باسمه تعالی
گفتیم که اجاره معاطاتی مثل اجاره لفظی یک عقد
لازم است دلیل ما هم روایات خاصه و هم عناوین عامه شبیه آیه اوفوا بالعقود شبهه ای
که بعضی آقایان مطرح کردند خواستم یک قدری توضیح دهم، بعضی ها گفتند اوفوا بالعقود
عقد صحیح را می گوید بنابراین اثبات می شود که یک عقدی صحیح است تا دلیل اوفوا را
بگیرد، این هیچ دلیلی ندارد عقود باطله با دلیل خارج هستند از عموم و اوفوا این
هایی که اوفوا مقیّد بالعقد الصحیح.
شبیه این مسأله تا حدودی شبیه این در مسأله قدرت
که شرط تکلیف است، آن چیزی که معروف است این است که می گویند قدرت شرط تکلیف است
اقیم الصلاة یعنی إن قَدَرتُم صوم إن قدرتم و هکذا درحالی که هیچ دلیلی بر این
نداریم بلکه عجز فقط عذر است، عجز عذر است نه قدرت شرط است نه اینکه اقیم الصلاة
مقیّد است به قدرت فرقش هم این است که اگر قدرت را شرط بگیرید آن وقت شک کنید که
قدرت دارید یا ندارید لزوم وفاء ندارد لزوم اقدام ندارد، قیام بر تکلیف واجب نیست
چون شرط نمی دانیم حاصل است یا حاصل نیست درحالی که اگر عجز مانع است نه اینکه
قدرت شرط باشد تکلیف عام است باید تکلیف را انجام دهید اگر عجز ثابت شد این عذر
است و الّا عذری ندارید، در زمینه ای هم که شک در عذر بکنید معذور نیستید باید
تکلیف را انجام دهید، در اینجا هم نه اینکه صحت قید است بطلان مانع از شمول است
باز نگویید مانع از شمول است به عنوان اینکه یک دلیل خارجی می آید تخصیص می زند و
این را بیرون می کند و الّا موضوع اوفوا بالعقود عقد است در اینکه اجاره عقد است
چه لفظی و چه کتابتی و چه معاطاتی شکّی نیست اگر عقد است موضوع اوفوا می شود یجب
الوفاء.
حالا اگر گفتیم معاطات عقد لازم الوفاء نیست،
اگر گفتیم چون چند عقیده هست یک عقیده این است که عقد تملیکی لازم، یک عقیده این
است عقد تملیکی جایز، یک عقیده این است عقدی است که مفید اباحه تصرفات اصلا تملیک نمی آورد فقط اباحه
تصرفات می آورد، اباحه تصرفات را که نسبت به مشهور هم داده شده با هیچ مبنایی نمی
شود درستش کرد برای اینکه موجر حالا در اجاره در بیع وقتی مالک از طریق معاطات
تملیک می کند انشاء و مُنشاء باید طبق کاری که بایع انجام داده درست شود، بایع
تملیک کرده است به او بگویید تملیک تو را قبول نمی کنیم اباحه تصرفات، اباحه
تصرفات یعنی از ملک من بیرون نرفته است من اجازه می دهم شما تصرف کنید درحالی که
او می گوید من دخالتی ندارم و از ملکم بیرون کردم این انشاء با منشاء هیچ تطابق
ندارد اصلا اباحه تصرفات را اولین بار نمی دانیم چه کسانی مطرح کردند ولی نسبت به
مشهور داده شده است و آن چیزی که الآن در ذهنم هست محقق کرکی در جامع المقاصد به
خصوص نسبت به مشهور می گوید.
اگر گفتیم که معاطات در عقود لزوم ندارد و جواز
است با چه چیزی لازم می شود؟ گفته اند با تصرف، هر تصرفی؟ گفتند تصرف مُتلف یا
مغیّر آیا همین است؟ اگر چنانچه در اجاره وقتی ملک را اجاره می کند مدتی تحت ید
این بوده که قابل استفاده بوده و لو استفاده نکرده باشد ولی در اختیار این بوده و
قابل استفاده بوده یک مدتی که تحت ید این بود و استفاده نکرد چه استفاده کرد و چه
نکرد این در حقیقت تصرف است لازم نیست مثل یک چیزی باشد که برداشته باشد خورده
باشد از بین برده باشد، مرحوم آقای خوئی(ره) یک جایی دارند که باید تصرف مغیّر
باشد نه مثل لباس مثلا لباس را پوشید و دوباره در آورد و گذاشت آن جا، عرض می کنیم
که تصرف به این معنا به چه دلیل، این پیراهن یا این قبا را دادند اجارتاً یا
تملیکاً در بیع که شما استفاده کنید شما استفاده کردید در اجاره و لو به همین
مقدار پوشید و لو اصلا نپوشید ولی در اختیار شما گذاشته اند که بپوشید شما نگاه
کردی و استفاده نکردی لحظاتی که در اختیار شما بود و حتی نپوشیدید شما در حقیقت از
منافع این بهره بردید بگویید منافع را اعدام کردید، اعدام منفعت یعنی تصرف در
منفعت و خود همین ملزم است، تلف کردید این زمان را تلف بالاترین تصرف است اگر کسی
لباس را به شما داد و شما آتش زدید این تصرف هست.
حالا درباره لزومش غیر از اوفوا بالعقود در خصوص
اجاره ادله دیگری هم داریم که من در کتاب ها ندیدیم فقط در روایات هست در باب 14
از ابواب اجاره صدوق باسناده عن صفار کتب الی ابی محمد الحسن بن علی امام عسکری
یقول رجلٌ یبذرق القوافل بذرق یبذرق دیدبان یک کسی را اجیر اجیر کردم که جلوتر از
قافله حرکت کند و دیدبانی کند ببیند دشمن هستند یا نیستند من غیر امر السلطان قضیه
حکومت و ولایت هم نبوده خود قافله ها با این قرارداد بسته اند فی موضعٍ مُخیف در
محلی که ترسناک است یُشارطونه علی شیءٍ مسمّی با او قرارداد می بندند با یک مقدار
معیّنی که تو دیدبانی که این مقدار به تو می دهیم این اجاره است اَ له أن یأخذه
منهم ام لا این پول را بگیرد یا خیر صریح اجاره است فوقّع إذا آجر نفسه بشیءٍ
معروف وقتی قرارداد اجاره را بست أخذ حقّه این حقّش هست دلالت بر لزوم دارد إن شاء
الله و تعالی.
در روایت باب 15 از ابواب اجاره رجلٌ دفع ابنه
الی رجل و سلّمه منه سنَةً باُجرتٍ معلومه لیخیط له کسی پسرش را تحویل کس دیگری
داد در برابر یک اجرت معیّن که یک سال برایش خیاطی کند ثمّ جاء رجل یک کسی دیگری
آمد گفت بچه ات را به من بسپار من بیش از او پول می دهم هل له الخیار فی ذلک
انتخاب می تواند بکند اختیار دارد که بیاید با این دومی قرارداد ببندد؟ و هل یجوز
له أن یفسخ ما وافق علیه الاول ام لا می تواند قرارداد قبلی را فسخ کند فکتب علیه
السلام یجب علیه الوفاء للأول باید وفا کند به همان قرارداد اولی ما لم یعرض لإبنه
مرضٌ أو ضعفٌ مادامی که برای بچه مانعی پیش
نیاید یعنی نمیتواند انجام بدهد آن مسأله دیگری است و الّا واجب است طبق او عمل
کند، روایات دیگری هم در ابواب مختلف اجاره هست که در این جهت خیلی معطل نشویم، در
باب 24 هم روایت هست.
مطلب بعدی اینکه من نقل کردم مرحوم آقای بروجردی
هم اظهار عقیده می کند که اجاره معاطاتی اگر هم جایز بدانیم با همین تصرفات این
گونه اطلاق لزوم دارد با همین وجهی که من عرض کردم در اختیارش هست و لو کاری هم
نکرده باشد، اگر چنانچه چیزی را اجاره داد هنوز مدت اجاره تمام نشده فروخت ماشینی
را اجاره داده خانه ای را اجاره داده هنوز مدت اجاره تمام نشده خود این خانه، خود
این ماشین را به دیگری فروخت، اینجا آیا اجاره به هم می خورد؟ خیر، اجاره راجع به
منفعت است بیع راجع به عین است، وقتی عین را می فروشد عین مطلوب المنفعة را فروخته
است بنابراین به مشتری هم منتقل می شود مطلوبة المنفعة منافاتی باهم ندارند تا
بخواهد اشکال داشته باشد.
در همین باب 24 که عرض کردم یک روایت هست این را
به خوبی توضیح می دهد باب 24 روایت 1 کتب الی ابی الحسن(ع) فی رجل إستأجر زیعةً من
رجلٍ یک کسی یک منطقه ای را، باغی را، مزرعهای را از کسی اجاره کرد فباع المعاجر
تلک الزیعة بحجرة المستأجر و لم ینکر المستأجر البیعة صاحب ملک که اجاره داده است
همین زیعه را بعد از اجاره به دیگری فروخت مستأجر هم آن جا حاضر بود و چیزی نگفت و
کان حاضراً شاهداً فمات المشتری مشتری که این منطقه را خریده بود مرد و له ورثه
حالا این مشتری ورثه ای هم دارد هل یرجع ذلک الشیء فی میراث المیّت حالا این زیعه
را باید بگیرند به ورثه مشتری بدهند أو یثبت فی ید المستأجر الی أن تنقضی اجارته یا
اینکه در دست مستأجر می ماند تا مدت اجاره تمام شود فکتب علیه السلام یثبت فی ید
المستأجر الی أن تنقضی اجارته باید
در دست مستأجر باشد تا مدت اجاره تمام شود.
روایت متعددی هم در همین باب 24 هست بنابراین
قضیه روشن است منافاتی ندارد، منفعتی را اجاره داد مالک هم مالک منفعت است و هم
مالک عین است منفعت را به یکی داد و عین را هم به یکی داد مشکلی از این نظر نیست
روایات هم که در این مسأله هست بنابراین پس می تواند در عین اینکه عین را به کسی
اجاره داده اصل عین را به دیگری بفروشد حالا اگر مشتری خبر داشت که مشکلی نیست ولی
اگر مشتری خبر نداشت اینجا حق فسخ دارد، مشتری آمد عین را خرید به او نگفتند که
این عین را ما قبلا اجاره دادیم به دیگری بعد متوجه شد که این عین در اجاره دیگری
است پس منعفت تا مدتها ندارد این یک عیب است و در مورد عیب خیار عیب دارد می تواند
معامله یعنی بیع را فسخ کند.
اگر فسخ کرد اینجا چه می شود؟ در عیب در بیع
وقتی به خیار عیب فسخ می کنند شخص مخیّر است بین ردّ و العرش می تواند معامله را
به هم بزند و می تواند تفاوت صحیح و معیب را از فروشنده بگیرد و معامله را امضاء
کند، آیا اینجا هم تخییر بین رد و عرش است یا خیر؟ خیر، عرش و رد در جاهایی است که
عیب ذاتی باشد نه جایی که عیب قراردادی است، ذاتاً که یک عینی بی منفعت باشد یا با
منفعت یعنی منفعتش تمام مدت باشد یا یک مدتی کمتر باشد یک عیب ذاتی نیست این زیعه
که خراب نشده بوده، طوری نبوده که مثلا آب باران به آن نخورد و مانند این ها، آن
ها عیب است اما اینکه به کسی اجاره داده بوده این عیبی نیست، آن عیبی که خیار بین
رد و عرش است آن است، این در فقه در خیار عیب مطرح است و در احکام عیوب روایاتی
این معنا را توضیح می دهند از جمله باب اول احکام الوجوب یک روایت به چند سند و
بعضی روایات هم استفاده می شود، عرش و رد تخییر بین هما مربوط به آن جایی است که
عیب در ذاتش هست نه مثل اینجا که مسأله منفعت است.
در جلد 15 وسائل از کافی روایت نقل می شود از
سیّاری البته سیّاری ضعف شدیدی دارد فاسد المذهب، کثیر المراسیل، ضعیف، احمد بن
محمد بن سیّار، سیّاریان راوی تفسیر امام حسن عسکری هم هستند آن جا هم این ها
تضعیف شدند کسی آمد پیش ابن ابی لیلا فقیه در زمان امام صادق(س) گفت کنیزی خریدهام
حالا که رفتم نزدیک شدم می بینم که موضع مخصوص او مو ندارد و می خواهم معامله را
به هم بزنم، ابن ابی لیلا گفت که چرا ناراحتی داری، مردم چقدر زحمت می کشند موها
را برطرف کنند تو حالا غصه می خورد که چرا مو ندارد، گفت من از تو مسأله می پرسم
بالاخره این عیب هست یا عیب نیست، گفت من عجله دارم می خواهم دستشویی بروم مسأله
را نمی دانست از یک در دیگر بیرون رفت و پیش محمد بن مسلم ثقفی رفت گفت از صاحبتان
یعنی امام صادق چه چیزی در این زمینه دارید محمد بن مسلم گفت آن چیزی که به ما
رسیده است از امام و از پیغمبر فرموده کلّ شیءٍ که در اصل خلقت زیاده و نقص باشد
این عیب است، این هم در حقیقت به حسب اصل خلقت زیاده و نقص بوده، اصل خلقت باید مو
داشته باشد این کسی که مو ندارد عیب است بنابراین حق فسخ دارد برگشت خیلی خوشحال
جواب او را داد که عیب است پس بنابراین هرچیزی که به حسب خلقت در ذات خودش عیب
باشد آن هست که عیب است و خیار عیب است به معنای تخییر بین رد و عرش آن جا هست اما
در ما نحن فیه که یک مسأله منفعت مطرح است نه، فقط حق فسخ دارد و می تواند معامله
را به هم بزند.
حالا اگر چنانچه فکر می کرد در اجاره هست ولی
فکر می کرد یک سال اجاره هست حالا فهمید دو سال اجاره هست فرق نمی کند اینجا هم حق
فسخ دارد، اگر چنانچه فسخ کرد بیع را که بیع به مالک برمیگردد و منفعت هم تحت
اختیار مستأجر است، اگر مستأجر اجاره فسخ کرد، چنین چیزی می شود آیا بگوییم که
مستأجر فکر می کرده که این زمین مال زید است و با این حاضر بود کنار بیاید اما
حالا فهمید از اختیار زید کنار رفته است و در اختیار عمرو آمده است و حاضر نیست با
عمرو کنار بیاید آیا می شود بگوییم این عیب است که اینجا هم حق فسخ داشته باشد در
اجاره و مستأجر بیاید به هم بزند؟
واقعیت این است که مردم در روابطشان اخلاقیاتشان
خیلی فرق می کند بعضی ها حاضر نیستند با بعضی ها اصلا یک سلام علیک هم بکنند آن
وقت بفهمند که مستأجر این شده است گاهی از اوقات برایش نقص و عیب هم ممکن است باشد
خانه چه کسی نشستی؟ خانه فلان کس را، اصلا اسم فلان کس به بدی و بدنامی در رفته
است همین که بگویند در خانه او نشستی برایش عیب و نقص است اینجا میزان صدق عیب
است، البته موارد مختلف است قاعده عام و مطلق نیست ولی اگر صدق عیب کند بعید نیست
این هم حق فسخ داشته باشد.
یک حدیثی هست که عرض کنیم، در جلد دوم کافی صفحه
500 روایت صحیحه برید معاویه اجلی عن الصادق(ع) إنّ السواعق لا تسیب ذاکراً ساعقه
به کسی که ذاکر خدا هست لطمه نمی زند یعنی چوپان هایی که در راه گرفتار ساعقه می
شوند این گرفتاری درحالی است که او ذکر خدا نمی گوید اگر در همان حال ذکر خدا
بگوید ساعقه او را نمی گیرد، در یک روایت دارد قلت من الذاکر ذاکر خدا چه کسی هست
قال من قرأ مِعة آیة اگر کسی صدتا آیه قرآن بخواند ظاهرا منظور این نیست که موقع
ساعقه صد آیه قرآن بخواند، آن موقع که بدیهی است که نمی تواند صدتا بخواند، کسی که
کلا صدتا آیه خوانده باشد ساعقه ای را نمی گیرد چون بعضی روایات دیگر هم مطلقا
دارد که مؤمن که ذاکر خدا هست و ذکر خدا میگوید ساعقه او را نمی گیرد.
در یک روایت دیگری ابوبصیر از امام صادق نقل می
کند درباره مردن مؤمن، یکی از مسائل مهم مردن است که مردن انسان در چه حالتی واقع
شود، مرحوم آقای فیض قمی که قبرشان در ایوان طلای اینجا هست ایشان در قنوت نماز
عصر گفته الهنا عاملنا فضلک و لا تعاملنا
بعدلک یا کریم افتاد و مرد، مرحوم آقای شیخ عباس قمی شنیدم در قنوت نماز وتر حالا
العفو می گفته، استغفار می گفته در آن حال یک دفعه افتاد و مرد، بعضی ها هم درحال
دعوا، شرب خمر و این موارد می میرند.
یکی از چیزهایی که جزء دعاها باید باشد از
خداوند انسان ملتمسانه باید بخواهد که مرگش در ساعت خوبی باشد توجه به خدا، امام
صادق در جواب ابوبصیر فرمود یموت المؤمن بکلّ میتةٍ دعا کنید که اعوذ بالله مِن
میتة سوء مؤمن با هر مردنی می تواند از دنیا برود یموت غرقاً غرق شود در آب، یموت
بالهدم چیزی رویش خراب شود و بمیرد یبتلاء بالسبوع درنده ای او را بدرد و یموت
بالسّاعقة با ساعقه هم می میرد اما و لا تسیب ذاکراً للله عزّ و جل ساعقه به کسی
که ذکر خدا کند نمی رسد، به حسب آیات کریمه قرآن رعد و برق و ساعقه به اصطلاح
فرمان عمل ملکی است که ابرها را می زند و می برد حالا این معنا توضیح می خواهد ولی
علی ای حال ذکر خدا مصیبت ساعقه را از بین می برد، اگر الغاء خصوصیت کنید ذکر
خداوند جلّ و علی هر مصیبتی را برطرف می کند در شرایط فعلی مملکت هم که مشکلات
زیادی شاید باشد همگی دعا کنیم که ان شاء الله مشکلی برای مؤمنین و شیعیان پیش
نیاید.