باسمه تعالی
آیا قرار ودیعه یک عقد جایز است یا عقد لازم و اگر جایز است
می شود لازم شود یا خیر؟ تقریباً اجماعی است که ودیعه عقد جایز است و سیره هم بر
این هست، سیره عملی، کسی چیزی را امانت می گذارد هم مودع می تواند این قرار را به
هم بزند و فسخ کند و هم مستودع می تواند قرار را به هم بزند و فسخ کند پس عقد جایز
است و اجماع فتوایی هم بر این است علاوه بر سیره عملی متشرعه، غیر از این یک نکته
دیگری و آن اینکه عقود از یک نظر به دو قسمت تقسیم می شوند بعضی عقود محتوا و
ماهیتشان فقط اذن است و لو به صورت قرارداد است و عقد است ولی ماهیتش اذن و اجازه
است، در بیع دو مال است که رد میشود و ترادّ مالی است عِوض و معوّض چیزی میدهد و
چیزی میگیرد اما در ودیعه داد و ستد نیست، چیزی بدهد و چیزی بگیرد نیست کانّ
محتوایش این است که اجازه داری این پیش تو امانت یا من اجازه میدهم که امانت باشد
و او هم این اجازه را قبول میکند پس بعضی عقود محتوا و ماهیتشان فقط اذن و اجازه
هست.
بعضی عقود تراد است، عِوَض و مُعَوّض است و مانند اینها،
عقود اذنی یکی همین ودیعه که محتوای آن اذن و اجازه هست، محتوای عقود اذنی یا
بگویید لازمه لا ینفکّش ترخیص است یعنی مرخّصی که این را برهم بزنی یا ادامه دهی،
اصلش، محتوایش، ماهیتش اجازه و اذن است و لازمه لاینفکّش هم این است که تو مرخص
هستی و آن کسی هم که میگیرد میگوید بنا بر این باشد که من بتوانم برهم بزنم،
قاعدهاش این است.
حالا آیا میشود با یک قراری اینکه جایز هست را لازم کرد؟
یعنی عقد ودیعه میدانیم که جایز است با این خصوصیاتی که عرض شد ولی با یک شرطی
المؤمنون عند شروطهم این را لازمش کنیم که بگوییم به تو ودیعه دادم و حقّ فسخ هم
نداری، طرفین یک چنین قراری بگذارند که بگویند این عقدش عقد لازم است آیا میشود
این حرف را زد؟
این تابع این است که لازمه لا ینفکّ این را ترخیص بدانیم و
به عبارت دیگر بگوییم لازمه ذات این، ماهیت این ترخیص است یا بگوییم نه لازمه ذات
نیست این فرق است بین اطلاق و اصل ماهیّت، در ذاتش بگوییم ترخیص نیست مثلا، اگر
بگوییم در ذاتش ترخیص است نمیشود با عقدی، با قراردادی بیاییم این را لازمش کنیم
چون ذات این و ماهیت این ترخیص است.
اما اگر گفتیم در ذات و ماهیت این ترخیص نیست اطلاق عقد و
بدون تقیّدش، دون شرطش ترخیص است و حالا اینجا شرط که شده است المؤمنون عند شروطهم
این را اثبات لزوم کند این تابع آن بحث است، اگر این گونه گفتیم که لازمه ذات نیست
پس ودیعهای که به هم میسپارند یا ادارات و مانند اینها میتوانند با شرط لازمش
کنند، به تو امانت میدهم و شرط این باشد که به احدی ندهی که به جای خود و این
ودیعه را فسخ نکنی و این ودیعه پیش تو باشد، این تابع همین است که در مقتضاء ذات
ترخیص یا مقتضاء اطلاق است، اگر مقتضاء ذات است لازم نمیشود، اگر مقتضاء اطلاق و
عدم ذکر شرط و مانند این است ممکن است لازمش کنیم.
آیا میتوانیم بگوییم که و لو مقتضاء ذات این نیست که حالا
مقتضاء ذات هم باشد در این جهت فرقی نمیکند که بگوییم اوفوا بالعقود بیاید لازمش
کند، ذاتش لزوم ندارد ولی اوفوا بالعقود بیاید این را لازم کند، این در صورتی است
که صدق قرار و عقد به این بشود آن وقت این با این عقد و قرار این را بگوییم افوا
بالعقود ولی این هم تخصیص خورده است اوفوا بالعقود همه عقود که لازم نیست.
مسأله دیگری که در این رابطه مطرح است اگر مستودع کسی که
امانت را گرفته به اقتضاء اینکه عقد جایز است نه لازم آمد فسخ کرد ودیعه از بین میرود،
امانت مالکیه که طبق قرار پیش این امانت شده است این دیگر از بین میرود و امانت
مالکانه نیست اما امانت شرعیه برقرار میشود بر اینکه هر مالی که مال دیگری است و پیش
آدم است یا غصب است یا امانت مالکیت یا امانت شرعیه، اینجا وقتی امانت مالکیه نشد
به مقتضاء فسخ غصب هم که نیست پس مالکیت شرعیه هست.
آن وقت اگر
چنانچه این مالکیت شرعیه شد مالکیت شرعیه مادامی است به این معنا که همیشه نمیتواند
دست این باشد و باید رد کند به مالکش مثل یک لغتهای هست که انسان پیدا کرده،
امانت مالکیه که نیست، غصب هم که نیست، مالکیت شرعیه و به مقتضاء مالکیت شرعیه
باید به صاحبش رد کند «إِنَ اللَّهَ
يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها» این هم از
این نظر مشکلی ندارد.
حالا وقتی هم کسی که مال را باید رد کند به مالک رد نکند و
اعلام کند بگوید من فسح کردم بیا مالت را ببر، آیا رد لازم است یا اعلام به فسخ
کافی است؟ از بعضی عبارات گفتهاند «ردّ أو الإعلام» چه بگوییم آیا رد را در عرض
اعلام بدانیم یا إن لم یتمکّن من الرّد آن وقت اعلام؟ اگر ما لم یمتکّن من الرّد
اعلام کند اینجا معنایش این است که حتّی المقدور باید ردّ کند، آن وقت اگر مخارجی
دارد این مال را میخواهد از خانه خودشان حمل کند و خانه مودع ببرد این مخارجی
دارد و این مخارج را باید تحمل کند یا خیر اگر گفتیم رد لازم است؟ آیا مخارج به
عهده این است یا به عهده مودع است و فقط بر این اعلام هست.
بعید نیست ما علی المحسنین من سبیل آیا این دلالت ندارد بر
اینکه این لازم نیست خرج کند؟ چون اگر به این بگوییم لازم است تو خرج کنی و این
مال را برسانی به خانه مودع این معنایش این است که بر محسنین یک سبیلی است کسی که
قصدش احسان بوده و پولی که نمیگیرد و امانت است آن وقت باید یک خرجی هم بدهد،
بعید نیست از این ما علی المحسنین من سبیل استفاده شود آنجاهایی که خرجی داری این
خرج به عهده مستودع نیست.
حالا میشود از همین ما علی المحسنین من سبیل اصل مطلب را
استفاده کنیم و آن اینکه ردّ در عرض اعلام هست یا اصلا واجب نیست رد و همین اعلام
کافی است میگوییم من این امانت را از شما قبول کردم پولی هم که در مقابل از شما
نگرفتم، ما علی المحسنین من سبیل مقتضائش این است که هیچ تسلّطی شما بر من نداری،
یکی از تسلّطها همین است که بخواهی از من تقاضا کنی که من این جنس و این مال را
در خانه شما بیاورم این سبیل است و ما علی المحسنین من سبیل، بعید نیست بگوییم نه
تنها اعلام در عرض رد نیست بلکه اصلا رد وجوب ندارد، آن چیزی که برایش واجب است
اعلام است، فلان روز وقت امانتمان تمام میشود یا قبل از آن وقت من فسخ کردم بیا
مالت را ببر، بعید نیست این گونه بگوییم به مقتضاء ما علی المحسنین من سبیل.
در مودع و مستودع چیزهایی که در بعضی عقود دیگر معتبر است
اینجا هم معتبر است، بلوغ، عقل، اگر چنانچه بچه غیر بالغ یا شخص مجنون بیاید یک
مال را به عنوان امانت بگذارد این امانت رسمیت پیدا نمیکند یا اگر این مال در
اختیار نابالغ و مجنون قرار بگیرد دیگری نمیتواند درست روی این مال بگذارد و
تصرّف کند و اگر از اینها بگیرد ضامن است، یک مالی در اختیار مجنون یا نابالغ
قرار گرفته است و این میرود از دست اینها بگیرد و لو به عنوان ایصال الّا اینکه
بداند اگر دست اینها بماند تلف میشود آن وقت از باب احسان و از باب امور حسبیه اینجا
بگوییم لازم است بگیرد و به صاحبش برساند اگر خوف تَلَف باشد.
امور حسبیه را بد نیست اینجا مختصر توضیحی داده شود، در
اجازات نوشته میشود که امور حسبی و اجازات امور حسبیه، حسبیه که از همان حساب
مشتق است به معنای اموری است که یحتسبه الله خدا اینها را به عنوان تقرّب میپذیرد
و حساب میکند منظور کارهایی است که خدا دوست دارد که این کار بشود و تأکید بر
این دارد که این کار بشود این امور حسبیه میشود یعنی یحتسبه الله خدا این را حساب
میکند، تقرّب این را قبول میکند، احتساب هست، در حقیقت کلّ امرٍ خیریِّ یُتقرّب
به الی الله و یحتسبه الله.
مطلق کارها این گونه هست، حالا در وجوه شرعی نوشته میشود
تصرّف در امور حسبیه، بدون این اجازات، بدون اینها کلا هرکاری که در مسیر خدمت به
مؤمنین، به جامعه اسلامی، در یک روایت در ابواب فعل معروف باب 29 روایت اول «الله
تبارک و تعالی فی عون العبد مادام العبد فی عون الأخیه» خداوند
در حال و برنامه کمک به عبد خود هست مادامی که این عبد در مسیر کمک به برادر دینی
خود باشد، در ابواب فعل معروف به خصوص باب 29 پُر است سراسر از روایاتی که تأکید
میکند بر همین احسان، عون برادر دینی و لو یک سنگی را از جلوی پای او بردارد، یک
جایی که ممکن است آبروی او برود برود گزارش دهد گفت در فلان مدرسه کسی از علماء در
جمعی نشسته بود که مطابق شأنش نبود که در آن جمع بنشیند مرحوم امام از آنجا عبور
کرده بود برگشت آن آقایی که باهم رفیق بودند صدا زد و از آن جمع بیرون آورد چون
احساس کرد که برایش سبک است که در این جمع بنشیند، اینها همه مصداق حسبیه هست،
مصداق احسان است ما علی المحسنین من سبیل که تأکید میکند که عمل به احسان خوب است
یکی هم این گونه مسائل هست.
به هرحال اگر مال غیر در اختیار نابالغ یا مجنون قرار بگیرد
اگر خوف تلف باشد میشود گفت لازم است که از آنها بگیرد تا به صاحبش برساند، بعضیها
استنکار دارند که این اموال را بگیرند و به صاحبش برسانند، این میشود گفت مصداق
احسان است و عقلاء تقبیح میکنند اگر کسی از چنین خدمتی کناره گیری کند و خود این
را به تعبیر دیگری میگویند اغاثة اللهفان به فریادرسی بیچارگان، گرفتاران.
چیزی به ذهنم آمد که خارج از بحث است ولی عرض کنم، مرحوم
آقای نجفی مرعشی برای من نقل کردند که گفتند من یک جایی گفته بودم فرقه مالکیه اهل
تسنّن بعضی انحرافات اخلاقی دارند حالا مطلقا یا در سفر، ایشان گفتند من این را
گفته بودم و بعضی از مالکیها گفتند این چه حرفی است شما میزنید و چنین مدرکی از
ما ندارید، گفتند از حرم منزل آمده بودم زیر کرسی نشستم و لحظهای خوابم برد و یک
کسی به او گفت در کتابخانه مقابل خودت جلد دوم اغاثة اللهفان آنجا این مسأله
نوشته شده است گفتند که بلند شدم و این کتاب را آوردم و صحفه آن هم به آسانی پیدا
شد و بعد به خود آنها هم نشان دادم که در کتابهای خودتان این مسأله هست.
حالا علی ایّ حال کل امور حسبی و کل اموری که اغاسة اللهفان
باشد گاهی لازم، گاهی مستحب اصل استحبابش قطعی است و یکی از مواردش هم این است مال
دیگری دست یک مجنون افتاده است، دست یک بچه نابالغ افتاده است یک وقت خوف تلف نیست
و یک وقت خوف تلف هست، اگر خوف تلف و مانند اینها باشد خیلی خوب بلکه گاهی لازم
که بگیرد و به صاحبش بدهد.
اگر کسی وسیله طفل نابالغ یا مجنون یک چیزی را بفرستد برای
کسی تا پیش او به عنوان امانت بماند این بچه فقط واسطه است، به بچه چیزی میدهد که
این را به کسی برساند تا پیش آن کس به عنوان امانت بماند، اگر این بچه و این
نابالغ فقط به منزله آلتی باشند و هیچ نحو طرفیت ندارد و خوف تلف هم نباشد این
ودیعه محقّق میشود آن شخص میشود مستودع، این هم مودع میشود و این بچه و نابالغ
یا مجنون که واسطه هست آلت میشوند.
بنابراین لازم نیست که حتما بچه نابالغ یا شخص مجنون بلکه
یک حیوانی مثل کلب مُعلَّم، حیوانات دیگر که مُعلَّم هستند اینها همین طور است،
لازم نیست انسانی باشد، چه انسانی واسطه شود و چه حیوان مُعلّم و چه حتی جماد، اگر
از طریق کامپیوتر یک کلیدی میزنی و کار آلت را به خوبی انجام میدهد بنابراین
فرقی نمیکند.
حالا اگر به وسیله این بچه و مجنون مالی را به ودیعه داد یک
وقت است آلت محض هستند که آن طرف مستودع هست نه این طفل و مجنون، یک وقت است اینها
واسطه نیستند، به خود اینها میخواهیم مال را بدهیم و ودیعه پیش اینها بماند،
پیش خود بچه نابالغ و مجنون، اگر تَلَف شد اینها ضامن نیستند، اگر مال پیش خود
اینها بدهند که پیش خود اینها امانت بماند اگر تلف شد اینها ضامن نیستند برای
اینکه وجهی ندارد بر ضمانت این بچه نابالغ، درخواستی نداشته، کاری نداشته، اتلاف
هم نکرده بلکه مال تلف شده است نه اتلاف بنابراین اینها هیچ ضمانتی ندارند.
اما اگر اتلاف کرد بچه گرفت و تلف کرد این چطور است؟ آیا
بگوییم ضامن هست یا ضامن نیست؟
اینجا دو بحث است یک بحث مربوط به خود این بچه، یک بحث هم
مربوط به آن کسی که این را از این بچه گرفته است، آن کسی که به این بچه داده است
که مال خودش هست و بسته به برنامه ریزی و تصمیم خودش هست اما آن کسی که این مال را
میگیرد موظّف است که مواظبت کند که از دست نرود اما بچه اگر تلف کرد قبل از اینکه
به دست آن شخص برسد یا اینکه اصلا داده است پیش خود این بچه بماند و بچه تلف کرد
اینجا چه بگوییم؟ ضامن هست یا ضامن نیست؟
رُفع القلم حکم تکلیفی را برمیدارد اما آیا حکم وضعی را هم
برمیدارد؟ شما میگویید در خواب هم اگر کسی پایش به یک ظرفی خورد و شکست ضامن آن
هست بنابراین در حکم وضعی این نباید شبههای داشته باشیم ولی در حکم وضعی آن هم
شبهه کردند.
بعضی خواستند بگویند که ببینید این مَثَلش مَثَل عَرَض و
مَعروض است یا خیر، این عَرَض و معروض حساب نمی شوند و یک حکم مستقلی است برای اینها،
حالا جلسه بعد عرض خواهیم کرد.