صفحه نخست / درس خارج فقه / دروس سال تحصیلی 96-97

اعتکاف جلسه بیست و دو






باسمه تعالی

مطلب اول این که گفتیم اعتکاف در مسجد جامع باشد، خلاصه حرف ها بیشتر این بود. باید مسجد جامع ثابت شود و واقعیت هم داشته باشد، ثابت شود برای شخص برای این که اگر ثابت نشود مگر این که نیت رجاء کند وگرنه نیت جزم نمی تواند کند. واقعیت هم باید داشته باشد اگر واقع نبود شرط حاصل نشده پس اعتکاف باطل است. بنابراین اگر خیال می کرده مسجد است نبود مسجد جامع نبود آیا اعتکاف باطل می شود؟ علم طریقیت دارد موضوعیت در این جا ندارد. فرع دوم این که در این که مسجد جامع باید باشد فرقی بین مرد و زن نیست قبلا خواندیم که بعضی از عامه معتقدند همان طوری که مسجد المراة بیتها اعتکاف المراة ایضا بیتها این در شیعه قبول نیست. عده ای ازعامه عقیده شان این بود که اوایل بحث اعتکاف خواندیم در شیعه کسی هم چنین عقیده ای ندارد.

صریح بعضی روایات هم رد شده حرف عامه و تصریح شده که زن و مرد فرقی ندارند از جمله روایت 10 از باب3 اعتکاف کلینی عن عدة من اصحاب عن سهل بن زیاد عن احمد بن محمد عن داوود بن سرحان روایت هیچ اشکالی ندارد جز در سهل کسانی هستند که به خاطر اتهام غلو ایشان قبول نمی کنند. قبلا راجع به غلو صحبت کردیم مکررا قال ان علی(ع): کان یقول لا علی الاعتکاف الا فی المسجد الحرام و مسجدالرسول (ص) او مسجدا جامع اعتکاف در مسجد الحرام هست ومسجد الرسول و هر مسجد جامعی، ولا ینبغی للمعتکف ان یخرج من المسجد الا لحاجة لابد منها حق ندارد بیرون برود مگر حاجت لابد منها داشته باشد ثم لا یجلس اگر بیرون می رود ننشیند حتی لا یرجع فورا برگردد بعد فرمود والمراة مثل ذلک[1] زن هم همین طور. عبارت اولیه هم راجع به مرد نبود. رجل نداشت این که در این مقدار از حدیث هست اصل اعتکاف لاینبغی للمعتکف ان یخرجاین معتکف مثل طلب العلم فریضة علی کل مسلم مسلمان، بنابراین قبلا هم رجل نداشت ولی حضرت برای این که تصریح کند می گوید المراة مثل ذلک بنابراین زن ومرد در این جا فرقی ندارند. پس اعتکاف زن هم در مسجد جامع باید باشد. بحثی ندارد در شیعه کسی مخالف نیست. بنابراین این جا نمی شود با نماز قیاس کرد در آن جا صریح است روایت داریم که مسجد المراة بیتها این جا صریح روایت داریم که زن هم مثل مرد در مسجد جامع باید باشد.

مطلب بعدی این که اعتکاف برای طفل نابالغ هم هست لازم نیست حتما بالغ باشد مکلف باشد. البته نابالغی که ممیز باشد اعتکاف رابفهمد تا می خواهد نیت بکند متوجه شود فرق دارد با بحث حج. در بحث حج احجاج می کنید بچه غیر ممیز را هم حج می برید حج می دهید حج دادن اوست احجاج است. ولی در اعتکاف این طور نیست. دلیلی نداریم که ما او را معتکف کنیم مثل حج خود این شخص باید معتکف باشد ولی به هر حال اگر ممیز است می تواند معتکف شود. اصل مسئله این است که عبادات ثبی مشروع هست در آن حرف هست این عقیده که مشروع نباشد نوعا همه پذیرفته اند عبادات ثبی هم مشروع است. ان مع الکلام در رجح مشروعیت، چطوری اثبات کنیم مشروعیت عبادات ثبی را؟ آیا بگوییم ادله اولیه شامل ثبی می شود یا ایها الذین آمنوا چنان چه در نماز و روزه و چیزهای دیگر اطلاق دارد در ادله اعتکاف هم اطلاق دارد. بنابراین خود متعلقات شامل ثبی هم می شود حضرت امیر وقتی ایمان آورد 12 ساله بود مصداق اتم خطابات قرآنی هم هست. بنابراین خود اطلاقات اولیه شامل ثبی می شود. بعضی از اطلاقات تعبیر وجوب دارد، وجوب آن را با حدیث رفع قلم برمی داریم رفع القلم عن الصبی در این رفع القلم حرفی هست رفع القلم یعنی چی؟ یعنی مواخذه ندارد؟ قلم مواخذه برداشته می شود نه کلا قلم برداشته می شود ولی یک تعبیر این است که نه رفع القلم نه قلم الالزام نه قلم حتمیت، قلم یعنی مولا تکالیف مردم را می نویسد به بچه که رسید سر قلم را از روی کاغذ برمی دارد. رفع قلم برداشته شد، قلم برداشته شد غیراز این است که بگوییم الزام نیست یک وقتی می گوییم الزام نیست حساب آن جداست این را نمی گوییم می گوییم رفع القلم داشتیم تکالیف مردم و عبادالرحمن را می نوشتیم به صبی که رسیدیم سر قلم را از روی کاغذ برداشتیم یعنی هیچی ننوشتیم. نه فقط الزام ننوشتیم این دو حرف است. در رفع القلم که معنای ظاهری اش دومی است رفع قلم نه قلم الزام ولی عرفیت آن قلم الزام است. فرق دارد دقت طلبگی با عرفیت اطلاقی یک لفظ. در عرفیت اطلاقی یک کلمه گاهی فرق می کند بادقت عقلانی، رفع القلمی که ما طلبه ها می گوییم بله عبارت را می گوییم رفع برداشته شد قلم هم یعنی خود قلم نه الزام قلم اما دست عرف که می دهیم این را نمی فهمد. رفع القلم را باید به زور حالی کنیم قلم را از روی کاغذ برداشتیم. بلکه معنایی که در ذهنش می آید یعنی قلم الزام کنار رفت. بنابراین مشروعیت این طوری در این عقیده اثبات می شود که اطلاقات اولیه کلا صبی ممیز را می گیرد الزام را برداشتیم حتمیت را برداشتیم اصل می ماند.

در این جا شبهه ای در ذهن ها هست این است که پس حکم کان مرکب است، حکمی که بر دیگران هم می آوریم بر بالغین هم می آوریم کان مرکب است. مرکب از1: محبوبیت 2: الزام و در مورد ثبی الزام را برمی دارم محبوبیت می ماند. آیا از احکام اولیه حکم دو مرحله ای کسی می فهمد؟ یا این که آن که عرف می فهمد حکم بسیط واحد است؟ این هم خودش مطلبی است. آیا عبارت این طوری است که وقتی می گوید کتب علیکم الصیام یا اقیمواالصلاة یا لله علی الناس حج البیت و مانند این ها تا آخر احکام، این ها یک حکم واحد بسیط هستند یا دو مرحله ای هستند؟ محبوبیت و الزام، بعضی می خواهند بگویند که نه دو مرحله ای معنا ندارد حکم یک حکم است واحد بسیط. از جمله مرحوم آقای خوئی عقیده اش این است. حالا کدام را بگوییم؟ از نظر اثر عمل هیچ فرقی نمی کند یک بحث صد درصد علمی است که آیا مشروعیت عبادات ثبی را با این وجه درست کنیم که بگوییم یک حکم دو مرحله ای داریم دراطلاقات یک مرحله اش محبوبیت یک مرحله اش الزام است. با حدیث رفع الزام را برمی داریم محبوبیت می ماند. بنابراین ثبی ممیز اعتکاف و همه اعمالش درست می شود ولی اگر گفتیم رفع القلم اصل قلم را برداشتیم نه الزام را معنا این می شود که اصلا مشروع نیست. اگر گفتیم اصلا حکم دو مرحله ای نداریم که بیاید الزام را بردارد حکم واحد بسیط است پس کل این بحث کنار می رود.

تابع این است که ما این روایات را باید دست عرف بدهیم، عرف از آن چی فهمیده است. به نظر می آید که دو مرحله ای بودن اشکال ندارد عندالتحلیل است. یک وقتی لفظا در یک عبارتی می گویند الحکم وله مرحلتان یک وقتی گفته اقیموالصلاة. وقتی اقیموالصلاة را دست عرف دقیق می دهیم چون حرف عرف که میزان فقاهت نیست وگرنه بسیاری از این بقالی ها و عطاری ها اعلم تر از علما هستند، این منظور نیست. عرف دقیق است یا غیر متصامع. وقتی دست عرف غیر متصامع بدهیم همین را می فهمد محبوب و لازم است، عندالتحلیل.

اقیموالصلاة یعنی هم نماز محبوب مولاست و هم الزام از طرف مولاست. بیش از دو مرحله سه مرحله استفاده می شود، حداقل قبل از محبوبیت ملاک دار بودن برای این که مولا حکیم است و مولای حکیم بدون ملاک کار نمی کند. پس اول ملاک ثابت است بعد دنبال ملاک محبوبیت ثابت است دنبال محبوبیت الزام ثابت است. الزام را حدیث ربط برمی دارد محبوبیت می ماند. به نظر ما می آید عرفیت دارد ولی بعضی مثل مرحوم آقای خوئی(ره) عقیده دارند که نخیر حکم واحد بسیط است. به چه دلیل حکم واحد بسیط است؟ گفتن مولا یا منکشف یا کاشف چی را می خواهید بگویید حکم واحد بسیط است؟ عبارت بسیط است؟ لفظ که حروف متعدده دارد حکمی که به وسیله لفظ انشا می شود بسیط است. به چه دلیل؟ یعنی منکشف به وسیله این عبارت این را می گویید بسیط است. به چه جهت این را می گویید حکم واحد بسیط است؟ بنابراین عبارت میخواهد لفظ را بگوید، لفظ وسیله انشا است. منشاء را بخواهید بگویید، منشاء به چه دلیل واحد بسیط است؟واحد بسیط است به حسب ظاهر یا عندالتحلیل. عندالتحلیل بسیط نیست مرکب است آن هم مرکب از، سه چیز حداقل سه چیز. ملاک دارد الصلاة قربان کل التقیة معراج المومنین. این مسلم است این اقیم الصلاة در ذهن گوینده و شنونده است، ملاک دارد محبوبیت دارد الزام دارد.

به هر حال حکمی که از طرف مولای حکیم صادر شده حداقل این سه تا را دارد ملاک دارد محبوبیت دارد الزام دارد.درحدیث ربط الزام را برمی داریم چون عرفیت آن هم رفع مواخذه است. عرفیت آن این نیست که رفع القلم سر قلم را برداشتم، اگر همین حالا هم این را تنبه نداده بودیم به ذهن هیچ کس نمی آید که رفع القلم یعنی سر قلم را از روی کاغذ برداشتیم. بنابراین این به نظر می آید درست باشد. به ایشان عرض می کنیم اگر این بحث را قبول نکنیم و بگویید حکم بسیط است بنابراین دو مرحله ای ندارد یا الزام را بخواهید بردارید محبوبیت بماند پس شما مشروعیت عبادات ثبی را با چی درست می کنید؟ می گویید تکالیف شامل ثبی نمی شود و این که می دانید لازم است واجب است بر ثبی که واجب نیست. ازخود تکالیف مطلق هم که می گویید استفاده نمی شود برای این که حکم دو مرحله ای نیست یک مرحله ای بسیط است آن هم برای بزرگان است.

پس مشروعیت عبادات ثبی را با چی درست می کنید؟ ایشان می گویند با مثل مروا ثبیانکم بالصلاة لسبع سنین او لتسع سنین به بچه هایتان فرمان دهید که نماز بخوانند در شش سالگی در هفت سالگی. با این روایت درست می کنند مشروعیت را. آیا این درست است؟ اولا که این درنماز است در همه جا هم چنین روایتی نداریم در ثانی مروا ثبیانکم وظیفه بالغین است دستور به بالغین است دستور به بچه ها نیست خدا به بچه ها دستور نداده خدا به بالغین دستور داده. منتها شما می گویید الامرُ بالامرِ امرٌ امر به امر هم امر است. خدا به بالغین امر کرده که به بچه ها امر کنید یعنی پس خدا به بچه ها هم امر کرده. مثل این که مولا به یک نفر می گوید به عبد من بگو آب بیاورد. پیغامی که به عبد رسید آن امر بالامر هم امر است. خوب امر که یعنی الزام پس شما دوباره باید بروید سراغ حدیث رفع قلم برای این که الزام را بردارید. و الا امور ثبیانکم بالصلاة امر است، امر هم یعنی الزام. کلمه امر هم افعل ظهورش در الزام است هم کلمه امر ظهورش در الزام است.

در مستحبات هم ایشان حرفی دارند و آن که می گویند به طور کلی در مستحبات خود دلیل های اولیه هم بالغ را می گیرد هم نابالغ را می گیرد و حدیث رفع هم در مستحبات نمی آید. برای این که حدیث رفع چی رابردارد؟ مواخذه را بردارد، مواخذه ای نیست، در مستحبات است دیگر. یک چیزی را باید بردارد که قابل وضع باشد و قابل رفع باشد. چی هست که قابل وضع است و او می خواهد بردارد؟ یا مواخذه می خواهد بگوید که نیست یا بگوییم احتیاط، چون احتیاط وقتی انسان نتوانست حقیقت را کشف کند احتیاطا انجام می دهد وظیفه ی خودش را، احتیاط هم که برداشتنی نیست برای این که برداشتنش خلاف امتنان است. احتیاط که کار خیلی خوبی است می خواهیم احتیاط را برداریم یعنی او را از دسترسی به واقع محروم کنیم. امتنان اقتضا می کند که ما راهی به واقع داشته باشیم نه راه واقع را ببندیم. پس رفع در مستحبات نمی آید برای این که در مستحبات بخواهد بیاید یا باید مواخذه را بردارد یا باید احتیاط را بردارد چیز دیگری نیست که بخواهد بردارد. مواخذه که در مستحبات نیست که بخواهد بردارد احتیاط را هم اگر بخواهد بردارد خلاف امتنان است احتیاط یک راهی است برای رسیدن به واقع. کسانی که دسترسی به حقیقت و واقع ندارند علم غیب ندارند راهی که به واقع برسند احتیاط است که به حقیقت برسند. امتنان اقتضا می کند که این را برندارید این راه را نبیندید بگذارید به حقیقت برسد. برداشتن آن خلاف امتنان است.

بنابراین حدیث ربط در مستحبات هم کلا نمی آید. خوب پس مواخذه ندارد از کجا فهمیدید؟ می گویید یا باید مواخذه رابردارد یا احتیاط را. مواخذه را که اصلا ندارد که بردارد، از کجا فهمیدید که ندارد؟ حتما باحدیث ربط باید بگویید که ندارد والا ظهور اطلاقات وجوب است. اصل این است که عبادات ثبی مشروع است همه می دانند قدیم ها بعضی اشکال می کردند اگر این را اثبات کنیم دو تا حرف است. ادله اولیه اطلاق دارد والزام و ملاک ومحبوبیت می رساند، الزام آن با مثل حدیث ربط برداشته می شود، اصل ملاک محفوظ است یعنی عبارت کاشف از ملاک است وقتی مولای حکیم امری می کند کاشف از ملاک است محبوبیت هم به جای خودش باقی است.

دو مسئله ایشان راجع به عبد مولا مطرح کرده اند، اهل بیت چطوری برده و کنیز داشته اند؟ اصلا کنیز وبرده از کجا درست شد؟ انسان ها همه حر هستند، خداوند انسان را حر آزاد آفریده. با این که یک نفر به زور یک نفر راببرند یک جا بفروشند از یک کشوری می دزدند می برند جای دیگر می فروشند می شود برده، بردگی همین است. این واقعا ملک آن ها است؟ چیزی که در اسلام می شود توجیح کرد این است که اسرای جنگی را چه کار کنیم؟ بکشیم؟ آزاد کنیم؟ زندان کنیم؟ یا همین راه بردگی تحویل خانواده ها بدهیم؟ که در جزوۀ نگاه بردگی این را تحلیل کردیم.

 ولی برده هایی که ائمه داشتند پیغمبر داشتند این ها که همه اسیران جنگ نبوده اند بردگی این ها که مشروعیت نداشته، چطور اهل بیت می خریدند؟ پول می دادند این ها را می خریدند یعنی پس می گوید که این ها ملک بودند که پول به مالک آن داد و خرید.چطور ملکیت این ها را ثابت کردند و امضا کردند این معامله را؟ و قرآن هم امضا کرده ملکت ایمانکم. یعنی چه که یک انسانی ملک دیگری شود او انسان است این هم انسان است صرف این که آمده اند با زور یک نفر راگرفته اند و برده اش کرده اند، این که برده نمی شود زور است. بله در جنگ ها این حرف هست که نه زندان کردن مصلحت است خرج دولت زیاد می شود نگهداری شان هم مشکل است و تبلیغات هم روی این ها اثر نمی کند، بکشیم این ها را شاید در نسل این ها آدم های خوب باشد، آزاد کنیم تقویت جبهه دشمن را می کنند باز علیه ما می جنگند پس بهترین راه این است که این هارا تحویل خانواده ها بدهیم به عنوان خادم مراقب شان هستند علامتی هم برایشان می گذارند که این ها فرار نکنند. حالا فرار هم کردند که کردند در فقه الی ماشاالله مسئله داریم. اما این برای جنگ هایی است که جنگ بوده در اسلام و این ها این طوری شدند اما همه برده ها که این طوری نیست مادر امام زمان(عج) به عنوان یک کنیز فروخته شد، جنگ اسلامی معلوم نیست بوده و دیگران مادر آقا امام رضا(ع)، زمان خود پیغمبر هم هست.



[1] وسائل باب3 اعتکاف روایت10







   سه‌شنبه 9 مرداد 1397




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما