باسمه تعالی
کافی صفحه 430
محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن حسن بن محبوب عن معاویة بن وهب روایت
معتبر است َ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا تَابَ الْعَبْدُ
تَوْبَةً نَصُوحاً أَحَبَّهُ اللَّهُ» وقتی شخص توبه نصوح میکند، توبه نصوح یعنی
صادقانه، از روی واقعیت و خیرخواهی، خدا او را دوست میدارد و دنبال این دوستی
اثرش این است که «فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» در دنیا و
آخرت از باب ستّاریت خودش این عیب را و هر عیبی را بر او میپوشاند «قُلْتُ وَ
كَيْفَ يَسْتُرُ عَلَيْهِ» راوی سؤال میکند ستّاریت خدا چگونه هست «قَالَ يُنْسِي
مَلَكَيْهِ مَا كَتَبَا عَلَيْهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ يُوحِي إِلَى جَوَارِحِهِ
اكْتُمِي عَلَيْهِ ذُنُوبَهُ وَ يُوحِي إِلَى بِقَاعِ الْأَرْضِ اكْتُمِي مَا
كَانَ يَعْمَلُ عَلَيْكِ مِنَ الذُّنُوبِ فَيَلْقَى اللَّهَ حِينَ يَلْقَاهُ وَ
لَيْسَ شَيْءٌ يَشْهَدُ عَلَيْهِ بِشَيْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ»، حضرت
فرمود به جوارحش، اعضاء بدنش حکم میکند که آن صحنه را فراموش کن، به ملکینی که
مراقبش هستند فرمان میدهد که شما هم فراموش کنید آن کاری که انجام داده است، به
سرزمینی که این خلاف در آنجا واقع شده است فرمان می دهد که شما هم فراموش کنید.
دنیا همین طور
است و دنیا محل غفلت است و با یک فرمان نه فقط غافل میشوند بلکه به کلی فراموش میکنند
اما سَتر در آخرت چگونه هست؟ سرزمین آخرت هم سرزمین فراموشی و غفلت است؟ چون «فستر
علیه فی الدنیا و الآخرة» ستّاریت در آخرت هم جلوه میکند یعنی در آخرت رفتی و
هنوز عیب کاملا پوشیده نشده است و در آخرت میپوشانند، با توبهای که در دنیا کرده
است در آخرت پرده روی این گناهان انداخته میشود.
پس معلوم می شود
توبه نصوح هم که باشد در دنیا به کلی ممکن است فراموش نشود، یک مقداری برای آخرت
بماند حالا چطور است؟ تعبیر حدیث این است «فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِي الدُّنْيَا وَ
الْآخِرَةِ»، شاید هم تأکید قضیه هست در همین دنیایی که گناه کرده است تمام عوامل
فراموش میکنند از جوارح و سرزمین و ملکین همه فراموش می کنند، در آخرت هم که
دنبال دنیا هست تحت تأثیر همین توبه دنیایی فراموشی در آنجا هم حاصل میشود، حدیث
جالبی است خداوند ستّار در دنیا و آخرت آبروی همه مخصوصاً مؤمنین را، شیعیان مولی
را ان شاء الله همواره حفظ نماید.
صحبت این بود
که اگر انکار کرد ودیعه را شخص مستودع و گفت من از شما ودیعه نگرفتم یا اعتراف کرد
گفت ودیعه گرفتم اما تلف شد یا گفت ودیعه گرفتم ولی ردّ کردم به خود شما یا به
وکیل شما، مرحوم امام در تحریر و دیگران هم دارند القول قوله بیمینه قسم بخورد و
قول او قبول است یعنی میپذیریم که ودیعه را نگرفته است یا اگر ادعاء کرد تلف شده
است تلف را قبول میکنیم.
دلیل اینکه
بعضی ادعاء اجماع کردند، از طرفی روایاتی که میگوید این شخص امین است و تو او را
امین میدانستی متّهم نکن، در روایت 7 و 9 از باب 4 بود که جلسه قبل خواندیم،
روایت 7 مقنعه بود «سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنِ الْمُودَعِ إِذَا كَانَ غَيْرَ
ثِقَةٍ هَلْ يُقْبَلُ قَوْلُهُ قَالَ نَعَمْ وَ لَا يَمِينَ عَلَيْهِ» اینجا
عبارت این بود که فالقول قوله بیمینه این دارد که و لا یمین علیه یعنی یمین هم ندارد.
اصل اینکه
قولش قبول قبول میشود پس به حسب این روایت مسلّم است حالا یمین ندارد، فتوا این
است که یمین دارد جدا صحبت میکنیم.
روایت 9 اشاره
به این هست که شما او را امین میدانستی متّهم نکن معنایش این است که قولش را قبول
کن و دیگر امین را اینجا ندارد «لَيْسَ لَكَ أَنْ تَأْتَمِنَ مَنْ خَانَكَ
وَ لَا تَتَّهِمَ مَنِ ائْتَمَنْتَ»، در روایت
10 هم همین تعبیر را دارد.
در روایت اول
از باب 6 روایتی دارد که حضرت صادق(ع) به اسماعیل که رئیس فرقه اسماعیلیه هست،
اسماعیل دنانیری پیدا کرد حالا از هرجهتی داشت، «أَرَادَ رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ
أَنْ يَخْرُجَ إِلَى الْيَمَن» کسی از سادات میخواست یمن برود شاید برای
تجارت «فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ يَا أَبَهْ إِنَّ فُلَاناً يُرِيدُ الْخُرُوجَ إِلَى
الْيَمَنِ» اسماعیل به حضرت صادق عرض کرد که فلان کس میخواهد یمن برود «وَ
عِنْدِي كَذَا وَ كَذَا دِينَارٌ أَ فَتَرَى أَنْ أَدْفَعَهَا إِلَيْهِ يَبْتَاعُ
لِي بِهَا بِضَاعَةً مِنَ الْيَمَنِ» صلاح میدانید که من پول را به این بدهم که
چیزی از یمن برای من بخرد «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا بُنَيَّ أَ مَا
بَلَغَكَ أَنَّهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ» مگر نمیدانی این شارب الخمر است؟ «فَقَالَ
إِسْمَاعِيلُ هَكَذَا يَقُولُ النَّاسُ» مردم میگویند معلوم نیست «فَقَالَ يَا
بُنَيَّ لَا تَفْعَلْ» این کار را نکن «فَعَصَى إِسْمَاعِيلُ أَبَاهُ» اسماعیل
نافرمانی کرد «وَ دَفَعَ إِلَيْهِ دَنَانِيرَهُ فَاسْتَهْلَكَهَا» او هم اینها را
از بین برد «وَ لَمْ يَأْتِهِ بِشَيْءٍ مِنْهَا فَخَرَجَ إِسْمَاعِيلُ» اسماعیل
بیرون آمد دنبال همین مطلبی که بین او و پدرش بود که حضرت گفت پول نده تقدیر این
شد که «وَ قُضِيَ أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع حَجَّ» حضرت مکّه رفت «وَ حَجَّ
إِسْمَاعِيلُ تِلْكَ السَّنَةَ» اسماعیل هم رفت «فَجَعَلَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ وَ
يَقُولُ» اسماعیل طواف میکرد و دلش به درد آمده بود از این قضیه مکرّراً میگفت «اللَّهُمَّ
أْجُرْنِي» خودت به من اجر بده که این مصیبت پیش آمد «وَ أَخْلِفْ عَلَيَّ» به جای
او چیز دیگری به من بده «فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع» حضرت به او رسید و
این دعاهایی که میخواند را شنید «فَهَمَزَهُ بِيَدِهِ مِنْ خَلْفِهِ» با دستش روی
شانه او زد و او را متوجه کرد «وَ قَالَ لَهُ مَهْ يَا بُنَيَّ» پسرم ساکت باش «فَلَا
وَ اللَّهِ مَا لَكَ عَلَى اللَّهِ هَذَا» خدا چنین قولی به تو نداده که حاجت تو
را رها کند «وَ لَا لَكَ أَنْ يَأْجُرَكَ» اجر هم نداری «وَ لَا يُخْلِفَ عَلَيْكَ»
چیزی هم به جای این به تو نمیدهد «وَ قَدْ بَلَغَكَ أَنَّهُ يَشْرَبُ الْخَمْر
فأتمنته» شنیدی که او شارب الخمر است و او را امین دانستی «فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ
يَا أَبَهْ إِنِّي لَمْ أَرَهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ» من ندیدم «إِنَّمَا سَمِعْتُ
النَّاسَ يَقُولُونَ» «فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ
فِي كِتَابِهِ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِين» یعنی «يُصَدِّقُ لِلَّهِ وَ يُصَدِّقُ لِلْمُؤْمِنِينَ فَإِذَا شَهِدَ عِنْدَكَ الْمُؤْمِنُونَ فَصَدِّقْهُمْ وَ لَا
تَأْتَمِنْ شَارِبَ الْخَمْرِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي
كِتَابِهِ وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ فَأَيُّ سَفِيهٍ أَسْفَهُ
مِنْ شَارِبِ الْخَمْرِ إِنَّ شَارِبَ الْخَمْرِ لَا يُزَوَّجُ إِذَا خَطَبَ وَ
لَا يُشَفَّعُ إِذَا شَفَعَ وَ لَا يُؤْتَمَن عَلَى أَمَانَةٍ فَمَنِ ائْتَمَنَهُ
عَلَى أَمَانَةٍ فَاسْتَهْلَكَهَا لَمْ يَكُنْ لِلَّذِي ائْتَمَنَهُ عَلَى اللَّهِ
أَنْ يَأْجُرَهُ وَ لَا يُخْلِفَ عَلَيْه».
منظور این است
که در این حدیث هم این را تأکید دارد آن کسی که امین هست را متّهم نکن و آن کسی هم
که متّهم است پول را به او نده.
حالا در اینجا
چه بگوییم؟ از روایاتی که در باب قضاوت هست استفاده میشود وقتی یک دعوایی هست و
انکاری هست مدّعی بیّنه میآورد و منکر قسم میخورد از جمله در باب 25 کیفیة الحکم
که در این جلد نداریم، روایت 2 همین معنا را دارد «البیّنة علی المدّعی والیمین
علی مَن أنکر» قاعدهاش این است که یمین باشد حالا چطور در آن روایتی که خواندیم روایت
7 فرمود و لا یمین علیه؟
دو مرحله در
قضاوت هست، یک مرحله تشکیل پرونده، یک کسی میآید شکایت میکند تشکیل پرونده میدهند
و کلام او را به عبارت دیگر میشوند یُسمعُ قوله، یک مرحله دیگری داریم که قاضی
حکم میکند به نفع یک طرف بنابراین دو مرحله دارد، احتمالا باید همین باشد، یمین
ندارد یعنی در مرحله اول، در مرحله تشکیل پرونده، یمین دارد در مرحله دوم که مرحله
قضاوت است وقتی میخواهد بالاخره فصل خصومت کند، قضاوت کند اینجا باید یک طرف قاطع
باشد آن مرحله یمین دارد، بالاخره یا بیّنه باید باشد یا یمین، بیّنه که نیست پس
یمین بنابراین آنکه میگوید و لا یمین علیه این در مرحله شنیدن دعوا، نمیشود
بگوییم همین که آمد گفت قولش قبول یا قولش به کلّی مردود، در مرحله اول تشکیل پرونده
هست، تشکیل پرونده لا یمین علیه اما در مرحله دوم که اثبات حکم است یا بیّنه باید
باشد طبق بیّنه حکم شود و یا یمین هست که طبق یمین در انکار و عبارت بین کلمات هم گاهی
از اوقات مختلف است به همین جهت بعضی تعبیر دارند لا یمین علیه، بعضی تعبیر دارند
القول قوله بیمینه منظور همین است، در مرحله اول یمین ندارد و فقط تشکیل پرونده
هست.
مسأله بعدی
اگر مستودع مال ودعی را برگرداند ولی نه به مالک به دیگری داده است و ادعاء کرده
بود مالک اجازه داده بود که من به فلان شخص بدهم، به جای اینکه به مالک بدهم به
فلان شخص بدهم کانّ ادعاء کرد این وکیل از طرف او هست که این گونه میشود کانّ،
مالک منکر است میگوید ما نگفتیم به دیگری بدهد این قاعده پیداست که قول مالک صحیح
است صحبت در این است که آیا او را وکیل کرده است در اخذ این یا نکرده انکار است و
قاعدتاً اینجا هم باید قسم بخورد بر نفی وکالت، اصل هم عدم اذن است.
حالا اگر
چنانچه قبول دارد که من اذن داده بودم که به او بدهی ولی ندادی انکار به ردّ میخورد،
مستودع میگوید من رد کردم او میگوید رد نکردی، اینجا قاعدتاً قول مستودع مقدم
است برای اینکه امین است باز اینجا قسم را میخواهد، در تمام این مراحل قسم جزء
قاعده کلی است، خیلی از کتب این را ندارند که قسم بخورد، قاعدتاً طبق قانون کلی
باب قضاوت بالاخره اینجا قاعدتاً باید قسم انجام دهد.
اگر مستودع
منکر ودیعه هست میگوید ودیعهای به من ندادید فلمّا اقام المالک البیّنة صدّقها
مالک بیّنه آورد که من به تو امانت دادم و او قبول کرد درست میگویی به من امانت
دادی لکن ادّعی التلف قبل انکار الودیعه ولی میگوید به من دادی این ودیعه را ولی
دو ساعت قبل از این بحث فعلی این تلف شده است اینجا لا تسمع دعوی ادعاء تلف قبول
نیست، حرف او پذیرفته نمیشود و پرونده تشکیل نمیشود برای اینکه این تهافت و
تناقض در کلامش هست با تناقض و تهافت نمیشود تشکیل پرونده داد برای اینکه از طرفی
میگوید ودیعه به من ندادی وقتی بیّنه آوردند میگوید درست است ولی تلف شد، تلف شد
یعنی داده بودی و تناقض در ادعاء میشود، تناقض در ادعاء موجب میشود پرونده اصلا
تشکیل نشود.
ظاهراً بیّنه
هم از این قبول نیست برای اینکه آن بیّنه قبلاً مطلب را ثابت کرد یعنی بیّنه مودع،
قبول بیّنه هم از این فرع شنیدن دعوا هست و تشکیل دعوا پرونده هست و گفتیم به خاطر
تناقض گفتارش تشکیل پرونده نمیشود بنابراین بیّنه این هم قبول نیست.
بعضیها دارند
که این مسأله از مشکلات است، چگونه حل کنیم، چهار الی پنج قول در نوشتهها ذکر شده
است، اول اینکه بیّنه و یمین هر دو را قبول کنیم یعنی اگر او بیّنه دارد مودع طبق
آن بیّنه عمل میکنیم یا در این رد اگر خواست بیّنه اقامه کند بیّنهاش را قبول
کنیم و اگر بیّنهای درکار نیست طبق یمین عمل میکنیم، خلاصه طبق قانون باب خصومت
و دعوا بیّنه و یمین، چرا؟ برای اینکه اینها بالغ و عاقل هستند و صدور بیّنه و
یمین از بالغ و عاقل قبول است و جزء مبانی رفع خصومت و قضاوت عمل میشود، این یک
قول است که بیّنه به جای خودش و یمین هم به جای خودش قبول شود.
دوم اینکه چون
این شخص تناقض در گفتار دارد اصلا قبول نمیشود نه بیّنهای اگر بیاورد و نه
یمینی، از طرفی انکار کرد و از طرف ادعاء تلف کرد اینها باهم تناقض هستند پس
تشکیل پرونده انجام نمیشود.
سوم اینکه این
شخصی که ادعاء تلف کرد بعد از اینکه گفت به من ندادی و بعد ادعاء تلف کرد مالک را
قسم بدهد که به تو ندادم، اگر مالک قسم خورد که به من ندادی آن وقت قول مالک را
قبول میکنیم.
قول چهارم
اینکه ببینیم راهی دارد برای حل این تناقض چون در گفتارش تناقض بود، اگر راهی، یک
سببی برای آن انکار اولیه بیاورد که مثلا به این دلیل من منکر شدم و گفتم به من
ندادی و اگر یک سببی بیاورد آن را قبول میکنیم و الّا قبول نمیکنیم، یک سببی
بیاورد برای اینکه من چرا انکار کردم و ندارد چه سببی، بهتر قول چهارم است که این
را بهتر توضیح داده میشود و آن این است که بگوییم یک قرائنی بیاورد که هرکسی این
را نگاه کند میپذیرد که چرا اینجا دوجور حرف زد، الی ماشاء الله آنهایی که در
باب قضاوت وارد هستند میدانند که الی ماشاء الله متهم حرفهایی را میتواند عوض
کند بگوید منظورم این بوده و خلاصه یک طوری توجیه کند که رفع این تناقض عاقلانه به
نظر برسد، اینجا رفع تناقض را میپذیریم و طبق قاعده عمل میکنیم، طبق قاعده چطور عمل
میکنیم؟ یعنی اگر بیّنه دارد بیّنه و اگر ندارد یمین را قبول میکنیم.
از مرحوم شهید
ثانی و محقّق ثانی این عقیده اخیر منقول است که یعنی اگر قرائن و عواملی را ذکر
کرد که قابل پذیرش است، هرکسی نگاه کند میپذیرد که حرف درستی است و آن وقت این را
میپذیریم و طبق قاعده هم عمل میکنیم ولی به هرحال دارند که مسأله مشکل است.
مسأله بعدی
باز در کتب آمده شده است اگر ودیعه را قبول دارد که ودیعه به من دادی ولی ردّ
نکرده مُرد حکم این چطور است؟ إذا اقرّ بالودیعه ثمّ مات معمولا در کتب متعددی این
گونه دارند چهار صورت برای این مسأله ذکر کردند.