صفحه نخست / درس خارج فقه / دروس سال تحصیلی 98-99

اجاره جلسه صد و نه






باسمه تعالی


مرحوم سید یک مسأله ­ای را عنوان کردند که متن عبارت ایشان را بخوانم، مسأله 4: می­فرمایند اگر کسی زمینی را اجاره کرد برای کشت، برای زراعت برای یک مدت معیّن برای اینکه غرر نباشد، این مدت تمام شد کشت خودش را برداشت کرد حالا بعد از این مدتی که تمام شده است ریشه آن زراعت قبلی باقی است و دوباره رشد کرد و یک زراعت تازه­ای بوجود آمد این برا کیست؟

قبلی زراعت خودش را برده است از طرفی این­ها رشد یافته همان هستند و معمولا هرچیزی به اصل خودش برمی­گردد، درست است او زراعت خودش را برده است ولی این چیز جدیدی هم که پیدا شده است مربوط به نهالی است که او کِشت کرده است پس این هم باید برای او باشد هرچیزی تابع اصل و ریشه خودش هست بنابراین حالا اینجا چه بگوییم؟

یک وقت است که آن مستأجر قبلی اعراض کرده است می­گوید درست است که این نهال­های من است که دوباره رشد کرد ولی من اعراض کردم دیگر این نهال­های خودم را نمی­خواهم، مرحوم سید می­گوید اگر اعراض کرده است دیگر برای او نیست اگر اعراض نکرده است مال او هست عبارت ایشان این است: إذا بقی فی الأرض المستأجرة للزاعة بعد إنقضاء المُدّة بقی اصول الزرع حالا مانده است فنبتت رشد کرد فإن لم یُعرض المستأجر عنها اگر مستأجر قبلی زمین از این اجاره کرده است اگر اعراض نکرده است برای او هست برای اینکه نهال او هست که دوباره رشد کرده و اعراض هم نکرده است بنابراین برای او هست و إن اعرض اگر می­گوید دیگر نمی­خواهم، یک وقت صاحب زمین می­گوید تو نمی­خواهی پس برای من اگر این گونه هست مال صاحب زمین است، اگر یک فرد دیگری جدای از صاحب زمین و این صاحب نهال یک کسی از بیرون آمد و گفت من برمی­دارم می­گویند صاحب نهال که اعراض کرده است مالک هم که نگرفته است بنابراین برای او می­شود فقط چیزی که هست وقتی می­خواهد این­ها بردارد و ببرد باید با اذن صاحب زمین باشد برای اینکه در ملک او می­خواهد وارد شود این اصل عبارت مرحوم سید در این مسأله هست.

حالا جهاتی باید مورد عنایت قرار اول اینکه آیا اعراض مُملّک است یا مُخرج از ملک است؟ این اعراض کرده است که نهال­های من است و دیگر نمی­خواهم بگوییم این اعراض مُخرج از ملک است، این یک بحثی هست در محل خودش که دو عقیده هست:

یکی عقیده صاحب سرائر هست و همین طور عقیده مرحوم صاحب جواهر این­ها معتقدند که اعراض اثر دارد و اگر اعراض کرد دیگر برای این نیست، این اواخر هم مرحوم آقای بروجردی، مرحوم امام، خیلی­های دیگر معتقدند که زراعت اثر دارد مثل آن­ها ولی بعضی می­گویند خیر اعراض قبول ندارند که اثری داشته باشد.

اعراض کرده گفته است من این حصول را دیگر نمی­خواهم اعراض اختصاص به این ندارد مثلا خودکار دستش هست وقتی نوشت بعد پرت کرد آن طرف و گفت نمی­خواهم یا در مجالس عقد و عروسی یک چیزهایی در سر عروس و داماد می­ریزند به اسم شاباش، این پولی که می­ریزد می­گوید دیگر نمی­خواهم اعراض است، آیا این اعراض­ها اثر فقهی دارد که دیگر از ملک آن­ها خارج شده است هرکسی که بردارد یا خصوص افرادی که آن­جا هستند؟

بعضی­ها از جمله مرحوم آقای خوئی(ره) معتقد هستند که اعراض هیچ تأثیری ندارد شاهدش اینکه اگر کسی اعراض کرد و گفت نمی­خواهم یک قدری هم رفت و برگشت گفت می­خواهم، خودکار برای خودش بود اول کنار انداخت گفت دیگر نمی­خواهم و بعد دوباره برداشت و گفت می­خواهم آیا این را حق دارد کسی جلویش را بگیرد عقلائیتش این گونه نیست می­گویند حق ندارد.

یک بحثی هست در محل خودش در اینکه اصلا مُخرجات عن الملک و متلفات چه چیزهایی هستند؟ فرصتی پیش آید مفصل­تر صحبت شود، اینجا آقایان بحث نکردند در این زمینه، علی ای حال اگر کسی اعراض کرد به صرف اعراض بگوییم از ملکش خارج شده است و کسی دیگر نمی­تواند این را بردارد این ثابت نیست.

آقایانی که می­گویند اعراض مُخرج عن الملک است اول اینکه استدلال کردند به اصل عقلائی کسی که چیزی را کنار انداخت و گفت دیگر نمی­خواهم می­گویند اصل عقلائی آن بر این است که این گذشت کرده و تمام شده است و دوباره بخواهد بردارد مال مباح را چیزی که مالک ندارد برمی­دارد که این باید اثبات شود که آیا این گونه هست و یکی هم بعضی روایات که از بعضی روایات خواستند بگویند استفاده می­شود مخرج عن الملک.

حالا روایات را ببینید:

در ابواب للقطة باب 11 روایت اول ،بارها عرض کردیم نوفلی سکونی مرحوم آقای خوئی(ره) در شروع شرعشان بر عروه سه جور راجع به این روایت نظر دارند و راجع به روایاتی که این دو نفر در آن قرار دارند، یک جا دارند هردو این­ها ثقه هستند، یک جایی دارند هیچ کدام ثقه نیستند، یک جایی دارند که سکونی ثقه هست و نوفلی خیر ولی چیزی که عملا می­دانیم این است که فقهاء عمل می­کنند به روایات نوفلی عن السکونی بنابراین می­شود گفت که از نظر عمل معتبر است، عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

عن أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) إِذَا غَرِقَتِ السَّفِينَةُ وَ مَا فِيهَا فَأَصَابَهُ النَّاسُ فَمَا قَذَفَ بِهِ الْبَحْرُ عَلَى سَاحِلِهِ فَهُوَ لِأَهْلِهِ وَ هُمْ أَحَقُّ بِهِ وَ مَا غَاصَ عَلَيْهِ النَّاسُ وَ تَرَكَهُ صَاحِبُهُ فَهُوَ لَهُمْ[1].

قال و إذا غرقت السفینة و ما فیها وقتی یک کشتی غرق می­شود و همه اثاثش هم غرق می­شود فأصابه الناس مردم ریختند و این چیزها را برداشتندفما قذف به البحر علی ساحله آن چیزهایی که موج دریا برساحل انداخداته است فهو لإهله آن برای اهلش هست ضمیر اهله به کجا برمی­گردد؟ اهل ساحل یا اهل مال هردو محتمل است به هرحال مطلب این است که این چیزی که موج بیرون انداخت برای آن­هایی است که آن­جا هستند و بر می­دارند چون دنباله­اش روشن کرده است و می­فرماید و هم احقّ به این­هایی که کنار ساحل هستند احقّ هستند از مال دیگران، احقّ به یعنی ملکشان است یا حق اختصاص؟ دنباله حدیث دارد و ما غاص علیه الناس اما آن­چه را که مردم هجوم آوردند و بردند و ترکه صاحبه صاحبش هم رها کرده و رفته فهو لهم.

این جمله اخیر قضیه روشن است آن­چه که مردم غوص کردند و درآوردند و غواصی کردند اما ترکه صاحبه صاحب این اموال هم رها کرده و رفته است و کاری ندارد فهو لهم این برای افرادی است که غواصی کردند و درآوردند.

فرق این دو جمله باهم چیست؟ جمله اول گفت موج وقتی بیرون انداخت برای آن­هایی است که آن­جا هستند اهل ساحل یا اهل آن اموال به هرحال موج بیرون انداخته است بعید نیست این جمله با جمله دوم که جمع کنیم می­خواهد بگوید اگر موج بیرون انداخت برای خود صاحب کالاها هست و بیایند اموالشان را ببرند، موج بیرون انداخت آن­ها می­توانند ببرند برای خودشان است، جمله بعدی می­گوید اگر مردم غواصی کردند و رفتند از دریا بیرون آوردند کانّ مثل یک مال مباحی است که تازه یک نفر زحمت کشیده و برای خودش درآورده است کانّ می­خواهیم بگوییم جمله اولی برای کسانی است که زحمت نکشیده­اند دریا با موج خودش بیرون انداخته، جمله دومی برای کسانی است که زحمت کشیده­اند و رفته­اند خودشان از دریا این را استخراج کرده­اند بعید نیست این گونه باشد، این کجایش برای اعراض است؟

جمله اولی که بنابراین گفتیم که برای صاحبان خود کالا هست و آن هیچ، جمله دوم غواصی کردند و خودشان درآوردند آیا این مربوط به اعراض است؟ یا اینکه غواصی را می­خواهد بگوید؟

آن­ها اعراض کردند و رفته­اند حالا این­ها چه غواصی کنند چه نکنند باید برای این­ها شود، ما او که نیست چون او رفته است، اعراض از کلمه ترک صاحبه هست اعراض کردند و رفتند، اگر اعراض کردند غواصی دیگر چه دخالتی دارد؟

به نظر می­رسد که نکته دیگری را می­خواهد بگوید و آن اینکه این مُتلف است و به حکم تلف است نه اینکه آن­ها به اصطلاح درآوردند و بردند اعراض شود، مسأله اعراض مطرح نیست، مسأله تالف است، یک مالی تالف است یا به حکم تلف است این غیر قضیه اعراض است، اعراض می­گوید من دیگر مال خودم را نمی­خواهم این اعراض است آن وقت تالف می­گوید یک مالی داشتیم تلف شده است وقتی تلف شد یا به حکم تلف شد آن­جا هرکسی بردارد.

در بعضی روایات در مورد گوسفندی که در بیابان مانده است و گم شده است این دارد هرکسی این را برد و رسیدگی به آن کرد برای او هست، دیگر مسأله اعراض مطرح نیست کسی از گوسفندش که اعراض نمی­کند این می­خواهد بگوید تالف است یعنی دیگر تلف شده حساب شده است و معدوم حساب می­شود یعنی کانّ صاحبش هم دیگر این را پیدا نمی­کند نه اینکه مسأله اعراض است و گم شده است به حکم عدم است پس این با مسأله اعراض فرق دارد.

بنابراین یک مسأله اعراض است و یک مسأله تلف است، تلف گاهی تلف الوجود است وجوداً تلف شده است گاهی از نظر مالیّت تلف شده است و دیگر ارزش ندارد، گاهی از اوقات انتساباً تلف شده است یعنی این را نمی­توانیم انتساب بدهیم به این زید که صاحبش قبلا بود دیگر نمی­شود به او انتساب داد دیگر از دست او رفته است، ممکن است بگوییم مال این را می­گوید، کسی که این اموال از دستش رفت و به حکم تلف حساب می­شود نه بحث اعراض است بحث عدم است، گاهی عدم مالیت عدیم المالیة، گاهی عدیم الوجود کانّ وجودش نیست معدوم است، گاهی عدیم الإنتساب الی المالک انتساب به این مالک دیگر ندارد، گوسفند گم شد، آن شعر شاعر دارد که می­گوید زین اسب را برداشتم و اسب را رها کردم دیگر دلم از سلما بریده شد و کارهای باطل نفسم دیگر باطل شد، زین و سایر چیزهایی که روی این اسب هست همه را رها کردیم این گاهی از اوقات منظور همان تلف است یعنی دیگر این به دست من نیست و من دیگر کاری به آن ندارم و به دست من نمی­رسد، گاهی از اوقات فقط قضیه این است که من کاری ندارم و نمی­خواهم اعراض می­شود.

یک روایت دیگر هم هست این را ببینید روایت 2 این باب:

 سئل اباعبدالله(ع) عَنْ سَفِينَةٍ انْكَسَرَتْ فِي الْبَحْرِ یک کشتی در دریا شکست فَأُخْرِجَ‏ بَعْضُهَا بِالْغَوْصِ‏ بعضی از این اموال را با غواصی درآوردند وَ أَخْرَجَ الْبَحْرُ بَعْضَ مَا غَرِقَ فِيهَا موج دریا هم بعضی اموال غرق شده را بیرون انداخت فَقَالَ أَمَّا مَا أَخْرَجَهُ الْبَحْرُ آنچه که موج دریا بیرون انداخته فَهُوَ لِأَهْلِهِ مال اهل این اموال است ظاهرش این است اللَّهُ أَخْرَجَهُ خدا بیرون آورده یعنی برای صاحبان مال وَ أَمَّا مَا أُخْرِجَ بِالْغَوْصِ آن چیزی که با غواصی دیگران درآورده­اند فَهُوَ لَهُمْ برای این غواص ها هست وَ هُمْ أَحَقُّ بِهِ[2] این ها شایسته­تر هستند.

بنابراین بحث اعراض اینجا اصلا مطرح نیست، اصلا کلمه اعراض در اینجا نمی­آید، مسأله تلف است مثل اینکه یک چیزی از بین رفته است من دوباره ایجادش می­کنم این اُخرج بالغوص است، یک وقت است که از بین نرفته است خود دریا موجش گرفت و خودش هم پس داد آن جمله اول ما أخرجه البحر یعنی دریا گرفت خودش هم پس داد این نه تالف است و نه اعراض است، ما اُخرج بالغوث این­ها رفتند و درآورده­اند یعنی کانّ معدوم بوده و دوباره موجودش کردند، تالف بود ایجادش کردند، این تلف را بیشتر می­رساند تا اعراض را، بنابراین دلیل روشنی بر اعراض نداریم.

در بعضی روایات بعضی چیزها را استثناء کرده است می­گوید این­ها را هرکسی برداشت برای خودش هست، آیا این روایات هم بحث اعراض است یا می­خواهد بگوید این­ها چیزی نیست و به حکم تلف است باب 12 از ابواب لقطة در چاپ ما جلد 20:

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِلُقَطَةِ الْعَصَا وَ الشِّظَاظِ وَ الْوَتِدِ وَ الْحَبْلِ وَ الْعِقَالِ وَ أَشْبَاهِهِ[3]

قال لا بأس بلقطة العصا والشظاظ ظاهرا اگر دیده باشید روی اسب یا الاغی بخواند دو کیسه را ببندند یک کیسه از این طرف و یک کیسه از آن طرف و بعد یک چوبک­هایی این دو را به هم گره می­زند و این دو کیسه را به هم وصل می­کنند که از روی حیوان نیفتد عربی به آن شظاظ می­گویند والوتد میخ والحبل یعنی نخ والعقال و اشباهه بعد حضرت می­فرماید این­ها در راه مانعی ندارد بعد می­گوید لیس لهذا طالبٌ چون کسی نمی­خواهد آیا این منظور اعراض است که دور افتاده است یا منظور اینکه تلف است وقتی به حکم تالف است دیگر کسی مطالبه نمی­کند این کدامش هست؟ آیا از باب اعراض است و اعراض مهم است در مسأله فقهی یا از باب تلف است و تالف است و معدوم است، چیزی که معدوم است یک کسی دوباره رفت ایجادش کرد برای او می­شود، با غواصی درآوردند برای او می­شود، در بیابان کسی پیدا کرد برای او می­شود چون در همه این موارد تالف است به حکم عدیم است یعنی عدیم المالیه یعنی وابستگی آن به این شخص بریده شده است، آیا این عدیم المالیة را می­خواهد بگوید یا عدیم الانتساب و خلاصه اعراض را می­خواهد بگوید یا اینکه تالف را می­گوید، روشن نیست که قضیه اعراض باشد.

روایت 2:

عَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ النَّعْلَيْنِ وَ الْإِدَاوَةِ وَ السَّوْطِ يَجِدُهَا الرَّجُلُ فِي الطَّرِيقِ أَ يَنْتَفِعُ بِهَا قَالَ لَا يَمَسُّهُ[4].

 عن النعلین و الإداوة نعلین یعنی کفشی که در کوچه افتاده است و الإداوة و السوط شلّاق پیداست چیزی که برای اینگونه کارها به کار می­رود یجدها الرجل فی الطریق در راه پیدا می­کند ینتفع بها استفاده کند؟ قال لا یمسّه دستش نزند معلوم می­شود که آن سوط و اداوة و نعلین فرق دارند با شظاظ و عصا و میخ و این­ها که در روایت اولی بود، روایت اولی آن­ها به درد نمی­خورد، روایت دومی این­ها به درد خور هستند نعلین، اداوة و سوط، شلّاق را می­خواهد به حیوان بزند راه برود، نعلین را به هرصورتی می­خواهد استفاده کند این­ها را می­گوید و بعضی روایات دیگر هم دارد که شظاظ و این­ها را استثناء کرده است.

علی ای حال بعضی چیزها به حکم تلف هستند آن چیزی که به حکم تلف هستند عدیم المالیة هست، عدیم الإنتساب، عدیم الوجود این­ها در حقیقت به حکم عدم هستند و اختصاص به میخ و این­گونه چیزها ندارد، در حیوانات شتر است دیگر کاری از او نمی­آید رهایش کردند در بیابان، حیوان است ولی چون کاری از او نمی­آید نه فقط چون من نمی­خواهم، اگر هم من نمی­خوام و اعراض کردم به خاطر اینکه از او کاری ساخته نیست، اینکه کاری ساخته هست یا ساخته نیست آن دخالت دارد یعنی عدیم المنفعة هست، تالف است.

روایت اول از باب 13 ابواب لقطة:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ص فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي وَجَدْتُ شَاةً یک گوسفند پیدا کردم فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هِيَ‏ لَكَ‏ أَوْ لِأَخِيكَ‏ أَوْ لِلذِّئْبِ  این گوسفند یا برای تو هست یا برای برادر دینی تو هست یا برای گرگ هست یعنی تالف است تو نخوری گرگ می­خورد و تلف مطرح هست فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي وَجَدْتُ بَعِيراً یک شتر پیدا کردم فَقَالَ مَعَهُ حِذَاؤُهُ وَ سِقَاؤُهُ کفشش با خودش هست و مشک آبش هم برای خودش هست، کفشش یعنی همان خوفش که برای شتر پهن هست و آبش با خودش هست یعنی معده او جاگیر است و جا زیاد دارد و تا چند روز هم آب نخورد هیچ چیزی نمی­شود، این با آن مثال­های شظاظ و این­ها فرق دارد، این به درد خور است و آن­ها به دردخور نیستند، آن ها تالف هستند و این تالف نیست حِذَاؤُهُ خُفُّهُ وَ سِقَاؤُهُ كَرِشُهُ فَلَا تَهِجْه‏[5].

علی ای حال تالف از بحث اعراض جدا هست، بحث ما این است که آیا اعراض دخالت دارد یا خیر، مرحوم سید اعراض را مطرح کرده است می­گوید اگر مالک، مستأجری که قبلا این زمین را اجاره کرده بوده و در آن کِشت کرده است و حالا که کِشت تمام شده است اگر چنانچه این اعراض نکرده است برای خودش هست و اگر اعراض کرده است برای صاحب زمین است، اگر صاحب زمین هم نمی­خواهد و دیگری برده است برای آن شخص دیگر است منتهی می­گوید دیگری باید به اذن صاحب زمین وارد این زمین شود، اینجا مسأله اعراض را ایشان گرفته است، بحث اعراض نیست بلکه بحث تالف است که به حکم عدم است چیزی که به حکم عدم است و تالف است کانّ این حکمی ندارد، علی ای حال عبارت مرحوم سید این بود که برایتان عرض کردم.

خیابان­هایی که جدیداً ایجاد می­شود خانه­های مردم را خراب کردند و خیابان کردند، مغازه­ها را خراب کردند خیابان کردند حکمش شبیه همین جا هست نه مسأله اعراض مطرح هست بلکه مسأله تالف است کسی نمی­تواند این­ها را درستش کند از دست همه رفته است جایز است عبور کنند، بعضی علماء از خیابان­های تازه احداث شده عبور نمی­کردند، همین مسجد امام حسن عسکری قم آن طرف خیابان که مقابل امام زاده ناصرالدین است از آن­جا عبور نمی­کردند، یک قسمتی از مسجد امام در آن خیابان افتاده بود و از آن­جا عبور نمی­کردند و آن وقت اینجا هم در عرف بگوییم که تالف است و تالف هم هست که احتمال اینکه خیابان برگردد و دوباره جزء امام­ زاده شود نیست و این به حکم تالف است و استفاده از آن اشکال ندارد اما مسأله اعراض نیست که ما از باب اعراض بخواهیم بگوییم.

بنابراین اگر تالف شد می­خواهد صاحبان این ملک اعراض کرده باشند یا می­خواهد اعراض نکرده باشند پس اعراض مطرح نیست اصلا تالف است و احتمال اینکه برگردد و برای امام­زاده شود صفر است بنابراین حکمی ندارد، عدیم الإنتساب، عدیم المالیة، عدیم الوجود این گونه گفته می­شود.

یک نکته دیگری اینکه آیا مالیت دخالت دارد یا ملکیت، ملک دیگری را نباید ببریم یا مال دیگری را نبریم؟ یک چیزی مال شما هست که ارزش دارد، مال یعنی در مقابل پول شما پول می­دهند این مال است، یک وقت است که ارزش و مالیت ندارد ملکیت هست یعنی متعلق به این شخص است، ظاهرا ملکیت دخالت دارد نه مالیّت، اگر مال این هست یعنی ملک این هست چه ارزش مالیّت پولی داشته باشد چه نداشته باشد کسی حق ندارد چیزی که متعلق به زید است عمرو بردارد، حق او هست این کافی است.

 



[1] وسائل باب11 لقطة روایت1

[2] وسائل باب11 لقطة روایت2

[3] وسائل باب12 لقطة روایت1

[4] وسائل باب12 لقطة روایت2

[5] وسائل باب13 لقطة روایت1






   دوشنبه 4 آذر 1398




فرم دریافت نظرات

جهت استفتاء با شماره تلفن 02537740913 یک ساعت به ظهر یا مغرب به افق تهران تماس حاصل فرمایید.

istifta atsign ayat-gerami.ir |  info atsign ayat-gerami.ir | ارتباط با ما