باشد که هدف از این
احکام ما کان حرجاً هدف حرج نبوده است این با این تعبیر فرق می کند، یرید الله بکم
الیسر.
حالا یک نکته عرض کنم در ذهنتان باشد در مباحث آینده، مرحوم سیدنا
الاستاد امام(ره) یک عقیده ای ایشان دارند که اگر کسی بر خلاف حرج عمل کند عمل او
اشکال دارد یعنی وضوء حرجی نباید بگیرد رفت گرفت، ایشان وضوء او را اشکال می کنند،
یکی از ادله ایشان همین است چون دارد یرید الله بکم الیسر، ایشان می گفتند در صحبت
حضوری می گفتند تقریبا اول سال 40 ایشان می گفتند که اگر گفتند که اُرید منک ان
تتعمل کذا این معنای وجوب را می فهماند، اُریدُ منک آب بیاورید معنایش این است که
برو آب بیاور، حالا یرید بکم الیسر پس خدا می خواهد که حتما راحت باشد ولی یجب
علیک یُسر و اگر می گفتیم که یُسر که با یجِبُ نمی سازد، یجب الزام است و یسر
آزادی است می گفتند نه، آزادی عملی مطلوب الزامی است بنابراین اگر وضوء حرج بگیرید
اشکال دارد، عقیده ایشان این بود، حالا این بعدا باید بحث شود. این آیه برای نفی
عُسر و حرج خوب است اجمالا، این هم یک آیه بود.
آیه دیگر 286 بقرة، عبارت این است: لایکلف الله نفسا الّا وسعها
این وسع یعنی چی آیه آخر سوره بقره، وسع اگر به معنای وسع عقلی باشد اینکه معلوم
است خدا بر خلاف وسع عقلی یعنی مالایُطاق آن که گفتن ندارد این یک چیز وسع عرفی
است نه ما اینکه مالا یُطاق نباید باشد، اصلا باید یطاق متعارف باشد، از این آیه
استفاده می شود که در مورد عسر و حرج مسلما تکلیفی نیست. لایکلف الله نفسا الّا
وسعها این یک جمله مستقل است بعد یک جمله ای دارد ولاتحمل علینا عسرا کما حمّلته
علی الذین من قبلنا، اینجا به خاطر امت های سابقه بله، خدایا بر ما مشکل بار نکن
همانطور که بر پیشینیان ما بار کردی، بر پیشینیان که امور فوق طاقت که نبوده است
آن که محال است تکلیف، در حد طاقت بوده ولی سخت بوده است می گوید همان سخت ها را
هم بر ما تحمیل نکن و لا تحملنا ما لا طاقت لنا به این هم جمله سوم، این ما لاطاقت
ما لاطاقت عقلی منظور نیست آن که اصلا لاتحملنا نمی خواهد عقل حکم می کند که امکان
ندارد خدا به مالایطاق تکلیف کند پس ما لاطاقت عرفی هست یعنی چیزی که عقلا ممکن
است ولی حرج است، اصلا در عبارت عرفی حرج را به همان عبارت لایطاق بگویند، می گوید
نمی توانم در عرف بگوید نمی توانم، نه اینکه واقعا نمی تواند خیلی سخت را می گوید
نمی توانم در عرف این گونه هست. غرض این آیه هم دلیل خوبی هست که خداوند در عسر و
حرج تکلیفی ندارد.
این را هم عرض کنیم آیه دیگر که در روایات بیشتر به این آیه تمسک شده
است، وجاهدوا فی الله حق جهادهِ هو اجتَباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج
ببینید چقدر فرق می کند آن جا داشت ما یریدالله لیجعل علیکم من حرج اینجا می گوید
ما جعل علیکم فی الدین من حرج خدا در دین برای شما هیچ حرجی قرار نداده است، دین
هم یکی اعتقادات است و دیگری احکام، اعتقادات پیداست که جعلی نیست آن که مسئله جعل
است جعل تشریعی هست جعل احکام است پس در تشریعیات به هیچ وجه حرجی نیست.
در روایات هم بیشتر به این تمسک شده است نه به آن ما یرید، حالا
ببینیم اگر آن هم روایت معتبری بود که آن وقت مؤید آن نظریه ما هست که از مقایسه
با قبل و بعد عاری است سیاق به اصطلاح، این ماه عسل از آیات در این زمینه بود.
و اما روایات، نمونه هایی را عرض می کنیم و بعد وارد بحث شویم، در
وسائل جلد اول 30 جلدی و همین طور 20 جلدی جلد اول باب 38 از ابواب وضوء روایت
پنجم، شیخ طوسی باسناده عن احمدبن محمد یعنی ابن عیسی عن ابن محموب عن علی بن حسن
بن رباط عن عبدالاعلی مولی آل سام روایت معتبر است از نظر سند قلت لابی عبدالله(ع)
اثرتُ یعنی زمین خوردم فانقطع ظفری ناخنم قطع شد فجعلتُ علی اسبعی مرارة یک چیزی
کشیدم پارچه ای که می اندازند یا هرچیزی که می اندازند فکیف اصنع بالوضوء چکار
کنم؟ حالا باید آن را بکنم بروم برای مسح یا نه؟ قال حضرت می خواست در حقیقت می
خواست خود این شخص را باسواد کند ارجاع داد به خود قرآن یعرفُ هذا و اشباهه من
کتاب الله عزّوجل قال الله تعالی ما جعل علیکم فی الدین من حرج به همین آیه ما جعل
تمسک شده است نه به آن آیه امسح علیه
روی همین مراره مسح بکش و لازم نیست مراره را بکنی، این خیلی خوب است عام هم هست
کبری کلی هست موردش به منزله صغری هست، پس هرکجا که یک مسئله حرجی پیدا شد می
توانیم با این آیه بر داریم.
حالا خیلی حرف ها هم هست که باید بعدا بزنیم آیا در محرمات هم همینطور
است؟ یک کسی اگر عرق نخورد واقعا ناراحت است، از این بدتر عاشق زن زید شده است اگر
به او نزدیک نشود واقعا شب ها خواب نمی رود یعنی از هر دردی بدتر مثلا یک ماه بی
خوابی به او بیفتد، خب می توانیم بگوییم ما جعل علیکم فی الدین من حرج ؟ آیا فقط
در واجبات است ما جعل علیکم فی الدین من حرج؟ آن وقت جهاد چطور؟ زکات و خمس برای
کسانی که واقعا جانشان به این پول بستگی دارد، ساده نبینید بعضی افراد این گونه
هستند می توانیم بگوییم از این گونه افراد برداریم؟ یا مشابه این ها، محرمات را
غرض می گیرد یا نه؟ محرمات فرق دارند یا نه؟ واجبات را کالا می گیرد یا نه؟ افراد
فرق می کنند یا نه؟ این ها مباحثی هست که بعدا باید به این ها بپردازیم.
در همین باب روایات دیگر تمسک به آیه نکردند ولی موضوع همین است که
حرجی نیست مثلا روایت اول این باب که از فضل بن شاذان جمیعا عن صفوان بن یحیی عن
عبدالرحمن بن الحجاج قال سألت ابالحسن الرضاء(ع) عن الکسیر شکسته شده دست او یا
پایش تکون علیه جبائر کسیر به هر شکستنی نمی گویند همین شکسته اعضاء یا اجناس مثلا
زبان بگوییم عربی شکسته به آن نمی گویند مکسور یا کسیر، عربی آمده بود خدمت یکی از
علمای مشهد فوت کرده است از بزرگان بود ولی در ادبیات و این موارد چندان کاری
نکرده بود، این عرب به زبان عربی آمد پیش عالم فکر کرد که این عالم زبان عربی اش
خیلی خوب است، مسئله ای پرسید ایشان هم عربی نفهمید چه می گوید گفت انّی لا اعرفُ للعربی
المکسور من به عربی شکسته نمی فهمم، او هم باز نفهمید و باز شروع کرد حرف زدن، این
آخر ماند چه بگوید گفت انّی لا اعرف للعربی الشکسته، این مکسور را در همه چیز نمی
گویند در اعضاء و اجناس و مانند این ها، ان الکسیر تکون علیه الجبائر جبیره بر او
هست او تکون به الجراح یعنی جراحت بی جبیره، کیف یصنع بالوضوء و عند غسل الجنابة و
غسل الجمعه چکار کند؟ قال یغسل ما وصل الیه الغَسل ممّا ظهر ممّا لیس علیه الجبائر
تا آنجاهایی که آب می رسد از آن چیزهایی که ظاهر است و جبیره روی آن نیست، این ها
را بشورد و یدع ما سوا ذلک ممّا لایستطیع غَسله، چیزهای دیگری که نمی تواند بشورد آن
ها را رها کند و لاینزع الجبائر جبیره ها را نکند مثل پارچه و این چیزهایی که روی
آن گذاشته است ولا یعبث بجراحته
با جراحت و مجروحیت خودش ور نرود یعنی دست نزد زیاد جراحتش را که خودش را اذیت
کند، تمسک به آیه ندارد ولی مورد همه اش این است که یعنی نفی حرج لذا به این ها می
شود تمسک کرد ولی این ها الغاء خصوصیت می خواهد که در مورد وضوء این الغاء خصوصیت
ظاهرا و عرفا این کار می شود، این مفاد در بقیه روایات این باب هم هست دیگر در این
باره صحبتی نمی کنیم.
بعضی روایات آن حتی صرف خوف ناراحتی را کافی دانسته است، نه حتما
اذیتی هست ناراحتی هست، در روایت هشتم ان کان یتخوّف علی نفسه فلمسح علی جبائره و
لیصله اگر بر خودش خوف دارد نه حتما اذیت
می شود مسح کند بر جبیره و نماز بخواند.
در همین وسائل در ابواب نجاسات جلد سوم چاپ 30جلدی و دوم 20جلدی،
روایت به دو سند یکی از بزنطی نقل است منتهی در این روایتی که از بزنطی هست همه
افرادش وضعشان روشن نیست ولی سند دیگری
دارد که صدوق به سنده عن سلیمان بن جعفر جعفری که از نوادگان جعفر طیّار است و از
خویشان امام است به اصطلاح، سلمیان بن جعفر جعفری عن العبدالصالح موسی بن جعفر(ع) سند
صدوق به سلیمان هم به طوری که علامه در خلاصه دارد سندش خوب است سلیمان بن جعفر
ظاهرا همان است که جنازه حضرت را گرفت با عظمت و نگذاشت ببرند طرف مقابر قریش به
آن صورت، غرض دارد که از موسی بن جعفر(ع) الخوارج ضیق علی انفسهم بجهالة خوارج روی
نادانی بر خودشان تنگ گرفتند درحالی که و انّ الدین اوسع من ذلک دین خیلی گستره
بهتری دارد یعنی نفی حرج که ضیّقوا نباشد تضییق نباشد بر خودش.
در آخر بحث صلاة در وسائل در ابواب بقیة الصلوات المندوبه 1/14 دارد
بُعِثتُ علی الشریعة السمحة السهلة، چندتا روایت
هم هست که پراکنده است در وسائل، مرحوم شیخ در تهذیب در این جلد لذا من این یک جلد
را انتخاب کردم از تهذیب از جمله جلد اول صفحه 229 که به خود آیه تمسک کردند عبارت
این است سند هم خوب است البته حسین بن سعید اهوازی عن ابن سنان معلوم نکرده است عبدالله
بن سنان یا محمد بن سنان ما محمد بن سنان را هم درست می دانیم حالا به هرحال عن
ابی بصیر عن ابی عبدالله(ع) قال سئلته عن الجُنب یجعل الرکوَه او التور هردو دو
نوع ظرف هستند کوچک و بزرگ فیدخل اصبعه فیه انگشتش را داخل در این ظرف می کند،
حالا منظور از این می تواند وضوء بگیرد؟ قال ان کانت یدوهُ قذرة اگر دستش نجس است،
آلوده است فاحرقه این آب را بریزد و ان لم یصبها قذر اگر چنان چه قذارتی به دست
نرسیده است فلیغتسل منه، اشکال ندارد و لو جُنب است و دستش را در آب زده است ولی
دستش که آلوده نبوده است از این آب وضوء بگیرد اشکال ندارد، هذا ممّا قال الله
تعالی ما جعل علیکم فی الدین من حرج،
ملاحظه کنید این هم به ما جعل تمسک کرده است نه ما یریدالیجعل.
در فقه هم مطرح هست که شخص جُنب اگر از آبی استعمال کرد آن آب را در
غسل و وضوء به کار بردن این مکروه است بعضی ها هم در قدما فتوا به منع دادند، این روایت
می خواهد بگوید که اگر دست پاک است و لو جُنب بوده و دست را به آب زده ولی اشکال
ندارد آب قلیل اشکال ندارد چون نجس نشده است.
صفحه 149 در همین جلد اول تهذیب، سئلت اباعبدالله(ع) عن الرجل الجُنب
ینتهی الی الماء القلیل فی الطریق یک آب قلیلی در راه و یریدُ ان یغتسل منه و لیس
معه أناء یغطرف به ظرفی هم ندارد که در این بزند و یداهُ غضرتان هردو دستش هم
آلوده است چکار کند؟ قال یضع یده، دستش را بزند، این یعنی چه؟ یضع یده و یتوضع و
یغتسل هذا ممّا قال الله تعالی ما جعل علیکم فی الدین من حرج
این یضع یده را مرحوم شیخ این جا معنا می کند.
اول طبق روایتی که در بالا نقل می کند می گوید اگر دستش آلوده است این
آب نجس می شود و نمی شود بعد می فرمایند که و لیس ینقض هذا الحدیث الذی رواه
محمدبن یعقوب می گوید این روایتی که الان بنده خواندم ناقض روایات بالایی نیست که
می گوید اگر دستت نجس است در آب نزن در آب قلیل، چون می گوید ایشان معنای یضع و
یده را این طور معنا نمی کند که دست در آب بزند یعنی آن ظرف و دلو را به او دست
بزند نه به خود آب حالا بگوییم معنای
ایشان است، می گویند لانّ معنی هذالخبر ان یأخذالماء من المستنقع بیده از آن به
اصطلاح چیزی که آب را با آن می کشند با دست خود بر دارد نه اینکه دست خود را در آب
کند، آن را با دست خود بردارد با دستش آن را می گیرد می ریزد، آن چیزی که همیشه
کنار چاهی هست، البته ما نمی خواهیم به روایت معنا کنیم بحث ما در این جا فقط این
است که آیه ما جعل علیکم فی الدین حرج را به آن استناد کرده است ظاهر اینکه این
روایت با روایات دیگر معارض است شیخ خواسته است توجیه کند.
بعضی معتقدند که حتما یکی از این سه مسئله دروغ است می گویند یا آب
قلیل منفعل نمی شود یا متنجس منجّس نیست و یک مورد دیگر هم بود.
صفحه قلت لابی عبدالله(ع) انّا نُسافر فربّما بلینا باالغدیر من المطر
یکون الی جانب القریه فیکون فیه العذرة و یبول فیه الصبی و تبول فیه الدابّه و
تروث فقال دیگر این صریح گفته است که بول هست و همه چیز هست ان عرض فی قلبک منه
شیءٌ فقل هکذا اگر در دلت یک چیزی ناراحتی از این آب فقل هکذا این فقل عجیب است
بعد خودش در روایت معنا کرده است با دستت کنار بزن آب را یعنی روی آن را صاف کند
ثمّ توضأ وضوء بگیر فانّ الدین لیس بمضیّق فان الله عزّوجل یقول ماجعل علیکم فی
الدین من حرج، ما
با ماجعل آن کار داریم. این ندارد که قدیر کُر است یا کم تر از کُر است ولی آقایان
به این هم تمسک کردند.
این هم روایات بازهم هست ولی من نمی خواهم معطّل کنم فقط این را هم
عرض کنم که در کافی جلد اول صفحه 164 دارد که کلّ شیءٍ اُمرالناسُ به فهم یسعون و
کلّ شیءٍ لایسعون فهو موضوعٌ عنهم
هرچیزی که به مردم دستور داده شده این ها می توانند، هرچه نمی توانند از عهده این
ها برداشه شده است.
مجموعه این ادله نشان می دهد که قانون نفی حرج یک قانون رسمی شرعی است
و جزء قواعد فقهیه است عرض کردیم که قاعده فقهی یعنی حکمی که فقهی هست ولی اختصاص
به یک باب ندارد، نه فقط برای باب طهارت است نه فقط برای باب صلاة است، در همه
ابواب یا در بیشتر ابواب فقه جریان دارد خودش مسئله فقهی است ولی اختصاص به یک باب
فقهی ندارد به این می گویند قاعده فقهی، پس این یکی از قواعد فقه است ما جعل علیکم
فی الدین من حرج، ما جعل علیکم العسر، جعل علیکم الیُسر بنابراین این یک قاعده است
در همه ابواب فقه منتهی باید ببینیم معنای این چیست.