باسمه تعالی
یک مطلبی مرحوم آقای نائینی فرموده اند در حاشیه
عروه نقل کردیم برایتان که ایشان فرموده اند این مطلبی که سید گفته است بعتُک
منفعة الدار می شود به عنوان صیغه اجاره انجام شود مبتنی بر این هست که هر عقدی را
به جای عقد دیگر بتوانیم به کار بگیریم در حالی که این فی غایة الاشکال بلکه باطل
است، مرحوم آقای خوئی(ره) یک نقدی بر این فرمایش آقای نائینی دارند که خوب است به
آن توجه شود، نقد مرحوم آقای خوئی این هست که ببینید این عباراتی که در مسائل
اعتباری و همین طور سایر تعبیرات دیگر به کار می بریم این ها برای ایجاد یک معنا
هست و مثلا در اینجا ایجاد معنی اعتباری اجاره یا ایجاد معنا ندارد ابراز است،
ابراز ما فی الضمیر، ابراز مراد و مقصود متکلّم اگر این عبارات کارشان ایجاد باشد
برای ایجاد هرچیزی یک وسائل خاصی معیّن شده است و نمی شود چیز دیگری را به کار
گرفت، بیع برای بیع است، آجرتُک برای اجاره است و نمی شود جا به جا کرد ولی اگر
این عبارت فقط مُبرز هستند، مبرز فی الضمیر، ابراز کننده و اظهار کننده مقصود و
مراد نه ایجاد، ابراز ما فی الضمیر به هر عبارتی با قرینه جایز است و اشکال ندارد،
می خواهد مطلبی که در دل دارد برساند حالا به توضیح ما ممکن است با یک اشاره
بفهماند، با انگشت دست اشاره می کند به یک سمتی و او می فهمد که منظورش چیست، اگر
این عبارات موجد بودند کسی حق دارد بگوید ایجاد اسباب خاصّه ای دارد چه در عالم
تکوین چه در عالم اعتبار ولی اگر این عبارات خاصیّت ابراز ما فی الضمیر نه خاصیّت
ایجاب ابراز به هر وسیله ای ممکن است همان طوری که با اشاره دست ما مطلب ما فی
الضمیر خودمان را به دیگران می فهمانیم با هر عبارتی ممکن است ابراز ما فی الضمیر
کنیم فوقش اینکه باید قرینه ای در کار باشد و حیث اینکه مطلب ما مبتنی بر این است
و ما هم قبول نداریم که ایجاب باشد ابراز هست بنابراین به هر عبارتی می شود منظور
خودمان را که اجاره هست بفهمانیم بعتُ بگویید یا هر کلام دیگری فرق نمی کند.
بنابراین آقای خوئی می خواهند بگویند اشکال آقای
نائینی به مرحوم سید وارد نیست سید گفت بعتُک منفعة الدار را می شود به معنای
اجاره گرفت و به کار برد و صحیح است آقای نائینی اشکال کرد که نمی شود برای اینکه
هر عقدی را به جای عقد دیگر نمی شود به کار گرفت مرحوم آقای خوئی چرا نمی شود به
کار گرفت، منظور ابراز ما فی الضمیر است، ابراز با هر عبارتی و با دست هم می توان
اشاره کرد و فهماند بنابراین منظور از این عبارت ها ایجاد نیست تا بگویید ایجاد یک
وسائل خاصّه می خواهد ابراز ما فی الضمیر است آن هم به هر عبارتی و به هر فعلی می
شود فهماند فقط مهم این است که قرینه در کار باشد، حالا فرمایش آقای خوئی به نظر
شما درست است؟
به چه دلیل می گویید این ها ابراز ایجاد نیست؟
البته یک بحثی در اصول هست به طور کلی که عبارات موجدند یا حاکی هستند، حکایت
کننده هستند یا ایجاد کننده آن جا هم این بحث را مرحوم آقای نائینی هم دارند، آقای
نائینی هم اول عنوان کرده است که ایجاد کننده هستند عبارات حالا یا مطلقا یا در
اعتباریات، ما به موارد حکایی آن البته کاری نداریم اینجا بحث اعتباریات است،
اعتباریات چرا ایجاد نیستند که مرحوم آقای خوئی می گویند این ها ایجاب ما فی
الضمیر هستند نه ایجاد، همان طوری که در عالم تکوین یک چیزی را ایجاد می کنیم در
عالم اعتبار هم این ها ایجاد است، وقتی طرف می گوید فروختم این فروختم حکایت از
قبل دارد حاکی که نیست و حکایت که نمی کند و خبر نمی دهد که فروختم می گوید الآن
اعتبار کردم تحقق بیع را، تحقق این ملکیت را، این ها ایجاد است منتهی ایجاد در
عالم اعتبار.
اعتباریات برگرفته از عالم حقایق هستند در بحث
ادراکات اعتباری در بحث فلسفه آن جا جای این بحث هست که ادراکات اعتباری آیا مستقل
از حقیقت هستند یا برگرفته از حقایق هستند، عقیده ما این است که برگرفته از حقایق
هستند حالا البحث فی محل این ها هم یک نوع ایجاد هستند منتهی ایجاد گاهی تکوینی
است و گاهی در عالم اعتبار، عالم اعتبار هم یک درجه تکوین است مثل اینکه وجود ذهنی
هم یک درجه وجود خارجی است همان طوری که وجود ذهنی به یک معنا وجود خارجی است برای
اینکه تحقّق دارد در نفس و نفس هم در خارج است این هم وجود خارجی است ادراکات
اعتباری هم یک درجه ای از تکوین است منتهی تکوین در وعاء اعتباری که در ذهن طرف،
در بناء عقلاء، در بناء شرع بوده ایجاد در آن منطقه هست پس بنابراین ادراکات
اعتباری انشاء هستند و انشاء خودش ایجاد است وقتی می گوید فروختم می گوید همین
الآن این کار را کردم نه خبر بدهد از قبل نه فقط ابراز می کند، ابراز می کند ما فی
الضمیر را که چه شود، ابراز می کند که این کار را کردم نه اینکه خبر می دهد از عمل
قبلی ابراز اینکه با این کار با این ابراز الآن این کار را می کنم یعنی ایجاد می
کنم و انشاء می کنم ایجاد می شود.
منتهی بحث این است که چه ایجاد و چه حکایت و چه
ابراز هرچه معنا کنید بالاخره آیا هر عقدی را میشود به جای عقد دیگر به کار برد؟
این یک بحث جدایی است مبتنی بر این نیست، ما این ها را ایجادی می دانیم ولی در عین
حال می شود به کار برد اگر قرائن قائم باشد و مراد متکلّم معلوم باشد که این ایجاد
می کند.
فقط یک نکته ای هست که این را باید در توضیح همه
عبارات عرض کنم و آن اینکه یک بحث ثبوتی داریم و یک بحث اثباتی، بحث ثبوتی اینکه
آیا به هر عبارتی می شود یک عقدی را ایجاد کرد که این یک بحث است و این بحث مبتنی
بر این است که آیا اعتبار عقود چه ایجادی و چه ابرازی هر طور که بگوییم آیا اسباب
خاصّه می خواهد یا اینکه اسباب خاصّه نمی خواهد این بسته به محیط عقلاء هست که
عقلاء چه می گویند، در محیط عقلاء آیا به جای بعتُ اگر ملّکتُ بگویند این تملیک
حاصل نمی شود؟ اگر بگوید حاصل نمی شود معنایش این است که سبب خاص می خواهد، می
خواهید ایجادی بدانید یا می خواهید ابرازی بدانید ولی اگر گفتند میزان در بیع هم
تملیک است شما حالا تملیک را گفته اید بنابراین با این حاصل می شود چه ایجادی
بگویید و چه ابرازی بگویید مطلب حاصل است مبتنی بر این است که عقلاء چه لفظی را
سبب بدانند برای ابراز یا برای ایجاد، برای اعتبار این معنا، علی ای حال در عالم
ثبوت متفرّع بر اینکه عقلاء و همین طور شرط که امضاء می کند بناء عقلاء را چه
الفاظی را وسیله عبدی قرار می دهند؟
اگر گفتیم الفاظ خاصی عقلاء اعتبار نکردند اما
بحث اثباتی اینکه آیا متکلّمی که این کار را کرده است، کسی که این صیغه را به کار برده
است می شود از او قبول کرد اگر شک کنیم که واقعا منظورش این هست یا این نیست باید
قرینه قطعیه اقامه شود در مقام اثبات مثل اینکه در مقام قضاء مثلا آن رفته دادگاه
شکایت کرده است که این بیع نکرده است و بی خود می گوید بیع کرده و یک عبارت دیگری
را گفت این باید اثبات شود.
پس یک بحث ثبوتی است و یک بحث اثباتی، بحث اثباتی
باید اثبات شود که مراد این چه بوده و واقعا به قصد حکایت گفته است یا به قصد
ایجاد گفته است، بحث ثبوتی این است که آیا عند العقلاء و عند الشرع این لفظ را در
این مقام قبول دارند که سبب باشد این بحث اختصاص به لفظ هم ندارد، در معاطات آیا
هر فعلی می تواند وسیله انشاء بیع باشد یک ملّق بزند در هوا بعد بگوید خواستم به
این وسیله بفروشم، این ربطی به لفظ هم ندارد، چه لفظ و چه فعل، لفظ هم چه ایجادی
چه ابرازی هر طوری که باشد آیا هرچیزی را می شود برای یک معنای اعتباری به کار
برد، آیا می شود با ملّق زدن بگوید منظور من بیع بود؟ این مبتنی بر این است، بعضی
چیزها را عرف قبول می کند و بعضی چیزها را عرف قبول نمیکند.
این بحث هایی که کردیم راجع به عقد اجاره بود،
گفتیم ارکان اجاره سه چیز است، عقد است، متعاقدین است، عِوَضین است، این عقدش بود
و امام متعاقدین چند چیز را مرحوم سید نام می برند که دخالت دارد به عنوان شرطیت
در متعاقدین اول بلوغ موجر و مستأجر بالغ باشند، دوم عقل موجر و مستأجر عاقل
باشند، سوم اختیار در مقابل اکراه نه در مقابل اضطرار، اضطرار با اختیار منافات
ندارد، چهارم محجور نباشند به انواع حجر، حجر فلس، حجر سفح، حجر رقّیّت، این ها
نباشد، این شرط متقاعدین است.
می فرمایند که در عقل که لا شک و لا ریب در
اینکه عقل دخالت دارد تعبیری که خیلی ها دارند می گویند اینکه عقل دخالت دارد برای
اینکه عقل نباشد قصد ندارد وقتی قصد ندارد وقتی قصد ندارد پس معامله با اراده انجام
نشده است پس جدّ ندارد و صیغه حتما باید با جدّ باشد این فرمایش به این معنا درست
است؟
اولا اینکه گفتند عقل مقابل جنون است که از
مجنون قبول نیست، مجنون راجع به این نیست که این عقدی که الآن به کار برده است قصد
داشته یا قصد نداشته، می خواهد قصد داشته باشد یا قصد نداشته باشد، اراده داشته
باشد یا نداشته باشد، مجنون کسی که مصداق مجنون قرار گرفت عقدش اعتبار ندارد به
خاطر حدیث رفع القلم و بناء عقلاء بعضی مجانین گاهی کارهایی می کنند خیلی با قصد و
اراده، برایتان عرض کردم که وقتی در امین الدوله تهران آن جایی که مجانین را نگه
می دارند کسی بازدید رفته بود گزارش داد تابلویی یکی از مجنون های آن جا کشیده بود
خیلی توجه را جلب می کرد دیدم در آن تابلو نوشته است ما سبک باریم از لغزدین ما
چاره نیست عاقلان با این گران سنگی چرا لغزیده اند، کمتر عاقلی به این قشنگی حرف
می زند، می گوید ما مجنون هستیم و عقلمان کم است لذا اشتباه می کنیم عقلاء چرا
اینقدر اشتباه میکنند مثل اینکه بگویید من اگر خراب کردم حقّم است شما که این مرض
را ندارید چرا خراب کردید، حرف بسیار عاقلانه ای است.
بحث اینکه عقد مجنون درست نیست به خاطر این نیست
که در این عقد قصد ندارد و لو در این عقد هم قصد داشته باشد میزان اصل صدق جنون
است این آدم در نوع اعمالش که عاقلانه نیست این مجنون است و لو اینکه در خصوص این
عاقلانه باشد و اراده و قصد هم داشته باشد.
نظیر این مطلب در سفه هم هست که یکی از آن در
سفه هست، محجور نباشد حجر سفهی، میزان این است که معاملات سفیه باطل است نه
معاملات سفهی، ممکن است یک آدم سفیهی معامله خیلی عاقلانه ای هم انجام دهد ولی
قبول نیست، عاقل ممکن است معامله سفهی انجام دهد اشکال ندارد، عاقل است ولی این
کار سفهی بوده، الی ما شاء الله عاقل ها در زندگی خود کار سفیهانه می کنند، بسیاری
جنگ ها و نزاع ها کار سفیهانه هستند، بسیاری از مدیرت های کشورها کار سفیهانه
هستند، کار سفیهانه می کنند ولی اطلاقاً اطلاق مجنون به این ها نمی شود، مجنون یک
اطلاقی دارد و عاقل یک اطلاقی دارد و سفیه یک اطلاقی دارد، در باب سفهات هم
معاملات سفیه باطل است نه معاملات سفهی و لو از عاقل، همه عقلاء کارهای سفهی زیاد
انجام می دهند آن باطل نیست، معاملات سفیه باطل است و لو اینکه کارش عاقلانه باشد
بنابراین اینجا هم نگویید چون قصد ندارد و لو در یک معامله قصد هم داشته باشد،
اراده هم داشته باشد، اراده هم حتی داشته باشد ولی در عین حال معامله اش اشکال
دارد چون مصداق مجنون است جهتش هم این است که اعتبار عقلائی ندارد، اینکه گاهی حرف
خوب می زند دلیل نیست که معامله عند الشک را ما حمل بر صحت کنیم و حرفش را قبول
کنیم بنابراین دخالت ندارد بر اینکه اینجا قصد ندارد.
یکی گفته اند عبد نباشد، من دو سه دفعه عرض کردم
ما نفهمیدیم مسأله بردگی در اسلام چطور است، آن چیزی که من به نظر خودم حل کرده
بودم از سال 49 هم یک کتابی در این زمینه نوشته بودم و بارها هم چاپ شده است، در
آن جا توضیح دادیم که وقتی جنگ می شود اُسراء جنگ را چکار کنیم؟ بکشیم شاید در نسل
این ها آدم های خوبی باشند و یا بعداً خودشان اصلاح شوند، آزادشان کنیم بر می
گردند تقویت جبهه دشمن می کنند، زندانشان کنیم چقدر خرج گزاف به عهده دولت است و
تبلیغ هم کنیم در زندان نمیپذیرند و می گویند این ها مزدوران حکومت هستند، چاره
نداریم بهترین راه این است که تحویل خانوادهها بدهیم حالا گاهی هم فرار می کنند
ایرادی ندارد زیاد در فقه داریم عبد عابق ولی بالاخره این وسیله ای است برای
تربیت، تحت تأثیر قرار می گیرند در زندگی مسلمان ها، این گونه می گفتیم ولی مشکل
عمده ای که در بردگی هست پیغمبر و اهل بیت چطور برده را می خریدند، پول در مقابل
برده دادند، خرید و فروش، فروش و خرید، در آن موقع که همیشه جنگ اسلامی نبوده قبل
از پیغمبر هم که بردگی بوده مسأله دین و این ها مطرح نبوده پس این بردگی آن ها
بردگی ظالمانه بوده به چه جهت یک انسان دیگر را برده خودشان می کنند، آن وقت
پیغمبر همین را خریده است یعنی پول داده و این را گرفته است، در همه جا در فقه
عامه و خاصه تعبیر بیع است، این برده را خرید، مادر امام زمان را خریدند، مادر آقا
امام رضا را خریدند، اگر بردگی معنا ندارد این معامله باطل است، این مسأله چگونه
حل می شود و بردگی پیغمبر و اهل بیت را چگونه حل کنیم نمی دانیم.
به هرحال از نظر فقهی رقّیّت، یک وقت است راجع
به مال خودش است، یک وقع راجع به مال مولایش هست، یک وقت راجع به مال اجنبی است،
راجع به مال خودش هیچ اختیاری ندارد برای اینکه رقّ است باید به اجازه مولا باشد،
ضرب الله عبداً مملوکاً لا یقدر علی شیء و هو کَلٌّ علی مولی و روایات هم که در
این زمینه متعدد هست بنابراین در مال خودش هیچ تصرفی نمی تواند داشته باشد، از نظر
فقهی هم که العبد و ما فی یده ملکٌ لِمولا، وجود خودش هم برای خودش نیست برای مولا
هست.
یک صحبت در این هست که عقد جاری کند، صیغه بیع
جاری کند، آیا زبانش هم آزاد نیست یعنی نماز نمی تواند بخواند؟ زیارتی نمی تواند
بخواند؟ این را دلیلی نداریم که عبد حتی در لسانش هم گرفتار است و آزادی و حرّیّت
ندارد، یک ذکر نمی تواند بگوید، تمام برده ها که در صدر اسلام بودند مولای این ها
اجازه نمی داده که ذکر لا اله الّا الله بگویند، می گفتند مسلمان هم شدند و پیش
پیغمبر آمدند، خود بلال و خیلیهای دیگر، دلیلی بر اینکه برده آزاد نیست حتی در
عبادت، در زبان، در صیغه بیع و غیر ذلک خواندن برای دیگران یعنی، یک نفر را اجیر
می کنند می گویند تو بیا این صیغه نکاح را برای ما بخوان حالا این برده هست،
بسیاری از رُوات ما برده بودند، اینکه در بعضی جاها دارد که کتب رجال می بینید می
گوید مولی لِبنی فلان ظاهر مولا این است که یعنی این برده آن ها بوده و ولاع
رقّیّت بوده، البته گاهی از اوقات هم ممکن است ولاع زمان جریده منظور باشد، فلانی
از رُوات روایات مولی لِبنی فلان در کتب رجال خیلی است، این یکی ولاع رقّیّت است
که این برده فلان قبیله بوده یا ولاع زمان جریده است با آن ها قرارداد بسته که در
جرم و جنایت آن ها مثلا ضامن این باشند یا این ضامن بعضی از آن ها باشد به این می
گویند ولاع، علی ای حال یکی هم قضیه این است، این ها باسواد بودند که تألیفات
داشتند، عبادت داشتند، علمیت داشتند، علمیّت شهادتین که هیچ، برای انجام صیغه های
عقود، نکاح و غیر ذلک این ها وارد بودند حتی اگر مولا نهی کند بگوید تو حق نداری
نماز بخوانی، حق نداری شهادتین بگویی، حق نداری ذکر بگویی، نهی مولا اثری ندارد،
ما دلیلی به این صورت نداریم.
فقط همان آیه ای که خواندم ظاهرش این است که
شاید در فقه هم بعضی جاها در قبل چنین فتوایی داشتند ضرب الله عبداً مملوکاً لا
یقدر علی شیءٍ قادر بر هیچ چیزی نیست، یکی از چیزهایی که تحت قدرت این نیست خواندن
صیغه عقود است بگوییم بنابراین عقد خواندن هم باطل است اما این لا یقدر علی شیءٍ
شیء اعتباری را نمی گوید شیء خارجی را می گوید به هرحال عقلاء هم زیر بار نمی روند
که این نتواند بگوید لا اله الا الله و نتواند بگوید بُعت، زبانش این گونه گرفتار
است،چنین چیزی را کسی قبول نمی کند.