باسمه تعالی
صحبت این بود
کسی که خودکشی میکند وصیّتش نفوذی ندارد اگر در همین خودکشی از دنیا برود، ببینیم
خصوصیاتی که از این روایت به دست میآید چه چیزی از آن استفاده میشود، در باب 52
بود روایت اول که متنش را خواندیم باز مکررا متنش را در نظر میگیریم سمعت اباعبدالله
ع یقول «مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ مُتَعَمِّداً فَهُوَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ
خَالِداً» پس اولا بمیرد، اگر چنانچه اقدام کرد و نشد مورد روایت نیست، اقدام کرد
به قصد خودکشی اما نشد این مورد روایت نشد، قتل هم باید عمدی باشد، یعنی پس جهلاً،
نسیاناً و سهواً مورد روایت نیست دنباله روئایت میگوید «فِيهَا قِيلَ لَهُ أَ
رَأَيْتَ إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ» اگر اول وصیّت کرد «ثُمَّ قَتَلَ
نَفْسَهُ» بعد قتل نفس «مِنْ سَاعَتِهِ» دنبال وصیّت فورا قتل آیا این «تَنْفُذُ
وَصِيَّتُهُ» «قَالَ فَقَالَ إِنْ كَانَ أَوْصَى قَبْلَ أَنْ يُحْدِثَ حَدَثاً فِي
نَفْسِهِ» اگر اول وصیّت کرد پیش از این کار کارش هم «مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتَل
لَعَلَّهُ يَمُوتُ» مجروح کرد خودش را یا قتل کرد معنایش این است که جراحت مقابل
قتل است، قتل از بین میرود، جراحت به خاطر هم سانی با قتل یعنی یک خودزنیای که
این هم حکم قتل را کانّ دارد «أُجِيزَتْ وَصِيَّتُهُ فِي الثُّلُثِ» اگر وصیّت قبل
از خودکشی بود این وصیّتش در ثلث نافذ است و درست است پس معلو میشود مسأله مالی
است، تعبیری که مرحوم سید و دیگران دارند میگویند اگر مالی نبود شبیه یک چیز
عهدیه این ضرری ندارد و نافذ است، اینجا مسأله مالی مطرح است دنبالش فرمود «وَ
إِنْ كَانَ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ بَعْدَ مَا أَحْدَثَ فِي نَفْسِهِ» اگر اول خودکشی
کرد بعد وصیّت، حالا این پیداست یعنی خودکشی که هنوز نمرده است جای وصیّت دارد، در
اول روایت داشت قتل نفسه من ساعته یعنی بعد از وصیّت فورا قتل کرد اینجا دارد و إن
کان اوصی بوصیة بعد ما اذخذت فی نفسه اول خودزنی کرد بعد وصیّت، خودزنیاش چطور
بود؟ «مِنْ جِرَاحَةٍ أَوْ قَتَل
لَعَلَّهُ يَمُوتُ» خودزنی کرد یا قتلی که شاید بمیرد لعله یعنی شاید یا به امید
بعید نیست ظاهر این باشد به قصد اینکه برود یعنی به امید اینکه برود قتل وقتی شد
که دیگر امید معنا ندارد پس این به جراحت میخورد بنابراین لعله به جراحة میخورد «لَمْ
تُجَزْ وَصِيَّتُهُ».
میشود گفت
صوری از این تعبیرات روایت استفاده میشود که بعضیهایش نافذ است، بعضی شرایط هم
از این استفاده میشود، اول عرض کردم بمیرد از قتلش، مخصوص به عمد است، وصیّت در
مال است، امید مردن دارد، نمیداند که میزند طوری نمیشود، بعضیها هستند خودزنی
میکنند که از دیگری پول بگیرند و قصد مردن ندارند گفتند تشکیلاتی هم هست که یکی
پول به دیگری میدهد که بیاید او را بزند بعد وقتی این طور کرد میبرند جلوی ماشینهای
گران قیمت میاندازند فورا میگویند که ماشین به این زده است یک دیه مفصل مخصوصا
دیههای چند شعبهای چند دیه گاهی درمیآید، حالا به هرحال عمد باشد و به قصد مردن
و رفتن باشد، عصیان باشد نه جهالت، در مسأله مالی باشد به خلاف آنجایی که حالش
خوب شود بعداً وصیّت کند این از بحث خارج است و خوب شده است، این وصیّت نافذ است.
اگر وصیّت کرد
ولی خوب نشد یعنی هنوز نمرده و خوب هم نشده یا خیر؟ لم یعاف یعنی خوب نشده و هنوز
هم نمرده است، صاحب جواهر دارد که فیه اشکال، اگر تجدّد انشاء کرد اقدام کرد نمرد
تجدّد انشاء کرد یعنی دوباره وصیّت کرد، این نافذ است ولی اگر حالش خوب نشده اما
تجدید انشاء وصیّت هم نکرده است ایشان گفته است فیه اشکال، بعید نیست برای اینکه معافات
که حاصل نشده است وصیّتش هم که قبل بوده بعد تجدید وصیّت نکرده است این را گفته
است فیه اشکال و بعید هم نیست، نه صحتش را میشود اثبات کرد نه از آن طرف مورد
روایت آنجایی است که مرده یا به قصد مردن اینجا را مشکل است که از آن استفاده
کنیم.
بنابراین قدر
مسلّم این روایت آنجایی است که به قصد خودکشی است و واقعا هم یا خودکشی بشود یا
به هرحال در آن دالان مردن است اجمالا.
در بعضی
روایات دیگر هم شاید این استفاده شود حالا باز در بحث بعدی شاید برخورد کنیم،
اجمالا پس این شد إن کان اوصی بوصیة بعد ما احدث فی نفسه من جراحة أو قتل لعله
یموت، لعله یموت هم به جراحت میخورد، یک کاری کرد، خودزنیای کرد که میخورد به
مردن، لعلّه یموت سه احتمال است یعنی شاید بمیرد، دوم اینکه به امید آنکه بمیرد،
احتمال سوم قید جراحت یعنی خودزنی سختی که مردنی است، هر سه احتمال در این کلمه
لعله یموت هست.
اجمالا اصل
مسأله این شد قاتل خود وصیّت این نفوذی ندارد با این خصوصیاتی که عرض کردم.
پدر یا جدّ
پدری همان طور که خودشان ولایت دارند بر بچهها میتوانند جعل قیّم کنند از طرف
خودشان بر بچهها البته مادامی که یکی از آنها زنده هست آن یکی نمیتواند قیّم
معیّن کند چون در عرض هم هستند، پدر بیاید قیّم معیّن کند با وجود جد یا جدّ قیّم
معیّن کند با وجود پدر این نمیشود.
اگر آن یکی
نیست و این یکی مانده است این میتواند جعل قیّم کند از طرف خودش برای این بچهها،
اگر هیچ کدام نیستند نه پدر هست نه جد اینجا حاکم شرع ولایت دارد و میتواند قیّم
معیّن کند برای بچهها، آیا واقعا این گونه هست که حاکم شرع خودش میتواند دخالت
نکند بعد یک قیّم بگذارد؟ با وجود حاکم شرعهای دیگر، این مثل آنجایی نمیماند که
پدر جعل قیّم کند با وجود جدّ؟ این حق ندارد یا جدّ جعل قیّم کند با وجود پدر این
حق ندارد برای آن که قیّم درجه یک هست، بنابراین اینجا هم اگر حاکم خودش قیمومت
اینها را در دست نمیگیرد نمیتواند یک قیّم دیگری معیّن کند با وجود حاکم شرعهای
دیگر، این حاکم شرع نشد یک حاکم شرع دیگر، این مجتهد نشد یک مجتهد دیگر، اگر حاکم
شرعی نباشد نوبت به دیگران میرسد، اگر مجتهد دیگری نباشد فقط این مجتهد است و این
هم الآن نمیتواند جعل قیّم میتواند بکند اما با وجود مجتهد دیگر نمیشود.
متن عبارت
مرحوم سید در این زمینه ببینیم، یصح لکل من الاب و الجد الوصیة بالولایة علی
الاطفال پدر و جدّ میتوانند وصیّت کنند یک نفری را ولایت بر اطفال بدهند مع فقد
الآخر پدر میتواند این کار را بکند اگر جد نباشد، جد میتواند این کار را انجام
دهد اگر پدر نباشد یصح لکل من الاب و الجد الوصیة بالولایة یعنی در وصیّت خودش
ولایت را به کسی بدهد، وصیّت به ولایت یعنی در وصیّت خودش ولیّ معیّن کند در
اطفال، البته مع فقد الآخر پدر اگر جد نباشد و جد اگر پدر نباشد و لا تصحّ مع
وجوده اگر آن یکی هست این یکی نمیتواند ولیّ معیّن کند کما لا یصحّ ذلک لغیرهما
غیر از پدر و جد هم همین طور است حتّی الحاکم الشرعی فإنّه بعد فقدهما له الولایة
علیهم ما دام حیّاً اگر پدر نبود جدّ هم نبود حاکم شرع ولایت دارد مادامی که خود
حاکم زنده است و لیس له أن یوصی بها لغیره بعد موته حاکم شرع تا زنده هست ولایت
دارد نمیتواند وصیّت کند برای دیگران بعد از مردن خودش چون بعد از مردن خودش اگر
حاکم شرع دیگری هست خود او ولایت دارد نمیتواند این او را جعل کند فیرجع الامر
بعد موته الی الحاکم الآخر بعد از مردن این مجتهد امر ولایت بر این اطفال به مجتهد
دیگر میرسد نه اینکه این مجتهد دیگری را در وصیّت خودش ولایت بدهد این معنا ندارد.
حالا در غیر
اطفال چطور؟ کسی بیمارستان ساخته است ولایتش را هم طوری است که به دست یک مجتهدی
داده شده و اصلا گفتهاند تحت نظر مجتهدین نه اینکه مجتهد خاص، اگر این مجتهد مرد
مجتهد بعدی خودش ولایت دارد چون گفته است تحت نظر مجتهدین یا مثلا مجتهد اعلم حالا
آن اعلم اولی بود رفت بعدی هم در شرایط بعدی اعلم است باز از طرف او ولایت را نمیگیرد
و خودش مستقل است.
در ادامه دارد
فحاله حال کل من الاب و الجدّ مع وجود الآخر، حال این مجتهدی که میمیرد حال پدر و
جدّ است که با وجود دیگری نمیتواند کاری کند و لا ولایة فی ذلک لاُمّ پس ولایت
پدر و جدّ و حاکم شرع، هر کدام نباشند آن دیگری ولایت دارد، نمیتواند این با وجود
او شخص دیگری را معیّن کند، اُم ولایت ندارد و لا ولایة فی ذلک لاُم مادر ولایت
ندارد خلافاً ابن الجنید حیث جعل لها بعد الأب اذا کانت رشیدة گفته است مادر هم
ولایت دارد بعد از پدر یعنی مقدم بر جدّ است اگر رشد فکری دارد.
این رشد فکری
هم در نکاح مطرح هست هم در وصیّت اینجا هم مطرح هست، خیلی جاها در فقه مطرح میشود
قاعدتاً منظور از رشد فکری متناسب با آن کار مثلا در ازدواج وقتی میگویند دختر
باکره اگر رشید هست اذن پدر نمیخواهد این رشد او یعنی در ازدواج فریب نخورد،
دخترها احساسی هستند زود فریب میخورند باید رشد فکری داشته باشد، اینجا رشد فکریاش
برای مدیریت این اطفال است و بنابراین فلو اوصی للأطفال واحد من ارحامهم أو غیرهم بمال
اگر کسی یک مالی را برای اطفال وصیّت کرد حالا این شخص از خویشان یا غیر خویشان
باشد و جعل امره الی غیر الأب و الجدة و غیر الحاکم کار این اطفال را داد به غیر
پدر و جدّ و غیر حاکم این درست نیست بلکه به پدر و جدّ میرسد اگر هستند و اگر نه
به حاکم شرع میرسد.
یک مطلبی که
مناسب است بدانید این است که پدر و جدّ روایات متعدد است و مشخص است که اینها
ولایت دارند، حاکم شرع دلیل ولایتش چیست؟ این از ادله حسبه در روایات متعددی
استفاده میشود از جمله مرحوم فیض کاشانی در وافی آن روایت در جاهای متعددی هست،
مرحوم نراقی در عوائد، جلد 9 وافی بحث کتاب الحسبة، حسبه در جاهای متعددی صحبت میشود
منظور کارهایی است که یحتسب الاجر من الله به قصد قربت، کارهایی که به قصد قربت
باید انجام شود ولیّ کسی معیّن نشده است به حاکم شرع میرسد، یک بحثی مرحوم فیض
دارد کتاب الحسبة که در آنجا دارند که به حاکم شرع میرسد.
در باب 88، 46
و 47 و باب 92 وصایا بد نیست این چند روایت در این زمینه دیده شود گرچه بحث ولایت
فقیه که آقایان دیدهاند ولی اینها هم مختصرا دیده شود.
در باب 92
وصایا «سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ أَوْصَى إِلَى
رَجُلٍ بِوُلْدِهِ وَ بِمَالٍ لَهُمْ وَ أَذِنَ لَهُ عِنْدَ الْوَصِيَّةِ أَنْ
يَعْمَلَ بِالْمَالِ وَ أَنْ يَكُونَ الرِّبْحُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ فَقَالَ
لَا بَأْسَ بِهِ مِنْ أَجْلِ أَنَّ أَبَاهُمْ قَدْ أَذِنَ لَهُ فِي ذَلِكَ وَ هُوَ
حَيٌّ» میگوید از
امام پرسیدم درباره کسی که وصیّت کرد به دیگری برای بچههایش و یک مالی برای این
بچهها و موقع وصیّت هم اجازه داد که با این مال مضاربة کار کنند و سودش را تقسیم
کنند فرمود اشکال ندارد، این ولایت است، برای بچههای صغار ولیّ معیّن کرده و امام
هم تأیید کرد.
در روایت 2:
«دَعَانِي
أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ اقْبِضْ مَالَ
إِخْوَتِكَ الصِّغَارِ وَ اعْمَلْ بِهِ وَ خُذْ نِصْفَ الرِّبْحِ وَ أَعْطِهِمُ
النِّصْفَ وَ لَيْسَ عَلَيْكَ ضَمَانٌ» میگوید پاز امام میپرسد پدرم موقع مرگش
مرا خواست و گفت این مال را بگیر برای برادرهای نابالغت هست با آن کار کن و سهمی
تو بردار و سهمی هم به آنها بده «فَقَدَّمَتْنِي أُمُّ وَلَدِ أَبِي بَعْدَ
وَفَاةِ أَبِي إِلَى ابْنِ أَبِي لیلا» پدرم کنیزی داشت من را کشاند پیش ابن ابی
لیلا که از فقهاء آن زمان است «فَقَالَتْ إِنَّ هَذَا يَأْكُلُ أَمْوَالَ وُلْدِي»
گفت این یعنی همین کسی که پول را گرفت که با آن کار کند این اموال بچهها را میخورد
«قَالَ فَقَصَصْتُ عَلَيْهِ مَا أَمَرَنِي بِهِ» من هم قصه را به ابن ابی لیلا
گفتم «فَقَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَى إِنْ كَانَ أَبُوكَ أَمَرَكَ بِالْبَاطِلِ لَمْ
أُجِزْهُ» اگر پدرت حکم به ناحق کرده است من تجویز نمیکنم یعنی مال اینها را به
آنها بده با اینکه جعل ولایت کرده بود برایش «ثُمَّ أَشْهَدَ عَلَيَّ ابْنُ أَبِي
لَيْلَى» گواه گرفت به این تعبیر گفت «إِنْ أَنَا حَرَّكْتُهُ فَأَنَا لَهُ
ضَامِنٌ» اگر دیگر من دست به این زدم من ضامن هستم در حضور ابن ابی لیلا شاهد گرفت
«فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَعْدُ فَاقْتَصَصْتُ عَلَيْهِ قِصَّتِي»
من پیش امام صادق آمدم و قصه را گفتم «ثُمَّ قُلْتُ لَهُ مَا تَرَى» بعد گفتند
عقیده شما چیست «فَقَالَ أَمَّا قَوْلُ ابْنِ أَبِي لَيْلَى فَلَا أَسْتَطِيعُ
رَدَّهُ» من نمیتوانم حرف ابن ابی لیلا را رد کنم (چه تقیّه سختی که از ابن ابی
لیلا هم میترسید) «وَ أَمَّا فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
فَلَيْسَ عَلَيْكَ ضَمَانٌ» اما بین خود و خدا تو ضامن نیستی برو با این پول
مضاربة کار کن همان طور که در جعل وصایت و ولایت بوده و حقّ بچهها را هم بده.
بنابراین از
این روایت هم به خوبی ولایت شخصی از طریق وصایت اثبات میشود منتهی این ندارد که
چه کسی، اصل این است که یک نفری میتواند جعل ولیّ کند برای بچهها، این دو روایت
به خوبی استفاده میشود، حالا این دو روایت اختصاص به فقیه هم ندارد و اصل اینکه
جعل ولایت بر اطفال از طریق میّت که برای بچههایش کاملا ممکن است.