بسمه تعالی
از سفارشات امام
صادق(ع) به شیعه قولوا للناس احسن ما تحبّون أن یقال
لکم درباره مردم چیزی بگویید بهترین چیزی که دوست دارند درباره خود شما بگویند فإن
الله یبغض اللّعان السّباب الطعّان علی المؤمنین الفاحش المتفحّش خداوند بغض دارد
نسبت به کسی که کارش لعن به دیگران، طرد دیگران، سبّ دیگران، طعنه زدن و نیزه زدن
به دیگران معنایش این است که حمله کردن و هجوم کردن کارش این است بعضی ها هستند که
به جای جذب اهل دفع هستند و به جای رفاقت اهل هجوم هستند و در درجه اول اخلاقشان
برخورد خصمانه است بهترین نیت در عبادت انسان وقتی می خواهد با خدا صحبت کند مسأله
حبّ است چون در اول بحث عبادات هم مطرح است که بهترین نیّت چه نیّت باشد؟ قصد
اطاعت یا قصد قربت لهذه هیبت حضرت حق لهذه تحیّر در ذات حضرت حق یا حبّ نسبت به
حضرت حق، حب را بیشتر روحیه هایی می فهمند که اهل عشق هستند، اهل صفا و وفا هستند،
اهل محبت هستند، بعضی روحیه ها اهل هجوم هستند، إنّ الله یبغض اللّعان آن کسی که
طرد می کند دائماً دنبال نکته گیری از دیگران است السبّاب، سبّ به دیگران، کارش
طعن و لعن و سبّ بر مؤمنین است الفاحش فحش به دیگران، سبّ داریم و فحش داریم و لعن
داریم، لعن فقط همان طرد است منتهی وقتی به خدا نسبت داده می شود و خدا کسی را لعن
می کند یعنی خدا او را از رحمت خودش طرد کرده و این خودش خیلی مهم است، سبّ به
معنای دشنام دادن است، فحش به معنای دشنام مربوط به مسائل فساد است آن چیزی که درباره
پیغمبر دارد که اگر کسی سبّ کرد قتلش هست و نیازی به اذن هم بعضی گفتند ندارد آن
به معنای سبّ است دشنام به عمد از فحش یا غیر فحش، خداوند دشمن دارد آن کسانی که
مؤمنین را طرد، سبّ، طعنه می زنند و فحش می دهند و متفحّش هستند یعنی اصلا کارش
این است، فرق بین الهی و متأله چیست؟ الهی خداپرست، متأله آن کسی که منغمر در
الهیات است، فاحش فحش می دهد، متفحّش منغمر در فحش است و اصلا اخلاقش این است، از
هرکسی صحبت شود اول دنبال این است که یک ایراد به او پیدا کند طعن بزند، سبّ کند و
طرد کند، السّائل الملحِف بعضی ها این سائل را به گدایی تعریف کردند اینگونه نیست،
به تناسب از روایت منظور از سائل اینجا یعنی تحقیق می کند که چه عیبی را می شود به
فلانی نسبت داد و نسبت دهد برای اینکه کسی را طرد کند و از بین ببرد می پرسد این
طرف و آن طرف که از فلانی خبری دارید که همان را فاش کند، و نه فقط سوال می کند
بلکه ملحف است، پیگری می کند خداوند این ها را دوست ندارد، خداوند یحبّ الحیّ
الحلیم العفیف المتعفّف خداوند آدم های سرزنده و با نشاط را دوست دارد، نشاط با
حبّ است نه با بغض، حلیم بردبار اگر خوبی از دیگری شنید تحمّلش را داشته باشد بعضی
ها هستند تحمل شنیدن خوبی ندارند و می خواهند همه را طرد کنند، خدا آن کسی را دوست
دارد که سرزنده و با نشاط و حلیم است و اهل عفّت است و چون اهل عفّت است متعفّف
است در این جهت هم منغمر است بنابراین به دیگران فحش و ناسزا و این ها نمی گوید.
این مسأله ریشه
می دواند در عدم حسادت، انسان بتواند رقباهای خودش را تحمل کند، ما شنیده ایم
ظاهرا خبر درست هم هست یک کسی خدمت آقای خوئی خصوصی گفته بود من در جوانی فکر می
کردم بعدها که مُسن می شوم رقبای من در موقعیت حوزوی و غیر حوزوی چه کسانی هستند،
فکر می کردم یکی از رقیب های من شما هستید و از همان موقع شروع کردم به کوبیدن شما
برای اینکه رقیب را یکی یکی از صحنه بیرون کنم بعد دیدم هرچه علیه شما حرف می زنم
شما بزرگ تر می شوید بعد فهمیدم که دست من نیست، حالا شاید آقای خوئی(ره) اصلا خبر هم نشده بوده که این راجع به ایشان چه
می گوید ولی بعضی ها اخلاقشان این است.
مرحوم آقای
بروجردی(ره)، یک وقتی یک عده
ای می خواستند شخص دیگری را آن هم مرد بزرگواری بود می خواستند در مقابل آقای
بروجردی او را علَم کنند، یک مسافرتی ایشان را بردند که در برگشت تجلیل بسیار
باشکوهی انجام دهند برای ورود او به قم اما ایشان در همان سفر به خاطر فشار هوا و
هرچه که بود فشارش بالا رفته بود به طوری که نتوانستند معالجه کنند و در همان سفر
از دنیا رفت به جای اینکه خودش را بیاورند جنازه اش را آوردند، تشییع ایشان ما
بودیم، مرحوم آقای بروجردی فرموده بود که آقایان نقشه ها می کشند اما همه چیز دست
خداست.
مسأله دیگری که
داریم شرط هفتم برای اعتکاف این هست که شخص معتکف در بند قرار دیگری با کس دیگری
نباشد، قراری که مانع اعتکاف باشد مثلا قرار عبد و مولی حالا یا عبد را خریده است
یا به هرصورت دیگری که بوده عبد و مولی، عبد گرفتار قرار مولویت به ولایت مولی
هست، عبد انواع و اقسامی دارد و خیلی هایش هست که با اعتکاف منافات دارد، مرحوم
سید در عروه می گویند معتبر است اذن سید به عبد باید مولی اذن بدهد که این معتکف
شود لافرق بین اینکه عبد غِن باشد یعنی عبد محض و هیچ چیزش آزاد نشده است و خالص
عبد است.
بد نیست یک چیزی
را عرض کنم من نفهمیدم برده و کنیزی که پیغمبر و اهل بیت داشتند چطور توجیه کنیم،
شما اگر تحقیقی در این زمینه دارید ارائه کنید بد نیست، یک وقتی جلساتی بود عده ای
از مبارزین و تحصیل کرده ها و این ها بودند از ما سوالی شد راجع به بردگی به نظر من آمد
همان روشی که خیلی ها گفتند اصلش برای محمد قطب مصری است و آن اینکه می گویند
پیغمبر و اسلام مخالف بردگی بوده بیش از این نتوانسته است بعد دیدم که این قابل
فهم نیست، پیغمبر با عرق خوری به شدت مخالفت کرد، با بت پرستی به شدت برخورد کرد
بنابراین یک قدری فکر کردم به نظر آمد بالاخره کسی که جنگ می کند در جنگ اسیر را
که می گیرد چه باید کند، بکشیم، آزادش کنیم، زندان کنیم یا تحویل خانواده ها بدهیم
که سرپرستی کنند حالا فرار هم اگر کرد که کرد حالا به هرحال ولی مشکلی که به نظر
ما هست و برای ما هنوز حل نشده است اینکه ما آنچه که می گوییم در اسیر جنگ مشروع
است آن عبد و کنیزهایی که قبل از پیغمبر بودند آن ها همین طوری با هجوم و این ها
برده شدند مثل اینکه الآن تا چند مدت قبل هم بوده در بعضی نقاط آفریقا هجوم می
بردند و یک قبیله ای را اسیر می کردند آن وقت پیغمبر و اهل بیت این کنیز را می
گرفتند بدون ازدواج با این بودند من نفهمیدم حلّش چیست، اگر شما تحقیقی داشتید
ارائه دهید، عبد می گرفتند تحت تسخیر این ها بوده و کنیز همین طور، حالا به هرحال
نفهمیدیم چگونه توجیه کنیم این عبد را از بازار می خریدند مالکیت او چگونه بوده،
اصل و ریشه عبد و کنیز اگر آن چه که به درد بخور است و حرفش را می شود قبول کرد
مربوط به اسارت به جنگ است جنگ های قبل از آن که جنگ های مشروع نبوده، این را
نفهمیدیم چگونه هست.
حالا به هرحال
گفته اند اذن سید درباره عبد لازم است برای معتکف شدن چه قن باشد یعنی عبد خالص أو
مدبّراً آن کسی که مولی به او گفته است انت حرّاً دبر وفاتی بعد از وفات من تو
آزاد هستی ولی بالاخره هنوز آزاد نشده است أو امّ ولد با این تماس مباشرتی داشته
است و بچه ای از او دارد و بنابراین در مسیر آزاد شدن است ولی بالاخره هنوز آزاد
نشده است و اذن می خواهد أو مکاتباً لم یتحرّر منه شیء یعنی عبد مکاتب است با مولی
قرارداد بسته اند که مثلا بعد از پرداخت فلان مقدار آزاد شود ولی به هرحال هنوز
آزاد نشده است این در اعتکاف اذن می خواهد و لم یکن اعتکافه اکتسابة اما به شرط
اینکه اعتکافش کسب نباشد، این قرارداد بسته است که اگر پول بیاورد آزادش کند خود
پول آوردن کسب می خواهد، یک وقت است خود اعتکاف کسب است اینجا می ماند و یک پولی
می گیرد و الّا اگر کسب کند اشکالی ندارد برای اینکه جزء قرار آزادی است و این در
قرارش هست و همین طور اگر چنانچه مبعّضی باشد که اگر در نوبت خودش رفته است اعتکاف
می شود این اشکال ندارد، عبد مبعّض به اصطلاح مبعّض در وقت اگر شد گفته می شود که
صبح تا ظهر برای خودت و بقیه اش برای ما که مهایاتی هم گفته می شود، اجمالا اگر
عبد است و لو در طریق آزادی این برای اعتکاف اذن می خواهد.
خیلی از آقایان
در حواشی عروه این گونه مسائل که می رسد کلا رد می کنند و بحثی راجع به آن نمی
کنند اما بالاخره جزء فقه ما هست و ما باید بفهمیم که داستانش چه بوده و درست برای
من حل نشده است.
مطلب بعدی در
همین عنوان مسأله مستأجر و اجیر، کسی دیگری را اجیر کرده است و این اجیر او هست
آیا می تواند بدون اذن او معتکف شود؟ فرق می کند، گاهی اجیری است که تمام منافعش
را تملیک به این مستأجر کرده است، یک کسی کارگری گرفته است این کارگر تمام منافع
خودش را تملیک این مستأجرش کرده بنابراین هرکاری بخواهد انجام بدهد باید با اجازه
او باشد برای اینکه منافع کاری این را کلا به او داده است این اعتکاف هم زمان می
برد کانّ کل وقتش به او فروخته است، وقتی همه وقتش را به او فروخته است وقتی می
خواهد کاری انجام دهد باید از او اجازه بگیرد.
یک وقت است تملیک
وقت یا تملیک همه منافع نیست اما بالاخره گفته است تو را اجیر می کنم برای اینکه در این
چند روز از صبح تا غروب یا تا فردا صبح برای من کار کنی و لو تملیک نیست ولی این
هم شاید بشود بگوییم به منزله تملیک است، می گوید تو را اجیر کردم برای اینکه در
این چند روزه کلاً در اختیار من باشی و هرکاری گفتم انجام دهی این هم بعید نیست
این گونه باشد که زمان خودش را، وقت خودش را کانّ به او فروخت هاست و آن اذن می
خواهد ولی اگر چنانچه این گونه نیست گفته است برای من فلان کار را انجام بده، برو
برای من مسافرت دو روزه و برگرد یا برای من این باغچه را این دو روز بیل بزن و
مانند این ها بعد این گونه نیست که تمام منافع وجودی اش را تملیک به این کرده باشد
و این طور نیست که قراردادی بسته که هر کاری در این ایّام شد همه اش را من می گویم
و تو باید انجام دهی، یک کار خاصی را به او دستور داده است این هم آن را عمل نکرد
و معتفک شد این چطور است؟ نه همه منافع آثارش را تملیک کرده است و نه گفته است در
این چند روز در اختیار من هرکاری خواستم باید انجام دهی، این ها نیست فقط گفته بود
تو اجیر من باش در اینکه این کاری که می گویم انجام دهی، مثلا سفر برو یا این
باغچه را بیل بزن و مانند این ها، این قرارداد اجاره و کار معیّن است، حالا کار را
انجام نداد و معتکف شد این چطور است؟
بعضی ها معتقدند
که این هم اشکال دارد بالاخره قرارداد بسته بود که این کار را انجام دهد در این
ظرف، یک وقتی همین طور می گوید تو برای ما باغچه را بیل بزن معیّن نمی کند چه روزی
و چه وقتی منتهی مشکلی ندارد ولی اگر معیّن کرد که امروز می خواهم این باغچه را
بیل بزنی و مانند این، این اگر این کار را انجام ندهد و برود معتکف شود کانّ بازهم
زمان امروز را فروخته بوده حالا زمان فروخته شده را می خواهد به عنوان اعتکاف حساب
کند این مشکل است مثل همان مثال معروف روغن ریخته را نذر امام زاده کردن کانّ این
طور می شود.
بعضی از جمله
مرحوم آقای خوئی معتقدند که اینجا از باب ترتّب درست می شود این گفته بود که این
کار را انجام بده وجود این کلا ملک او نشده است و نگفته است همه منافع ملک او یا
همه منافع در اختیار من هرچه می گویم باید انجام بدهی، یک کار خاصی را از او
خواسته و باید هم انجام بدهد وظیفه اش هست ولی حالا انجام نداد بعد معتکف شد اینجا
نمی شود از باب ترتّب درست کنیم؟ یعنی بگوییم وظیفه اش این بوده که بیاید این کار
را برای این شخص انجام بدهد ولی حالا که انجام نداد و معصیت کرد برود اعتکاف را
انجام دهد مثل موارد دیگر ترتّب چطور است؟ شما در ازاله نجاست از مسجد و نماز چکار
می کنید؟ می گویید وظیفه اش هست ازاله نجاست کند ولی اگر ازاله نجاست نکرد و نماز
خواند همه می گویند نماز درست است از باب ترتّب یعنی وظیفه اش آن است ولی اگر آن
را انجام ندادی لا اقل این کار را انجام بده اینجا گفته می شود نمازش درست است.
به عبارت دیگر دو
فعل هستند مقابل هم و هم نماز واجب است و هم ازاله نجاست واجب است باید ببینیم
کدام اهم است، اهم را تشخیص داد که مثلا ازاله نجاست است حالا در وقت وسعت نماز
مثلا، ازاله نجاست را فهمید اهم است، این اهم را انجام نداد و آمد مهم را انجام
داد، اشکالی که در بحث ترتب هست این است که همین موقعی که مهم را انجام می دهد آیا
تکلیف به اهم ساقط هست یا خیر، اگر بگویید تکلیف اهم ساقط است که این طور نیست و
ازاله نجاست محکم ایستاده است و تکلیف هست، اگر تکلیف هست جمعش با نماز نمی شود،
چطور می شود بگوییم تکلیف اهم سرجایش هست در عین حال این برود مهم را انجام دهد
برای اینکه ضدّان هستند اگر تکلیف به اهم فعلیت دارد پس تکلیف مهم باید بخوابد و
فعلا کارش نداریم اهم را باید انجام داد، این اهم را انجام نداده است و مهم را
انجام داده است با اینکه تکلیف اهم فعلیت داشته، تکلیف مهم از فعلیت افتاده بوده
به خاطر مزاحم، در ترتّب اشکالش همین است.
آن جا جواب داده
شده است که تکلیف اهم سرجایش هست بالفعل هم هست و قبول هم داریم ولی این عقلائی
است که بگویند این تکلیف اهم که باید انجام دهی اگر انجام ندادی لا اقل برو این
کار را انجام بده، این عرفی هم هست و عقلائی هم هست مولی به عبدش یک دستوری می دهد
و به او می فهماند که این برای من مهم است این را انجام بده اما اگر اقلا این را
ندیدی برو با فلان مقام ملاقات کن و پیغام مرا برسان، اگر دستت به او نرسید یا اگر
خودت پیش او نرفتی اقلاً به معاونش بده این مطلب عقلائی است لذا ترتّب پذیرفته شده
است آن وقت اینجا از باب ترتّب بگوییم، این اجیر شده است که این کار را انجام بدهد
برای این شخص ولی این کار را انجام نمی دهد و می رود کار دیگر را انجام می دهد مثل
ما نحن فیه به جای سفر یا به جای بیل زدن باغچه اعتکاف می کند حالا اعتکاف درست
امر او نیست اما امر خدا که هست، خدا اعتکاف را دوست دارد، هردویش به خدا بر می
گردد آن اجیر او هست و خدا گفته است طبق قرارت عمل کن و این هم اعتکاف است خدا
گفته است اعتکاف محبوب من است یعنی عمل کن و هردو دستور و امر خدا هست، اهم او هست
به قرارداد باید عمل کند اما به قرارداد عمل نکرد اقلا به مهم عمل کند بگوییم از
باب ترتّب این را درست کنیم.
در باب ترتّب غیر
از آن شبهه ای که عرض کردیم که می گویند بالاخره اهم فعلیت دارد یا ندارد و مانند
این یک شبهه دیگری هست و آن اینکه ترتّب در جایی است که غیر از این ضدّانی که
مزاحم هم هستند یک ثالثی باشد، یک ازاله نجاست کن اگر ازاله نجاست نکردی نماز
بخواند اما می شود یک کار دیگری باشد نه نماز بخواند و نه ازاله نجاست کند، این
ضدّان هستند ولی لهما ثالث اما اگر چنانچه ضدّان باشند که ثالث ندارند آیا اینجا
می شود ترتّب را آورد، اصلا خطاب عقلائیت دارد مثلا بگوید بنشین سرجایت اگر ننشستی
بلند شو این ضدّان لا ثالث لهما است این خطاب اصلا عقلائیت ندارد، سرجایتان
بنشینید اگر ننشستید بلند شوید، اگر ننشت معلوم است که بلند می شود امر نیست این
امر لغو است، ضدّان لهما ثالث باشد مثل قضیه نماز و ازاله باید ازاله نجاست کند
اگر نکرد نماز، این ها ضدّان هستند اما لهما ثالث، می تواند نه ازاله نجاست کند و نه
نماز بخواند.
گفته اند ترتّب
در جایی است که غیر از متزاحمان غیر از این ضدّان یک ثالثی باشد تا خطاب عقلائیت
داشته باشد بگوید ازاله نجاست کن اگر نمی کنی لا اقل نماز بخوان برای اینکه راه
سومی دارد و می شود کسی نه ازاله نجاست کند و نه نماز بخواند.
در اینجا آیا دو
امر است یا یک امر است، جای ترتّب هست یا جای ترتّب نیست؟ قرار داد بسته است که
برایش کار کند حالا به جای عمل به قرارداد معتکف شده است، اعتکاف یعنی مکث در
مسجد، قرارداد یعنی بروم بیرون مسجد و برای او کار کنم پس اینجا می شود گفت ضدّانی
که لاثالث لهما برای اینکه قرارداد این است که بروند بیرون کار کنند، خروج از
مسجد، بیرون مسجد بودن، اگر بیرون از مسجد نمی رود باید اعتکاف کند آن وقت گفته
شده است که اینجا ضدّان لا ثالث لهما هست و بنابراین مثل بنشین و الّا بلند شو مثل
آن می شود، برای اینکه می گوید بیرون مسجد باش برای عمل به قرارداد و اگر بیرون
مسجد بخواهد معصیت کند می گوید داخل مسجد است عین این است که می گوید بنشین زمین
اگر نمی نشینی بلند شو، برو بیرون عمل کن به این قرارداد و خارج از این مسجد باش
اگر خارج از مسجد نیستی و به قرارداد عمل نمی کنی داخل مسجد باش، اعتکاف معنایش این
است که مکث در مسجد، این ضدّان لاثالث لهما است اصلا یک امر بیشتر نیست و این معنا
ندارد.
بنابراین کانّ
گفته می شود این مثل ضدّانی است که لاثالث لهما بنابراین دو امر اصلا تصوّر ندارد
ولی این حرف درست نیست برای اینکه ضدّ اعتکاف قرارداد نیست خروج است و خروج هم خودش
مورد تکلیف نیست، می تواند اعتکاف نکند یا این گونه بگویید اهم را که خروج برای
عمل به قرارداد است قرارداد را انجام ندهد و اعتکاف هم نکند، بله بگویید خروج از
مسجد مقدمه برای اعتکاف است نه خروج ضدّ اعتکاف است و خروج مقابل اعتکاف است، آن
چیزی که مقابل اعتکاف است همین قرارداد اجاره هست، خروج مقدمه قرارداد اجاره هست
مقدمه هم که یک امری جدای از امر دیگر ندارد، مقدمه واجب یک امر عقلی دارد نه یک
امر شرعی و وجوب دیگری ندارد پس کانّه یک تکلیف بیشتر نیست.
اگر هم بگویید
خروج مقدمه هست و مقدمه واجباً واجبٌ شرعاً او در مقدمه موصله هست به قول صاحب
فصول، مقدمه موصله اینجا یعنی خارج شدن از مسجدی که به قرارداد بینجامد، به اجاره
بینجامد نه صرف خروج از مسجد، خروج با اعتکاف ضدّان هستند نه عمل به اجاره با
اعتکاف پس خروج اگر هم بگوییم واجب هست به عنوان مقدمه برای قرارداد اجاره ولی
خروج به ما هو هو که وجوب ندارد، امر ندارد، خروجی که موصل به اجاره باشد امر دارد
بنابر اینکه مقدمه موصل واجب باشد بنابراین خروج به ماهو خروج تکلیفی ندارد که
بگویید که قرارداد اجاره یعنی خروج و اعتکاف هم یعنی عدم خروج تا بگویید دیگر ثالث ندارد، ضّدان لا ثالث لهما
اصلا، نه این گونه نیست.
به علاوه از همه این ها بگذریم اعتکاف نه بودن
در مسجد هست بلکه بودن مقیّد هست یعنی سه روز مثل اینکه به یک نفر بگویند اینجا
بنشین اگر نمی نشینی برو فردا بیا، نمی گوید اگر نمی نشینی بلند شو بلکه می گوید
اگر نمی نشینی برو فردا بیا آن وقت این یک قیدی دارد و این درست مقابل آن نیست،
اگر هم قبول کنیم غیر از همه این حرف ها
اعتکاف مطلق مکث نیست، مکث سه روز به قصد قربت، ممکن است خارج نشود در مسجد بماند
سه روز هم بماند ولی قصد قربت نداشته باشد بنابراین قیودی که دارد یعنی از ضدّان
لاثالث لهما بیرون می آورد.
گفته شد که ترتّب
دو اشکال عمده دارد، یک اشکال اینکه در ترتّب امر به اهم در زمینه اتیان مهم آیا
سرجایش هست یا خیر، اگر امر به اهم سرجایش هست و فعلیت هم دارد پس امر به مهم باید
نادیده گرفته شود برای اینکه قابل جمع نیست، اگر امر به مهم را نادیده می گیرید
بنابراین پس اگر این امر را انجام نداد و مهم را انجام داد انجام عملی است که امر
ندارد پس به درد نمی خورد، این یک شبهه و این را گفتیم عقلائی است و عرفی هم هست و انجام هم می شود، شبهه دوم این
بود که در ترتّب در جایی باید باشد که لهما ثالث، می گوید این کار را بکن، اگر این
کار را نمی کنی این کار را بکن و یک کار سومی هم تصور دارد یعنی اگر ضدّانی باشند
که متزاحمان هستند و لا ثالث لهما باز اینجا اصلا خطاب لغو است یعنی مثلا بگوید
بنشین اگر نمی نشینی بلند شود این دو امر نیست، نشستن یعنی بلند نشدن و بلند شدن
یعنی ننشستن، این گونه نیست که دو امر باشد مقابل هم و اصلا عقلائیت هم ندارد چنین
امری و بنابراین اینجا این گونه می شود اعتکاف یعنی مکث در مسجد، قرار اجاره یعنی
خروج از مسجد بین مکث در مسجد و خروج از مسجد اینجا واسطه ای نمی خورد مثل اینکه
بگوید اُسکن و الّا تحرّک، بیرون مسجد برو برای عمل به اجاره و اگر نمی روی پس
داخل مسجد بنشین، این مثل همان است که بنشین اگر نمی نشینی پس بلند شو این است که
محروم آقای خوئی و بعضی های دیگر معترض هستند.
جواب این هم عرض
شد که این گونه نیست، ضدّان لا ثالث لهما نیست، لهما ثالث برای اینکه اعتکاف مطلق
مکث در مسجد نیست مکث مقیّد ثلاثة ایّام آن هم به قصد قربت، خروج مطلق هم ضد
اعتکاف نیست، خروج برای عمل به قرارداد، اصلا خروج تکلیف ندارد عمل به قرارداد
تکلیف دارد و خروج مقدمه آن هست، آن هم مقدمه موصله، مقدمه ای که به آن بینجامد پس
یک حصه خاصی از خروج مورد تکلیف است نه مطلق الخروج نظیر اینکه بگویند بنشین اینجا
و اگر نمی نشینی برو فردا بیا، این مقابل به نشستن نیست کسی که ننشیند می تواند
برود و فردا نیاید، پس فردا بیاید یا اصلا نیاید و مانند این بنابراین اشکال ندارد
اینجا ترتّب باشد.