باسمه تعالی
مرحوم سید یک
مسأله ای را عنوان کردند که متن عبارت ایشان را بخوانم، مسأله 4: میفرمایند اگر
کسی زمینی را اجاره کرد برای کشت، برای زراعت برای یک مدت معیّن برای اینکه غرر
نباشد، این مدت تمام شد کشت خودش را برداشت کرد حالا بعد از این مدتی که تمام شده
است ریشه آن زراعت قبلی باقی است و دوباره رشد کرد و یک زراعت تازهای بوجود آمد
این برا کیست؟
قبلی زراعت
خودش را برده است از طرفی اینها رشد یافته همان هستند و معمولا هرچیزی به اصل
خودش برمیگردد، درست است او زراعت خودش را برده است ولی این چیز جدیدی هم که پیدا
شده است مربوط به نهالی است که او کِشت کرده است پس این هم باید برای او باشد
هرچیزی تابع اصل و ریشه خودش هست بنابراین حالا اینجا چه بگوییم؟
یک وقت است که
آن مستأجر قبلی اعراض کرده است میگوید درست است که این نهالهای من است که دوباره
رشد کرد ولی من اعراض کردم دیگر این نهالهای خودم را نمیخواهم، مرحوم سید میگوید
اگر اعراض کرده است دیگر برای او نیست اگر اعراض نکرده است مال او هست عبارت ایشان
این است: إذا بقی فی الأرض المستأجرة للزاعة بعد إنقضاء المُدّة بقی اصول الزرع حالا
مانده است فنبتت رشد کرد فإن لم یُعرض المستأجر عنها اگر مستأجر قبلی زمین از این
اجاره کرده است اگر اعراض نکرده است برای او هست برای اینکه نهال او هست که دوباره
رشد کرده و اعراض هم نکرده است بنابراین برای او هست و إن اعرض اگر میگوید دیگر
نمیخواهم، یک وقت صاحب زمین میگوید تو نمیخواهی پس برای من اگر این گونه هست مال
صاحب زمین است، اگر یک فرد دیگری جدای از صاحب زمین و این صاحب نهال یک کسی از
بیرون آمد و گفت من برمیدارم میگویند صاحب نهال که اعراض کرده است مالک هم که
نگرفته است بنابراین برای او میشود فقط چیزی که هست وقتی میخواهد اینها بردارد
و ببرد باید با اذن صاحب زمین باشد برای اینکه در ملک او میخواهد وارد شود این
اصل عبارت مرحوم سید در این مسأله هست.
حالا جهاتی
باید مورد عنایت قرار اول اینکه آیا اعراض مُملّک است یا مُخرج از ملک است؟ این
اعراض کرده است که نهالهای من است و دیگر نمیخواهم بگوییم این اعراض مُخرج از
ملک است، این یک بحثی هست در محل خودش که دو عقیده هست:
یکی عقیده
صاحب سرائر هست و همین طور عقیده مرحوم صاحب جواهر اینها معتقدند که اعراض اثر
دارد و اگر اعراض کرد دیگر برای این نیست، این اواخر هم مرحوم آقای بروجردی، مرحوم
امام، خیلیهای دیگر معتقدند که زراعت اثر دارد مثل آنها ولی بعضی میگویند خیر
اعراض قبول ندارند که اثری داشته باشد.
اعراض کرده
گفته است من این حصول را دیگر نمیخواهم اعراض اختصاص به این ندارد مثلا خودکار
دستش هست وقتی نوشت بعد پرت کرد آن طرف و گفت نمیخواهم یا در مجالس عقد و عروسی
یک چیزهایی در سر عروس و داماد میریزند به اسم شاباش، این پولی که میریزد میگوید
دیگر نمیخواهم اعراض است، آیا این اعراضها اثر فقهی دارد که دیگر از ملک آنها
خارج شده است هرکسی که بردارد یا خصوص افرادی که آنجا هستند؟
بعضیها از
جمله مرحوم آقای خوئی(ره) معتقد هستند که اعراض هیچ تأثیری ندارد شاهدش اینکه اگر
کسی اعراض کرد و گفت نمیخواهم یک قدری هم رفت و برگشت گفت میخواهم، خودکار برای
خودش بود اول کنار انداخت گفت دیگر نمیخواهم و بعد دوباره برداشت و گفت میخواهم
آیا این را حق دارد کسی جلویش را بگیرد عقلائیتش این گونه نیست میگویند حق ندارد.
یک بحثی هست
در محل خودش در اینکه اصلا مُخرجات عن الملک و متلفات چه چیزهایی هستند؟ فرصتی پیش
آید مفصلتر صحبت شود، اینجا آقایان بحث نکردند در این زمینه، علی ای حال اگر کسی
اعراض کرد به صرف اعراض بگوییم از ملکش خارج شده است و کسی دیگر نمیتواند این را
بردارد این ثابت نیست.
آقایانی که میگویند
اعراض مُخرج عن الملک است اول اینکه استدلال کردند به اصل عقلائی کسی که چیزی را
کنار انداخت و گفت دیگر نمیخواهم میگویند اصل عقلائی آن بر این است که این گذشت
کرده و تمام شده است و دوباره بخواهد بردارد مال مباح را چیزی که مالک ندارد برمیدارد
که این باید اثبات شود که آیا این گونه هست و یکی هم بعضی روایات که از بعضی
روایات خواستند بگویند استفاده میشود مخرج عن الملک.
حالا روایات
را ببینید:
در ابواب
للقطة باب 11 روایت اول ،بارها عرض کردیم نوفلی سکونی مرحوم آقای خوئی(ره) در شروع
شرعشان بر عروه سه جور راجع به این روایت نظر دارند و راجع به روایاتی که این دو
نفر در آن قرار دارند، یک جا دارند هردو اینها ثقه هستند، یک جایی دارند هیچ کدام
ثقه نیستند، یک جایی دارند که سکونی ثقه هست و نوفلی خیر ولی چیزی که عملا میدانیم
این است که فقهاء عمل میکنند به روایات نوفلی عن السکونی بنابراین میشود گفت که
از نظر عمل معتبر است، عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ
عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع
قَالَ:
عن أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) إِذَا غَرِقَتِ السَّفِينَةُ
وَ مَا فِيهَا فَأَصَابَهُ النَّاسُ فَمَا قَذَفَ بِهِ الْبَحْرُ عَلَى سَاحِلِهِ فَهُوَ
لِأَهْلِهِ وَ هُمْ أَحَقُّ بِهِ وَ مَا غَاصَ عَلَيْهِ النَّاسُ وَ تَرَكَهُ صَاحِبُهُ
فَهُوَ لَهُمْ.
قال و إذا
غرقت السفینة و ما فیها وقتی یک کشتی غرق میشود و همه اثاثش هم غرق میشود فأصابه
الناس مردم ریختند و این چیزها را برداشتندفما قذف به البحر علی ساحله آن چیزهایی
که موج دریا برساحل انداخداته است فهو لإهله آن برای اهلش هست ضمیر اهله به کجا
برمیگردد؟ اهل ساحل یا اهل مال هردو محتمل است به هرحال مطلب این است که این چیزی
که موج بیرون انداخت برای آنهایی است که آنجا هستند و بر میدارند چون دنبالهاش
روشن کرده است و میفرماید و هم احقّ به اینهایی که کنار ساحل هستند احقّ هستند
از مال دیگران، احقّ به یعنی ملکشان است یا حق اختصاص؟ دنباله حدیث دارد و ما غاص
علیه الناس اما آنچه را که مردم هجوم آوردند و بردند و ترکه صاحبه صاحبش هم رها
کرده و رفته فهو لهم.
این جمله اخیر
قضیه روشن است آنچه که مردم غوص کردند و درآوردند و غواصی کردند اما ترکه صاحبه
صاحب این اموال هم رها کرده و رفته است و کاری ندارد فهو لهم این برای افرادی است
که غواصی کردند و درآوردند.
فرق این دو
جمله باهم چیست؟ جمله اول گفت موج وقتی بیرون انداخت برای آنهایی است که آنجا
هستند اهل ساحل یا اهل آن اموال به هرحال موج بیرون انداخته است بعید نیست این
جمله با جمله دوم که جمع کنیم میخواهد بگوید اگر موج بیرون انداخت برای خود صاحب
کالاها هست و بیایند اموالشان را ببرند، موج بیرون انداخت آنها میتوانند ببرند
برای خودشان است، جمله بعدی میگوید اگر مردم غواصی کردند و رفتند از دریا بیرون
آوردند کانّ مثل یک مال مباحی است که تازه یک نفر زحمت کشیده و برای خودش درآورده
است کانّ میخواهیم بگوییم جمله اولی برای کسانی است که زحمت نکشیدهاند دریا با
موج خودش بیرون انداخته، جمله دومی برای کسانی است که زحمت کشیدهاند و رفتهاند
خودشان از دریا این را استخراج کردهاند بعید نیست این گونه باشد، این کجایش برای
اعراض است؟
جمله اولی که
بنابراین گفتیم که برای صاحبان خود کالا هست و آن هیچ، جمله دوم غواصی کردند و
خودشان درآوردند آیا این مربوط به اعراض است؟ یا اینکه غواصی را میخواهد بگوید؟
آنها اعراض
کردند و رفتهاند حالا اینها چه غواصی کنند چه نکنند باید برای اینها شود، ما او
که نیست چون او رفته است، اعراض از کلمه ترک صاحبه هست اعراض کردند و رفتند، اگر
اعراض کردند غواصی دیگر چه دخالتی دارد؟
به نظر میرسد
که نکته دیگری را میخواهد بگوید و آن اینکه این مُتلف است و به حکم تلف است نه
اینکه آنها به اصطلاح درآوردند و بردند اعراض شود، مسأله اعراض مطرح نیست، مسأله
تالف است، یک مالی تالف است یا به حکم تلف است این غیر قضیه اعراض است، اعراض میگوید
من دیگر مال خودم را نمیخواهم این اعراض است آن وقت تالف میگوید یک مالی داشتیم
تلف شده است وقتی تلف شد یا به حکم تلف شد آنجا هرکسی بردارد.
در بعضی
روایات در مورد گوسفندی که در بیابان مانده است و گم شده است این دارد هرکسی این
را برد و رسیدگی به آن کرد برای او هست، دیگر مسأله اعراض مطرح نیست کسی از
گوسفندش که اعراض نمیکند این میخواهد بگوید تالف است یعنی دیگر تلف شده حساب شده
است و معدوم حساب میشود یعنی کانّ صاحبش هم دیگر این را پیدا نمیکند نه اینکه
مسأله اعراض است و گم شده است به حکم عدم است پس این با مسأله اعراض فرق دارد.
بنابراین یک
مسأله اعراض است و یک مسأله تلف است، تلف گاهی تلف الوجود است وجوداً تلف شده است
گاهی از نظر مالیّت تلف شده است و دیگر ارزش ندارد، گاهی از اوقات انتساباً تلف
شده است یعنی این را نمیتوانیم انتساب بدهیم به این زید که صاحبش قبلا بود دیگر
نمیشود به او انتساب داد دیگر از دست او رفته است، ممکن است بگوییم مال این را میگوید،
کسی که این اموال از دستش رفت و به حکم تلف حساب میشود نه بحث اعراض است بحث عدم
است، گاهی عدم مالیت عدیم المالیة، گاهی عدیم الوجود کانّ وجودش نیست معدوم است،
گاهی عدیم الإنتساب الی المالک انتساب به این مالک دیگر ندارد، گوسفند گم شد، آن
شعر شاعر دارد که میگوید زین اسب را برداشتم و اسب را رها کردم دیگر دلم از سلما
بریده شد و کارهای باطل نفسم دیگر باطل شد، زین و سایر چیزهایی که روی این اسب هست
همه را رها کردیم این گاهی از اوقات منظور همان تلف است یعنی دیگر این به دست من
نیست و من دیگر کاری به آن ندارم و به دست من نمیرسد، گاهی از اوقات فقط قضیه این
است که من کاری ندارم و نمیخواهم اعراض میشود.
یک روایت دیگر هم هست این را ببینید
روایت 2 این باب:
سئل اباعبدالله(ع) عَنْ
سَفِينَةٍ انْكَسَرَتْ فِي الْبَحْرِ یک کشتی در دریا شکست فَأُخْرِجَ بَعْضُهَا
بِالْغَوْصِ بعضی از این اموال را با غواصی درآوردند وَ أَخْرَجَ الْبَحْرُ
بَعْضَ مَا غَرِقَ فِيهَا موج دریا هم بعضی اموال غرق شده را بیرون انداخت فَقَالَ
أَمَّا مَا أَخْرَجَهُ الْبَحْرُ آنچه که موج دریا بیرون انداخته فَهُوَ
لِأَهْلِهِ مال اهل این اموال است ظاهرش این است اللَّهُ أَخْرَجَهُ خدا بیرون
آورده یعنی برای صاحبان مال وَ أَمَّا مَا أُخْرِجَ بِالْغَوْصِ آن چیزی که با
غواصی دیگران درآوردهاند فَهُوَ لَهُمْ برای این غواص ها هست وَ هُمْ أَحَقُّ
بِهِ این ها
شایستهتر هستند.
بنابراین بحث
اعراض اینجا اصلا مطرح نیست، اصلا کلمه اعراض در اینجا نمیآید، مسأله تلف است مثل
اینکه یک چیزی از بین رفته است من دوباره ایجادش میکنم این اُخرج بالغوص است، یک
وقت است که از بین نرفته است خود دریا موجش گرفت و خودش هم پس داد آن جمله اول ما
أخرجه البحر یعنی دریا گرفت خودش هم پس داد این نه تالف است و نه اعراض است، ما
اُخرج بالغوث اینها رفتند و درآوردهاند یعنی کانّ معدوم بوده و دوباره موجودش
کردند، تالف بود ایجادش کردند، این تلف را بیشتر میرساند تا اعراض را، بنابراین
دلیل روشنی بر اعراض نداریم.
در بعضی
روایات بعضی چیزها را استثناء کرده است میگوید اینها را هرکسی برداشت برای خودش
هست، آیا این روایات هم بحث اعراض است یا میخواهد بگوید اینها چیزی نیست و به
حکم تلف است باب 12 از ابواب لقطة در چاپ ما جلد 20:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ
عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِلُقَطَةِ
الْعَصَا وَ الشِّظَاظِ وَ الْوَتِدِ وَ الْحَبْلِ وَ الْعِقَالِ وَ أَشْبَاهِهِ
قال لا بأس
بلقطة العصا والشظاظ ظاهرا اگر دیده باشید روی اسب یا الاغی بخواند دو کیسه را
ببندند یک کیسه از این طرف و یک کیسه از آن طرف و بعد یک چوبکهایی این دو را به
هم گره میزند و این دو کیسه را به هم وصل میکنند که از روی حیوان نیفتد عربی به
آن شظاظ میگویند والوتد میخ والحبل یعنی نخ والعقال و اشباهه بعد حضرت میفرماید
اینها در راه مانعی ندارد بعد میگوید لیس لهذا طالبٌ چون کسی نمیخواهد آیا این
منظور اعراض است که دور افتاده است یا منظور اینکه تلف است وقتی به حکم تالف است
دیگر کسی مطالبه نمیکند این کدامش هست؟ آیا از باب اعراض است و اعراض مهم است در
مسأله فقهی یا از باب تلف است و تالف است و معدوم است، چیزی که معدوم است یک کسی
دوباره رفت ایجادش کرد برای او میشود، با غواصی درآوردند برای او میشود، در
بیابان کسی پیدا کرد برای او میشود چون در همه این موارد تالف است به حکم عدیم
است یعنی عدیم المالیه یعنی وابستگی آن به این شخص بریده شده است، آیا این عدیم
المالیة را میخواهد بگوید یا عدیم الانتساب و خلاصه اعراض را میخواهد بگوید یا
اینکه تالف را میگوید، روشن نیست که قضیه اعراض باشد.
روایت 2:
عَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ
عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ النَّعْلَيْنِ وَ الْإِدَاوَةِ وَ السَّوْطِ
يَجِدُهَا الرَّجُلُ فِي الطَّرِيقِ أَ يَنْتَفِعُ بِهَا قَالَ لَا يَمَسُّهُ.
عن النعلین و الإداوة نعلین یعنی کفشی که در
کوچه افتاده است و الإداوة و السوط شلّاق پیداست چیزی که برای اینگونه کارها به
کار میرود یجدها الرجل فی الطریق در راه پیدا میکند ینتفع بها استفاده کند؟ قال
لا یمسّه دستش نزند معلوم میشود که آن سوط و اداوة و نعلین فرق دارند با شظاظ و
عصا و میخ و اینها که در روایت اولی بود، روایت اولی آنها به درد نمیخورد،
روایت دومی اینها به درد خور هستند نعلین، اداوة و سوط، شلّاق را میخواهد به
حیوان بزند راه برود، نعلین را به هرصورتی میخواهد استفاده کند اینها را میگوید
و بعضی روایات دیگر هم دارد که شظاظ و اینها را استثناء کرده است.
علی ای حال بعضی
چیزها به حکم تلف هستند آن چیزی که به حکم تلف هستند عدیم المالیة هست، عدیم
الإنتساب، عدیم الوجود اینها در حقیقت به حکم عدم هستند و اختصاص به میخ و اینگونه
چیزها ندارد، در حیوانات شتر است دیگر کاری از او نمیآید رهایش کردند در بیابان،
حیوان است ولی چون کاری از او نمیآید نه فقط چون من نمیخواهم، اگر هم من نمیخوام
و اعراض کردم به خاطر اینکه از او کاری ساخته نیست، اینکه کاری ساخته هست یا ساخته
نیست آن دخالت دارد یعنی عدیم المنفعة هست، تالف است.
روایت اول از
باب 13 ابواب لقطة:
جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ ص
فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي وَجَدْتُ شَاةً یک گوسفند پیدا کردم فَقَالَ
رَسُولُ اللَّهِ ص هِيَ لَكَ أَوْ لِأَخِيكَ أَوْ لِلذِّئْبِ این گوسفند یا برای تو هست یا برای برادر دینی
تو هست یا برای گرگ هست یعنی تالف است تو نخوری گرگ میخورد و تلف مطرح هست فَقَالَ
يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي وَجَدْتُ بَعِيراً یک شتر پیدا کردم فَقَالَ مَعَهُ
حِذَاؤُهُ وَ سِقَاؤُهُ کفشش با خودش هست و مشک آبش هم برای خودش هست، کفشش یعنی
همان خوفش که برای شتر پهن هست و آبش با خودش هست یعنی معده او جاگیر است و جا
زیاد دارد و تا چند روز هم آب نخورد هیچ چیزی نمیشود، این با آن مثالهای شظاظ و
اینها فرق دارد، این به درد خور است و آنها به دردخور نیستند، آن ها تالف هستند
و این تالف نیست حِذَاؤُهُ خُفُّهُ وَ سِقَاؤُهُ كَرِشُهُ فَلَا تَهِجْه.
علی ای حال تالف از بحث اعراض جدا
هست، بحث ما این است که آیا اعراض دخالت دارد یا خیر، مرحوم سید اعراض را مطرح
کرده است میگوید اگر مالک، مستأجری که قبلا این زمین را اجاره کرده بوده و در آن
کِشت کرده است و حالا که کِشت تمام شده است اگر چنانچه این اعراض نکرده است برای
خودش هست و اگر اعراض کرده است برای صاحب زمین است، اگر صاحب زمین هم نمیخواهد و
دیگری برده است برای آن شخص دیگر است منتهی میگوید دیگری باید به اذن صاحب زمین
وارد این زمین شود، اینجا مسأله اعراض را ایشان گرفته است، بحث اعراض نیست بلکه
بحث تالف است که به حکم عدم است چیزی که به حکم عدم است و تالف است کانّ این حکمی
ندارد، علی ای حال عبارت مرحوم سید این بود که برایتان عرض کردم.
خیابانهایی که جدیداً ایجاد میشود
خانههای مردم را خراب کردند و خیابان کردند، مغازهها را خراب کردند خیابان کردند
حکمش شبیه همین جا هست نه مسأله اعراض مطرح هست بلکه مسأله تالف است کسی نمیتواند
اینها را درستش کند از دست همه رفته است جایز است عبور کنند، بعضی علماء از
خیابانهای تازه احداث شده عبور نمیکردند، همین مسجد امام حسن عسکری قم آن طرف
خیابان که مقابل امام زاده ناصرالدین است از آنجا عبور نمیکردند، یک قسمتی از
مسجد امام در آن خیابان افتاده بود و از آنجا عبور نمیکردند و آن وقت اینجا هم
در عرف بگوییم که تالف است و تالف هم هست که احتمال اینکه خیابان برگردد و دوباره
جزء امام زاده شود نیست و این به حکم تالف است و استفاده از آن اشکال ندارد اما
مسأله اعراض نیست که ما از باب اعراض بخواهیم بگوییم.
بنابراین اگر تالف شد میخواهد
صاحبان این ملک اعراض کرده باشند یا میخواهد اعراض نکرده باشند پس اعراض مطرح
نیست اصلا تالف است و احتمال اینکه برگردد و برای امامزاده شود صفر است بنابراین
حکمی ندارد، عدیم الإنتساب، عدیم المالیة، عدیم الوجود این گونه گفته میشود.
یک نکته دیگری اینکه آیا مالیت
دخالت دارد یا ملکیت، ملک دیگری را نباید ببریم یا مال دیگری را نبریم؟ یک چیزی
مال شما هست که ارزش دارد، مال یعنی در مقابل پول شما پول میدهند این مال است، یک
وقت است که ارزش و مالیت ندارد ملکیت هست یعنی متعلق به این شخص است، ظاهرا ملکیت
دخالت دارد نه مالیّت، اگر مال این هست یعنی ملک این هست چه ارزش مالیّت پولی
داشته باشد چه نداشته باشد کسی حق ندارد چیزی که متعلق به زید است عمرو بردارد، حق
او هست این کافی است.