باسمه تعالی
در این مسأله
که اگر وصیّت کرد چیزی را برای شخصی و آن شخص فوت کرد که روایات داشتیم که منتقل
به وارثش میشود، بحث این است که این طبق قاعده هست یا تعبّد است، اگر گفتیم تعبّد
است این حکم منتقل به موارد دیگر نمیشود مثلا حکم درباره کسی است حالا این کس
مرده است، اگر وارثش هم مرده به عبارت دیگر یک طبقه بعدی به جای طبقه قبلی نیستند،
طبقه سوم به جای طبقه دوم این گونه شده است دو طبقه پشت سر هم مرده اند آیا به
طبقه سوم بدهیم؟
تابع این است
که طبق قاعده این مسأله دیده شود یا اینکه طبق قاعده نیست و تعبّد، اگر تعبّد است
غیر مورد نص که خود وارث این متوفّی بگیرد نه وارث الوارث دیگر به آنها نمیرسد،
اگر گفتیم روی قاعده هست فرق نمیکند وارثش یا وارث وارثش، وارثِ وارثِ وارث و
هکذا، این تابع این است که ببینیم این جعل ملکیت برای میّت است؟ یعنی موصی وصیّت
کرده است چیزی را به این موصی له بدهم حالا موصی له که مرده است وارث این موصی له همان
چیز را مالک میشوند؟ آیا اعتبار ملکیت برای معدوم عقلائی است و این اعتبار دارد؟
این نه فقط در این مسأله بلکه مسائل متنوع دیگری هم این مسأله پیش میآید، در غیر
ما نحن فیه درجاهایی که بحث طبقات نیست اعتبار ملکیت برای کدام مواردی هست؟ برای
حیوانات، جمادات، برای اینها اعتبار ملکیت برایشان میشود؟
فرشی را وقف
مسجد میکنم این مسجد مالک است یا متولّی و مانند آنها؟ این نه فقط در موجودات
مادی زمینی این مسأله مورد توجه ممکن است قرار بگیرد بلکه در مجرّدات یعنی بگوییم
این ملک برای جبرئیل باشد، ملک برای عزرائیل باشد، بعضیها هستند به خاطر ترس از
مردن توسّل به عزرائیل میکنند، نماز میخوانند برای عزرائیل، زیارت عاشورا میخوانند
برای عزرائیل که وقتی میآید با مدارا کار کند چون هست وقتی حضرت امیر(ع) ضربت
خوردند در ماه رمضان آنجا یک جمله هم این گونه نقل شده که ایشان گفته اند یا
ملائکة الله ارفقوبی ملائکه خدا به من مدارا کنید، این چطور مسألهای است که حضرت
امیر میترسد، ما به نمیدانیم و نرسیدیم و نمیتوانیم عظمت مسأله را درک کنیم،
آیا جعل ملکیت برای مجردات، برای خود خدا جعل ملکیت اعتبار میشود کرد؟
این محل صحبت
است در آنجا که چگونه هست، اگر جعل ملکیت را برای این قبیل چیزها، مجرّدات در
رأسش خداوند و همین طور در زمینیات از حیوان و جمادات و مانند اینها میگوید
پالون این الاغ است یعنی این الاغ مالک این پالون است یا ما گفتیم که اختصاص به
این داشته باشد دیگری مثلا خرابش نکند در حقیقت به یک جعل وظیفه برگردد صحبت میشود
که این چگونه هست.
از طرفی ممکن
است بگوییم که اعتباریات تمام این مسائل را هضم میکند، اعتباریات با حقایق فرق میکنند،
حقایق عالم همان مقولات هستند، ده مقوله معروف جوهر و عَرَض که بعضی به دو مقوله برمیگردانند،
نوعاً به ده مقوله بر میگردانند، آیا اعتباریات بر همان اساس هستند یا از مقولات
جدا هستند؟
یک صحبت در آن
مسأله این هست که اعتباریات و لو از حقایق جدا هستند ولی بر اساس حقایق طراحی میشوند
اعتباریات، به نظر مرحوم آقای حاج ملا هادی سبزواری در بعضی حواشی اسفار همین
نظریه را دارد که اعتباریات و لو از حقایق جدا هستند ولی بر اساس حقایق جعل میشوند.
خیلی سال است
که فاصله داشتیم از بحث درباره فلسفه و اینها ولی قدیمها که اسفار را تدریس میکردیم
نظرم میآید ایشان در پاورقی بعضی مجرّدات اسفار یک چنین نظری دارد یا لا اقل این
را نقل کرده است، به هرحال این مسألهای است که چگونه هست، اعتباریات بر اساس
حقایق هستند یا خیر و آیا در ملکیت که اعتباری است میشود همه جا اعتبار کرد یا
این اعتبار بسته به کاری است که عقلاء انجام دهند و عقلاء برای میّت جعل اعتبار
نمیکنند.
از نظر میّت
بودن ائمه(ع) از نظر ظاهر عبارت ظاهر که وجود جسمانی طبیعی در این عالم ندارند و
لو اینکه آن حیاتشان از این حیاتها خیلی برتر و بالاتر است ولی بالاخره یک حیات
مادی که برخورد است مثل بقیه اجسام این را که ندارند آن وقت اعتبار نمیشود برای
حرم امام رضا؟ اوقافی که برای حرم امام رضا هست شاید در دنیا مانند ندارد.
بعید نیست
بگوییم در اعتبار عقلائی هر کجا که یک خاصیتی بر آن مترتّب است در ملکیت اعتبار میکنند
همان طوری که یک نفر مالک یک ماشین است ممکن است مالک جای پارک ماشین هم باشد، میگوید
این پارک برای ماشین من است حالا منشاء آن هرچه باشد یا از شهرداری گرفته یا از
شهردار منطقه گرفته یا از هرجهتی که او حق این معنا را داشته باشد میگوید این
ماشین که برای من است این جای پارک هم برای من است به هرجهتی حالا، بعید نیست
اینجا جعل اعتبار میشود، اگر جعل اعتبار میشود این گونه بنابراین پس چه اشکال
دارد بگوییم آنکه در روایات بود طبق قاعده بود نه تعبّد، اگر طبق قاعده هست پس
طبقه بعدی هم طبق قاعده میتوانند بگیرند.
بنابراین اگر
چنانچه برای کسی وصیّت کرد و آن موصی له مرد حالا اگر چنانچه همان حکمی که در آنجا
بود طبقه بعدی بود آن هم همین گونه هست بعید نیست این مسأله باشد.
مرحوم سید میگوید
وجهان، عبارت مرحوم سید هل الحکم یشمل ورثة الوارث کما اذا مات الموصی له قبل
القبول و مات وارثه ایضاً قبل القبول فهل الوصیة لوارث الوارث أو لا وجوه میگوید
الشمول و عدمه تا آخر یک قطعیتی در عبارت ندارد، میگوید بگوییم شامل میشود یا
خیر چون حکم خلاف قاعده هست، اگر خلاف قاعده بگیریم فقط روایات مانده است که همان
طبقه اول است ولی اگر گفتیم اعتباریات در اینجا دست معتبر است و اعتبار ملکیت برای
میّت هم میشود فرقی از این نظر نمیکند، ایشان میگویند اگر دلیل را اخبار بگیرید
این شامل نیست اگر دلیل را طبق قاعده بگیرید و مبناء مسأله را امکان انتقال حقّ
قبول به طبقه بعدی بگیرید این ممکن است و اشکال ندارد.
به نظر ما در
اعتباریات همه گونه اعتبار این گونه ممکن است بنابراین این مسأله هم مثل همان
مسأله خود طبقه اول است، در اعتباریات دیگر هم همین است، اعتبار ریاست این هم مثل
ملکیت است، برای افراد متعددی میشود آن کسانی که جا دارد و شأنیت دارند این
پذیرفته میشود عند العقلاء، آن کسانی که جا ندارند و این موقعیت را ندارند جعل
اعتبارش هم مسخره میشود، علی ای حال در امور اعتباری تابع معتبر است و اعتبار
معتبر تابع مصالح هست، آن چیزی که اقتضاء این معنا را دارد.
مسأله بعدی
اینکه اگر ورثه متعدّد هستند، بعضی از ورثه قبول کردند این وصیّت را و بعضی رد
کردند، اختلاف در خود ورثه هست، این را چگونه حل کنیم؟
مرحوم سید در عروه
وجوهی را ذکر کرده است، وجه اول میگوید بگوییم باطل است، چرا باطل است؟ برای
اینکه تطابق ایجاب و قبول نیست لعدم التطابق العقد ایجاب و قبول تطابق ندارند برای
اینکه ایجاب برای همه است و یکسان است، قبول را بعضیها دارند و بعضیها ندارند،
اگر تطابق ایجاب و قبول در بحثهای گذشته هم بود که این محل اشکال واقع میشود.
در آخر هم
ایشان همه وجوهی که نقل میکند خودش راهی را قبول نمیکند، عروه در این چیزهای
اعتباری نوعاً سکوت میکند به خلاف مباحث عبادیات و معاملات الصریح، معاملات معنی
الأعم قاطع نظریه میدهد ولی در این اعتباریات نوعاً با احتمال رد میشود وجهان،
وجوهٌ و مانند اینها، بگوییم این باطل است این یک نظریه یا بگوییم این عقد درست
است؟ این وصیّت درست است؟ و آن کسی هم که رد کرده است حتی ارث میبرد البته به
مقدار حصّه خودش برای اینکه به صرف قبول بعضیها اصل عقد درست است تطابق را هم شرط
نمیدانیم، ادله ما هم میگفت اگر قبول کرد این باطل نیست منتهی بگوییم اجمالا این
قبول شده است به مقدار قبول، این هم یک نظریه هست.
یک نظریه این
هست که این وصیّت درست است برای همه، هم قابل و هم راد، اصل این وصیّت وقتی درست
شد آن وقت بگوییم آن کسی که قبول کرده است حصّه میبرد معلوم آن کسی هم که رد کرده
است باز به مقدار حصّه خودش میبرد، چرا؟ برای اینکه بگوییم به صرف قبول این وصیّت
درست شد، چه چیزی درست شد؟ اصل وصیّت، اگر اصل وصیّت درست شد هرکدام به مقدار حصّه
خودشان میبرند، این هم یک نظریه هست.
یک نظر این
هست که عقد درست است و تمام وصیّت هم به قابل میرسد و لو بعضیها رد کردند بعضی
قبول کردند ولی بگوییم این وصیّت درست است و تمام مورد وصیّت هم به قابل میرسد و
آن کسی که قبول کرده است و لو آن شخص دیگر رد کرده است ولی بالاخره اصل وصیّت میگفت
اگر چنانچه قبول محقّق شده است درست است و این هم قبول محقق شد بنابراین وصیّت
درست است و تمام مورد وصیّت موصی به میرسد به همینکه قابل است.
بعضیها هم
گفتند احتمالا و سید هم به عنوان احتمال میگوید تفصیل بدهیم بین اینکه موت این
بعض ورثه پیش از موت موصی بوده اینجا بگوییم اصل این عقد باطل است، برای اینکه این
موصی میخواهد به این ورثه بدهد خود موصی نیست عقدش را بگوییم باطل است یا بعد از
فوت موصی است بنابراین انتقال در آن هست آن وقت بگوییم به مقدار حصّه قابل با
مطلقا بگوییم این درست است.
خلاصه مرحوم
سید این وجوه را به عنوان احتمال نقل میکنند و میگویند وجوهٌ هیچ کدام را قبول
نمیکنند، در این مسأله چه بگوییم؟
به نظر میرسد
که اعتباریات و از جمله تملیک اینها قابل تقسیم و قابل حصّه بندی و سهم بندی است در
عرف عقلاء این کارها را دارند، در ملکیت، در موارد دیگر مقدار سهم هرکسی، سهم هم
طبق مصالحی که در آن شخص و اشخاص رعایت میشود یک جمعیتی هجوم آوردند و یک حکومتی
را مثلا سرنگون کردند نفرات اولی که در این مبارزه فعال بودند ده نفر بودند، به
این ده نفر به سهم خودشان مردم حق قائل هستند اگر یکی خانه نشین شد در ذهن مردم
انتقاد است که مظلوم شده است و چرا حق او را نداده است و از این قبیل، قاعدتاً ایصاء
هم ، ایصاء به ملکیت شیء این موصی به را تقسیم میکنند، دسته بندی، سهم بندی قاعدهاش
این است که اگر این گونه هست این اعتباریات بر اساس ملاک سهم است، ملاک سهام یعنی
هرکسی که قبول کرده است به او تعلّق میگیرد به مقدار سهم خودش، آن کسی که رد کرده
است سهمی نمیبرد و آن کسی که قبول کرده است همه را نمیبرد برای اینکه سهام بندی
است حالا و لو اینکه بعضیها رد کردند.
این نه تنها
در ملکیت است عرض کردم در چیزهای دیگر هم همین طور است، در ریاست همین طور است،
باطل نیست و صحیح است و صحتش بر اساس اینکه در اعتباریات سهم بندی است این هم سهم
بندی است و سهم همه را هم به این نمیدهند و سهم خودش را به او میدهند، تابع این
است که یک مصالحی رعایت شود.
گفتند که رئیس
جمهور سوئد در خیابان دوچرخه سواری میآید با مردم هم صحبت میکند و کسی کاری چیزی
دارد میگوید یا شیخ قبلی امارات گفتند حتما در هفته یا در ماه ساعتهایی را در
جایی نشسته است در جای عمومی و هرکسی کاری دارد میآید به او میگوید و نه اینکه
جدا باشند این در یک طبقات بالا و آنها هم در پایین بشینند و فقط سخنرانی شود،
خیر بلکه میآیند رسماً مطالبشان را میگویند و مردم اگر چنانچه کاری شیخ انجام
دهد برایش حیثیت و اعتبار قائل هستند و اگر بعداً هم سهمی به او ندهند در ذهن مردم
اعتراض است، خلاصه اعتباریات سهام بندی است.
میخواهم
بگویم بنابراین از میان این وجوهی که گفتهاند تصّح این وصیّت و هرکسی به مقدار دخالتی
که داشته و اینجا هم به خاطر قبولی که داشته سهم بندی دارد.
مرحوم آقای
حکیم در مستمسک میگوید کلا این وصیّت باطل است نه به قابل چیزی میرسد و نه به
راد، چرا؟ برای اینکه قبول جزء سبب برای این مسأله هست هم در روایات که خواندیم
صحیحه محمد بن قیس که قبول دخالت داشته در مسأله و هم به حسب اعتبار عقلائی و
اینجا قبول این وصیّت نشده است، یکی قبول کرد و یکی قبول نکرد مثل اختلاف طبقاتی
در یک جامعه هست، به جایی نمیرسیم، میگوید در حقیقت اینجا وصیّت باطل است.
مطلب بعدی
مرحوم سید فروعی را اینجا عنوان کرده است که بعضی از آنها واقعا نمیگویم وقت تلف
کردن است ولی شبه وقت تلف کردن است از جمله اینکه اگر وصیّت کردند برای کسی که این
الآن عبد است ولی ینعتق از سهم این شخص یعنی پدر خودش را وصیّت کرده است که آزاد
شود مثلا یا یک چیزی به او بدهند، همین که این وصیّت بخواهد عمل شود او آزاد میشود
و از این قبیل مسائلی که موردی زیادی ندارد.
آیا موصی به که
میخواهد به کسی برسد اگر این شخص مرده به بعدی میرسد این مورد وصیّت موصیبه
یعنی شیء اول به آن میّت میرسد از طریق میّت به این میرسد یعنی نسل قبلی مرده،
نسل بعدی هست حالا اول به این میّت میرسد که مرده بعد به اینها میرسد یا
مستقیماً از خود موصی به اینها میرسد؟