بسمه تعالی
روایتی که آخر جلسه بود روایت 4 باب 157 عشره حج
بود که اگر پنجاه قسامه هم علیه برادر مؤمن چیزی گفتند و خودش انکار کرد شما قول
او را قبول کن نه قول آن پنجاه نفر را، این
را ظاهرا آخر جلسه توضیح دادیم و آن این بود که یک جاهایی هست که قسامه موضوع حکم
شرعی هست و نمی شود آن را رد کرد مثل در باب دماء اگر چنانچه مثلا مورد لُوث باشد
یا خصوصیاتی که در فقه مطرح هست اگر قسامه بود این ثابت شود، چطور می شود ما به
انکار خودش قبول کنیم؟ قاتل همیشه منکر هست، ما پنجاه قسامه را رد کنیم به قول خود
قاتل؟ این که معنا ندارد، پس این نباید یک چنین مسئله ای باشد پنجاه قسامه، اگر
پنجاه مؤمن آمدند گفتند ما آن پنجاه مؤمن را کنار بگذاریم این تکذیب آن ها می شود،
این ظاهرا حکم اخلاقی معاشرتی هست یعنی در مقام عمل ترتیب عملی نده که با او قهر
کنی و با او به هم بزنی به خاطر این، به عبارت دیگر یک روایتی دارد که اگر کسی
انکار کرد این خودش عذرخواهی است قبول کن، وقتی انکار می کند یعنی عذر می خواهم،
این باید یک چنین چیزی باشد وگرنه معنا ندارد که پنجاه قسامه را رد کنیم قول یک
نفر را قبول کنیم این حرف درستی نیست.
نظیر این یک روایتی هست در باب 161 روایت اول از همین ابواب عشره «اِذَا اتَّهَمَ المُؤُمِنُ
اَخاهُ اِنماثَ الایمانُ مِن قَلبِهِ کَما ینماثُ المِلحُ فِی الماءِ» وقتی مؤمن برادرش را متهم می کند ایمان در قلب
او آب می شود همچون نمک در آب، منظور این است که این ها اصل صحت است؟ یعنی هرکاری
مؤمنین می کند بگو درست است یعنی می شود حمل بر صحت که به این تمسک شده است یا
اینکه این هم همین است او وقتی یک مطلبی را می گوید اصراری نداشته باش بر رد او،
این غیر حمل بر صحت است به عبارت دیگر صحت مقابل فساد است، اینجا بحث فساد و این
موارد مطرح نیست بحث معاشرت خوب است که به هم نزنید رابطتان را با این چیزها،
خلاصه می گوید متهم نکنید دیگران را، اگر من مثلا بگویم عقدی که خوانده است این
فاسد است این متهم کردن است؟ این چه اتهامی است؟ تهمتی نمی خواهم بزنم می گویم
عقدت باطل است، بنابراین این روایات و این ادله ای که عرض کردیم هیچ کدام دلیل بر
اصالة الصحة نمی شود.
نظیر این روایت دوم همین باب من اتّهم اخاه فی
دینه فلا حرمة بینهما، اگر
کسی برادرش را در دین خودش متهم کند احترامی بین این ها نیست، این فی دینه یعنی
چه؟ اگر بگوییم منظور از فی دینه یعنی احکام شرع یعنی اگر برادر دینی کاری انجام
می دهد از نظر شرعی بگو درست است، این حمل بر صحت است، نگو فاسد است بگو درست است
ولی اگر نه، بگو نمی دانم حرام بوده یا نه بگو انشاءالله حرام نبوده ما چه می
دانیم ربطی به ما ندارد و یا اگر راجع به اعتقاد است مثلا یک جمله ای گفته است فورا
نگو بی دین شدی، سنی شدی یا هرچه آن وقت ربطی به حمل صحت ندارد. بنابراین این
روایات و آیات هیچ کدام دلیل بر اصالة الصحة نیست.
به هرحال دلیل مهم همان سیره عقلاء است، بناء
عقلاء هست، سیره متشرعه، اتفاق اصحاب این هایی که عرض کردیم، به هرحال اصل حمل بر
صحت مقابل فساد یک چیزی مسلمی هست از نظر فقهی و از نظر سیره عقلائی.
مطلب بعدی این هست که حالا حمل بر صحت یعنی چه؟
حمل بر صحت یعنی بگوییم صحت واقعی یعنی واقعا این عمل درست است یا صحت به اعتقاد
کننده کار بگوییم در نظر خودش کار خلافی انجام نداده است و درست بوده یعنی باطل
انجام نداده یا صحت به اعتقاد ما که بخواهیم حمل کنیم یعنی بگوییم صحیح عندنا ثابت
می شود؟ چون سه احتمال است صحیح عندنا، صحیح عند فاعل، صحیح واقعی، این ها کدامش
هست؟
اولا بدانیم که اینجا دو مسئله ما داریم که یک
قدری در بعضی عبارات تفکیک نشده است و خلط شده است، یک مسئله این هست که کجا ما
حمل بر صحت می کنیم جایی که فاعل یعنی کننده کار می داند مسئله را که صحیح چیست
فاسد چیست، آن جا حمل بر صحت می کنیم؟ می داند که عقد صحیح این است و عقد باطل هم
آن است حالا ما نمی دانیم که صحیح انجام داده است یا باطل ولی می دانیم که می داند
مسئله آن جا هست؟ یا اینکه نمی دانیم که می داند یا نمی داند اینجا را هم می گیرد؟
یا از این بدتر می دانیم که مسئله را نمی داند، حالا مسئله را نمی داند همین مسئله
را نمی داند یا آدم جاهل مسئله ندانی هست اما این را نمی دانیم پس این در حقیقت
چهار احتمال می شود. آیا اصالة الصحه در همه این جاها متبر هست؟ فکر می کنیم لازم
نیست که بدانیم که مسئله می داند ولی اگر بدانیم که مسئله نمی داند این یک قدری مشکل
است گرچه این را هم بعضی گفته اند که بسیاری از این افراد بادیه نشین و روستایی
مسئله نمی دانند ولی در عین حال سابقه نداشته است که بگویند که اعمالشان باطل است،
این ها هم ازدواج دارند هیچ کس نشده است که زن این ها را بگیرد بگوییم ازدواجش
باطل بوده است مثلا، همه این ها را حمل بر صحت می کنند، اعمالشان، معاملاتشان، ازدواجاتشان،
بعضی ها این طور می گویند.
ولی قدر مسلّم این جایی است که جاهای دیگر را
نمی داند نه خصوص این را نمی داند اگر بدانیم خصوص همین مسئله را نمی داند مثلا می
دانیم که نمی داند ازدواج معاطاتی درست نیست بنابراین احتمال هم می دهیم معاطاتی
درست کرده است، از این بدتر اینکه بدانیم او صحیح می داند، یک چیزی را که ما می
دانیم باطل است و واقعا هم باطل است ولی می دانیم که او درست می داند مثلا همین
ازدواج معاطاتی را مثلا ما باطل می دانیم و واقعا هم مثلا باطل است ولی می دانیم که
او صحیح می داند، اینجا را بعید می دانیم که جای حمل بر صحت باشد برای اینکه اگر
چنانچه اینجا را حمل بر صحت کنیم یا باید بگوییم عمدا بر خلاف عقیده خودش کار کرده
است اینکه خیلی بعید است که بگوییم در مقام انجام یک عملی بوده و عمدا خلاف نظر
خودش کار کرده است یا بگوییم غافل بوده و غفلتا بر خلاف نظر خودش کار کرده است این
ها هردو خلاف اصل است.
بنابراین اگر بدانیم نظر او خلاف است مسلّما
جاری نیست و اگر بدانیم هم که او نظر ندارد و اصلا مسئله بلد نیست در خصوص این
مورد معلوم نیست بناء عقلاء در یک چنین جاهایی باشد بله اگر بدانیم آدم بی سوادی
هست ولی احتمال می دهیم این مسئله را بداند اینجا حمل بر صحت جاری است.
حالا ممکن است بگویید که این سنّی ها که مثلا
پنیر درست می کردند این همه روایات راجع به پنیر داریم و در این درست کردن پنیر از
انفحه معده استفاده می کردند شاید لااقل احتمالش هست و این ها اصلا عقاید فقهی شان
با ما فرق داشته است مثلا این ها ابوحنیفه عقیده اش این است که اگر منی روی لباس باشد
بعد خشک شود همین که ترکش کنند یعنی به هم بمالند و این ها بریزد و چیزی اثری در
پارچه نباشد این پاک است بعدا هم اگر با دست تر هم به جای این بزنند می گوید پاک
است. یا ازاله عین نجاست خیلی هایشان مطهر می دانند نیازی به آب نمی بینند البته
همه این طور نیستند ولی خیلی هایشان این طور هستند.
با همه این حرف ها امام دارد که دستور می دهند
پنیر از بازار می گیرند می آورند می خورند جلوی خود صحابی که سوال کرده است راجع
به پنیر، پس اینجا اصل صحت شده است در موردی که می دانیم که آن ها عقیده شان فرق
دارد با ما، می دانیم عقیده شان فرق دارد، آن وقت این چطور می شود؟
می شود جواب بدهیم که اینجا بحث صحت نیست بحث
طهارت و نجاست است، طهارت و نجاست که صحت و فساد در آن مطرح نیست، صحت و فساد یا
برای معاملات و این گونه چیزها است این طهارت و نجاست است، طهارت و نجاست همین
یقین نباشد کافی است بالاخره من یقین ندارم این پاک است یا نجس این کافی است، برای
اینکه در آن روایت هم دارد که زراره در آن روایت استصحاب می گوید که من خون دماغ
شدم و خون ریخت و آیا لازم است که نگاه کنم که کجای لباسم ریخت؟ حضرت می گوید نه
با اینکه معمولا متعارف افرادی که خون دماغ می شوند می بیند که جلوی خودش خون می
ریزد می گوید نگاه هم نکن با اینکه ظاهر حال این است، در طهارت و نجاست نه تحقیق
لازم است و نه حتی ادنا نظر لازم است و حتی می شود مقدماتی فراهم کرد که آدم
اشتباه کند که نفهمد مثل آن روایتی که هم راجع به موسی بن جعفر هست و راجع به حضرت
امیر که وقتی در بیت الخلا می خواست برود یک قدری آب به خودش ترشح می کرد که بعد
شک کند اصلا می شود یک کاری کرد عمدا که آدم بعدا نفهمد بنابراین بحث طهارت و
نجاست ربطی به صحت و فساد ندارد، این از بحث ما خارج است.
پس بنابر این چه شد؟ در این جهت که آیا در اصل
حمل بر صحت، اصالة الصحة در کجا اصالة الصحه جاری است؟ اگر علم داریم او عقیده اش
بر خلاف واقع هست طبق نظر ما این جا که اصل صحت نمی توانیم جاری کنیم، اگر می
دانیم که مسئله را نمی داند در خصوص این مورد این هم مشکل است جازم نیستیم که نمی
شود ولی اثباتش مشکل است و اگر چنانچه جاهای دیگر را می دانیم که نمی داند ولی
اینجا را احتمال می دهیم که بداند اینجا را جاری می دانیم و اگر هم خبر نداریم که
می داند یا نمی داند جاری می دانیم و اگر هم می دانیم که مسئله می داند بازهم جاری
می دانیم.
پس سه صورت جاری هست:1- می دانیم که مسئله را می
داند. 2- نمی دانیم که می داند یا نمی داند. 3- می دانیم جاهای دیگر را نمی داند
ولی این را شک داریم. اینجاها جاری است ولی در آن جایی که می دانیم که عقیده اش بر
خلاف ما هست یا می دانیم که خود این مورد را هم نمی داند اینجا مشکل است که اصل
صحت جاری کنیم، در سه مورد جاری و در دو مورد مشکل.
مطلب بعد اینکه حالا حمل بر صحت واقعی کنیم یا
بر صحت عندالفاعل یا بر صحت عندالحامل؟ ما که می خواهیم حمل بر صحت کنیم. معمولا
حمل بر صحت واقعی گرفتند، مرحوم صاحب مدارک عقیده اش این است که حمل بر صحت
عندالفاعل نه حمل بر صحت واقعی، احتمال دارد که نظر صاحب مدارک هم برای این نباشد
و برای همان مسئله قبلی باشد که کجا حمل برصحت هست؟ آن جایی است که می دانیم که می
داند یا نمی دانیم، مسئله قبل که عرض کردیم، احتمال دارد حرف صاحب مدارک برای آن
هست نه اینکه واقعا بخواهد بگوید که صحت عندالفاعل فقط اثبات می شود.
حالا واقعش این است که دلیل حمل بر صحت را چه می
گیریم، اگر دلیل را ظهور حال مسلم بگیریم که بگوییم که ظاهر این است که این درحال
انجام وظیفه هست و خلاف نمی کند اگر این را بگیریم این صحت عند را فقط ثابت می کند
نه صحت واقعی را، به واقع چکار دارد. ظاهر حال کسی که درحال انجام وظیفه هست این
هست که می خواهد طبق واقع انجام دهد و این هست که می خواهد درست انجام دهد این می
شود صحت عند، ظاهر حال این است که برخلاف عقیده اش کار نمی کند نه طبق واقع کار می
کند ولی اگر بگوییم دلیل اصل صحت این نیست که ظهور حال مسلم چون بعضی این را گفتند،
گفتند که لظهور حال المسلم، اگر این را نگوییم دلیل سیره، بناء عقلاء، اجماع و
اتفاق اصحاب، اگر این را بگوییم می توانیم بگوییم که صحت واقعی را اثبات می کند
چون سیره بر این هست، معامله صحیح واقعی می کند می گیرد می خورد و خرید و فروش می
کند، جنسی را از بازار می خرد شاید برای او نباشد ولی می خرد ترتیب اثر صحت می دهد
و اثر صحت واقعی نه صحت عندالفاعل.
اما صحت عندالحامل که وجه هست که بگوییم اگر
واقع یک چیزی هست، من یک چیزی می گویم و او یک چیزی، من میزان نیستم واقع میزان
هست. بنابراین به نظر می رسد که اگر مدرک، بناء عقلاء، سیره، اجماع و اتفاق اصحاب
و این ها باشد این ها همان صحت واقعی را می خواهند بگویند در سیره و بناء عقلاء که
مسلما همین است الان در عرف بازار ببینید جنس معامله می کنند هیچ وقت هم در ذهنشان
می آید که صحت عندک یا عنده یا واقع؟ می گوید درست است که می شود صحت واقعی. بنابراین
به نظر می رسد که آن مسئله را گفتیم که کجا موردش هست ولی اینجاهایی که موردش هست،
اثبات صحت واقعی می کند.
اینکه بگوییم مدرک قاعده ظهور حال مسلم هست اصلا
نمی شود این حرف را قبول کرد برای اینکه اصل صحت راجع به مسلم فقط نیست همه هست،
همه عقلاء اختصاص به مسلم ندارد، به علاوه ظهور حال برای آن جایی است که مسئله را
بداند ولی اصل صحت گفتیم که اعم از اینکه مسئله را می داند یا مسئله را نمی داند،
یعنی ما نمی دانیم که می داند یا نمی داند آن جاها اصل صحت جاری است و ظهور حالی
آن جا ثابت نیست، مدرک سیره و بناء عقلاء و اجماع و اتفاق و این ها هست و این هم
فرق نمی کند که بدانیم که مسئله را می داند یا ندانیم که می داند یا نمی داند، این
ها همه جاری است.
مطلب بعدی این است که آیا اصل صحت اماره هست یا
اصل؟ بعضی می خواهند بگویند که اصل صحت اماره هست یعنی مثل بیّنه مثل خبر ثقه، مثل
ید که اینها اماره هستند، چرا اماره هستند؟ برای اینکه اگر بخواهیم بگوییم صحیح
نیست و فاسد است یا باید این عمدا اخلال به شرایط را موانع کرده باشد که این خلاف
ظاهر حال کسی است که می خواهد کار را انجام دهد، این می خواهد کار را درست انجام
دهد و نمی خواهد که وقت تلف کند یا باید بگوییم غافل است که درست انجام بدهد این
هم اصل عدم غفلت هست، خلاف ظاهر است، یا بگوییم که این اصلا مسئله را نمی داند این
هم کسی که می خواهد انجام وظیفه کند قاعده اش این است که مسئله را اول یاد می گیرد،
این می خواهد انجام وظیفه کند با حال جهل که نمی شود، العامل علی غیر بصیرة
کالسّائر علی غیرالطریق کسی که بدون بینایی کار می کند یعنی بی راهه راه می رود،
کسی که می خواهد انجام وظیفه کند لابد مسئله اش را یاد می گیرد لذا گفته اند پس
احتمال عمدی خلاف خلاف ظاهر است، احتمال غفلت خلاف ظاهر است، احتمال جهل بر کسی که
درحال انجام وظیفه هست این هم خلاف ظاهر هست. پس اصول عقلائیه طریق هستند به اینکه
این اماره هست، طریق به اینکه این درست انجام می دهد اماره می شود. این اصول
عقلائی یعنی اصل عدم جهل، اصل عدم غفلت، اصل عدم تعمّد خلاف این ها طریق به واقع
هستند پس این اماره می شود.
ولی ظاهرا این حرف درست نباشد برای اینکه احتمال
جهل را با چه بر می داریم؟ خیلی ها هستند که می خواهد انجام وظیفه کند ولی مسئله
را بلد نیست الی ماشاءالله، مردم حتی عبادیات خود را هم نمی دانند، پنجاه سال نماز
می خواند بعد می فهمد باطل بوده است، پنجاه سال روزه گرفته است بعد می بیند اشکال
دارد، بارها مکه رفته است می بیند حجش اشکال داشته است، افرادی که متدیّن هستند
حتی، صحابه خود پیامبر همراه خود پیامبر بودند در سفر حج بعد از اعمال حج می آمدند
پیش پیغمبر و می گفتند آقا ما اینجا را خراب کردیم، در روایت دارد مازال می آمدند
می گفتند این را جلو انداختیم و آن را عقب انداختیم حضرت می فرموده لاشئ اشکال ندارد
حالا جاهایی که در آن جا بوده آن روایت البته تفصیل نداده است. خیلی ها هستند که
در مقام انجام وظیفه هستند ولی مسئله را هم نمی دانند. این احتمال جهل را ما با چه
می توانیم برطرف کنیم؟ بنابراین به نظر می رسد که دلیلی بر اماریت نیست چون احتمال
دارد روی جهل بوده ولی غفلت خلاف واقع هست، اصل عدم غفلت تقریبا اماره هست، اصل
عدم تعّمد خلاف برای کسی هم که در مقام انجام وظیفه هست این هم اماره هست یعنی
واقعا ظاهر حال این است، این طریق است در نظر عرف ولی اصل عدم جهل ما چنین اماره
ای نداریم.
بنابراین ممکن است که اعتبار اصل صحت نه از باب اماریت
است بلکه از باب لاعلاجی هست، جامعه بشری می بیند اگر بخواهد متّه به خشخاش بگذارد
و همه جا یقین کند معنایش این است که اصلا زندگی نتواند انجام دهد مثل اینکه یک
کسی بخواهد به جای اصالة الطهارة اصالة النجاسة جاری کند هرچیزی را نجس بداند مگر
آن چیزی را که یقین دارد که پاک است که وسواسی ها این طور هست. اهل بیت اصالة
الطهارة قائل هستند، وسواسی ها اصالة النجاسة قائل هستند، کلّ شیءٍ طاهر آن ها نمی
گویند، کلّ شیءٍ قذیر حتی تعلم انّه طاهر ولی روایات ما می گوید کلّ شیءٍ طاهر حتی
تعلم انّه قذیر، چاره نیست اگر بخواهیم ما اصالة النجاسة بدانیم اصلا قدم از قدم
نمی شود برداشت، خوب عقلاء دیده اند که اگر بنا بدانیم که هم بر صحت نکنیم حمل بر
فساد کنیم اصلا یک آن نمی شود زندگی کرد برای اینکه هرچیزی آبی که می خوریم چطور
است، نانی که می خوریم، لباسی که پوشیدیم، ازدواج هایی که داشتیم، منزلی که مسکونی
نشستیم، از این موارد در هیچ چیز نمی شود قدم از قدم برداشت و لذا در روایت هم
دارد که از خدا نخواهید که روزی حلال طیّب واقعی به شما بدهد این پیدا نمی شود
بگویید روزه حلال واسع آن که در گشایش شرعی هست خدا بقیه اش را جبران می کند.
بنابراین
پس می شود اینجا به عنوان یک اصل تعبدی نه اماره ممکن است بگویید مگر نمی گویید
اصل عقلائی هست آن وقت عندالعقلاء مگر تعبّد است؟ می گوییم بله عندالعقلاء تعبّد
به این معنا هست یعنی برای حفظ نظام یعنی جز این چاره ندارد به این تعبّد می گویند.