باسمه تعالی
در وصیّت صحبت شد که موصی
بالغ باشد که خصوصیاتش را عرض کردیم، دیدم ما در معلقات احتیاط واجب داریم که اگر
ده ساله شد برای ارحامش وصیّتش نافذ است احتیاطش این است و در وجوه برّ، معروف چون
هر دوی اینها در روایت داشت، حالا این احتیاط است.
عاقل باشد بنابراین مجنون
وصیّتش نافذ نیست حالا مجنون در دور جنونش اما در دور صحت و سلامتیاش اشکال
ندارد، سکران که مست است هم از باب اینکه عقلش کامل نیست به طوری که از روایات
استفاده میشود و هم میشود ملحق کرد به اینکه اختیار کافی ندارد، به هرحال وصیّت
این هم مشکل است.
در کافی شریف
جلد 2 صفحه 454 «إِذَا أَتَتْ عَلَى الرَّجُلِ أَرْبَعُونَ سَنَةً» وقتی یک کسی
(رجل) چرا رجل را قید کردند، اگر مردی چهل ساله شد یعنی زن این گونه نیست؟ شاید زنها
زودتر به عقل میرسند، آنچه که در نهج البلاغه هست ناقصات العقول این در مقابل
احساسشان هست یعنی احساساتشان غالب بر عقلشان است نمیخواهد بگوید عقلش کم است
بلکه احساسش زیاد است، این احساس زیاد گاهی تحت تأثیر قرار میگیرد و عقل گم میشود،
حالا علی ای حال اگر مردی چهل ساله شد «قِيلَ لَهُ خُذْ حِذْرَكَ» به او میگویند
بگیر وسائل دفاع خودت را یعنی همیشه درحال دفاع باش، دفاع از چه چیزی؟ دفاع از
هجوم دشمن که دشمن همان شیطان است «فَإِنَّكَ غَيْرُ مَعْذُورٍ» در آن سال دیگر
عذرت پذیرفته نیست، عذرت پذیرفته نیست یعنی چه؟ یعنی قبل از 40 سال عذر پذیرفته
است؟ بعد از چهل سال دیگر عذر پذیرفته نیست؟ میخواهد بگوید هوا و هوس بس است
ظاهراً چنین چیزی میخواهد بگوید بعد میفرماید اینکه ما گفتیم 40 ساله نه اینکه
خیال کنید زیر 40 ساله با 40 ساله چندان فرقی دارد «وَ لَيْسَ ابْنُ
الْأَرْبَعِينَ بِأَحَقَّ بِالْحِذْرِ مِنِ ابْنِ الْعِشْرِينَ» 40 ساله برای
حفاظت و دفاع از نیروی مخالف احقّ از 20 ساله نیست، 20 سالهها هم باید مراقبت
کنند «فَإِنَّ الَّذِي يَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَيْسَ بِرَاقِدٍ» آن کسی که اینها
را مطالبه میکند و طلب کار است یعنی هم 20 ساله و هم 40 ساله را آن کسی که هردوی
اینها را طلب کاری میکند یکی است ذات باری تعالی و او خواب نیست و بیدار است «فَاعْمَلْ
لِمَا أَمَامَكَ مِنَ الْهَوْلِ» کار کن
برای آنچه در پیش داری از احوال و چیزهای ترسناک «وَ دَعْ عَنْكَ فُضُولَ
الْقَوْلِ» حرفهای اضافهای که به درد نمیخورد آنها را دیگر کنار بگذار، به
اندازه حرف بزن، به کلماتت فکر کن، این به تناسب آن آیه هم که گفتیم حتی تعلموا ما
تقولون این اشاره است آن فضول القول که دیگر کنار برود انسان هم حرف را کمتر و هم
پخته تر دنبالهاش این است که با چه کسی هم حرف میزنی.
علی ای حال
سکران به حسب آنچه که در کتابها ذکر شده و مرحوم سید هم در عروه آورده است آن هم
ملحق به مجنون شده است به یک اعتباری، عبارت سید را ببینیم نعم تصحّ وصیّة ادواری
من الجنون اذا کانت فی دور افاقته و کذا لا تصحّ وصیّة سکران حال سکره، مست با نشئه
فرق دارد، نشئه در تریاک با عرق خوری که یکی نیستند، تریاک میگیرند تازه سرحال میآیند
و حرفهای سیاسی میزنند، و لا یعتبر استمرار العقل لازم نیست در عقلش هم استمرار
داشته باشد به این معنا که لو اوصی ثمّ جنّة لم تبطل وصیّت کرد و بعد مجنون شد این
باطل نیست کما انّه لو اغمی علیه أو سکّره مست شد لا تبطل وصیته فاعتبار العقل
إنّما هو حال انشاء الوصیة وقتی وصیّت میکند باید عاقل باشد حالا وصیّتش تمام شد
باز کارهای بیعقلی کرد آن وصیّت باطل نمیشود.
حالا به هرحال
سکران هم گفتیم که ملحق به جنون است حالا درجاتی دارد، نشئه با بیهوشی با بدمستی
اینها درجات مختلفی دارد و بر حسب کارهایشان و افعالشان، در زندان که در سالها
52 تا نزدیک 56 بودیم کمونیستها از میوه شراب درست میکردند میگفتند هندوانه
برایشان میآوردند یک مقداری میخوردند بعد نصفه هندوانه را روی آن نصف دیگر میگذاشتند
دورش را نواری چیزی ظاهرا میگذاشتند به طوری که هوا نفوذ نکند بعد میماند و ترش
که میشد کم کم حالت مستی پیدا میکرد و اینها هم همان حالت برایشان دست پیدا میکرد
خیلی حسرت میخوردند که هندوانه بیاید و اینها چنین کاری بکنند بعضیهایشان این
گونه بودند، حالا ما را بازجوها میخواباندند که عرق در حلق ما بکنند بعد شنیدم
کمونیستها میگفتند ای آقا کاش ما آنجا بودیم.
یکی از شرایط که
از همین مجنون و سکران هم به دست میآید اختیار است، اگر اختیار ندارد حالا کلمه
مجنون هم دربارهاش نباشد، سکران هم نباشد، مکره که هست، این درست نیست، رفع عن
امتی ما استکرهوا علیه همین است که اختیار ندارد اکراه است.
یکی از چیزهای
دیگری که ایشان گفتند رشد است، رشد را اینجا دیروز هم اشاره کردیم درست مقابل سفیه
است فلا تصحّ وصیة السفیه و إن کانت بالمعروف و لو حرف درست هم بزند ولی رشد فکری
ندارد، و لو کار خیری است اما رشد فکری ندارد و سفیه هست اگر سفیه هست قبول نیست
مثل اینکه معاملاتش هم قبول نیست.
دیروز هم
نگفتیم که آیا در سفیه حجر حاکم معتبر است یا همین که تشخیص دادیم شخص سفیه است دیگر
معاملات این شخص و از جمله وصیّت او دیگر نفوذی ندارد، در مفلّس عقیده بر این هست
که حکم حاکم میخواهد که حجر کند مادامی که حجر نکرده است معاملات این نافذ است
ولی در سفیه گفتهاند که حجر نمیخواهد، همین که تشخیص دادیم این سفیه است
معاملاتش اشکال دارد، حاکم سفیه را حجر میکند اما حجر دخالت ندارد یعنی به این
معنا قبل از حجر هم معاملاتش اشکال دارد، مفلّس را عرض کردم آن حسابش جداست، مفلّس
یعنی ضرر کرده حالا افلاس او را گرفته است این مادامی که حاکم حجر نکرده است
معاملاتش درست است.
یکی از
چیزهایی که امروز میخواستیم صحبت کنیم شرط حرّیّت است، وصیّت عبد قبول نیست و لا
تصحّ وصیّة المملوک وصیّت عبد درست نیست، چه قائل شویم که عبد چیزی را مالک نمیشود
و چه قائل شویم که عبد مالک میشود علی ای حال وصیّتش درست نیست به خاطر بعضی روایات
لا وصیّة لمملوک دو جور معنا شده است یعنی وصیّت به نفع مملوک نفوذ ندارد یا اینکه
مملوک نمیتواند وصیّت کند؟ به عبارت دیگر این فاعلی است یا مفعولی؟ به مملوک
وصیّت کردن فایده ندارد یا مملوک حق وصیّت ندارد؟ خیلیها گفتند منظور فاعلی است
یعنی وصیّت ندارد.
در باب 78 از
همین باب وصایا صحیحه محمد بن قیس عن الباقر ع «فی المملوک مادام عبداً فإنّه و
ماله لأهله» خودش و مالش هم همه برای آنجایی است که از اهلش یعنی مولی «لايجوز له
تحرير» نمیتواند چیزی را اگر دارد آزاد کند «ولا كثير عطاء» نمیتواند به دیگران
عطائی داشته باشد کثیر عطاء میگوید یعنی پس معلوم میشود معاملات حقیرش مثل طفل
مثلا قبول است «ولا وصيّة یا وصیته» وصیّتش هم به درد نمیخورد «إلّاأن يشاء سيّده» وصیّتش هم
به درد نمیخورد همه اینها نفوذ ندارد مگر اینکه مولی اجازه بدهد و او بخواهد
یعنی این مثل آلت است.
در روایت 2
فقط همان قسمت را دارد لا وصیّة للملوک که دو صورت هم معنا کردیم نفی فاعلی یا
مفعولی گفتیم ظهورش نفی فاعلی است.
در حرّیّت که
عرض کردیم، واقعش این است که مسأله عبد برای ما حل نشد، در یک روایتی هم دارد که
حضرت گاهی کتک میزد اینها چگونه هست؟ در باب 84 از باب وصایا روایت بد نیست
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ
مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ وَ غَيْرِهِ عَنْ
إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: «أَعْتَقَ
أَبُو جَعْفَرٍ ع مِنْ غِلْمَانِهِ عِنْدَ مَوْتِهِ شِرَارَهُمْ وَ أَمْسَكَ
خِيَارَهُمْ» امام باقر موقع رحلتشان غلامان بدشان را آزاد کردند خوبها را نگه
داشتند و بدها را آزاد کردند «فَقُلْتُ يَا أَبَهْ» امام صادق میگوید که گفتم پدر
«تُعْتِقُ هَؤُلَاءِ وَ تُمْسِكُ هَؤُلَاءِ» بدها را آزاد کردی و خوبها را نگهداشتی
«فَقَالَ إِنَّهُمْ قَدْ أَصَابُوا مِنِّي ضَرْباً» چون بدها را گاهی کتک زدم «فَيَكُونُ
هَذَا بِهَذَا»
خواستم آزاد این جبران آن شود.
درحالی که در
روایات دارد امام سجاد حتی سوار مرکبی هم که میشدند به آن هم شلاقی نمیزد هرکجا
میخواست بایستد گیاهی چیزی بخورد همان بالا مینشست تا خوردن این تمام شود بعد
دوباره حرکت کنند در این صورت چگونه به کارهایش میرسید.
اگر وصیّت کرد
عبد بعد آزاد شد و کان المال باقیاً فی یده اما مالی که وصیّت کرده بود در اختیارش
هست صحّة این درست است وصیّت کرده بعد آزاد شده و این مال بود و الآن هم آزاد است
بنابراین شرط حریّت کانّ برقرار اول نبود حالا الآن هست این را خواستند بگویند
درست است علی اشکال به خاطر اینکه موقعی که وصیّت را انجام میداده آزاد نبوده.
اگر تعلیق
کنند، مشروط کند، بگوید این عبد من آزاد بعد از اینکه خودم آزاد شدم تعلیق بر
حریّت تعلیق اشکال ندارد، در معاملات در بیع و اینها ادعاء اجماع کردند که تنجیز
شرط است و تعلیق مبطل است ولی معمولا تعلیق گاهی متوقف به شرط است و محقق موضوع است
این اشکال ندارد مثلا میگوید إن کنت زوجتی فأنت طالق این اشکال ندارد نوعاً همه
قبول دارند اما اگر یک شرط دیگری مثلا اگر زنده ماندم این مقدار به فلانی پول میدهم،
این تعلیق چگونه هست؟ آیا درست هست یا درست نیست؟
مرحوم سید در
عروه اینجا دارد که تعلیق کند وصیّت خودش را برای حرّیّت این اشکال ندارد و این
تعلیق مضر نیست مثل این است که میگوید این کتاب برای زید است اگر من در این سفرم
مردم.