باسمه تعالی
قاعدتاً در
مال ودیعه بدون رضایت مودع نباید تصرف شود ولی بعضی عبارات یک طور دیگری نشان میدهد،
در باب 8 از همین ابواب ودیعه دو روایت هست ببینیم چطور است روایت 1 شیخ طوسی
باسناده عن محمد بن علی بن محبوب عن یعقوب بن یزید عن ابن ابی عمیر تا اینجا سند
خوب عن حبیب الخثعمی در بعضی کتب رجال ذکری از این نیست بعضیها هم که ذکری از این
دارند توثیق ندارند بعضی نقل کردند که این حبیب خثعمی همان حبیب بن معلّل است او
را علامه در خلاصه توثیق کرده است بلکه دارد ثقةٌ ثقة، به هرحال وضع سند این گونه
هست، عن ابی عبدالله ع قال قلت له به تناسب قلت دیروز آن حدیثی که خواندیم انّ
المسافر و ماله من گفتم علی قُلت آقایان دیدند که علی قَلت بوده، خود من هم بررسی
کردم قَلت است و مشتقات هم دارد به هرحال به معنای هلاکت، حالا اینجا قُلت همان
قُلت هست عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «قُلْتُ لَهُ الرَّجُلُ يَكُونُ
عِنْدَهُ الْمَالُ وَدِيعَةً» یک کسی پولش هست به عنوان ودیعه پیشش هست
«يَأْخُذُ مِنْهُ بِغَيْرِ إِذْنٍ» بدون اجازه میتواند از این مال بردارد؟ بردارد
ظاهرش این است که مصرف کند «فَقَالَ لَا يَأْخُذُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ لَهُ
وَفَاءٌ» این کار را نکند مگر اینکه امکانات داشته باشد که جایگزین کند، وفاء نه
اینکه آدم ثقهای باشد یعنی دارد و میتواند جایگزین کند «قَالَ قُلْتُ: أَ
رَأَيْتَ إِنْ وَجَدَ مَنْ يَضْمَنُهُ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَفَاءٌ» اگر خودش
ندارد ولی یک کسی دارد که او ضامن است و این پولی که برداشته اگر نداشت او میدهد «وَ
أَشْهَدَ عَلَى نَفْسِهِ الَّذِي يَضْمَنُهُ» آن کسی هم که میتواند ضمانت کند
شاهد بگیرد برای خودش یعنی این شخص او را شاهد بگیرد که این پول را گرفتهام و این
هم ضامن شده است این کار را بکند؟ «يَأْخُذُ مِنْهُ قَالَ نَعَم» بنابراین
به صراحت تصریح دارد که میتواند تصرف کند در مال ودیعه، قاعده این است که نباید
در مال ودیعه تصرف کند بدون اذن نمیشود تصرف کرد.
این روایت را
هم شیخ طوسی در تهذیب نقل کرده و هم صدوق در من لا یحضر نقل کرده است فقط حبیب
خثعمی را یک مشکلی داریم که اگر حبیب بن معلّل است او توثیق دارد اگر غیر او هست آن
وقت در بعضی کتب رجال نامی از او نیست و بعضیها هم دارند که توثیق ندارد.
به هرحال
روایت دوم را هم ببینید عبدالله بن جعفر فی قرب الإسناد عن عبدالله بن الحسن، اکثر
روایات قرب الإسناد از همین عبدالله بن حسن است، عبدالله بن الحسن توثیق ندارد،
مرحوم حاجی نوری در مستدرک تلاش میکند که این را موثّق نشان دهد اما اثباتش مشکل
است، عن جدّه جدّ عبدالله بن حسن بالاخره از اهل بیت است ظاهراً حسنی است نه حسینی
ولی اینجا دارد عن علی بن جعفر ولی به هرحال عن اخیه موسی بن جعفر ع «سَأَلْتُهُ
عَنْ رَجُلٍ كَانَتْ عِنْدَهُ وَدِيعَةٌ لِرَجُلٍ» ودیعهای پیش او بوده
«فَاحْتَاجَ إِلَيْهَا» حالا خودش احتیاج پیدا کرد پول میخواهد و پول ندارد و این
ودیعه هست «هَلْ يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَأْخُذَ مِنْهَا وَ هُوَ مُجْمِعٌ أَنْ
يَرُدَّهَا» میشود بردارد ولی تصمیم دارد که بعدا برگرداند «بِغَيْرِ إِذْنِ
صَاحِبِهَا» بدون اجازه صاحبش بردارد این میشود؟ «فَقَالَ إِذَا كَانَ عِنْدَهُ
وَفَاءٌ فَلَا بَأْسَ» اگر قدرت دارد میتواند پس بدهد اشکال ندارد «اَنْ يَأْخُذَ
وَ يَرُدَّه»
حالا بردارد و بعد سرجایش بگذارد.
این را ابن
ادریس در آخر سرائر از جامع بزنطی نقل کرده است هم این دو روایت هم هست اثبات کرده
است که جایز است شخص ودعی وقتی محتاج است از مال ودیعه بردارد شاید ذوق عرفی هم
این گونه باشد که امانت که میگذارد یعنی این را امین میداند مردم هم
بیشتر مالیّت را میخواهند نه عین مال را، یک پولی پیش این میگذاری مالیّت پول
محفوظ بماند نه حتما عین این را، آن وقت این مورد اعتماد است و پول را پس میآورد
و بنابراین ضرری نمیکند، به هرکسی بگویند میگوید وقتی ضرری نمیکند چه اشکالی
دارد مشکل یک مؤمنی هم حل شود، بعید نیست ذوق تشرّع هم این را اقتضاء میکند اما
به هرحال هم از نظر سند یک قدری مشکل دارد و هم اینکه خلاف قاعده هست بالاخره مال
دیگری هست و لو اینکه وفاء دارد ولی بالاخره تصرف در مال دیگران یک قدری مشکل است،
بعضیها ادعاء اجماع کردند که این خلاف قاعده هست و اجماعی است که نباید این کار
را کرد.
مسأله بعدی
مرحوم امام در تحریر عنوان کردند و در بعضی کتب فقهی هم همین طور هست إذا فرّط ثمّ
رَجع و جعله فی حرزٍ أو تعدّی ثمّ رجع اگر کسی اول تفریط کرد بعد توبه کرد و از
این تفریط برگشت یا تعدّی کرد بعد دوباره برگشت و توبه کرد، تفریط کرد مثلا حرزش
را به هم زد، تعدّی کرد مثلا لباسی را پوشید که حقّش نبود این کار را کند بعد توبه
کرد و لباسها را درآورد، به صرف تفریط و تعدّی این ضامن میشود و از آن امانتش میافتد
و اگر اشکالی پیدا کند این ضامن است چون گفتیم تعدّی و تفریط که موجب ضمان است
معنایش این نیست که تعدّی به اتلاف، تفریط به افراط، این فقط لباس پوشیده و
درآورده، همین کار را که کرد از حالت اَمان خارج میشود بنابراین هر مشکلی که پیش
آمد کرد این ضامن است به خاطر اینکه از امانیت خارج شده قاعده کلی آن هم ضمان است.
حالا میشود
بگوییم چون توبه کرده است دیگر ضامن نباشد؟ تقریباً که اتّفاقی است که لم یقرأ من
الضمان از ضمان بیرون نمیآید و ضامن است، اگر بخواهد از ضمان بیرون بیاید باید
مالک دوباره تجدید امانت کند، تصریح دارند لو جدّ در مالک استیمانه إرتفعه الضمان
اگر دوباره مالک امانت را تجدید کند در این صورت دوباره امانت برقرار میشود و
امانت برداشته میشود.
حتی لازم نیست
که حتما مال را بگیرد و دوباره با دستش به او بدهد همین که قرار بر این میگذارند
به مالک میگوید این کار را کردم مالک هم میگوید اشکال ندارد تو امین من هستی و
قبولت دارم و از سال بعد هم امین هستی همین کافی است و لازم نیست داد و ستدی شود، مثل
غصب میماند، یک مالی را کسی غصب کرده است بعد مالک میگوید حالا غصب کردی ولی از
حالا به بعد مال من پیش تو امانت، امانت برقرار میشود.
حالا اگر
تجدید استیمان نکرد نگفت گذشتهها گذشته و از این به بعد هم دوباره تو امین من
هستی، اینها را نگوید اما إبرا کند بگوید من تو را بَری کردم از ضمان یعنی بگوید تو
را از ضمانتی که به خاطر این خیانت متوجه تو شد تو را از این ضمانت بَری کردم و فی
سقوطه بذلک وجهان و القولان که آیا به صرف إبرا از آن ضمانت این از ضمان بیرون میآید؟
ضمانت ساقط میشود؟
شبههای دارند
و آن این هست که در إبرا باید یک ضمان مسلّمی باشد مُبرء بیاید این را از آن ضمان
بیرون بیاورد ابرائش کند اما این هنوز موضوع ضمان محقّق نشده است، یک ضمان بالفعل
داریم و یک ضمان بالشأن، بالإقتضاء، ضمان بالشّأن والإقتضاء مثل همین جاهایی که
تعدّی و تفریط است ولی جنس سالم است، در حقیقت که میگویند این ضامن است چیزی نشده
است جنس را سالم تحویلش میدهد این شأنیت ضمان است به این معنا که اگر طوری میشد
این باید پولش را بدهد و الّا بالفعل به معنای اینکه الآن باید چیزی بدهد که نبود.
اما معنای
إبرا این است که این ضامن بالفعل است و میخواهد از این ضمانت بالفعل بیرون بیاورد
او را درحالی که این ضمانت بالفعلی ندارد، بله اگر مال تلف شود اینجا إبرا جا
دارد، مال پیش این تلف شده است آن وقت ضمانت محقّق میشود و ثابت میشود، این را
از این ضمان محقّق ثابت میتواند با إبرا بیرون بیاورد بگوید از این ضمانت تو را
إبرا کردم.
یک مطلب دیگر
در کتب مطرح شده است لو أنکر الودیعة ودعی
گفت شما به من چیزی به عنوان امانت ندادی أو اعترف یا گفت بله قبول دارم چیزی به
عنوان امانت به من دادی و لکن تلف این تلف شده است یا من به خودت یا وکیلت
برگرداندم، پس سه صورت شد اول اینکه انکار
کند که ودیعه دادی، دوم اینکه گفت به من ودیعه دادی بعد ادعاء کرد که تلف شده است،
سوم اینکه میگوید به من ودیعه دادی ولی من به خودت یا وکیلت برگرداندم.
تقریبا خیلیها
بلکه از بعضی نوشتهها نوشته میشود لاخلاف است، گفتهاند القول قوله بیمینه قسم
میخورد و قولش قبول یعنی ودیعه ثابت نیست، تلف ثابت، ردّ هم ثابت، معنایش این میشود.
قاعده چیست؟
اگر یک کسی گفت ودیعه به من ندادی اینجا منکر است و منکر هم با یمین قولش مقدّم
است، او میگوید من به تو ودیعه دادم این میگوید ودیعه ندادی منکر آن کسی است که
خلاف اصل صحبت میکند، اصل این است که نداده است، او وقتی میگوید من به تو ودیعه
دادم و این منکر است این قول منکر موافق با اصل است و این با قسم درست میشود.
اما اگر
اعتراف کرد و گفت به من ودیعه دادی ولی تلف شده است این چطور با قسم ثابت میشود؟
این یک امر اثباتی است، امر اثباتی وجودی باید برایش بیّنه اقامه شود، این هم همین
طور میگوید قبول دارم به من ودیعه دادی ولی تلف شده است، تلف یک امر وجودی است
قاعده این است که باید با بیّنه یک چیزی اثبات شود.
در باب تلف
معمولا میگویند چون تلف اثبات نیست با بیّنه شب در خانهاش هست و تلف شده است از
بین رفته است چگونه شاهد بیاورد، در جاهای دیگر هم در باب قضاوت مطرح هست اما به
خصوص ردّ که این گونه هم نیست بگوید به من ودیعه دادی ولی من برگرداندم، این فعلی
است بالفعل است؟ به خودت یا به وکیلت، این قابل اثبات است بنابراین این باید با
بیّنه اثبات شود، یمین و قسم اینجا معنا ندارد ولی ادعاء اجماع شده است اگر انکار
ودیعه کرد با یمین قولش ثابت است، اگر ادعاء کرد گرچه ودیعه دادی ولی تلف شده است
باز با قسم قولش ثابت است، اگر ادعاء کرد به من ودیعه دادی اما من ردّ کردم باز با
قسم قولش ثابت است و ادعاء اجماع هم بر این مسأله شده است.
از بعضی
روایات هم خواستند بگویند که یک چنین چیزهایی اثبات میشود، در باب 4 از ابواب
ودیعه روایت 7 در مقنعه مرحوم صدوق «سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنِ الْمُودَعِ إِذَا
كَانَ غَيْرَ ثِقَةٍ هَلْ يُقْبَلُ قَوْلُهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا يَمِينَ
عَلَيْهِ» میگوید
پرسیدم از کسی که ودیعه پیش او گذاشتیم اگر ثقه نباشد هل یُقبل قوله آیا قولش قبول
است، تازه ثقه هم باشد مطلقا قولش قبول است؟ اگر امین است بله اما میگوید ثقه
نیست، قولش در چه چیزی؟ در انکار ودیعه یا تلف یا رد؟ این را ندارد قال نعم و لا
یمین علیه قسم هم نمیخواهد، در انکار ودیعه بگوییم منکر است منکر هم باز قسم میخواهد.
روایت 7 مرسل
بود، روایت 9 عبارت این است: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ
الْإِسْنَادِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ
أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع سند بد نیست، قَالَ: «لَيْسَ لَكَ أَنْ تَأْتَمِنَ
مَنْ خَانَكَ وَ لَا تَتَّهِمَ مَنِ ائْتَمَنْتَ» نباید به
کسی که خائن است اطمینان کنی و نباید کسی را که قبولش داری متّهم نکن «لَيْسَ
لَكَ أَنْ تَأْتَمِنَ مَنْ خَانَكَ» کسی که به تو خیانت کرده است او را امین
حساب نکن این اشاره دارد شاید به قضیه اسماعیل فرزند امام صادق(ع) که کتبها نقل
کردند حالا او هنوز خیانت نکرده بوده به اسماعیل ولی به دیگران خیانت کرده اسماعیل
میگوید من که ندیدم و میگویند، حضرت فرمود بالاخره مسلمین گفتهاند و تو حرف آنها
را قبول کن، «وَ لَا تَتَّهِمَ مَنِ ائْتَمَنْتَ» و به آن کسی که اطمینان داری او
را متّهم نکن.
عین مطلب در
روایت 10 آمده است که دارد: وَ عَنْهُ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِيَادٍ عَنْ جَعْفَرِ
بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ: «لَيْسَ لَكَ
أَنْ تَتَّهِمَ مَنْ قَدِ ائْتَمَنْتَهُ وَ لَا تَأْتَمِنَ الْخَائِنَ وَ قَدْ
جَرَّبْتَهُ»،
کسی که امین است را متهم نکن و کسی که خائن است و تجربه کردی به او اطمینان نکن.
روایت 6 به
این صورت هست که صدوق نقل کرده است البته به عبارت رُوی نه اینکه جزمیات صدوق
باشد، مرحوم آقای خوئی جزمیات صدوق و غیر صدوق را هیچ فرق نمیگذارد و همه را میگوید
مرسل است اما بحثی در محل خودش داریم و مکرّر ما گفتیم صدوق قبل از طایفه مجتهدین
هست لذا به آن چیزهای حدسیات نپرداخته است مسأله حدسیات و اجتهاد به آن صورت نیست
این بحث حدیثی است میشود گفت با مفید فرق دارد و با شیخ طوسی فرق دارد، به هرحال در
روایت 6 هم دارد:
مُحَمَّدُ
بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ رُوِيَ أَنَّ رَجُلًا قَالَ لِلصَّادِقِ ع «إِنِّي
ائْتَمَنْتُ رَجُلًا عَلَى مَالٍ أَوْدَعْتُهُ عِنْدَهُ فَخَانَنِي وَ
أَنْكَرَ مَالِي فَقَالَ لَمْ يَخُنْكَ الْأَمِينُ وَ لَكِنِ ائْتَمَنْتَ أَنْتَ
الْخَائِن»، امین به
تو خیانت نکرده است بلکه تو به خائن اعتماد کردی، حالا از این روایت چه استفاده
کنیم؟ این چند روایت کلاً مفادش این گونه هست که به خائن نباید اعتماد کنی، همان
طور که امین را نباید متهم کنی به خائن هم نباید اعتماد کنی.