صفحه نخست / درس خارج فقه / دروس سال تحصیلی 96-97

صوم جلسه چهل و هفت






بسمه تعالی 

مفاد روایات این بود که اگر مانعی جلو آمد که عذر بود لازم نیست روزه را دوباره از اول شروع کند ادامه بدهد نه فقط در شهرین، در غیر شهرین هم اگر عذر شرعی بود لازم نیست دوباره از اول بگیرد ادامه ما سبق کافی است، این عذر باید معنا شود، اگر زن هست حیض و نفاس و این ها عذر شرعی است، اگر شخص چه زن و چه مرد مریض شده مرضی که نمی تواند روزه بگیرد این عذر شرعی است، اگر مقداری گرفت و لو کم تر از نصف و این گونه موانع پیدا شد بعد ادامه می دهد و لازم نیست استقبال کند و از اول دوباره بگیرد.

در بعضی روایات تصریح دارد حیض، نفاس و مرض ولی بعضی روایات دارد امرٌ، عارضٌ از جمله این روایات در باب 3 از ابواب بقیة الصوم الواجب روایت 5 سألته عن الرجل سندش هم خوب است موثقه سماعة بن مهران سألته عن الرجل یکون علیه صوم شهرین متتابعین أیُفرّق بین الایّام می تواند جدا کند و پشت سر هم نگیرد؟ قال إذا صام اکثر من شهرٍ فوصله ثمّ عرض له امرٌ فأفطر فلا بأس[1] اگر بیش از یک ماه گرفت و وصل کرد یعنی آن یک ماه را وصل کرد ثمّ عرض له امرٌ یک امری را عارض شد و افطار کرد اشکالی ندارد، اینجا تعبیر عرض له امرٌ است حالا گرچه تعبیرش آن جایی است که می گوید یک شهر را گرفته است و یک چیزی هم وصل کرده است به ماه دوم به آن جهتش کاری نداریم گفتیم آن مطلقا اشکال ندارد اگر سی و یک روز گرفت اما مهم این است عرض له امرٌ یک چیزی پیشامد کرد نه اینکه حتما اگر زن است حیض و نفاس باشد و حالا زن یا مرد مرض باشد، عرض له امرٌ.

در روایت 6 هم این گونه دارد و إن صام شهر الاول و صام من الشهر الثانی شیئاً ثمّ عرض له ما له فیه عذرٌ[2] یک عارضی پیش آمد کرد که عذر است این روایت هم گرچه موردش اتصال ماه اول به ماه دوم است آن اصلا مشکلی ندارد و اختیارا هم می تواند اما منظور این است این تعبیری که آورده است عرض له ما له فیه عذرٌ میزان است که یک عذری حساب شود.

حالا مشکل اینجایی است که نه حیض و نفاس است و نه مرض، سفر است آیا اگر سفری پیش آمد کرد حالا این روزه به هم می خورد و باید دوباره استقبال کند و از اول بگیرد یا اینکه ادامه بدهد و یبنی علی ما سبق، چند قول در این زمینه هست بعضی ها معتقدند که سفر مطلقا عذر نیست چه سفر اختیاری و چه سفر اضطراری برای اینکه سفر کار خود شخص است، روایات ما می گفت میزان اینکه کار خدا باشد آن چه که به خدا نسبت داده می شود یک کسی که مسافرت می خواهد برود این کار خدا نیست استنادش به فعل عبد است نه به فعل الله، نقل است از مرحوم حلّی در سرائر حتی در خلاف هم نقل شده است در این اواخر هم مرحوم نراقی در مستند، مرحوم صاحب جواهر نقطه مقابل معتقد است که سفر چه اختیاری و چه اضطراری این قاطع نیست بنابراین می تواند بعد از اینکه سفرش را تمام کرد ادامه روزه ها را بگیرد و لازم نیست از اول بگیرد بنابراین سفر هیچ مزاحمتی برای ادامه روزه ها ندارد حتی سفر اختیاری، قول اول می گفت سفر مطلقا حتی اضطراری او قاطع است و تتابع را به هم می زند، اگر تتابع شرط شده این به هم خورد ولی صاحب جواهر می گوید حتی اختیاری قاطع نیست، جهتش هم این است که می گوید خدا گفته است در سفر روزه نگیر درست است من به اختیار خودم رفتم سفر اما اختیار من که حکم درست نمی کند موضوع می شود برای حکم شارع، شارع گفته است در سفر هستی روزه نگیر پس دست خدا هست و کلّ ما غلب الله صدق می کند.

از مرحوم محقق حلّی در شرایع و بعضی های دیگر و از جمله مرحوم سید در متن عروه عقیده بر این دارند و همین مرحوم آقای خوئی(ره) و بعضی محشین معتقدند که فرق است بین سفر اختیاری و اضطراری، اگر به اختیار خودش سفر می رود این سفر قاطع و تتابع را به هم می زند ولی اگر مضطر است الان مثلا ایالش در تهران تصادف کرده است و بیمارستان به وجود این نیاز است این سفر مضطری است و این قاطع نیست ولی اگر برای تفریح و کاری هم ندارد می خواهد سفر برود این قاطع است.

ما در خیلی جاها مشابه این گرفتار هستیم چکار کنیم، حالا در فقه یک نمونه برای شما عرض کنم در ایدئولژی و مسائل اعتقادی هم یک نمونه، در فقه اگر قتل برای یک شخص خاصی نباشد شبکه هستند، یک عده ای هستند مثل گروه های امثال داعش و مانند این ها، شبکه ای دستور قتل را از بالا اجرا می کنند، یک کسی فرمانده در بالا دستور داده است فلان جا بمب بگذارید یا کسی را بکشید یک افرادی این وسط می روند و زمینه را محیا می کنند مثلا یک نفری اطلاع می کند ببیند مانعی هست یا نیست، یک نفر دیگری مقدمات کار را فراهم می کند و خنجر و شمشیر و تفنگ به دست این می دهد تا برسیم شخص آخری که آن آدم را می کشد، کدام قاتل هستند؟ اگر یک فرد حساب شود قتل همان کسی است که شمشیر را می کشد و آدم را می کُشَت ولی اگر گروه هستند و قتل کار گروهی است، یک نفر نمی تواند انجام بدهد، یکی باید زمینه را آماده کند و یکی باید اسلحه فراهم کند، یکی باید نگاه کند ببیند مانعی نرسیده باشد، یکی شناسایی کند که آن فرد چه موقع از خانه اش بیرون می آید و کجا می شود او را کشت و مانند این ها، شبکه ای کار می کنند این در فقه مورد بحث است و تحقیقش فکر می خواهد و قُضات هم الآن در سرتاسر کشور بعضی گرفتار هستند، گاهی مستشاران قضائی فوق می نویسند و به ما هم می نویسند که یک چنین موردی را چکار کنیم.

در قضایای اعتقادی ما کاری را انجام می دهیم خدا هم دخالت دارد، مهم ترین نسبت و اسناد برای ما هست یا برای خدا، همین مفهوم توکل که در قرآن و روایات هم زیاد است یعنی چه؟ معمولا توکل را معنا می کنند یعنی کارهایت را به خدا بسپار، این خیلی اشتباه است، توکل است نه توکیل، توکیل یعنی خدا را وکیل کن و توکل یعنی خودت از طرف خدا وکیل بشو، آن جایی که توکل می گوید یعنی کارها دست خداست شما وکالتاً از خدا انجام بده، آن جایی که توکیل است و می گوید فتّخذه وکیلا می گوید خدا را وکیل کن، حالا کدام اصل هستند، اگر توکل را بگیریم معنایش این است که خدا اصل است، اگر فتّخذه وکیله را بگیریم یعنی ما اصل هستیم و خدا از طرف ما وکیل است حالا حلّش کنید که کدام را بگیریم، هم در مسائل اعتقادی و هم در مسأله فقهی این مسأله معضلی است و مواردش هم از نظر اطلاقات عرفی خیلی فرق می کند، گاهی عرف این فرد را اصل می دانند، گاهی فرد دیگر را اصل می دانند، در مسأله قتل اگر یک کسی دستور بدهد و دیگری اجرا کند در فقه داریم اجرا کننده را قصاص می کنند و دستور دهنده را حبس ابد می کنند مشابه این هم باز در فقه داریم.

اصل قضیه این هست که در ما نحن فقه ببینیم معنای جمله کلّ ما غلب الله علی العباد فالله اولی بالعذر یعنی چه؟ آیا میزان را ارادة العبد بگیریم یا میزان را دخالة الربّ بگیریم، این همان معنا است که آیا وکیلاً یا توکّل؟ بعضی می گویند که این کلّ ما غلب الله مصداقش آن جایی است که عبد هیچ دخالتی نداشته باشد بنابراین اضطرار می شود بلکه اضطراری که اختیار را از کف برباید اصلا این عبد هیچ کاره است، می گویند ما کلّ ما غلب الله فالله اولی بالعذر برای آن جایی است که عبد هیچ دخالتی ندارد چون سفرهای اضطراری باز اختیار را سلب نمی کند مضطر شده است که برود برای این می رود، بلیط می گیرد و سوار ماشین می شود و فلان شهر می رود، مضطر هست ولی این انجام می دهد مثل کسی که مضطر است و خانه اش را می فروشد حالا معامله که باطل نیست، مضطر بود ولی روی اضطرار خانه اش را واقعا فروخت لا ضرر و لا ضرار هم نمی گوید اینجا معامله باطل حالا بحث فی محلّه، این یک نظر است که کلّ ما غلب الله فالله بالغذر یعنی عبد هیچ دخالتی ندارد نه فقط مضطر باشد این هم کافی نیست باید اصلا اسنادی به عبد داده نشده است و الّا این مضطر شده است تهران برود خودش تهران می رود و اسناد به او داده می شود، اگر این را گفتیم معنایش این است که سفر چه اختیاری و چه اضطراری کلّا قادح به تتابع است، اینکه رفت مسافرت قبلا چند روز روزه گرفته بود سفر قاطع دوباره باید از اول بگیرد در آن سی و یک روز اول و همین در مواردی مثل هجده روز و نه روز و سه روز و مواردی که داشتیم چون تتابع از بین رفته است.

نظریه دوم نظریه کسانی است که بگوییم ما غلب الله همین که نسبت به خدا داده شود این کافی است، این با اختیار سفر رفت ولی چه کسی گفت روزه نگیر، اگر سفر می رفت و روزه می گرفت که این قاطع نبود، رفت سفر و روزه نگرفت تتابع روزه به هم خورد چه کسی گفت روزه نگیر؟ خدا گفت بنابراین سفر حتی سفر اضطراری هم قادح و قاطع است تتابع نیست، متتابعاً کانّ انجام می دهد از سفر بر می گردد ادامه می دهد.

بعضی ها مثل مرحوم محقق و در این اواخر بعضی های دیگر معتقدند که هردوی این افراط و تفریط است هم مسبّب که دستور خداست دخالت دارد هم سبب که فعل این عبد است دخالت دارد، عبد سفر می رود و خدا هم می گوید در سفر روزه نگیر هردوی این ها دخالت دارد و حالا ببینیم که کدامش را اصل بدانیم، قاعدتاً به عرف که مراجعه می کنیم بعید نیست فرق بگذارند بین اختیار و اضطراری، اگر اختیاری است خودش سفر می رود، اگر اضطراری است درست است خودش سفر می رود ولی می گوید مجبور هستم، جبری که در امثال مسائل حقوقی این چنینی گفته می شود به این معنا نیست که دست و پایش را بگیرند و ببندند و در ماشین بیندازند، جبر فقط آن نیست، این هم جبر است که چاره نیست و زندگی اش به هم می خورد باید برود، این را می گویند مجبور هستم و در اطلاقات عرفی در امثال این گونه موارد وقتی به شخص می گویند با این شرایط که تو داری کاسبی چنین است و وضع چنان است چرا گذاشتی و رفتی سفر، این در مقابل می گوید مجبور شدم، مجبور شدم نه معنایش این است که به زور مرا بردند یعنی شرایطی جلو آمد که اگر نمی رفتم ضررهای عمده تری به من می خورد، به این می گویند مجبور و مجبور یعنی غیر مختار، مجبور یعنی کانّه کار من نبود ربّنا لا تُآخذنا إن نسینا أو اختطئنا ربّنا و لا تحمل علینا إصراً کما حملته علی الذین من قبلنا[3] قابل تکلیف هست ولی لا تحمّلنا و خدا هم قبول کرده است که باری روی دوش ما نگذاشته است.

نظر خیلی از محشین عروه همین است و ما هم ظاهرا در معلقات عروه همین نظر را انتخاب کردیم بنابراین جمع بین آن مسأله توکل و توکیل هم یک قدری روشن شد، موارد مختلف است هم خدا دخیل است در اعمال ما و هم خودمان دخیل هستیم بنابراین هم ما از طرف خدا انجام می دهیم توکل می شود و هم خدا به وکالت از طرف ما انجام می دهد می شود فاتّخذه وکیلا برای اینکه هم ما مؤثر هستیم و هم خدا مؤثر است عیناً مثل اینکه وقتی حرف می زنیم زبانمان حرف می زند لب و دهانمان حرف می زند یا خودمان حرف می زنیم؟ هر دو، ما حرف می زنیم به وسیله زبان، وقتی حرکت می کنیم ما حرکت می کنیم یا پاهایمان؟ هر دو، پا وسیله هست و ما هم عامل کار هستیم و انجام می دهیم، چرا در قرآن توکل و توکیل را آورده است درحالی که همه جا ذات باری تعالی اصل است، جهت این یا تفاوت اعمال و افعال است یا تفاوت دو جهت است، دو جهت دید، گاهی انسان خدا را می بیند و خودش را نمی بیند و گاهی خودش را می بیند شاید جهت ها این باشد.

بعضی موارد دیگر هم غیر سفر مورد شبهه است مثلا یادش رفت نیت روزه کند بعد از ظهر یادش افتاد، می خواست روزه بگیرد اگر گفتیم در روزه اخطار بالبال شرط است و صرف وجود داعی کافی نیست این سی روز روزه گرفته بود در شهرین متتابعین روز سی و یکم یادش رفت اخطار بالبال کند بعد از ظهر یادش افتاد، حالا وقت نیت گذشته است اینجا چطور می شود؟ بعید نیست اینجا هم بگوییم مصداق ما غلب الله است، این خودش می خواست روزه ها را بگیرد اگر گفتیم نیت یعنی داعی که از آن اولی که این دو ماه را شروع کرد داعیش بوده که دو ماه بگیرد لا اقل سی و یک روز را بگیرد ولی اگر گفتیم اخطار بالبال لازم است این یادش رفت کلّ ما غلب الله و همین طور اگر نیت روزه یادش رفت مثلا به این معنا نیت عنوان و روزه خاص، بنا بود روزه کفّاره را نیت کند دنباله روزه دو ماه بنا بود نیت کفّاره کند ولی نیت نذر کرد، نیت اجاره برای دیگران کرد حواسش نبود و گفتیم میزان هم اخطار بالبال است ولی نیت این گونه کرد اینجا روی فراموشی است می شود کلّ ما غلب الله.

بعضی ها گفتند اشتباه می کنید اینجا غلب الشیطان است به خاطر آیات کریمه قرآن در نسیان را نسبت به شیطان می دهد و ما أنسانی الّا الشیطان أن أذکُره قضیه خضر و موسی یاد در داستان حضرت یوسف آن گونه هست که رفیق زندانی یوسف بنا بود که پیش ملک که می رود یاد کند از یوسف ولی آن جا یادش رفت بعداً گفت که شیطان مرا به فراموشی انداخت پس این غلب الله نیست و غلب الشیطان است ولی این اشکال وارد نیست تمام اعمال ما هم از خودمان است و هم گاهی از شیطان است و هردوی این ها بالاخره مسبّب الاسباب خدا هست، اعمال ما ممکن الوجود است هر ممکنی بالاخره به واجب می رسد إنّا خلقنا کلّ شیءٍ بقدَر هر چیزی را ما آفریدیم به اندازه، این جبر نیست، جبر این است که از خودمان اختیار نداشته باشیم، ما انجام می دهیم ولی تحت تأثیر قدرت قاهره خدا هستیم، اعمال ما اختیاری است ولی اختیار که دیگر اختیاری نیست و بالإختیار اختیارٍ ما بدی اعمال ما حرف می زنیم با اختیار اما خود اختیار چیست؟ اختیاری که دیگر اختیار نکردیم که آن اختیار هم دوباره اختیار کنیم که تسلسل شود بنابراین اصل همه کارها دست خدا است بله شیطان عامل بود اما خود شیطان را چه کسی در این مورد به کار گرفت بنابراین بعید نیست در تمام این موارد آن جایی که تعمدی در کار نیست مصداق کل ما غلب الله هست، بنابراین به تتابع لطمه نمی خورد و می تواند ادامه همان ها را بگیرد.

 بعضی موارد دیگر هم داریم که مورد شک است در همین اسناد، نذر کرده است که پنج شنبه ها روزه بگیرد حالا کفّاره به عهده اش آمده است اگر بنا هست که پنج روز را روزه بگیرد این کفّاره را چکار کند حداقل باید سی و یک روزش پی در پی باشد، وسطش چند پنج شنبه هست و این مشکل بوجود می آید بنابراین ببینیم این چطور هست.

این را هم گفته شده است که عذر است کلّ ما غلب الله اینجا را هم می گیرد برای اینکه بالاخره این باید کفّاره را انجام بدهد و در آن چند پنج شنبه هست و راهی جز این ندارد و تتابع هم می گویید شرط است پس نمی شود پس کفّاره را انجام ندهد دست عرف عقلائی در یک چنین موردی بدهیم بگوییم کفّاره را انجام بدهد و خمیس را هم باید رعایت کند جمعش این است که تتابع اینجا به نمی خورد، پنج شنبه را به خاطر آن نذرتان انجام بدهید بعد دوباره برگردید ادامه روزه راهی دیگری جز این نداریم، در یک چنین مواردی بعید نیست مصداق ما غلب الله است، کلّ ما غلب الله علی العباد فالله اولی بالعذر این چکار کند، نظیر این اگر چنانچه کسی نیت کرده است که همیشه عشر اول ذی الحجة کربلا باشد حالا مستطیع شده است این چطور است؟ مکه برود یا نرود؟ این در فقه مطرح است در استطاعت حج آن جا محل کلام است، حالا در اینجا بالاخره چه کسی گفته به آن نذر عمل کن همان حرف در ذهنمان می آید خدا گفته است به دستور نذر باید عمل کنم و آن هم که تتابع شرط است جمع این ها راهی ندارم جز اینکه بگویم این به تتابع لطمه نمی زند پس بگوییم کلّ ما غلب الله اینجا هم ثابت است، بعید نیست این طور بگوییم.

یکی از موارد این چنینی کسی روزه گرفته است که تمام سال و تمام عمر روزه دار باشد حالا کفّاره جلو آمده است، کفّاره قسم، کفّاره دو ماه، ظهار، قتل خطائی و از این قبیل آن هم همین است باید کفّاره را انجام دهد تتابعش هم که با نذر نمی سازد به ناچار این عذر است و راهی جز این ندارد و حل قضیه هم دست خدا هست و ما غلب الله می شود.

یک مسأله این هست که در تتابع شهرین که گفتیم اگر سی و یک روز پی در پی روزه گرفت بقیه اش را اگر متتابعاً انجام ندهد اشکال ندارد، آیا این شهرین متتابعین که حکمش این است منظور در کفّاره معیّنه هست یا مخیّره؟ در قتل کفّاره تخییر است، در ظهار کفّاره اش تعیین است یعنی اول باید عتق رقبة بعد اگر نشد صوم ستّین اگر نشد اطعام ستّین آن ها به ترتیب است به خلاف در قتل خطئی می گوییم یا تحریر رقبة یا اطعام ستّین یا صوم ستّین، آیا هر دو را می گیرد یا فقط معیّن را می گیرد یا مخیّر را می گیرد، کدام را بگوییم؟ چون روایات ما بعضی هایش در معیّن است در باب 4 از همین ابواب بقیة الصوم الواجب روایت 1 کلینی عن محمد بن اسماعیل یعنی گفتیم قبلا ابن مرّار عن فضل بن شاذان عن صفوان بن یحیی عن منصور بن حازم صحیحه هست عن الصادق(ع) فی رجلٌ صام فی ظهار یک کسی در کفّاره ظهار روزه گرفته است شعبان گرفته است فی رجل صام فی ظهار شعبان ثمّ ادرکه شهر رمضان کفّاره ظهار معین است و به ترتیب است قال یصوم شهر رمضان فیستأنف الصوم ماه رمضان را روزه می گیرد که باید بگیرد، ماه رمضان سی روز است این سی روزی که روزه گرفت بعد باید روزه را از اول بگیرد برای اینکه سی روز گرفته است اگر سی و یک روز گرفته بود مشکلی نبود، شعبان یا بیست و نه روز است یا سی روز است اگر بخواهد تتابع عمل شده باشد باید سی و یک روز بگیرد فإن هو صام فی الظهار فزاد فی النصف یوماً قضی بقیة[4] ولی اگر دنبال کفّاره ظهار بعد از سی روز شعبان یک روز دیگر هم گرفت مثلا یک روز از رجب شروع کرد از بیست و هشتم رجب یا بیست و نهم رجب شروع کرد علاوه بر شعبان یک روز هم اضافه گرفته است و سی و یک روز شده است گفتیم وقتی سی و یک روز شد بعد تتابع به هم نمی خورد کارهای دیگرش را انجام بدهد بعد هر موقع خواست کفّاره را انجام بدهد ولی این کفّاره تعیین است آیا یا در تخییر هم این گونه هست؟ این یک روایت بود.

در باب 3 روایت 5 آن هم همین طوری است سألته عن الرجل یکون علیه صوم الشهرین متتابعین أیُفرّق[5] حضرت گفت اگر چنانچه سی و یک روز گرفت بعد اشکال ندارد، ندارد تعیینی یا تخییری ولی عبارت به تعیینی می خورد برای اینکه گفته است صوم شهرین به عهده این است در تخییر که صوم شهرین نیست، در تخییر یا صوم شهرین است یا اطعام ستّین یا تحریر رقبة بنابراین این به تعیین می خورد پس این دو روایت هم برای تعیین است.



[1] وسائل باب3 بقیة الصوم الواجب روایت5

[2] وسائل باب3 بقیة الصوم الواجب روایت6

[3] آخر سوره بقرة

[4] وسائل باب4 بقیة الصوم الواجب روایت1

[5] وسائل باب3 بقیة الصوم الواجب روایت5






   شنبه 8 اردیبهشت 1397




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما