بسمه تعالی
بعضی ها همین سه چهار روایتی را که دیروز عرض
کردیم برای کلّی ولایت فقیه و ضمناً مسأله هلال آورده بودند ولی مطالب منحصر به
این ها نیست، من مختصراً آن چه که در این بحث مناسب هست عرض می کنیم و تشکیکاتش را
هم عرض می کنیم به طور فشرده ای که متناسب با این بحث هست.
عرض کردیم مشهور فقهاء همان طور که صاحب جواهر و
صاحب حدائق گفت نظر فقهی مختلفی دارند ولیکن هردو در این جهت متّفق هستند که ظواهر
اصحاب این هست که حکم حاکم در هلال قبول است و در کلی هم حاکم شرع ولایت دارد،
حاکم شرع هم یعنی مجتهد و عند الاختلاف یعنی مجتهد اعلم، به طور فشرده اول سیره
برخلاف آنچه که مرحوم آقای خوئی در این بحث دارند که اصلا معهود نبوده است که برای
ماه بروند سراغ ائمه ما تا آن جایی که یاد داریم در زمان خودمان مردم برای هلال
ماه رجوع می کردند به علماء، بیوت مراجع، علماء حتی در دهی هم اگر بودند به روحانی
آن ده رجوع می کردند که به نظر شما شده است یا خیر و اگر شک کنیم که این سیره آیا
متصل به زمان معصوم بوده است یا نبوده این مثل اصالت عدم نقل در الفاظ، شما الآن
یک لفظی یک معنایی دارد می گویید شاید زمان ائمه یک معنای دیگری داشته باشد، هیچ
وقت به این شبهه اعتناء نمی کنید از باب اصل عدم نقل نمی گویید استصحاب قهقرار،
استصحاب قهقرار را هیچ کسی قبول نمی کند، استصحاب برای آینده است ابق ما کان نه
اُحکم به تحقّق ما سبب آن چیزی که الآن هست، اصل عدم نقل می گویند، یک اصل عقلائی
است که اصل استصحاب هم نیست، اینجا هم شبیه آن است یک سیره عملی ما الآن داریم می
بینیم اگر احتمال بدهیم که این سیره جدید است و قبلا نبوده است یک وقت است اطمینان
عقلائی داریم که نبوده است بله آن به منزله علم است ولی اگر چنانچه سیره را می
بینیم و شک می کنیم واقعا جدید است یا از قدیم بوده است یک چیزی است که موافق با
فطرت و عقل و عقلاء هست شبیه اصل عدم نقل است که در الفاظ داریم در سیره هم داریم،
شما در فقه این قدر تمسک می کنید به بناء عقلاء، این بناء عقلاء را از کجا کشف
کردید؟ از عمل عقلاء در زمان خودتان منتهی می گویید این که الآن این گونه هست
گذشته ها هم این گونه بوده شبیه اصل عدم نقل است.
پس بر خلاف آن چه که مرحوم آقای خوئی(ره) می
فرمایند که لم یُعهد که مردم برای تحقق هلال مراجعه به ائمه حتی به بیوت علماء
بکنند قدیم ها اگر بگویند زمان پیغمبر که این قابل کشف نیست، از کجا کشف کردید،
الآن را حساب کنید همه می آیند در خانه علماء این یک دلیل سیره بر این هست که رجوع
به مجتهد یعنی حاکم شرع در این جهت شود.
دوم حفظ نظام از اهم واجبات است و الّا هرج و
مرج می شود، نظام اجتماعی را عرض می کنم، جمعیتی که زندگی اجتماعی می کنند یکی از
مسائل مهمّشان جنگ و صلح هست، یکی از مسائل مهمّشان مسأله عید و عزای اجتماعی هست،
این مربوط به چه کسانی می شود که اعلام کنند؟ هرکسی برای خودش بگوید امروز عید است
و یکی دیگر بگوید نه امروز عزا هست، این همان هرج و مرج اجتماعی هست، قاعده اش این
است کسانی که وارد هستند آن ها تشخیص بدهند و آن ها اعلام می کنند منتهی چون امر
مذهبی است می روند پیش رئیس های مذهب و میزان هم این است مجتهد می گوید رئیس مذهب
است، مطلّع است برویم در خانه او و به او مراجعه کنیم و الّا هرج و مرج است.
سوم شبیه همین مطلب تمسک به روایات و ادعیه ای
که در روز عید فطر وارد شده است، شما می گویید جعلت للمسلمین عیدی، این عید را
باید چه کسی تشخیص دهد؟ امر مذهبی است و رئسای مذهب باید تشخیص دهند مجتهد، اصلا
در مسائل مذهبی که این هم یکی از آن است به فطرت مردم خودشان مراجعه می کنند به
رئیس های مذهب، در هر مذهبی این گونه هست شما بودایی ها را هم ببینید کار مذهبی آن
ها مربوط می شود به روحانیون بودا، تقریبا دو گروه هم در دنیا ظاهرا داریم که این
ها مستقیما از جیب مردم ارتزاق می کنند، یکی روحانیت شیعه هست و یکی روحانیت بودا،
اول هفته می آیند بیرون در خانه ها اعانه جمع می کنند بعد می روند داخل معبد مشغول
به حسب ظاهر عبادت می شوند تا آخر هفته دوباره می آیند اعانه جمع می کنند، مردم
این ها را به عنوان نماینده مذهب می
شناسند و کارهای مذهبی خود را با این ها انجام می دهند و قاعده اش هم همین است،
اساساً غیر از قضیه مذهب مردم به فطرت خودشان رجوع می کنند کارهای عمومی را به آن
هایی که متخصص این فن هستند، اگر شارع این را نمی پسندد تغییر بده قضی را باید
اعلام کند، شارع هرگز اعلام نکرده است که در خانه علماء نروید برای تحقیق چنین
مسأله ای، به فطرت خودشان می روند برای این و کسی هم جلویشان را نگرفته است اصل
عدم ردع.
از این ها که بگذریم بعضی روایات از جمله مرسله
جزمی صدوق در باب 50 از ابواب صفات قاضی به چاپ ما جلد 21 روایت 8 ما مرسله جرمی
صدوق را معتبر می دانیم، صدوق از مجتهدین متأخرین به حساب نمی آید، از محدثین است،
محدثین کارهایشان جنبه مشافهه ای و روایی دارید نه جنبه اجتهادی و حدسی، ایشان به
طور جزم می گوید قال رسول الله(ص) پیغمبر فرموده است که اللهم ارحم خلفائی قیل و
ما خلفائُک فرمود الذین یأتون من بعدی و یرون حدیثی این
ها جانشین من هستند، جانشین در چه چیزی؟ جانشین در امور مذهبی، یکی از مهمترین
مسائل مذهبی مسأله عید و عزا هست، جنگ و صلح و مانند این ها است.
آن هایی که راوی حدیث هستند خلافت همین است که
نقل حدیث کنند، خلافت یعنی کاری که پیغمبر می کرد این ها هم بکنند، پیغمبر نقل
حدیث می کرده؟ از چه کسی؟ از عیسی؟ از موسی یا ابراهیم یا آدم و حوا؟ این گونه
نبوده که کار پیغمبر، مستقیما وحی الهی به او می رسیده و او هم به مردم می گفته،
خلافت یعنی همان کاری که پیغمبر می کرد ما انجام دهیم، پیغمبر که نقل حدیث نمی
کرد، مطلب واقعی را می گفته، یکی از مسائل هم همین است به مقتضای اصل عدم نقل مردم
مسأله هلال و مانند آن را باید به پیغمبر مراجعه می کردند، اینکه می گویید به ائمه
رجوع نمی کردند که مرحوم آقای خوئی دارد لم یُعهد که به ائمه رجوع کنند این قبول
است البته ائمه که ما زمان حضرت امیر را خوب نمی دانیم ولی ائمه بعدی بله نمی
رفتند برای اینکه ائمه قدرت نداشتند، تصور می کردند که بنی العباس آن ها قوم و
خویش های نزدیک پیغمبر هستند و استدلال هم می کردند، می گفتند این ها بچه های
داماد هستند آن ها عمو هستند و عمو مقدم بر داماد است، علی داماد و عباس عمو،
استدلالشان هم این بوده است، به قول خودشان دنبال علماء کانّه می رفتند، دنبال بنی
العباس که می رفتند کانّه دنبال علماء می رفتند، خطاء در تطبیق است نه اینکه
بگویند این امر مذهبی مهم مربوط به علماء نیست، می دانستند مربوط به علماء است
خطاء در تطبیق است، اشتباه می کنند، منظور از حاکم شرع در ذهنشان می آید که یعنی
قدرت مند، منظور از مجتهد یعنی کسی که قدرت حکومت دست او هست و جامعه دستش هست،
این اشتباه در تطبیق است و الّا اصل اینکه امر مذهبی باید به مجتهد رجوع شود مسلّم
است، الآن در زمان ما این گونه هست قبلش هم اصل عدم نقل است، به هرحال خلافت
پیغمبر این است که کارهای مذهبی را که پیغمبر انجام می داد ما انجام دهیم، پیغمبر
کارش منحصر نبود فقط یا به نقل حدیث از انبیاء گذشته یا این گونه چیزها، هر چیزی
که امر مذهبی بود و مردم امر مذهبی می دیدند و باید به رئیس مذهب رجوع کنند می
آمدند پیش پیامبر، شک هم کنید الآن که این گونه هست اصل عدم نقل، این حدیث خوبی
است، مرحوم آقای خوئی این حدیث را نیاورده اند شاید به اعتبار اینکه این مرسل است
و مرسل را ایشان حتی از صدوق قبول نمی کند، ما مرسل جزمی صدوق را معتبر می دانیم.
پس آن کسانی که بعد از پیغمبر می آیند و
راوی حدیث هستند حالا روایت اگر منظور روایت
باشد حجّیت خبر، اگر منظور اجتهاد حجّیت فتوا، علی ای حال این ها جانشینان پیغمبر
هستند و همان کارهای مذهبی را باید انجام دهند که یکی از مهم ترین آن مسأله عید و
عزا هست که باید تشخیص داده شود، اصلا اگر عید وعزا و مانند این ها را مجتهد تشخیص
ندهد و اختلاف بین مردم باشد یک جامعه به هم ریخته است، در بحار و همین علل
الشرایع مشابه همین را در نهج البلاغه همه دارند و الامامة نظاماً للاُمّة کار
امامت این است که نظم بدهد به جامعه، کدام عاقلی است که این را نظم حساب کند که
یکی سینه می زند و یکی شیرینی می خورد، بدترین هرج و مرج همین است، این را هیچ
عاقلی قبول نمی کند که نظم باشد، در نهج البلاغه همین است، در وافی جلد اول صفحه
62 حضرت امیر شبیه همین معنا را دارد.
به هرحال در کل جامعه این در خصوص هلال ماه
رمضان هم بعضی از روایاتی که هست همین را تأیید می کند آن روایتی که دیروز خواندیم
باب 6 از ابواب احکام شهر رمضان روایت اول و لو ما گفتیم که این راجع به حکم حاکم
نیست بله راجع به حکم نیست چون سی روز گذشته بوده و دیگر حکم نمی خواهد، مطلب
معلوم است که ماه رمضان است یا ماه شوال است اما بالاخره در این جهتش روشن است که
مردم این کارشان را با امام انجام می دادند، این مسلّم است که از روایت این
استفاده می شود که وقتی سی روز از ماه قبلی گذشت امام امر می کند که حالا عید است
و افطار کنید، این مربوط به امام می شود و اینکه مرحوم آقای خوئی و بعضی آقایان
دیگر، مرحوم آقای حکیم می فرمایند منظور از امام در این گونه روایات امام معصوم
این خیلی بعید است، این امام مثل امام جماعت و مانند این ها، امام در امور مذهبی
آن مجتهد جامع الشرایطی است که مردم به او رجوع می کنند، در آن جاهایی هم که خطا
در تطبیق است برای عامه مردم که معرفتشان کم است و الّا باز خواص خطاء در تطبیق
ندارند، از ترسشان اعلام نمی کنند و الّا در خانه مجتهد می روند می گویند ببینیم
مرجع ما چه می گوید، نمی گویند که مثلا فلان رسانه چنین گفت، می گویند ببینیم مرجع
تقلید ما چه می گوید، آن کسی که مذهبی است دنبال این می گردد در گذشته هم اگر می
رفتند در خانه هارون و منصور و غیر ذلک این از باب خطاء در تطبیق و اشتباه بود و
الّا دنبال امام صادق می رفتند منتهی امام صادق خودش هم تقیّه می کرد.
در باب 57 از ابواب ما یمسک الصائم در همین جلد روایت
7 سألت ابا جعفر(ع) إنّا شککنا سَنَةً فی عام من تلک الاعوام فی الاضحی می گوید یک
سالی ما شک کردیم در عید قربان فلمّا دخلت علی ابی جعفر(ع) و کان بعض اصحابنا
یضهّی وارد شدیم خدمت امام باقر دیدیم بعضی اصحاب عید گرفتند حضرت فرمود الفطر یوم
یفطر الناس و الاضحی یوم یضحی الناس و الصوم یوم یصوم الناس عید
فطر روزی است که همه عید می گیرند، عید قربان روزی است که همه عید می گیرند، روزه
هم روزی است که همه روزه می گیرند، این در این مطلب که مسأله اجتماعی است شکّی
نیست و منظور از ناس هم در این روایت یعنی عامه ای که پیرو دستگاه خلافت هستند،
این نشان می دهد که پس باید آن کسی که مربوط به این کارهای مذهبی هست او باید این
کار را انجام دهد منتهی او را در مقام تقیه می گویند.
در روایت 8 این باب امّا الرخصة التی صاحبها
فیها بالخیار بعضی ها هست شارع رخصت داده است تقیّه در برابر کافر فإنّ الله نهی
المؤمن ان یتّخذ الکافر ولیّا خدا نهی کرده است که مؤمن کافر را ولی خودش بداند
اما ثمّ منّ علیه بإطلاق الرخصة له عند التّقیّة رخصت داده ان یصوم بصیامه و یفطر
بإفطاره و یصلّی بصلاة و یعمل بعمله این
ها از باب تقیّه است.
در یک روایت هم در همین باب 57 روایت 6 این گونه
دارد قال ابوعبدالله(ع) دخلتُ علی ابی العباس سفاح یعنی خلیفه فی یوم شکٍّ شک بود
رفتم پیش خلیفه و أن اعلم انّه من شهر رمضان من هم می دانم که عید نشده است و جزء
ماه رمضان هست اما و هو یتقضّی اما خلیفه داشت می خورد و عید گرفته بود قال یا
اباعبدالله لیس هذا من ایّامک خلیفه گفت یا اباعبدالله امروز روز شما نیست یعنی
عید ندارید می خواست اقرار بگیرد که مخالف ما هستی، قلت لِمَ یا امیرالمؤمنین به
ابی العباس می گوید یا امیرالمؤمنین چرا می گویید که من عید ندارم ما صومی الّا
بصومک و لا افطاری الّا بإفطارک روزه من با روزه شما هست، افطار من با افطار شما
هست فقال اذاً اُدنُ پس بیا جلو یعنی عملا می خواهد مجبورش کند که بخورد قال
فجنوتُ و أکلت و أن والله اعلم انّه من شهر رمضان خوردم
با اینکه یقین داشتم ماه رمضان است، این مقام تقیّه است، تا پایان قضایا مشخّص می
کند که کار دست کسانی است که در رأس جامعه هستند و منظور در امور مذهبی رأس امر
مذهبی جامه هستند و علماء می شوند، بنابراین به نظر من مسأله خیلی روشن است، درست
است گاهی خطاء در تطبیق می شود و الّا اصل مسأله همین است.
شبهاتی بعضی کردند اول اینکه قبول داریم که
ولایت برای مجتهدین هست اما معلوم نیست که هلال جزء این باشد، مشکوک است که این
مشمول آن مطلقات ولایت مجتهد باشد، جوابش این است که چرا شبهه می کنید، اصل ولایت
در درجه اول برای هر چیزی است که جنبه مذهبی دارد یکی از چیزهایی که جنبه مذهبی
دارد مسأله عید و عزاء مجتمع اسلامی است راجع به امور مذهبی، معنا ندارد کسی در
این مورد شک کند.
شبهه دیگری که گفتند مطلقاتی که راجع به ولایت و
این ها هست در خصوص احکام یا تنازع و مرافعات است جواب این هم این است که بلا دلیل
است، به چه جهت؟ ادله مطلق است، در همه امور مذهبی سیره هست، روایات هست، رجوع می
شود به مجتهدین که رئیس های مذهب هستند.
شبهه سوم در باب 11 از احکام شهر رمضان روایت
اول یک روایتی دارد این گونه دارد صحیحه حلبی 1/11 احکام شهر رمضان جلد 9 به حسب
چاپ ما عن الصادق(ع) انّ علیّاً(ع) کان یقول لا اُجیز فی الهلال الّا شهادت رجلین
عدلین من در
هلال فقط شهادت رجلین عدلین را قبول می کند، گفتند از این حصر استفاده می شود پس
هیچ چیز دیگری دخالت ندارد از جمله حکم حاکم، حکم مجتهد، این به درد نمی خورد فقط
باید شهادت رجلین، این هم حرف درستی نیست، منظور این است که یک رجل را قبول نمی
کنم، در مقام شهادت دو رجل، رجل باید باشد و دو رجل هم باشد و عادل هم باشد نه
اینکه حکم حاکم هم قبول نیست، سی روز گذشت هم قبول نیست و مانند این ها، به هیچ
وجه اشکالی به روایت از این نظر نمی تواند باشد، حصرش حصر اضافی است.
یک شبهه دیگر گفتند منظور از امام اگر در این
روایات هست که رجوع به امام منظور امام اصلی یعنی معصوم است، خیر، اگر اولا امام
معصوم هم باشد ضرری ندارد برای اینکه ادله ولایت مجتهد این را جای معصوم می نشاند
ولی از اول هم امام یعنی مطلق امام، پیشوا در حقیقت که مجتهد اعلم است یا هر
مجتهدی به اصطلاح.
روایت 5 این باب 57 ما یمسک این است عن
الصادق(ع) این هم شبیه همان قضیه ابی العباس است دخلت علی ابی العباس بالحیره و
قال یا اباعبدالله ما تقول فی الصیام الیوم ابی العباس سفاح به حضرت عرض کرد که
نظر شما درباره روزه امروز چیست قلت ذلک الی الامام این مربوط به پیشوا هست إن صمت
صمنا روزه بگیرد من هم روزه هستم إن افطرت
افطرنا فقال یا غلام علیّ بالمائده خلیفه هم داد زد به نوکرش گفت سفره بیاور و
اکلت معه حضرت می گوید من هم با او خوردم و أن اعلم والله إنّه یوم من شهر رمضان
با اینکه می دانستم ماه رمضان است فکان افطاری یوماً و قضائه ایسر علیّ من ان یضرب
عُنقی حضرت فرمود امروز افطار کنم و بعدا قضاء کنم خیلی برای من آسان تر از این
است که گردنم را بزنند، چون اگر گردنم را بزنند نه فقط از مردن می ترسم و لا یُعبد
الله آن وقت کسی عبادت نکند، گاهی وقتی آن قدر سخت می شود مردم دست از مذهب بر می
دارند الناس عبید الدنیاء والدین لعق علی السنتهم خیلی
فشار بیاوریم کنار می گذارند، یک عده محدودی هستند که شهادت طلب هستند و آماده
مردن هستند، گاهی افرادی به ما رجوع می کنند می گویند می خواهم سوریه بروم برای
اینکه در این دنیا دیگر کاری ندارم این ها استثناء هستند، تازه همین هم اگر با
نظام باشد به جا هست، اگر نظام صحیحی نباشد خیر، علی ای حال حضرت می گوید اگر گردن من زده شود آن وقت کسی عبادت خدا نمی کند.
یک شبهه ای بعضی کردند که هلال یک موضوع خارجی
است این ربطی به فقیه ندارد مثلا می خواهند بدانند آب شور است یا شیرین این یک
موضوع خارجی است و به فقیه ربطی ندارد، حالا می خواهند ببینند ماه درآمده است یا
خیر به فقیه گفتند مربوط نیست، از کسانی که روی این موضوع تأکید دارد مرحوم آقای
خوئی(ره) است.
این موضوع خارجی است یعنی اصلا دخالتی به امر
مذهبی ندارد؟ بعد ایشان یک مثالی می زنند می گویند که هیچ شده است که مردم بیایند در خانه مجتهد بگویند
آقا غروب شده است یا نشده این هم مثل همان است، همان طور که کسی نمی آید از علماء
بپرسد که غروب شده است یا خیر کسی هم نمی آید بپرسد که اول ماه شده است یا خیر،
خودت نگاه کن اگر دیدی که دیدی، این فرمایش هم درست نیست، خیلی فرق هست بین ماه و
خورشید، خورشید صبح و ظهرش را همه عالم می بینند، صبح طلوع می کند عصر غروب می کند
این احتیاج به هیچ تخصصی ندارد اما اول ماه بوده است یا خیر تخصص می خواهد، امشب
شب چهاردهم است یا شب پانزدهم، تفاوتش آن
قدر کم است در ماه در آن دو سه روز وسط ماه که هیچ متخصصی هم اگر جنبه های علمی
نباشد نمی تواند تشخیص بدهد، این را نمی شود مقایسه کرد، بله مقایسه کنید با ظهر،
نگویید غروب و طلوع، ظهر چطور؟ ظهر را مردم نمی توانند تشخیص دهند دقیق باید از طریق شاخص تشخیص داده شود که
تخصص می دهد.
بنابراین به نظر من مسأله روشنی است که رجوع به
مجتهد در مسأله هلال هیچ اشکالی ندارد، هم ادله ولایت را قبول داریم و هم به خصوص
در هلال ماه رمضان از ادلین استفاده می شود، من فکر می کنم احترام قائل هستیم برای
بزرگانی مثل مرحوم آقای خوئی، مرحوم آقای خونساری، مرحوم آقای میلانی که در خصوص
هلال اشکال کردند، به نظر ما مسأله روشن است از همه روایات استفاده می شود حالا
اگر خطاء در تطبیق پیش خلیفه رفتند ولی اصلش توجهشان به جنبه مذهبی و خلیفه را هم
به عنوان اینکه نزدیکان پیغمبر هستند می
بینند، به جنبه مذهبی، بنابراین مشکلی از این جهت ندارد.
مطلب بعدی را عنوان کنیم و آن این است که این مسأله حجّیت حکم حاکم در صورتی
است که علم به خطاء مجتهد نداشته باشیم، اگر علم به خطاء داشته باشیم به هیچ وجه
دیگر اعتباری ندارد.
بعضی عامه می گویند مطلقا قول حاکم معتبر است و
لو علم خطاء مستند او داشته باشید به ما مربوط نیست او خودش می داند و خدای خودش،
حکم کرده است و ما هم عمل می کنیم به روزه یا عید و قول مجتهد و قول حاکم قبول است
ولی ظاهرا این حرف، حرف بی مبنایی است ادله حجج از جمله حکم حاکم مخصوص به مورد
جهل است، کسی که می داند این این طور نیست معنا ندارد که تقلید از او کند، همان
طور که در فتوا نمی تواند تقلید کند مع العلم به خطاء مجتهد در اینجا هم نمی تواند
مع العلم به خطاء به او عمل کند، اگر خطاء را ندانیم و فقط احتمال می دهیم اینجا
بله عمل می کنیم و مشکلی نیست ولی اگر علم داریم به هر جهتی مثلا می دانیم منشأ
حکم این حاکم شهادت چند نفر بوده است حاکم فکر می کند که این ها عادل هستند ما می
شناسیم که این ها فاسق هستند، این بله معتبر نیست و الّا اگر شک کنیم معتبر هست.
حالا اگر خطاء مستند در مبانی هست او چطور است؟
مثلا ایشان فرض کنید کسی است شیاء ظنّی را قبول می کند، ما می گوییم شیاء علمی،
شیاء ظنی را قبول می کند یا مثلا در شهادت تیب مولد را شرط نمی داند حالا یک کسی
می گوید تیب مولد شرط است، شاهد نباید فقط عادل باشد زنازاده هم نباشد مثلا چنانچه
در مجتهد مشهور است و گفته شده است، آیا در اینجا که مبناء مسأله دارد این خودش
بحثی است که در اجتهاد هم این معنا مطرح هست، مجتهدین باید که احکام را بدانند تا
دیگری به رأی این ها عملی کند، معمولا مرجع در سنین پیری می رسد به آن شرایط
مرجعیت، معمول این است این یادش نیست، هرچه از او بپرسند می گوید باید مراجعه کنم
یا می گوید رجوع کنید به رساله، بعضی ها هستند اصلا جواب استفتاء نمی دهند شاید
نکته اش همین است، این چطور می شود؟ در اینجا هم اصلا یادش نیست که خبر واحد را
حجّت می داند یا حجّت نمی داند، شهادت دو نفر عادل غیر شیعه را قبول می کند یا نمی
کند، روایات خواندیم که از غیر شیعه قبول نشده بود مثلا، روایات را خواندیم.
آن چیزی که در باب اجتهاد است مبانی است نه
مسائل اگر کسی اصلا نمی داند که خبر واحد را قبول می کند در فقه یا قبول نمی کند،
اصلا تمام فقهش با این زیربنا هست ولی یادش نیست که تسبیحات اربعه یک دفعه واجب
کرده است یا سه دفعه واجب کرده است از متفرعات است هیچ مجتهدی همه این ها یادش
نیست، در اینجا سیره بر این است که قبول است و همین طور هم هست لازم نیست همه این
ها را بداند، اگر به طور کلی ذهن خالی باشد و مبانی هم یادش رفته باشد بله اگر
چیزی نقل هم می شود مرحوم وحید بهبهانی استاد کل ایشان آخر عمر به خاطر کسالت خاصی
که پیدا کرد حافظه اش از دست رفت هیچ چیز نمی دانست، مقلّد شاگر خودش مرحوم بحر
العلوم شد، مرحوم سید بحر العلوم شاگرد محقّق بهبهانی است، مقلّد شاگر خودش شد فقط
برای دو سه از طلبه ها از روی متن لمعه درس می گفت آن هم اگر متن نبود نمی فهمید،
کلمه کلمه نگاه می کرد و معنا می کرد ولی
تمام که می شد باز یادش نیست، این استناء هست که چنین چیزی پیش بیاید و الّا نوعا
مبانی در خیلی از موارد کلیّه حجّت خبر واحد، حجّت ظاهر کتاب بالاخره قرآن را قبول
دارد این ها نوعا در ذهن هست و همین ها هم به اصطلاح قبول هست.
خلاصه اگر خطاء حاکم مشخص باشد در یک حکمش می
دانیم که اتّکاء کرده است به حرف این دو نفر و این دو نفر هم فاسق هستند و مانند
این ها، اینجا البته اعتباری به این حکم نیست.