باسمه تعالی
در کافی شریف جلد اول صفحه 38 حدیث 4 عنوان باب
هست باب فقد العلماء وقتی یک عالمی از دنیا میرود چه آثاری دارد یکی مربوط به کم
شدن برکت و وقوع سُلمهای در دین در ناحیه رفع برکت، یکی در طرف خوشحالی شیطان ما
من احدٍ یموت من المؤمنین احبّ الی ابلیس من موت فقیه هر مؤمنی که از دنیا برود ممکن
است که ابلیس خوشحال شود ولی بالاترین خوشحالی او با موت و مرگ یک فقیه هست، بعضیها
شک میکنند که این قدر موقعیت و مقام برای علم چرا و گاهی شبهه می کنند، بالاترین
مقام خونی است که در راه خدا به زمین ریخته شود ولی همان قطره خون معلول فکر است،
اگر اندیشه و فکر نباشد عمل ارزشی ندارد، در تمام آیات کریمه قرآن دقت کنید اول
آمنوا بعد عمل الصالحات، آمنوا یعنی فکر و اندیشه علم اشاره به مقام فکر و اندیشه
هست عمل الصالحات همه اعمال که یکی از آنها هم شهادت است، هر شهیدی یا باید خودش
مجتهد باشد یا به تقلید از مجتهدی برود تا شهید شود و الّا به نتیجهای نمیرسد،
ما باحدٍ یموت من المؤمنین احبّ الی ابلیس من موت فقیهٍ.
در آن صور پنج گانه دیروز مروری کردیم اشاره به
اینکه تکمیل کنیم مطلب را، اگر اجاره اولی مطلق است که مشکلی نداریم اجاره داده و
هیچ منع هم نکرده است که این هم به دیگری اجاره دهد گفتیم تسلیم هم می کند توضیح
هم دادیم هم از نظر دلیل قاعده و هم از نظر روایات، اگر مقیّد باشد میگوید به تو
فقط اجاره دادم و فقط برای تو هست یا چیزی در شبهه تقیید است مثل اینکه می گوید به
تو اجاره دادم که خودت مدیریت کنی و برای خودت استفاده کنی این هم مثل تقیید است و
جایز نیست به دیگری داده شود و دادن به دیگری هم باطل است.
گفتیم ممکن است کسی از راه ترتّب خواهد این را
درست کند که می گوید این ملک در اختیار خودت هست به دیگری هم نباید بدهی بعد
بگوییم اگر معصیت کردی و دادی قبول میکنم و لو خلاف کردی از باب ترتّب نظیر اینکه
موظّف است ازاله نجاست از مسجد کند از باب اهم و مهم ولی اگر ازاله نجاست عن
المسجد نکرد لا اقل نمازت را بخوان، در دَوَران امر و تزاحم بین نماز که وقتش می
گذرد و ازاله نجاست از مسجد باید اهم را انتخاب کند ولی اگر اهم را انتخاب نکرد لا
اقل مهم را انجام دهد، اینجا هم بگوییم نباید به دیگری بدهد اجاره مخصوص خودش بوده
ولی اگر معصیت کردی و دادی ادله اجاره که همه جا به طور اطلاق است اینجا هم یک
مورد اجاره اینجا را هم بگیرد اجاره دومی را.
اشکال کردیم که این موجب تعلیق در دلیل اجاره می
شود، اجاره در چه صورت قبول می شود؟ در صورتی که معصیت کند و به دیگری بدهد، از
اول که ممنوع است و نباید اجاره دهد ولی اگر معصیت کردی و تحویل دادی لا اقل مشمول
اجاره، معنایش می شود که تعلیق در دلیل اجاره دوم و تعلیق در ادله موجب بطلان است.
حالا یک مطلبی در ذهن است و آن اینکه یک وقت است
مطلب شخصی است اینجا مسلّماً تعلیق دارد میگوید من فقط به تو دادم اگر دلیل شرعی
این باشد فقط این در اختیار تو هست به دیگری نباید بدهی اگر معصیت کردی و دادی
امضاء می کنم این تعلیق است معلّق است بر معصیت بنابراین خطاب و تکلیفش را در آن
تعلیق است ولی آیا خطابات قانونی و خطابات کلی هم در آن تعلیق به وجود می آید؟ در
خطابات شخصی تعلیق است ولی در خطابات قانونی یک ادله عامی داریم راجع به دلیل
اجاره، یک دلیل هم داریم راجع به مورد این اجاره خاص، اجاره اول که می گوید به کسی
نباید بدهی، خلاف کرد این را، آن دلیل اجاره عام که صبر نکرده است دنبال این قضیه
شخصیه اجاره زید بن عمرو در فلان سال و فلان روز، آن خطاب عام ادله اجاره مطلق
است، در آن موارد تعلیق به وجود نمیآید خطابات قانونی.
بد نیست یک اشاره ای کنم و مطلب هم یک قدری برای
شما روشن شود، در اصول این بحث هست که آیا اُساط و کفّار و مانند این ها کل من لا
ینبعث تکلیف اینها درست است یا خیر؟ من که یقین دارم این دیوار عقب نمیرود می
توانم به دیوار خطاب کنم بگویم برو عقب؟ هیچ عاقلی این خطاب را نمیپذیرد، حالا
دیوار نه بلکه یک آدم ولی آدمی که از دیوار سخت تر است لهم قلوبٌ لا یفقهون بها
کلإجارة أو اشدّ قسمة از دیوار بدتر، می دانیم هرچه تکلیف به او کنیم عمل نمی کند،
آن وقت این بحث چگونه انجام میشود من که میدانم گوش نمی دهد پس چرا بحث را انجام
میدهم، مشهور از اصولیون می گویند برای اتمام حجّت، میگوییم که اتمام حجّت برایش
شده باشد مکلّف هستی، شبههای آنجا داریم که اتمام حجّت غایت است، ما میگوییم
خود تکلیف چگونه می شود، شما می گویید تکلیف به قصد اتمام حجّت است می گوییم تکلیف
نمیشود اگر تکلیف شود بگویید به قصد
اتمام حجّت اما تکلیف نمیشود، عقل قبول نمیکند، چگونه میخواهی
بحث کنی درحالی که می دانی این منبعث نمی شود لذا این اشکال در اصول در محل خودش
مطرح میباشد.
مرحوم سیدنا الاستاد امام(ره) به نظر خودش این
را از طریق خطابات قانونی حل کرد یعنی در خطابات شخصی بله این گونه هست و بحث نمی
شود کرد همان طور که به این دیوار نمی توانم بگویم برو عقب به یک کافر هم نمی شود
گفت این کار را انجام بده، به یک معصیت کار که یقین دارم تحت تأثیر واقع نمیشود
تکلیف نمیشود کرد خطابات شخصی این گونه هست ولی خطابات قانونی، کلی مثلا به آدم
خواب هیچ وقت خطاب تکلیف نمیکنیم، مجنون را تکلیف نمی کنیم ولی آقایی که بالای
منبر سخنرانی می کند خطاب به همه می کند در این جمعیت بعضیها خواب هستند یا بعضی
حواسشان جای دیگر است در خطابات قانونی این قید ندارد.
نظر ایشان در نظرات از آن قضیه اتمام حجّت ممکن
است بگوییم بهتر است ولی آیا قضیه را حل می کند؟ بالاخره این آقایی که بالای منبر
صحبت می کند یا مقنّنی که حکم به همه می کند از او می پرسیم عبارت شما کلی بود آیا
منظور تو این آدم معیّنی هم که یقین داری تحت تأثیر واقع نمی شود این را هم می
خواهی بگویی؟ بالاخره اعمال ثبوتی که معنا ندارد یا این را می خواهی بگویی یا نمی
خواهی بگویی، اگر نمیخواهی بگویی پس تکلیفی ندارد پس معصیت هم نیست، اگر این را
می خواهی بگویی این عاقلانه نیست چطور کسی که منبعث نمی شود شما می خواهی بعثش کنی،
احمال ثبوتی هم که معنا ندارد، احمال ثبوتی که نمی شود، بعث ما لا ینبعث هم که نمی
شود اگر بگویی قصد او را نداری بنابراین تکلیف هم ندارد و معصیت هم ندارد.
لذا مشکل را حل نکرد ولی یک راه حل اجمالی
ابتدائی فی بدو النظر است حالا البته خیلی در کتابات تمجید شده از این نظریه ما هم
قبلا نظرمان همین تمجید بود در موقعی که درس ایشان بودیم آن زمانها اما واقعیت
این است که از نظر ثبوتی قضیه را حل نمی کند، باز از نظر ثبوتی می شود شبیه حرف
مشهور را گفت به این بیان نگوییم تکلیف به قصد اتمام حجّت است گفته شود ابراز
تکلیف به قصد اتمام حجّت هست، یمکن أن یقال ابراز تکلیف اگر همراه با بعث واقعی
نباشد که اثری ندارد، ابراز کرده، اظهار کرده بعث واقعی نبوده، این است که از نظر
عقلائی بین تکلیف واقعی و ابرازی که می دانم اثر نمی کند ولی من باید بفهمانم
میزان عقلائیت است از نظر عقلائیت فرق نیست.
یک وقت است یک کسی را میخواهیم انجام دهد و یک
وقت است به یک کسی می خواهیم بفهمانیم که تو نمی کنی ولی بدان یک وقتی بیدار میشوی
می گویی چرا نگفتی، بدان که دارم به تو می گویم که تو هم باید انجام بدهی منتهی
چون تحت تأثیر واقع نمیشوی من چه بگویم، این متعارف عقلائی است و همه هم انجام می
دهند، بچه ها با پدر و مادر و دیگران، می گوید بعدها نگفتی چرا به من نگفتی، به تو
می گویم ولی می دانم که گوش نمیدهی، ابراز تکلیف در قوّه تکلیف است اثر عقاب و
ثوابش را هم دارد ولی بحث بالفعل هم نیست، حق با حرف مشهور است ولی با این بیان نه
اینکه همین طور بگوییم تکلیف با اتمام حجّت است، او هم می گوید تکلیف نیست تا
اتمام حجّت باشد، ابراز تکلیف در برابر کسانی که می دانیم تحت تأثیر واقع نمی شوند
صریح قرآن هم هست لئلّا یقول الناس لولا ارسلت الینا رسولاً فنتّبع آیاتک من قبل
أن نذلّ و أن نخزی این مفاد همین بیانی است که
عرض می کنم، حالا به هرحال ممکن است بگوییم از باب ترتّب درست شود در مسأله اجاره
دوم ولی این بحثها را دارد.
اما صورت اخیر آنجایی که می گوید به تو اجاره
دادم که خودت مباشر باشی ولی نه فقط برای استفاده خودت اگر به مباشرت تو دیگران
استفاده کنند اشکال ندارد، ماشین را به تو اجاره میدهم به شرط اینکه رولش دست
خودت باشد، سوئیچ دست خودت باشد اما دیگری را هم سوار کردی اشکال ندارد، این که
هیچ اشکالی ندارد، تعجب است مرحوم سید میگوید این هم مثل مورد قبلی که میگوید هم
خودت مباشر باشی و هم برای خودت میگوید این هم مثل او وجهان که باطل باشد یا باطل
نباشد برای اینکه این قاعدتاً نباید اشکال داشته باشد فوقش می گوید معصیت کرده است
که سوئیچ را به دیگری داده است اما منافعش که منحصر به خودش نبود، گفت این را بگیر
به شرط اینکه سوئیچ دست خودت باشد ولی منافعش میخواهی برای خودت یا میخواهی برای
دیگری، حالا سوئیچ را به دیگری داد ولی منافع که دیگری استفاده کند از اول که
ممنوع نبوده پس این مورد اشکال ندارد.
بنابراین خلاصه می کنیم پنج مورد بود اول اینکه
اجاره می دهد این ماشین یا این خانه را به دیگری میگوید اجاره دادم به شما و مطلق
است، مطلق است معنایش این است که منع نمی کند که این هم به دیگری بدهد این را
گفتیم اشکال ندارد بعضی گفتند اجاره صحیح نباید تسلیم کند گفتیم تسلیمش هم اشکال
ندارد هم از روایات استفاده کردیم و هم گفتیم قاعده هم اقتضاء می کند.
دوم اینکه مقیّد کرده است که فقط به تو اجاره می
دهد لاغیر، رکوب این فقط برای خودت این به دیگری نمی تواند اجاره دهد و اگر چنین
کرد باطل است و راهی هم برای تصحیحش نیست.
سوم می گوید اجاره دادم به تو به شرط اینکه به
دیگری اجاره ندهی نه مقیّداً بلکه شرطاً، اینجا اگر به دیگری اجاره داد حق فسخ
دارد خلاف شرط عمل کرده و خیار تخلّف شرط است.
چهارم می گوید به تو اجاره دادم که مدیریت خودت
و منافعش هم فقط خودت ببری، کس دیگری مسافر نباید سوار این ماشین کنی اینجا مثل
تقیید است با ترتّب هم درست نمی شود، گرچه شرط است ولی مثل تقیید است حکمش، اولاً
معنایش مثل تقیید است برای اینکه تقیید یعنی چه؟ تقیید یعنی مدیریت با خودت و
منافعش هم با خودت این معنای تقیید، این هم همین را تصریح می کند و از باب ترتّب
هم که نشد درست کنیم با این حرفها مگر درست شود خطابات قانونی و این بحث ها که
کردم.
مورد پنجم هم آنجایی است که بگوید به مدیریت
خودت و لو منافعش به دیگران هم برسد اینجا تخلّف شرط اگر کرد و به مدیریت دیگری
داد معصیت کرده است آن هم حق فسخ دارد ولی به صرف این کار باطل نمی شود برای اینکه
منافعش را دیگری استفاده کند طبق قاعده هست، نگفته است منافع را دیگری نبرد بلکه
مدیریت فقط دست تو باشد اما سوئیچ دست خودش هست دیگری سوار شود اشکال ندارد حالا
این سوئیچ را به دیگری داد خلاف کرده است اینجا خیار تخلّف شرط دارد اما معامله به
خودی خود باطل نمیشود مگر اینکه او فسخ کند.
در این میان یک مطلبی را مرحوم آقای خوئی دارند،
در تقیید که مورد دوم بود ایشان می گویند اگر استیفاء منافع به دست مستأجر دوم
بخواهد بدهد این نمی شود برای اینکه گفته بود همه چیز برای خودت و به دیگری ندهی
ولی اگر استیفاء را خود این انجام می دهد ولی به دیگری هم سود می رسد ایشان می
گوید لو کان المتصدی للإنتفاع والمستوفی للمنفعة ذلک الغیر اگر آن دیگری مستأجر
دومی اگر او متصدی نفع باشد و نفع برنده اگر او باشد او متصدی باشد یعنی مباشر اگر
او باشد خلاف تقیید است به خلاف ما لو کان المستوفی هو المستأجر الاول ولی اگر
منفعت را آن مستأجر او می برد این اشکال ندارد، تقیید است حالا این به مستأجر دوم
داده است ولی منفعت را خود مستأجر اول می برد.
حالا مثال ایشان را دقت کنید مطلب درست هست یا
خیر، کلمرأة یک زنی آمده یک ماشینی را اجاره کرده زن مجرد بوده بعد آمده ازدواج
کرده است حالا که ازدواج کرده این ماشین را اجاره داد به شوهرش حالا خود زن هم
همراه شوهر سوار این ماشین می شود یا یک مرکبی را اجاره کرده برای اینکه کربلا
برود به مثال ایشان رفت کربلا در کربلا ازدواج کرد می خواهد برگردد اجاره داد این
وسیله را به شوهرش که هم خودش سوار شود و هم زنش را سوار کند در حقیقت خود زن بهره
برده سوار این شده می گویند این اشکال ندارد و خلاف تقیید نیست، آیا این درست است؟
افسار الاغ را دست شوهر داده است تقیید معنایش
این بوده که بنفسه و لنفسه مثل صورت چهارم می شود، اولا ازدواج دخالتی ندارد حالا
ازدواج کرده یا نکرده، رفته است یک ماشینی اجاره کرده حالا ماشین را داد به دیگری
به شرط اینکه خود من هم سوار شوم مثل این است و لازم نیست مثال ازدواج و این موارد
را بزنند، اینجا که بنفسه نشده است لنفسه شده است و بنفسه نشده است، تقیید آن است
که هم بنفسه باشد و هم لنفسه اینجا مدیریت را به آن شوهر داده است او منتهی این را
هم سوار کرده است، یک وقت است مدیریت را به شوهر نمی دهد بنفسه و لنفسه مشکلی
نداریم اما به شوهر داده است، شوهر این را سوار میکند از باب نفقه ای که دارد این
بنفسه نیست، مثال ایشان ظاهرا مثال درستی نیست.
بارها عرض کردم این مسائلی که می خوانیم نه فقط
برای این است که مسأله یاد بگیریم این ها برای تقویت قوّه اجتهاد است، خیلی از
اوقات می گویند فقه حالا بعد از انقلاب پویا شده یا نشده فکر می کنند تا الآن فقه
پویا نبوده از این به بعد می خواهد پویا شود، تمام بحث هایی که آقایان کردند حتی
تکرار مکرّرات طهارت، نماز، حج، زکات و مانند این ها هزار سال هست که همین ها را
بحث می کنند، این نه برای اینکه مسألهای که همه رفتند دوباره برویم برای اینکه
اینها تقویت قوّه اجتهاد است برای تازه واردها و لو کسانی که سالیان درازی زحمت
کشیدند الآن قریب الاجتهاد هستند مثل اغلب شما الحمدالله نوعا همه قریب الاجتهاد
هستید بعضی ها هم ان شاء الله مجتهد هستید، این ها تقویت قوّه اجتهاد می شود و
مسائل دیگر را از اینها به آسانی استخراج می کنند، فکر می کنند مسأله دیگر را
فقهاء بحث نمی کنند، تمام فقهاء و مراجع یک رساله دارند و یکی هم کتابهای
استفئائات، استفتائات یعنی مسائلی که خیلی از آنها در رساله نیست متفرّع و
استفاده از رساله ها هست یعنی از همین مسائلی که در کتابهای درسی میخوانیم و در
درسهای خارج هم گفته میشود آنها استخراج می کنیم، مسائل استخراجی الی ماشاء
الله زیاد است، در آن استخراج هست، چیزهای دیگر هست مسائل اجتماعیات هست، از خود
ما سه جلد تا حالا چاپ شده و بیش از هفت جلد دیگر هم داریم که باید چاپ شود حالا
گاهی سخنرانی می شود که آقایان حرفهای سابق را همیشه میزنند متوجه نیستند بحثهایی
را باید انجام دهیم که احتمالات زیادی دارد مسائل عمیقی دارد و لو هزار سال هم
رفته باشند، مرور بر اینها تقویت قوّه اجتهاد است ما این را می خواهیم و الّا
مسائل فرعی روز دو کلمه هست و این ها بحث کردن ندارد، هر طلبه ای خوب درس بخواند
اینها را می فهمد.
مسأله بعدی این است که اگر کسی اجاره کرد وسیلهای
را، خانهای را یا هرچیز دیگری را می تواند به دیگری اجاره دهد اگر شرط مباشرت
نشده است به کمتر اجرت یا مساوی اجرت یا بیش از این اجرت خودش خانه را ماهیانه صد تومان
اجاره کرده است حالا به دیگری ماهیانه هشتاد تومان یا صد تومان یا حتی ماهیانه صد
و بیست تومان اجاره می دهد، به مساوی یا به اقل هیچ اشکالی ندارد ولی اگر اجاره
کرده است ماهیانه صد تومان می تواند ماهیانه صد و بیست تومان به دیگری اجاره دهد؟
به دو شرط حتما می شود، یکی از دو شرط اینکه کار
تازهای در این خانه کرده باشد، در مغازه ها زیاد رسم است یک بالکانی اضافه می
کنند یا یک زیرزمینی احداث می کنند، دیوارش را سفید می کنند و خانه هم همین طور،
تغییر دکوری بدهد و مانند این ها، دکور بنائی، خلاصه احدث حدثاً یکی هم اینکه اجرت
دومی از جنس اجرت قبلی نباشد مثلا اجاره کرده است خانه را به یک خروار گندم حالا
اجاره می دهد مثلا به دو خروار عدس، به دو جنس هستند این به زیادتر هم باشد اشکال
ندارد کانّ از این تعبیر آدم احساس می کند که شبهه رباء در ذهنشان بوده.
اما اگر چنانچه پول بود آن چطور است؟ اگر پول
مثل هم است ریال به ریال یا دلار به دلار که یقیناً نمیشود یعنی محل اشکال است و
می خوانیم که چرا نمی شود ولی اگر تومان به دلار، ریال به دلار، درهم به دلار،
درهم به ریال و مانند این ها باشد این چطور است؟ این ها به حکم هم جنس هستند برای
اینکه شخصیت آنها به همان مالیّتشان هست نه به عین ریال و دلار بودن بنا به کم و
زیادی قیمت است، اسب و قاطر، گندم و عدس و مانند اینها خودشان شخصیت ذاتی دارند و
دو جنس حساب میشوند اما دلار و ریال دو جنس نیست هردو این ها روی قیمت حساب می
شوند، اینها به زیاده گرفتن اشکال دارد و حالا ببینیم روایات چیست و قاعده چیست و
سوم اینکه آیا بین اجناس هم فرق می کند یا خیر.