باسمه تعالی
اگر موصی وصیّت کرد که یک بردهای را به کسی بدهند حالا یا
به طور عهدی تملیک او کنید یا به صورت تملیکی که بگویید این ملک او باشد، وقتی
بررسی شد معلوم شد که این موصی له با این برده و با این عبد نسبت دارند یا احد
عمودین است یا جدّ و خاله و مانند اینها، خواه نا خواه این برده آزاد میشود از
مال این موصی له، آزاد شدنش همان قانون انعتاق است که انعتاق قهری، یک وقت کسی
برده ای را آزاد میکند عتق است، یک وقت طبق قانون برده خود به خود آزاد میشود
یعنی انعتاق قهری، انعتاقات قهری یکی از موردهایش همین است که به وصیّت به کسی
دادهاند و بعد هم معلوم شد این نسبتشان نسبت یکی از همینهایی است که نام بردیم
که ظاهرا حدود دوازده مورد هست که این گونه میشود.
پدر نمیتواند مملوک
فرزند شود، اگر چنین چیزی شد پدر از مال فرزند خود به خود آزاد میشود، مادر نمیتواند
مالک فرزند شود یا فرزند مالک او شود اگر چنین شد خود به خود این برده آزاد میشود
مادر یا فرزند، جدّ همین طور اگر معلوم شد رابطه جد با این رابطه نوه و پدر بزرگ و
اینها هست همین طور است آزاد میشود، آن کسی که عبد است به طور قهری آزاد میشود،
اخوات یعنی خواهر و برادر، عمو و عمه و خاله و دختر برادر، دختر خواهر اینها همه
از آن مواردی هستند که به بردگی آن طرف در نمیآید و اگر چیزی قهراً پیش آمد خود
به خود آزاد میشود از جمله آن یکی.
از این نظر مسأله روشن
است ولی حالا که آزاد شد این حر است پس میتواند ارث ببرد ارثش چطور میشود؟ در
صورتی ارث میبرد که موقع مردن قبلی که میخواهد ارث او به این برسد این حر باشد،
عبد ارث نمیبرد اگر انعتاق قهری شد و این حر و آزاد شد بعد آن وقت موصی یا شخص
دیگری که چنین نسبتی هست بعد او بمیرد که وقتی او میمیرد این حر است آن وقت این
که تازه حر شده است ارث از او میبرد.
متفرعاتی دارد که حالا
زیاد معطل نشویم، اصل بردگی هم برای ما زیاد حل نشده است، در سال 51 جایی بودم که
متوجه شدم هم کشیش کلیسای منطقه راجع به همین بردگی بحث مفصلی کرده است و علیه این
حکم اسلامی صحبت کرده است و هم بعضی از کمونیستها خیلی سر و صدا کرده بودند و هم
بعضی فِرَق دیگر ما ابتدا برای توضیح جواب گفتم که اسلام تمام برده ها را میخواهد
آزاد کند بیش از این نشده است که طول کشید در یکی دو قرن اخیر و الا از اول با
بردگی مخالف بوده، این مطلب را البته بعضی مراجع فعلی قم گفته بودند که اسلام کلا
مخالف است، علامه طباطبائی هم یک جایی عنوان کرده بودند و قبل از هردوی اینها محمد
قطب مصری برادر سید قطب، سید قطب به وسیله عبد الناصر اعدام شد، محمد قطب مدتها
زندان بود و تألیفات زیادی، ولی بعد که فکر کردم نتوانستم قانع شوم برای اینکه
بالاخره این بردهها که در اسلام بودند چگونه توجیح میشود؟ پیغمبر هم برده داشته،
اهل بیت هم برده داشتند این را چطور توجیح کنیم؟ روی مسأله جنگ فکر کردم اسیر را
وقتی میگیرند چه کار کنند؟ آزادش کنند دوباره میرود به لشکر خودشان متصل میشود
و نیرویی علیه اسلام میشود اگر بکشند شاید بعدا این آدم خوبی شود و کشتن او درست
نباشد، در جنگ صفّین حضرت امیر به مالک فرمود بنا به نقل که من کسی را که میزدم
نسل او را هم میدیدم که اگر آدم صالحی است نمیزدم پس کشتن این هم صلاح نیست،
بخواهیم اینها را زندان کنیم چقدر خرج به پای دولت میشود و داخل زندان هم
تعلیمات فساد میآموزند و بدتر بنابراین شاید بهتر این باشد که اینها را به
خانوادهها بسپاریم آنها او را تربیت کنند، ضمن اینکه خرجش را میدهند و مسکن و
غذا و لباس و اینها آماده میشود ترتبیت فرهنگی هم پیدا میکند، حالا گاهی هم
فرار میکنند عبد عابق از همین جاها بوده، کتابچهای شد به نام نگاهی به بردگی که
بارها هم آن کتابچه از همان سال 51 به بعد چاپ شده.
ولی باز اخیراً برای من
شبهه است و مسأله حل نشد یک انسانی حالا در جنگ یا هرجهت دیگری برده انسان دیگری
شود، هردو انسان هستند به چه مجّوزی؟ صرف اینکه جنگ بوده و همیشه برده آنها شود،
بردهای که سرایت میکند به نسل اینها، اگر این برده با یک برده دیگر ازدواج کند
فرزندشان هم برده هست و از این قبیل، آن وقت اهل بیت چرا اینها را میگرفتند، میخریدند
و میفروختند حالا در موارد زیادی هم سفارش به عتق کردند اما اساساً اصل بردگی
چرا، من نفهمیدم، حالا به هرحال در فقه گاهی از اوقات مسائل بردگی مطرح میشود،
چارهای نیست مختصری توضیح داده شود ولی بالاخره هم موضوعش الآن منتفی است، توقع
داشتیم آبراهام لینکلن در آمریکا کرد شاید بزرگان مذهبی خودمان میکرد خیلی بهتر
بود، او آمد و بردگی را نفی کرد و به طور کلی برانداخت.
حالا مقدارش مربوط به
مسأله ما نحن فیه بود که اگر موصی یک چیزی را به موصی له داد که معلوم شد پدر او
هست و عبد است، این فورا از مال این موصی له آزاد میشود وقتی آزاد شد یا حر است
میتواند جزء طبقات ورّاث آن موصی له قرار بگیرد و از آنها ارث ببرد، اگر چنانچه
جزء طبقات آنها درست شد و در طبقهای قرار گرفت که قبل از این موت است که موت بعد
از این واقع شده است این میتواند اینجا ارث ببرد.
موصی له وقتی مرده است
وارث موصی له ارث میبرد، الآن هم مسألهاش را خواندیم، در این جهت فرقی بین وصیّت
تملیکیه و وصیّت عهدیه نیست، موصی له الآن نیست موصی برایش وصیّتی کرده و حالا او
مرده و نیست به وارثش میدهند قبلا هم خواندیم.
قبلا این را هم گفتیم
قبول مختص به وصیّت تملیکیه است، در وصیّت تملیکیه هم اگر شخص باشد وصیّتی را هم
به این بدهید، این اگر قبول کرد وصیّت نفوذ دارد ولی اگر نوع است، وصیّت کرد مالی
را برای فقراء گروه است، در گروه قبول شرط نیست و همین طور جهات، جهت غیر گروه است
برای این عمارت، برای این مسجد، برای این امام زاده و مانند اینها، در اصل وصیّت
عهدیه بدون قبول به صرف انشاء وصیّت نافذ است، سیره هم بر این هست، مشکلی از این
نظر نداریم.
مسألهای که وارد میشویم
این هست که برای وصیّت هر لفظ یا فعلی که توضیح دهنده وصیّت باشد، فعلی که توضیح
دهنده وصیّت است میتواند به صورت مکتوب و نوشتن باشد، در معاملات دیگر هم این
مطلب مطرح است، بعضیها معاملهای که با کتابت باشد قبول نمیکنند میگویند باید
لفظ باشد نه مکتوب، حالا معاطاتش هم باشد فعل و جدا اما کتابت را بعضیها قبول نمیکردند
درحالی که در دنیای روز کتابت فوق لفظ مؤثر است، وقتی مینویسند خیلی قطعیتش بیشتر
است.
سه مطلبی که در کل عقود
در فقه مطرح هست لفظ است و معاطات هست و کتابت، هر سه اینها اگر توضیح دهنده و
روشنگر باشد میتواند وسیله انشاء باشد، وسیله قبول باشد فرقی نمیکند، اینها
معامله صحیح است در این صورت، البته در معاطاتش را قبلا ما بحث کردیم مفصل در امور
مهم معلوم نیست معاطات بین عقلاء جایز باشد مثلا در یک خرید یک دفتر و قلم و یک
کیلو ماست و پنیر و مانند اینها معاطات هست اما یک خانه میخواهند معامله کنند
هرگز این گونه نیست، اگر بنا هست به سیره و روش عقلائی عمل کنیم اینها در امور
مهم معاطات عمل نمیکنند، اگر به سیره بنا هست تمسک کنیم سیره در آن نیست ولی علی
الاجمال اصل اجمال معاطات در چیزها هست، حالا ما بگوییم در چیزهای مهم نیست حالا
آقایان به طور کلی معاطات را جایز میدانند، اجمالا کتابت و لفظ و فعل اگر روشنگر
مطلب باشند میتوان با آن انشاء وصیّت کند و از این نظر درست است.
حتی اشاره مثلا طرف میمیرد
یک کسی مقابل او هست میگوید فلان چیز را به فلان شخص بدهیم با سر اشاره میکند
بدهید یا با دست اشاره میکند و این کافی است، هرچیزی که وسیله انشاء و روشنگر
قضیه باشد.
از مشهور نقل شده در این
کتابهای متأخرین هم هست بعضیها هم ادعاء اجماع کردند گفتند که کتابت را قبول نمیکنیم
مگر در ضرورت، آیا میشود از روایات چنین چیزی را فهمید؟ چند روایت است ببینیم
چگونه میتوان از آنها استفاده کرد.
در باب 48 از
ابواب وصیّت روایت 2 باسناد شیخ از ابراهیم بن محمد همدانی كَتَبْتُ إِلَى أَبِي
الْحَسَنِ ع «رَجُلٌ كَتَبَ كِتَاباً بِخَطِّهِ وَ لَمْ يَقُلْ لِوَرَثَتِهِ
هَذِهِ وَصِيَّتِي» یک کسی با خطّ خودش چیزی نوشته است ولی به ورثه نگفته است که
این وصیّت من است «وَ لَمْ يَقُلْ إِنِّي قَدْ أَوْصَيْتُ» حتی نگفته است که من
وصیّتی دارم «إِلَّا أَنَّهُ كَتَبَ كِتَاباً فِيهِ مَا أَرَادَ أَنْ يُوصِيَ بِهِ»
ولی چیزی را نوشته آنچه را که میخواسته وصیّت کند به صورت کتابت نوشته است «هَلْ
يَجِبُ عَلَى وَرَثَتِهِ الْقِيَامُ بِمَا فِي الْكِتَابِ بِخَطِّهِ وَ لَمْ
يَأْمُرْهُمْ بِذَلِكَ» آیا بر ورثه واجب است که به آنچه که در این نوشته است به
خط او عمل کنند درحالی که او دستور نداده «فَكَتَبَ ع إِنْ كَانَ لَهُ وُلْدٌ
يُنْفِذُونَ كُلَّ شَيْءٍ يَجِدُونَهُ فِي كِتَاب ِ أَبِيهِمْ فِي وَجْهِ
الْبِرِّ أَوْ غَيْرِهِ» حضرت در
جواب این گونه نوشت اگر فرزندانش در همه چیز قدرت نفوذی دارند و در چیزی که میبینند
در خطّ این، در این نوشته این میتوانند عمل کنند باید عمل کنند در وجوه برّ و غیر
برّ یعنی چه وصیّت به خوبی و چه وصیّت به کار غیر برّ یعنی تملیک دیگری، معاملهای
هست و مانند اینها نه اینکه مثلا خیرات باشد.
میخواهند از
این روایت استفاده کنند که این عبارت مطلق است و ندارد بضرورت، طبق نوشته عمل کنند
در آن ضرورت نیست.
اما در کشّی
روایتی را نقل کرده است که از این ضرورت استفاده میشود قال اباعبدالله ع «أَتَانِي
ابْنُ عَمٍّ لِي يَسْأَلُنِي أَنْ آذَنَ لِحَيَّانَ السَّرَّاجِ» میگوید عموزادهای
دارم وقت خواست برای حیّان سرّاج که پیش من بیاید «فَأَذِنْتُ لَهُ فَقَالَ يَا
أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ أَنَا بِهِ
عَالِمٌ» به امام صادق عرض رکد که آقا یک چیز من خودم میدانم «إِلَّا أَنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ»
اما میخواهم از شما بشنوم «أَخْبِرْنِي عَنْ عَمِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع
مَاتَ» خبر بدهید از محمد بن علی منظور ظاهر محمد حنفیه است چون کسانی معتقد بودند
به امامت محمد حنیفیه «قَالَ فَقُلْتُ أَخْبَرَنِي أَبِي أَنَّهُ كَانَ فِي
ضَيْعَةٍ لَهُ» حضرت فرمود پدرم اما باقر بود کسی آمد به او گفت «فَأُتِيَ فَقِيلَ
لَهُ أَدْرِكْ عَمَّكَ» به امام باقر گفت عموی خود را دریاب «قَالَ فَأَتَيْتُ»
امام باقر فرمود من آنجا رفتم «وَ قَدْ كَانَتْ أَصَابَتْهُ غَشْيَةٌ» دیدم
زمین افتاده است به حالت صرع مثلا «فَأَفَاقَ» از آن حابت بیرون آمد «فَقَالَ لِي
ارْجِعْ إِلَى ضَيْعَتِكَ» برگرد برو محل کار خودت به امام باقر گفت «قَالَ
فَأَبَيْتُ» من گفتم نه میخواهم پیش شما بمانم «فَقَالَ لَتَرْجِعَنَّ» باید
برگردی «قَالَ فَانْصَرَفْتُ» برگشتم «فَمَا بَلَغْتُ الضَّيْعَةَ حَتَّى
أَتَوْنِي فَقَالُوا أَدْرِكْهُ» تا به محل قریه خودم رسیدم و زراعت خودم آنها از
طرف محمد حنفیه آمدند و گفتند زود عموی خود را دریاب «فَأَتَيْتُه فَوَجَدْتُهُ
قَدِ اعْتُقِلَ لِسَانُهُ» بعد رفتم پیش محمد حنفیه دیدم زبانش بند آمده «فَدَعَا
بِطَسْتٍ» یک تشتی آوردهاند «وَ جَعَلَ يَكْتُبُ وَصِيَّتَهُ» وصیّت خودش را مینوشت
زبانش بند آمده بود اما قدرت اینکه بنویسد را داشت «فَمَا بَرِحْتُ حَتَّى
غَمَّضْتُهُ وَ غَسَلْتُهُ وَ كَفَّنْتُهُ» همان جا بودم تا اینکه چشمش را بستند و
غسلش دادند و کفنش کردند «وَ صَلَّيْتُ عَلَيْهِ وَ دَفَنْتُه» و نماز خواندند و
دفنش کردند، بعد امام باقر فرمود «فَإِنْ كَانَ هَذَا مَوْتاً فَقَدْ وَ اللَّهِ
مَاتَ» مرگ همین است دیگر و اگر این است به خدا قسم مرده است «قَالَ، فَقَالَ لِي
رَحِمَكَ اللَّهُ شُبِّهَ عَلَى أَبِيكَ» نکند بر پدر شما این اشتباهی شده است مثلا
کسی دیگری بوده چون معتقد بودند محمد حنفی که امام زنده است این به قیافه او
درآمده است «قَالَ، قُلْتُ يَا سُبْحَانَ اللَّهِ أَنْتَ تَصْدِفُ عَلَى قَلْبِكَ!
قَالَ، فَقَالَ لِي وَ مَا الصَّدْفُ عَلَى الْقَلْبِ» صدفه یعنی چه؟ «قَالَ،
قُلْتُ الْكَذِبُ» یعنی قضیه دروغ است.
علی ای حال از
این روایت استفاده کردند که این چون زبانش بند آمده است نوشته مهم است اگر این
نبود ارزش و اعتباری نداشت ولی این بیش از مورد استفاده نمیشود که موردش این بوده
اما معنایش این نیست که کتابت فقط در این مورد است.
از بعضی
روایات دیگر هم استفاده میشود این روایاتی که عرض میکنم مرحوم صدوق این تقریباً
توضیح دهنده هم هست، َ دَخَلْتُ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ابْنِ
الْحَنَفِيَّةِ وَ قَدِ اعْتُقِلَ لِسَانُهُ فَأَمَرْتُهُ بِالْوَصِيَّةِ فَلَمْ
يُجِبْ امام باقر میگوید وارد شدم بر محمد بن علی ابن حنفیه دیدم زبانش بند آمده
است گفتم وصیّت کن جواب نداد «قَالَ فَأَمَرْتُ بِطَسْتٍ» گفتم تشتی آوردند«
فَجَعَلْتُ فِيهِ الرَّمْلَ» شن و ماسه ریختند «فَوُضِعَ» جلوی او گذاشتند «فَقُلْتُ
لَهُ خُطَّ بِيَدِكَ» معلوم میشود آن کتابتی هم که در آن روایت هست کتابت نه روی
کاغذ و قلم بوده بلکه با همین دستش روی شنها کشیده است «فَخَطَّ وَصِيَّتَهُ
بِيَدِهِ فِي الرَّمْلِ» با انگشتش روی این شنها وصیّتش را نوشت «وَ نَسَخْتُ
أَنَا فِي صَحِيفَةٍ»
من هم وصیّتش را در صفحه نوشتم.
از این روایات
به خوبی استفاده میشود که از کتابت استفاده میشود برای انشاء وصیّت استفاده کرد
لازم نیست حتما لفظ باشد یا معاطات و مانند این، اما آیا حتما چون معذور بوده و
قادر نبوده این گونه هست یا این مورد است نه اینکه حتما در ضرورت این گونه باشد بر
خلاف شهرت بعضی ادعاء اجماع که گفتند در ضرورت، به نظر ما چیزی غیر از این استفاده
نمیشود که بگوییم در این مورد این بوده نه اینکه حتما ضرور است که فقط در این
صورت میتوان از این استفاده کرد.