باسمه تعالی
خلاصه کلام در قاتل خود که خودکشی کرده این بود که گرچه آیه
قرآن درباره اهمیت وصیّت به طور قاطع حرف زده اما به هرحال روایت مخصص داریم و قتل
نفس را از مورد صحت وصیّت خارج کرده پس این تعبیر ابن جنید که این حیّ است، عاقل
است، صریح قرآن را دارد اینها به درد نمیخورد با وجود روایت معتبر، این در قضیه
قتل بود.
در قضیه پدر و
مادر میتوانند جعل ولیّ و قیّم کنند این هم مسأله خاص مهمی نداشت ولی در روایات
متعددی اصل ولایت را برای پدر، مادر، مادر را بعضیها گفتهاند که توضیح میدهم،
در باب 92 وصایا، 88، 46، 47 ولایت تثبیت شده است پدر نسبت به فرزندان جعل ولیّ
کند از جمله در باب 47 َ: «سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنْ وَصِيِ أَيْتَامٍ
يُدْرِكُ أَيْتَامُهُ فَيَعْرِضُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَأْخُذُوا الَّذِي لَهُمْ» میگوید
از امام پرسیدم درباره یتیمانی که به حدّ بلوغ رسیدهاند آن وصیّ میگوید بیایید
مال خود را بگیرید بالغ شدید «فَيَأْبَوْنَ عَلَيْه» نمیگیرند «كَيْفَ يَصْنَعُ»
چه کار کند مال پیش این مانده است «قَالَ يَرُدُّ عَلَيْهِمْ وَ يُكْرِهُهُمْ
عَلَيْهِ» پول را پس
بدهد و مجبورشان هم کند که پول را بگیرند، پول نزد وصیّ بوده این وصیّ پولها را
تحویل داده نمیگرفتند به زور به آنها داده است، وصایت امضاء شده است در حقیقت.
در باب 46 «فِي
رَجُلٍ مَاتَ وَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَ لَهُ ابْنٌ صَغِيرٌ» کسی مرده است شخص
دیگری را هم وصیّ قرار داده است یک بچه صغیری هم داشت «فَأَدْرَكَ الْغُلَامُ» بچه
بالغ شد «وَ ذَهَبَ إِلَى الْوَصِيِّ» رفت پیش وصیّ، درست نقطه مقابل آن روایت، در
آن روایت بچه پولش را نمیگرفت اینجا وصیّ پول را نمیدهد «وَ قَالَ لَهُ رُدَّ
عَلَيَّ مَالِي لِأَتَزَوَّجَ» پیش وصیّ میرود و میگوید پول من که پدرم پیش تو
دارد را بده که من ازدواج میخواهم بکنم «فَأَبَى عَلَيْهِ» پول را نمیداد «فَذَهَبَ
حَتَّى زَنَى» مبتلاء به زناء شد «فَقَالَ يُلْزَمُ ثُلُثَيْ إِثْمِ زِنَا هَذَا
الرَّجُلِ ذَلِكَ الْوَصِيُّ الَّذِي مَنَعَهُ الْمَالَ وَ لَمْ يُعْطِهِ فَكَانَ
يَتَزَوَّجُ»
دو ثلث گناه زناء این مرد که وصیّ شده است دو ثلث گناه این شخص به این وصیّ میرسد
که مال را به این تحویل نداده است و این رفت گرفتار زناء شد.
در گناهی که
سبب و مسبّب دارند ما داریم که سبب هم در این گناه شریک است اما دو ثلث گناه به
سبب میرسد و یک ثلثش به مسبّب این روایت خیلی عجیب است، در سوره نور ملاحظه کردید
که تعبیر آیات سوره نور تصریح به اینکه اینها قسمت بزرگ گناه را دارد این سهم از
این عذاب را دارد، تعبیر این دو ثلث به این صراحت جایی ندیده بودم، به هرحال
روایات در این زمینه متعدد هست که به سبب گناه میرسد و روایت هم داشت که بیشترش
میرسد.
گفتیم اگر
چنانچه پدر یا جد خودشان نمیخواهند مداخله کنند میتوانند قیّمی معیّن کنند او
مداخله کند، حق دارند از طرف خودشان کسی را معیّن میکنند، اگر پدر و جدّ هیچ کدام
نیستند نوبت به حاکم شرع میرسد که جزء قدر متیقن حسبه همین است، گفتیم اینکه به آن
حسبه گفتند از همان احتساب است، یحتسبون الاجر من الله تبارک و تعالی، اگر هیچ
کدام از اینها نباشد یعنی نه جدّ، نه پدر و نه حاکم بعد نوبت به عدول مؤمن میرسد
اما وقتی حاکم هست حاکم شرع.
در این جهتش
حرفی نیست، نصوص ولایت حاکم در محل خودش مفصل است و عقاید هم در این جهت مختلف است
و بعضیها معتقدند به عموم ولایت برای فقیه یعنی حاکم شرع، اختصاص به این امور
حسبه یعنی اموری که زمین مانده است و به قصد قربت کسی باید برود این کار را انجام
دهد ندارد، بعضیها فقط امور جزئی زمین مانده مثل همین موارد، بعضیها هم که خیلی
سخت مثل مرحوم آقای خونساری، مرحوم آقای حجّت (ره) اینها هردو معتقدند که مجتهد
حتی در آنچه که معروف است اگر کسی خمس مالش را نداد حاکم شرع میتواند مثلا
معاملاتش را امضاء کند و خمس منتقل به ثمن شود، اگر او قبول کرد مشتری او بدهد
یعنی معامله قبلی درست شود و لو خمسش را ندادند منتقل شود این به ثمن، ثمن خمسش را
بیایند بدهند، آقای حجّت و آقای خونساری هردو در این مسأله اشکال میکنند و میگویند
ولایت ثابت نیست حتی در این گونه موارد.
مرحوم آقای
خوئی این جزئیات را قبول دارد امام ولایت عام به معنای حکومت و اینها را قبول
ندارد، ملاحظه کردید ایشان انتقاد میکند از تمام ادلهای که در این زمینه آورده شده،
مرحوم فیض کاشانی در کتاب الحسبه وافی جلد 9 ایشان تفصیلی دارد و اثبات میکند
عموم ولایت را تقریبا.
به هرحال پدر،
جدّ، حاکم شرع، آیا مادر سهمی از این ولایت دارد؟ بعضیها هم در زمان ما و هم در
گذشته، در گذشتهها به خصوص ابن جنید معتقد بوده که ولایت به مادر میرسد بعد از
پدر شاید بر جدّ هم مقدم کرده است تعبیرش این است که بعد از پدر ولایت به مادر میرسد،
ظاهرا منظورش این بوده که مادر بیشتر هوا خواه بچه هست از نظر عاطفی توجهش به بچه
هست او خوب است ولایت را داشته باشد، و خواه نا خواه اگر ولایت را دارد میتواند
از طرف خودش قیّم هم معیّن کند حالا قیّم زن باشد یا مرد، ظاهر حرف ابن جنید این
است.
حالا ما همه
میدانیم که زنها عاطفی و احساسی هستند و احساسات آنها در مقایسه با مردها قوی
تر است و اینکه گفته شده است ناقصات العقول منظور همین است نه اینکه عقل کم دارند،
منظور این است که عقلش محکوم احساس است، شنیدهاید که یکی از علماء شاید مرحوم
صاحب جواهر ایشان ولایت را که اثبات میکرده برعکس درباره زنها اعتقاد داشته که
ولایت سهمی ندارند و ناقصات العقول و این حرفها همسرش مقابل ایشان اعتراض میکرده
که چطور راجع به زنها چنین تعبیری دارید، ایشان هم گفته بوده حالا معلوم میشود
یک دو روزی به دختر همسایه پیغام داد که بیایند منزل و نظافت کنند او هم آمد نظافت
کرد وقتی همسرش فهیمد سر و صدا و داد و فریادی راه انداخت، گفت هذا دلیل، علی ای
حال منظور این نیست که عقل کم دارد بلکه احساس خیلی قوی است.
حالا به هرحال
فرمایش ابن جنید هم بر اساس احساس است حالا ایشان چرا این گونه هست چه عرض کنم،
ایشان هم بر اساس احساس یک چنین مطلبی را دارد.
به هرحال پدر،
جدّ و حاکم چیز دیگری در این میان مطرح نیست، اگر وصیّ از طرف میّت اموال دستش هست
این چطور؟ وصیّ باید به وصایت عمل کند، به وصیّ بدهند یا با وجود پدر وصیّ میتواند
عمل کند، اگر وصایت این گونه باشد بگوید تو وصیّ ما هستی به این عمل کنید که پولهایی
که به شما میدهم با این پول کار کن دست شما باشد تا اینها بزرگ شوند و به آنها
تحویل دهی، لازم نیست که به پدر بدهد یا به جدّ بدهد، عمل وصیّ معیّن شده و خود
طرف معیّن کرده بوده و لو پدر و جدّ هستند ولی طبق دستور موصی وصی پول را پیش خودش
نگه میدارد در آن دو سه روایتی هم که خواندیم ندارد که جدّی دارد یا ندارد، ممکن
است جدّ هم دارد ولی در عین حال پول دست وصیّ است تا آن یتیمها بالغ شدند.
به هرحال اصل
قضیه ولایت پدر و جدّ مشخص است، در این ابوابی که عرض کردم باب 47، 46، 88، 92 همه
در ابواب وصایا اینها آمده است.
این صحبتهایی
که شد راجع به موصی و وصی و ولی و اینها بود، یک صحبتی هم راجع به موصی به هست
یعنی خود آن مال، کل چیزی که غرض عقلائی در آن باشد حالا عین باشد یا منفعت یا حق
اگر قابل انتقال باشد، بعضی حقوق قابل انتقال نیستند، عین، عین موجود بالفعل یا در
قوّهاش هست بالاخره درست میشود، یک وقتی الآن باغی هست میگوید این را وقف کردم
یک وقت بذری کشت کرده و میداند چند ماه دیگر درخت میشود، یک عین بالقوّه.
نجس بودن و
پاک بودن دخالت ندارد مثل سگ ممکن است حفاظت این سگ برای آینده حفاظت اینها به
درد میخورد، انواع سگهایی که مفید هستند، در سگ همان طور که میدانید
بعضی انواعش مملوکیتش را قبول ندارند، بعضی از آنها مسلّم است که مملوک نیستند
مثل سگ هراش که بیخود است و کارهای نیست، بعضی سگها مملوک هستند کلب صید، سگ
شکاری مسلّم است که مملوک هستند و قیمت و ارزش دارد و مملوک است و میتواند وصیّت
هم شود درباره آنها و خود این ها مال شوند یعنی موصی به، بعضی سگها هم محل بحث
است که آیا اینها موصی به قرار میگیرند، مالکیت دارند یا ندارند، مملوکیت دارند
یا ندارند مثل سگ حافظ منزل یعنی سگ نگهبان، در اینکه اینها مملوک هستند یا
نیستند و به ملکیت در میآیند یا خیر بعضیها شبهه کردند، سگ هراش مسلّماً مملوک
نیست، سگ شکاری مسلّماً مملوک هست، سگ نگهبان منزل اینها محل حرف است که مملوک
هستند یا خیر، سگهایی هم که فقط تزیینی هست یقیناً مملوکیت ندارند، هیچ خاصیتی
ندارد جز به عنوان تزیین در خانهها نگه میدارند و برای بازی بچه ها و این موارد.
فرقی نمیکند
مالی که میگذارند به عنوان مال وصیّت ( موصی به ) چه مسلمان باشند کسانی اینها
را نگه میدارند و وصیّت میکنند و چه کافر باشند فرقی نمیکند چون کفّار هم مکلّف
به فروع هستند بنابراین نجاست و غیر نجاست در اینها هیچ فرقی از این نظر ندارد.
دو مطلب هست در
فقه خیلی مطرح هستند یکی اینکه کفّار مکلّف به فروع هستند همان طور که مکلّف به
اصول هستند، یکی هم اینکه کفّار یقرّرون علی مذهبهم بالنسبة الینا آن در مذهب
خودشان تقریر میشوند، در مذهب خودشان با آنها عمل میشود، در باب 3 از ابواب
میراث مجوس، در باب 4 از ابواب میراث اخوه و اخوات، آن جلد را نیاوردهام، در این
جا روایات متعددی هست که اینها وقتی معتقد به چیزی هستند تقریر میشوند روی همان
مذهب خودشان.
مرحوم سید
عروه دارد که یقرّرون علی مذهبهم و ان لم یکن عملهم صحیحا اینها روی مذهب خودشان
تقریر میشوند و با آنها عمل میشود و لو اینکه عمل صحیح نیست، بعضی از مراجع
فعلی نوشتهاند که اگر عمل صحیح نیست چطور تقریر بر این عمل ناصحیح شوند این معنا
ندارد.
در فقه دو
مطلب هست یکی قاعده الزام و یکی قاعده التزام، قاعده الزام یعنی چیزی که خودش علیه
خودش قبول دارد شما هم این را بپذیرید، در همین روایتی که عرض کردم نوعاً همهاش
این گونه است مثلا این معتقد است که این سهم الارث برای او کم میشود و بیشترش به
این یک نفر دیگر میرسد پس خودش مقرّ به اینکه این برای خودش نیست برای او هست میگوید
به همین عقیدهاش عمل کنید و از او بگیرید اشکال ندارد و برای شما حلال است، این
قاعده الزام است، قاعده الزام موارد متعددی در فقه مطرح است در رابطه شیعه و سنی و
امثال اینها.
قاعده التزام نه
چیزی علیه آن هست، حکم است، به هر صورت چه علیه باشد چه له باشد بالاخره برنامهاش
این گونه هست که معتقد است این برای او هست، این قاعده الزام و التزام در سرتاسر
فقه مطرح است و خیلی جاها به آن عمل میشود، بعضی تعبیرشان این است که از قواعد
مسلّمه عند الشیعه هست که آنها چیزی که دارند در رابطه با آنها عمل کنید، در
سرتاسر فقه هم مسائل مربوط به عمل ما یا عمل آنها این قواعد آمده است چنانچه در
مسائل نجاسات و طهارت هم مرحوم صاحب حدائق معتقد است سنّی ها نجس هستند منتهی تا
امام زمان ظهور نکرده معامله طهارت میشود با اینها، حالا توضیح مفصلی است در این
زمینه، آیا منظورشان این است که مثلا بعضی چیزها را آن ها نجس میدانند بعضی چیزها
را پاک میدانند و ما نجس میدانیم مثلا ابو حنیفه وقتی منی روی لباس خشک میشود
بسابید و بریزد این دیگر پاک است و آب کشیدن نمیخواهد عقیده ابوحنیفه این است،
این در مسائل فرعی یک مطلب است.
در مسائل
اعتقادی میزان کفر را ما شهادتین میدانیم چیز دیگری را میزان کفر نمیدانیم حتی
اعتقاد و عدم اعتقاد به قیامت را، معاد را جزء چیزهایی که کفر بیاورد نمیدانیم و
فقط میزان شهادتین است بنابراین کفر را هم اگر کسی بگوید مبناء درستی ندارد ولی
متفرعات چرا الی ماشاء الله چبرهایی هست که آنها پاک میدانند و ما نجس میدانیم
باید هم که پرهیز کنیم.
به هرحال
قاعده الزام و قاعده التزام یا بگویید قاعده تقریر علی مذهبهم این معنا را شیعه
قبول دارد و در این روایاتی که هم که عرض کردم باب 3 میراث مجوس، باب 4 میراث اخوه
و اخوات چندین روایت در این زمینه هست منتهی اینهایی که در این ابواب دارد قاعده
الزام است بیشتر یعنی خودش الزم علی انفسهم میگوید حق من نیست میگوید شما قبول کنید
و لو شما میگویید حق او هست ولی شما بگیر مصرف کن و اشکال ندارد این هم یک مطلب
است.
وصیت به مال
دیگری مسلّم است که درست نیست یک نحو فضولی میشود، وصیّت به مال دیگری یک نحو
فضولی است و درست نیست.