باسمه تعالی
عاریه در عین اینکه برای استفاده دیگران که همه امکانات
ندارند درست شده است در عین حال خاصیت ودیعه و امانت را هم دارد، در دست متسعیر
امانت است به همین جهت باید مراعات حفظ متعلّق عاریه حتما بشود، اگر معیر یک مکانی
را برای حفاظت معیّن کرده است باید از همان مکان استفاده شود حتی اگر مستعیر محل
دیگری را برای حفاظت معیّن کرده است ولی معیر چون مورد دیگری را می گوید حق با
معیر است و ملک او هست.
بنابراین اگر از آن محلی که معیر گفته است تجاوز کند یک نوع
عصیان است و روی این حساب قاعدتاً هم ضامن است، اگر تلفی پیشآمد کرد ضامن می شود.
اگر معیر اجازه داد که روی دیوار خانه او یک چیزی بگذارند
تعبیر ایشان لو اعار للبناء اگر عاریه داده است این ساختمان خودش را که از آن
استفاده کنند این عرفاً عاریه گفته میشود؟ اگر گفتیم عاریه دادن مالی به دیگری
هست برای استفاده این مال لازم نیست که منقول باشد غیر منقول هم ممکن است بنابراین
پس دیوار خانهاش را اجازه بدهند که روی آن چیزی بگذارند و از این دیوار استفاده
کنند میتوانیم بگوییم عاریه هست، تحویل دادن مال خودش به دیگری برای استفاده، اگر
این گونه گفتیم مثل مسأله قبل معیر معیّن کرد جهت خاصی را باید رعایت شود اگر
تخلّف شود میتواند معیر از مستعیر بخواهد که بنائش را به هم بزند و آن طور که این
میگوید انجام دهد و اگر تخلّف کرد ضامن است.
گفته شده بهتر این است که در این مورد تراضی شود و تصالح
شود برای اینکه عقاید ممکن است مختلف باشد رعایت این جهت شود.
حالا یک مسألهای هست در ساختمانها قدیم یک جایی را میگفتند
دالان هنوز هم در قم بعضی جاها هست، از کوچهای که به چند منزل منتهی میشود روی
این کوچه یک چیزی میگذاشتند که سقفی است برای این کوچه و مختص اهل خود این کوچه
هست به آن دالان میگفتند، دو طرف این دالان روی دو ساختمان همسایه است حالا آن
شخصی که تازه آمده ساختمان کند از این معیر که آن طرف ساختمان را که روی ملک این
باید بگذارد اجازه میگیرد و در اجازهاش معیر مقیّد کرده است که از این نوع
استفاده کنید این باید حتما رعایت شود، تخلّف کرد اگر تلفی و مشکلی پیش آمد کرد
این ضامن است.
مکرّر ضمان را مطرح میکنیم چون عاریه فرق میکند در بعضی
موارد ضامن است و در بعضی ضامن نیست، چیزی که میشود و از همه جلب نظر میکند جملهای
است که از پیغمبر اکرم(ص) نقل است که فرمود عاریة مضمونة در کتاب العاریه روایات
متعددی که داشتیم پیغمبر از صفوان بن امیه در یک جنگی تقاضای هفتاد یا طبق روایتی
هشتاد زره کرد او گفت که یا محمد طبق بعضی روایات یا ابالقاسم آیا به زور میگیرید
یعنی باید این کار را کنم؟ فرمودند نه، عاریةٌ مضمونة این عاریةٌ مضمونة یعنی چه؟
یعنی عاریه اصلا با ضمان است یا اینکه عاریه دو قسم داریم مضمون و غیر مضمون این
مضمونش هست؟ دعائم الاسلام دارد که اگر داشت بل العاریة مضمونةً به صورت معرفه
العاریه شاید این افاده میکرد که عاریه همه جا با ضمان هست ولی اینکه گفته است
عاریةٌ مضمونة یعنی عاریه دو قسم است مضمون و غیر مضمون.
از عبارتی که با صفوان بن امیه گفت و شنید شده استفاده میشود
که ضمان همه جا نیست اگر او این را ضامن کند ضامن میشود، به هرحال از روایات هم
استفاده میشود که در عاریه همه جا ضمان نیست، اگر تضمین کنند ضامن است، اگر تعدّی
و تفریط کنند ضامن است، اگر عاریه در طلا و نقره باشد این هم ضامن است، روایات
متعدد در این جهت وارد شده است.
در همین ابواب عاریه در باب 3 روایت 1: لا تُضمن العاریة الّا
أن یکون قد اشترط فیها ضمان عاریه ضمانت ندارد مگر شرط ضمان شده باشد الّا
الدنانیر پول نقد فإنّها مضمونةٌ و إن لم یُشترط فیها ضماناً عاریه
دینار همراه با ضمان است و لو شرط ضمان هم نشود.
در صحیحه زراره 2/3 عاریه قلت لأبی عبدالله(ع) العاریة
مضمونه آیا عاریه مورد ضمان است قال جمیع ما استعرته فتَوی فلا یَلزمُک تواهُ الّا
الذهب و الفضّة هر موقع که چیزی عاریه گرفتی و هلاک شد آن هلاکتش به عهده شما که
گرفتید نیست مگر طلا و نقره فإنّهما یلزمان یعنی شما ضامن هستید الّا أن تشترطَ
علیه أنّه متی توی لم یلزمک تواه مگر شرط عدم ضمان شود و کذلک جمیع ما استعرت
فاشترط علیک طلا و نقره
ضمان دارد و همین طور چیزی که شرط ضمان کنی پس کانّ چهار مورد عاریه همراه ضمان
است، طلا و نقره، شرط ضمان، تعدّی و تفریط و اشتراط.
حالا اساسا چرا طلا و نقره موجب ضمان هست؟ به نظر میرسد به
خاطر حسّاسیتش در زندگی خواستند تأکید کنند در حفاظت که طلا و نقره موجب ضمان است،
سیره بر این هست غیر از اینکه از روایات استفاده میشود سیره هم بر این معنا هست ارتکاز
مردمی هم بر این است و از نظر فتوا هم همه این را قبول دارند.
در عاریه اگر تلف شود بدون تعدّی و تفریط ضمانت نیست، تلف
شده ولی تعدّی و تفریط به این نبوده، مأمون است و امین است، در روایات متعددی این
معنا آمده است از جمله باب 1 روایت 11:
أَنَ
عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ مَنِ اسْتَعَارَ عَبْداً مَمْلُوكاً لِقَوْمٍ
فَعِيبَ فَهُوَ ضَامِنٌ وَ قَالَ مَنِ اسْتَعَارَ حُرّاً صَغِيراً فَعِيبَ فَهُوَ
ضَامِن اگر کسی یک
بردهای را عاریه بگیرد برده را عاریه میگیرد یعنی از این استفاده میکند، به جای
اینکه بروند کارگری از بیرون بیاورند این از هر کارگری آمادهتر، اگر یک انسانی که
برده هست و مملوک یک گروهی است از آنها عاریه بگیرد مثل اینکه امروز مهمان داریم
من باب مثال کارگر نداریم کارگر آنها را برای خودش عاریه بگیرد بعد این عبد عیبی
پیدا کند در این جریان کارگری این شخص مستعیر ضامن است.
همین طور اگر
برده نیست و حُر است اما صغیر است یک بچهای را برای خدمت به عاریه بدهند این هم
اگر عیب دار شود او ضامن است، مرحوم شیخ طوسی ذیل این روایت دارند منظور اگر بدون
اذن مالک بیاید کارکند برای اینها یعنی عبد بدون اذن مولی، حُرّ صغیر بدون اذن
ولیّ، اگر بدون اذن بیاید این ضامن است بعد گفته است یُمکن بگویید مورد تفریط است
و الّا اگر تفریط نباشد یک انسانی است.
تعجب است که
چطور شیخ این گونه فرموده است در عبد حالا بگوییم اراده مستقلی دارد، حُرّ صغیر که
ارادهاش مستقل نیست.
در روایت 1
باب 2 به همان قضیه صفوان بن امیّه هست ولی عبارت کلی آن این است جرت السنّة فی
العاریة اذا شُرط فیها أن تکون معدّی به طور مطلق
است، علی ای حال روایت صریح در این معنا است که این ضامن است.
باب 3 روایت 2 که خواندیم که میگفت کلا موجب ضمانت است مگر
اینکه شرط شود که ضمان آور نیست، اگر شرط شود که ضمان آور نیست ضمان ندارد و الّا
مطلقاً ضامن است، به هرحال به نظر میرسد که طلا و نقره خودش یک خصوصیتی دارد،
حالا هر جهتی که هست تأکید بر حفاظتش میشود منتهی یک صحبتی که هست طلا و نقره یک
حفاظت عین و یک حفاظت مالیّت، آیا در ذهب و فضّة حفاظت عین باشد شود یا حفاظت
مالیّت؟ مثلا اگر فرض کنیم در یک کشور عین حفظ شده است ولی به خاطر تبرّع و شرایط
خاص اقتصادی مالیّت حفظ نشده است اینجا چطور است؟
اگر صرافی دیگری میبرد به قیمت خوب میخریدند این صرافی
آورده است یا اگر چنانچه همین امروز این را معامله میکرد هیچ ضرر نمیکردند تسامح
کرد و گذاشت فردا رفت معامله کرد با این طلا و نقره که مالیّتش از بین رفت یا خیلی
ضرر دید، روایت متعدد است که طلا و نقره موجب ضمان است حفظ مالیّت را دارد یا حفظ
مال و عین مال را دارد؟
از عبارتهایی که استفاده میشود بیشتر به نظر میرسد مسأله
عین است، مالیّت به ذهن نبوده است، اگر مالیّت بوده باید از بقیه عبارتهای دیگر
جدا شود و یک صراحتی در این باشد، به هرحال اینها همه موجب ضمان شد، طلا و نقره،
تعدّی و تفریط، شرط ضمان.
اگر غاصبی یک مالی را از کسی برداشته است غصباً بعد کسی
رفته است از غاصب همان مال را به عاریه گرفته است، عاریه مال مغصوب، اگر مستعیر
نمیدانست که این مال غصبی است قرار ضمانت بر غاصب است و اگر هم این مال تلف شد به
عهده غاصب است، اگر مستعیر میدانسته که این غصبی است مالک اگر خواست به اینها
رجوع کند هم میتواند غاصب را بازخواست کند و هم مستعیر را، از هردو اینها میتواند
استفاده کند.
در بعضی روایات قضیه شرط به صراحت آمده است از جمله روایت
3/3 لیس علی صاحب العاریة ضمانٌ الّا أن یَشترط صاحبها صاحب عاریه ضامن نیست یعنی
مستعیر الّا أن یشترط صاحبها یعنی معیر، اگر شرط شد ضامن است الّا دراهم که فقط
نقره را گفته است و إنها مضمونه اشترط صابها أو لم یشترط.
در مسأله دیگری این مطلب هست که اگر گفت اعقتک بشرط أن
تُعیرُنی آن کتاب خاص یا جنس معیّن را به تو این چیزی را که میخواهی عاریه میدهم
به شرط اینکه تو هم آن کتابت را به من عاریه بدهی، عاریه مشروطه این چطور است؟
شایع هست در کتب که عاریه لا تتعرّض بشیء چیز دیگری را به
این بند نمیکنند بنابراین نمیشود عاریه را مشروط به عاریه دیگری کرد لذا از باب
احتیاط گفتند به عنوان صلح انجام شود نه به عنوان خود عاریه، اگر به حسب زیاد کار
کشیدن از این چیزی را عاریه بگیرد بعد عیبی پیدا کرد از نظر استعمال زیاد این هم
یک نوع تعدّی و تفریط است، ظاهرا عاریه چیز خاص دیگری ندارد.
خلاصه همین هست که در تعدّی و تفریط، در شرط ضمان، در طلا و
نقره ضمان است در اینها ضمان است.