باسمه تعالی
یکی از شرایط وصیّت حرّیّت است، عبد نمیتواند وصیّت کند
حالا عبد بنابراینکه اصلا ملکیت ندارد یعنی مالک چیزی نیست که روشن است لا عتق
الّا فی ملک این ملکی ندارد اگر این گونه معنا کنیم لا عتق الّا فی ملک یعنی باید
مالک چیزی باشد تا عتقش درست باشد، یک معنا این هست که لا عتق الّا فی ملک یعنی
انسان مملوک را میتواند آزاد کند، حالا به هرحال اگر مالک چیزی نیست که پیداست
نمیتواند وصیّت کند اگر هم مالک چیزی هست طبق روایات نمیتواند چیزی را آزاد کند.
دو روایت در
ابواب وصیّت در این زمینه در باب 78 روایت اول و دوم، روایت دومش یک کلمه هست لا
عتق الّا فی ملک، روایت 2 شیخ باسناده عن حسین بن سعید عن علی بن حدید عن جمیل بن
درّاج عن عبدالرحمن بن حجّاج سند ظاهرا مشکلی ندارد و در علی بن حدید یک حرفی هست
آن هم بیشتر وثاقتش را تایید میکنند عن احدهما امام باقر یا امام صادق (س) قال «لَا
وَصِيَّةَ لِلْمَمْلُوكِ» مملوک حق
وصیّت ندارد یا قدرت وصیّت ندارد و نمیتواند وصیّت کند.
در روایت اول
هم شیخ باسناد عن حسین بن سعید اهوازی عن نضر بن سوید عن عاصم که عاصم بن حمید است
عن محمد بن قیس روایت صحیحه هست عن الباقر ع قال «فی المملوک مادام عبدا و انّه و
ماله لأهله» مادامی که عبد هست خودش مالش ملک اهلش هستند یعنی مولی «لا یجوز له
تحریر» نمیتواند چیزی را آزاد کند عبدی را آزاد کند «و لا کثیر عطاء» عطیه زیادی
هم نمیتواند بدهد، آیا یعنی میخواهد بگوید مالک کم هست و مالک زیاد نیست؟ این
توضیح داده نشده است «و لا وصیة الّا ان یشاء سیّده» وصیّت هم
نمیتواند بکند مگر اینکه مولی او اجازه دهد.
به هرحال اگر ملکیت
ندارد که واضح است اگر ملکیت هم داشته باشد به حسب این دو روایت صحیح نیست.
اگر وصیّت کرد
بعد آزاد شد بعد از وصیّت، خود عبد آزاد شد، مالی هم که وصیّت کرده باقی است روی
مبنائی که بگوییم مالک میشود مال هم باقی است و تحت تصرف خود عبد هم هست، اینجا
میشود گفت درست است وصیّت کرده است به مال خودش بنابر ملکیت بعد هم آزاد شده است،
حالا که آزاد شده مال هم که در اختیارش هست هم حرّ است و هم مال هم دارد اینجا
قاعدتاً باید درست باشد بعضیها گفتند علی اشکال به خاطر اینکه آن موقعی که وصیّت
میکرد عبد بود لذا این مشکل در اینجا گفته شده است.
علی ای حال اگر
معلّق کند وصیّت را این چطور است؟ میگوید مالک چیزی نیست اگر مالک شدم آن فلان
چیز که مثلا دارم آزاد باشد، ملک دیگری باشد که وصیّتش معلّق بر مالکیت چیزی است
اینجا بحث سر این میشود که آیا تعلیق مبطل وصیّت نیست؟
تعلیق را در
بسیاری از معاملات گفتهاند مبطل است اینجا همان بحث پیش میآید که تعلیق هست و
محل اشکال است، تعلیق بر مقوّم معامله را میگویند اشکال ندارد مثلا میگوید این
کتاب را به شما فروختم اگر مال من باشد این اگر مالش نباشد بیع اصلا معنا ندارد،
این تعلیق بر مقوّم است یا میگوید زوجتی طالق إن کانت زوجتی اگر زن من هست طلاق، اینها
تعلیق بر مقوّم هست حتی چیزهای شبه مقوّم هذا الکتاب لزید لو ماتّعوا اگر من بودم
این کتاب برای زید باشد غیر از این است که بگوید این کتاب برای زید اگر کتاب است
آن مقوّم است، این شبهه مقوم است اگر من نبودم، اگر مردم کتاب برای فلانی است.
به هرحال کلاً
هم وصیّت یا به مال است یا به عمل است شبیه اینکه میگفتیم تملیکیه یا عهدیه این
دو جور ممکن است، اینهایی که صحبت بود مال و ملک و اینها بود، مالک میشود یا
نمیشود و مانند این اما اگر عبد وصیّت کرد که او را در فلان جا دفن کنند که مالی
هم نمیخواهد زمانی بوده که مردن خیلی خرج نداشته، الآن در ایران مردن خرجش بیش از
عروسی است واقعاً مصیبتی است، وقتی به مقامات بالا گفتم که هیچ کشور اسلامی مثل
ایران از مرده عوارض نمیگیرند ایشان گفتند بله درست است مثل اینکه قضیه این گونه
باشد اما بالاخره قضیه همین است، به هرحال اگر موردی پیش بیاید که وصیّت میکند به
کفن و دفن و تجهیز و اینها و این مال نمیخواهد، پول نمیخواهد خرج کنند.
اینجا بعید
نیست بگوییم درست است برای اینکه متوقّف بر ملک و مال و این حرفها نیست منتهی چه
کنیم که در بعضی روایات به طور مطلق میگوید هیچ کاری دست او نیست لا یقدر علی
شیء، در باب 45 مقدمات طلاق حدیث اول شبیه همین حدیثی است که اینجا خواندیم لا
یجوز له تحریر و عتق و وصیّت و هیچ چیزی ندارد و لیس له وصیّة اطلاق دارد حتی
وصیّتی که در آن مال نباشد.
حالا بحثهای
عبودیت که مورد ندارد فقط یک تمرین و تکراری است، بحث عبد و امه برای ما حل نشده
است، قبلا عرض کردم فکر میکردم چون اسارت مربوط به جنگ است پس این مربوط به مسائل
جنگ است و افرادی که اسیر میشوند را یا باید بکشیم یا آزاد کنیم یا زندان کنیم،
راه چهارم اینکه بردگی یعنی تحویل خانوادهها بدهیم تا پرورش یابد ولی قضیه به این
چیزها حل نمیشود، چطور اهل بیت یک انسانهایی برده خودشان میکردند، ما مشکل در
اهل بیت دیدیم که قضیه چطور است، اینکه بگوییم چاره نداشتند میخواستند آزاد کنند
راه دیگری نبوده اما اینها را ادب میکردند و کتک میزدند روایت برایتان خواندم حضرت
فرمود شرارشان را آزاد کردیم جبران کتکها باشد، به هرحال قضیه بردگی برای ما به
طور کامل حل نشده.
اجمالا حرّیّت
پس شرط وصیّت است اگر چنانچه عبد است وصیّتش اشکال دارد الّا وصیتی که مال در آن نیست،
پول در آن نیست احتمالا بگوییم اشکال ندارد اما آن هم خلاف اطلاق این دلیل هست،
هذا کلّ مربوط به عبد و امه و شرط حرّیّت.
یکی از شرایط
وصیّت این هست که موصی اقدام قتل خود و خودکشی نکرده باشد، اگر موصی اقدام به
خودکشی کرد، خودکشی که دنبالش هلاکت است وصیّتی که قبل از این هلاکت کرده است،
اقدام کرد سمّی خورد یا چاقویی به خود زد و مانند اینها و بعد وصیّت کرد و بعد
مرد میگویند این وصیّت اشکال دارد.
عدهای گفتند
که شهرت بطلان است و همین را یک دلیلی برای خودشان گرفتند، سابقا یک وقتی برای شما
عرض کردم ظاهراً درباره شهرت دو مسأله هست یک مسأله اینکه خود شهرت دلیل است اگر
هیچ روایتی هم نباشد، برای اینکه اگر روایتی، دلیلی و چیزی نباشد در آن فتوا بر آن
هست و مشهور معنایش این است که یک چیزی بوده که به دست ما نرسیده است و آن درست
است، یک نظر این است که باید یک روایتی باشد مشهور تمسک به آن روایت کردند روایت
ضعف سند یا ضعف دلالت دارد آن وقت بگوییم این شهرت جبران میکند ضعف سند یا ضعف
دلالت را که مرحوم آقای آقا شیخ محمد حسن اصفهانی یک جایی در حاشیه کفایه به نظر
میآید ایشان صرف شهرت دلالی و لو بدون روایت، صرف شهرت دلالی فهم حکم را و لو
بدون روایت ظاهرش این است که میخواهد دلیل بگیرد.
مرحوم امام هم
یک جایی دارند که اگر فهم اصحاب دلیل نباشد لا اقل از مؤیّدات قوی است، به هرحال
صاحب حدائق ادعاء شهرت میکند که قاتل اگر وصیّتی کرد وصیّتش اعتبار ندارد، خیلیها
هستند که اقدام به خودکشی میکنند و نمرده وصیّتهایی هم دارد این وصیّت اعتبار
ندارد.
صاحب جواهر
تعبیر دارد که بلا خلاف که این یک چنین وصیّتی اعتبار ندارد، علامه در مختلَف دارد
که یک چنین آدمی که خودکشی میکند این سفیه است آن وقت سفیه همان طور که لا تؤتوا
السفهاء اموالکم این هم در حقیقت یک نوع تحویل مال به او هست یعنی مال را در
اختیار او قرار میدهیم، اگر وصیّتش درست است یعنی هرچه تو بگویی قبول داریم در
مال، این سفاهت است و نمیشود حرفش را قبول کرد و وصیّتش اعتبار ندارد.
از طرفی حیاتش
استقرار ندارد مثل ذبح حیوان میماند، چطور یک حیوانی را وقتی ذبح میکنند اگر حیات
مستقّره ندارد ذبح را بعضی اشکال کردند الآن هنوز زنده است اما حیاتش اقرار ندارد
و پنج دقیقه دیگر میمیرد این را میخواهند بگویند که چون حیات استقراری ندارد این
ذبح چطور آنجا اشکال دارد اینجا وصیّت اشکال دارد.
نظیر اینکه در
زمان ما رسم شده است راجع به سکته مغزی میگویند وقتی سکته مغزی میشود در حقیقت
سکته نیست، مرگ مغزی است چون مرگ مغزی است خودکشی و کشتن دیگران او را میخواهند
بگویند اشکال ندارد به این معنا که اگر قلبش به درد دیگری میخورد هنوز نمرده ولی
قلبش را بشکافند و در بیاورند به دیگری پیوند بزنند آیا میشود گفت این درست است؟
هنوز زنده است نمرده ولی میگویند پنج دقیقه دیگر میمیرد بعضی دکترها میگویند
این حیات نباتی دارد نه حیات انسانی و حیوانی، این چه حرفی است مگر نبات خون به
این صورت دارد و ضربان قلب به این معنا دارد، به هرحال گفته شده است در زمان ما
درباره مرگ مغزی هم این حرف را دارند، ما یقین داریم که این اشکال دارد و این هنوز
زنده است، در رساله من تأیید کردم که این آدم کشی است، نمیدانم به اجازه چه کسی،
میگفتند به اجازه بالاها خیلی ها این کار را کردند اگر این نسبت ها راست باشد
واقعا اشکال دارد، میگویند حیاتش چون اسقرار ندارد در حقیقت در حکم میّت است در
مرگ مغزی.
اینجا هم از
علامه در مختلف نقل است که یک چنین آدمی که خودکشی میکند حیاتش چون اسقرار ندارد
در حکم میّت است چیزی که در حکم میّت است وصیّتش اعتبار ندارد، از طرفی قاتل اگر
کسی را بکشد از مقتول ارث نمیبرد حالا قاتل و مقتول خودش شده است چطور اگر دیگری
را میکشت این از او ارث نمیبرد حالا از خودش هم پس ارث نبرد به این معنا که
وصیّتش اعتبار ندارد، عقیده مشهور تقریباً این است منتهی به تعبیرات مختلف.
مرحوم ابن ادریس
حلّی ایشان میگویند مقتضاء قواعد کلی این است که اگر هنوز عاقل است وصیّت این
باید درست باشد، اولاً حیات دارد و لو حیات غیر مستقره بالاخره حیات دارد و عاقل
است و مکلّف است بنابراین پس وصیّتش هم درست است، آیه قرآن که تبدیل و جایگزین
کردن وصیّت را اشکال کرده است و آنهایی که تصرف میکنند در وصیّت دیگران و دست
کاری میکنند مورد نهی قرار گرفته است بنابراین پس این وصیّت اعتبار دارد، به طوری
کلی هر وصیتی اعتبار دارد لولا دلیل خاص، اینجا کانّ میخواهد بگوید دلیل خاصی
نداریم.
از طرفی قرآن
که میگوید که به وصیّت عمل کنید حالا شما یک روایتی پیدا کردید که حالا میخوانیم
در آن روایت اشکال شده است یعنی گفتند وصیّت قاتل قبول نیست، قرآن را کنار میگذارید
و به خبر واحد عمل میکنید؟ ابن ادریس عمل به خبر واحد را قبول نمیکند با وجود
قرآن بعضی هستند که میگویند فقه قرآنی، روایت را کلا قبول نمیکنند ابن ادریس
قرآن را میگوید با خبر واحد نمیتوانیم تخصیص بزنیم، اعتباری برای خبر واحد در
مقابل او قائل نیست.
علامه حلی
وقتی حرف ابن ادریس را نقل میکند دارد که لا بأس به، از شهید ثانی نقل شده است میگوید
حرف ایشان حسنٌ در مسالک دارد، علامه در قواعد دارد، نفهمیدیم این استقرار حیات
ندارد آن وقت کجا ما در وصیّت داریم که یکی از شرایط استقرار حیات است مثل ذبیحهای
که میخواهیم بکشیم بگوییم استقرار حیات، چنین چیزی ما دلیلی بر این معنا نداریم.
مهم قضیه
روایتی است که در این باب داریم، در باب 52 از ابواب وصایا روایت اول شیخ طوسی
باسناد عن احمد بن محمد یعنی ابن عیسی معروف این است عن حسن بن محبوب عن ابی ولّاد
صحیحه هست سمعت اباعبدالله ع «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً فَهُوَ فِي
نَارِ جَهَنَّمَ» اگر کسی عمدا خودش را بکشد در فتاوا هم هست باید عمد باشد نه
سهو، متعمدا یک معنایش اینکه مقابل سهو یعنی سهوی نباشد، جهالت هم نباشد، یک
معنایش هم این است که به طور عصیان، به معصیت خدا، میفهمد که خلاف شرع است ولی
این کار را میکند بعضیها هستند که فکر میکنند خلاف شرع نیست در زمان ما هم شاید
باشد میگوید وجود من به درد نمیخورد چرا زنده بمانم فکر میکند این اشکال ندارد،
خودکشیها گاهی زیاد اتفاق میافتد در زمان ما گاهی خبر میآورند فلان شخص از
بالای پل عابر پیاده خودش را پرت کرد و امثال اینها و لو از راه مشکلات زندگی،
اقتصادی و غیر ذلک و اینها باشد، علی ای حال یک وقت است خیال میکند که اشکال
ندارد، یک وقت است که واقعا میفهمد و علی وجه العصیان روی معصیت این کار را میکند
«خَالِداً فِيهَا قُلْتُ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ ثُمَّ قَتَلَ
نَفْسَهُ» اگر وصیّت کرد بعد خودکشی کرد «مِنْ سَاعَتِهِ» بعد از وصیّت خودکشی کرد
همان موقع «تَنْفُذُ وَصِيَّتُهُ» وصیّتش نافذ است؟ «قَالَ فَقَالَ إِنْ كَان
أَوْصَى قَبْلَ أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً فِي نَفْسِهِ» اگر پیش از اینکه این کار را
بکند وصیتی کرد چه کار کرد؟ «مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتَل لَعَلَّهُ يَمُوتُ
أُجِيزَتْ وَصِيَّتُهُ فِي الثُّلُثِ» در ثلث آن وصیّتش نافذ است، وصیّت قبل از
اقدام خودکشی اما «وَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ» اول
خودکشی کرد بعد وصیّت «فِي نَفْسِهِ مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتَل لَعَلَّهُ يَمُوتُ»
یک جراحتی کرد یا اقدام به خودکشی کرد که شاید دنباله این بمیرد یعنی یک وقت یک
چاقو به خودش میکشد و همه میدانند نمیمیرد، یک وقتی که یک چاقو زدنی و مانند این
سمی یا چیزی میخورد که به حسب نود درصد افراد میمیرند اینجا «لَمْ تُجَزْ وَصِيَّتُهُ».
مهم ما این
روایت است حالا اگر چنانچه کسی اقدام به خودکشی کرد این آیا وصیّتش باطل است و فی
نار جهنم؟ بله نار جهنمش چه فرقی میکند، من قتل نفسا أن زکیة بغیر نفس و اینها
فرق نمیکند خودش هم همین طور مثل دیگران.