باسمه تعالی
صحبت این بود که اگر وارث در زمان حیات موصی اجازه کند
زیادی را این اجازه نافذ است و برگشت از این اجازه هم جایز نیست، مؤثر نیست، بحث
را گفتیم، یکی دو روایت در این زمینه بود این بحث را تمام کنیم.
در باب 13
وصایا صحیحه محمد بن مسلم عن الصادق ع «فِي رَجُلٍ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ وَ
وَرَثَتُهُ شُهُودٌ فَأَجَازُوا ذَلِكَ» ورثه اجازه کردند «فَلَمَّا مَاتَ
الرَّجُلُ نَقَضُوا الْوَصِيَّةَ» بعد از مردنش نقض کردند «هَلْ لَهُمْ أَنْ
يَرُدُّوا مَا أَقَرُّوا بِهِ» میتوانند آنچه را که اقرار کردند پس بگیرند؟ یعنی
اجازه را ابطال کنند؟ «فَقَالَ لَيْسَ لَهُمْ ذَلِكَ وَ الْوَصِيَّةُ جَائِزَةٌ
عَلَيْهِمْ إِذَا أَقَرُّوا بِهَا فِي حَيَاتِهِ» این مربوط
به حیات است.
روایت 2 همین
باب تقریبا روشن است که برای بعد از موت نیست و برای حیات است سألت اباعبدالله ع «سَأَلْتُ
أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَوْصَى بِوَصِيَّةٍ أَكْثَرَ مِنَ
الثُّلُث وَ وَرَثَتُهُ شُهُودٌ فَأَجَازُوا ذَلِكَ لَهُ قَالَ جَائِزٌ قَالَ
عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ رِبَاطٍ وَ هَذَا عِنْدِي عَلَى أَنَّهُمْ رَضُوا
بِذَلِكَ فِي حَيَاتِهِ وَ أَقَرُّوا بِهِ» در زمان
حیات راضی شدند به این اضافه و اجازه و اقرار به این کردند.
در باب 11
بعضی قرائنی بود که خیلی معطل در این بحث نشویم، اجمالا چه در بعد از ممات و چه در
حیات موصی وقتی اجازه کردند ورثه این اضافه را، این وصیّت نافذ است و برگشتش هم از
این وصیّت جایز نیست.
مسأله بعدی این
است که اگر کسی وصیّت کرد وصیّت اضافه بود از ثلث اینها ورثه آمدند اجازه کردند
بعد از اجازه گفتند ما اشتباه کردیم، ما فکر میکردیم فلان مقدار اضافه هست حالا
معلوم شد که بیش از اینها هست، آیا حق دارند چنین حرفی بزنند که اجازه خودشان را
ابطال کنند و آیا این ابطال نفوذ دارد؟
یک عقیده این
است که مطلقا این برگشت نفوذ دارد اشتباه کرده بودند، از اشتباهشان میخواهند
برگردند، یک عقیده هم این است که نفوذ ندارد و همان اجازهای که قبلا دادند آن
کافی است و قضیه را حل میکند، یک نظریه این است که فرق میکند، ببینیم مال وصیّت
چیست؟ آیا یک عین است که قیمتش بالا رفته یا رسماً پول نقد است که در حقیقت یک چیز
جامد عین معیّن نیست، در آنکه یک مورد هست عین معیّن خارجی است این برگشت نفوذ
ندارد آنجا که طولانی و ادامه دار هست و مثل یک عین معیّن خارجی نیست هزار تومان
مثلا، هزارتا یک تومانی، تعداد است و عدد است، در اینجا گفتند میتواند این برگشت
نافذ باشد.
مرحوم آقای
آقا سید ابوالحسن اصفهانی از ایشان نقل است که مطلقا میتوانند از اجازه خود
برگردند چه در این تعدادی ها و چه در عین معیّن خارجی، از مرحوم آقای نائینی ره
نقل است که در هیچ کجا نمیتوانند از اجازهای که دادند برگردند چه در عین معیّن
خارجی و چه در تعدادی و عددی، باید ببینیم که قضیه چگونه هست و مدرک آقایان چه
بوده.
آنچه که از
عبارت مرحوم آقای آخوند استفاده میشود این هست که داعی بر انشاء در این اجازهای
که میخواهند بدهند این داعی بر انشاء یک چیزی نیست که یقینی قطعی باشد، یک داعی
است و داعی قابل برگشت هست، مرحوم آقای نائینی دارند حتی در آنجاهایی که یقین
داریم که وارث درست میگوید یعنی واقعاً خبر نداشته که زیادی است حتی آنجایی هم
که یقین داریم درست میگوید بازهم حرفش قبول نیست که نمیدانستم و بخواهیم بگوییم
این معنا نافذ است.
خلاصه میگویند
این علم او به اینکه این مقدار زیادی است و اشتباه کرده است صدق او، احراز صدق،
احراز علم او این یک داعی است، داعی انشاء است، قید نیست و برگشت از این معنایی که
اول اقرار کرده است یک تخلّف داعی است و این تخلّف داعی قبول است، به خلاف تقیید
به اصطلاح، بنابراین بخواهیم مثال بزنیم به تعبیر ایشان میگوید اینکه عقیدهاش
برگشته است یک ظهوری را دارد دست برمیدارد، ظهور عبارتی را، خلاصه چند وجه گفته
شده بر اینکه این نمیتواند برگردد وارث، از اجازهای که داده نمیتواند برگردد.
یکی این است
که اول که اقرار کرد و قبول کرد این خودش مثل یک قیدی است و این کار را تمام کرد
حالا میخواهید برگردد این امکان پذیر نیست، در جواب گفته شده است که این دنبالهاش
وقتی میگوید من فکر میکنم بیشتر از این شده است این تفسیر و بیان است و تفسیر و
بیان از اصل جمله جدا نیست.
به عبارت دیگر
که آن هم جهتی است که میشود استفاده کرد از صاحب جواهر این نقل شده است که آیا
اینها هم به آن توجه دارند این است که این مثل برگشت از اقرار است، به اقرار ملحق
شود یک چیز منافی اقرار بعد ما اقرار را دست برداریم، اقرار میکنید که این کتاب
برای زید است، این برای عمرو است چطور از اقرار نمیشود برگشت، اینجا هم همین طور
است، اجازه کردند این مقدار را نمیتوانیم بگوییم خیال میکردم چنین است و حالا
برگردد.
حالا واقعش
این است که در اقرار گاهی ملحق به یک بیان است، گاهی برمیگردد نمیگوید که این
بیان و تفسیر است، گاهی هم شک داریم که از نوع بیان و تفسیر است یا برگشت، اگر در
محاورات این گونه شد که متعارف است که از عبارت خودشان برگردند نه به عنوان منافی
و عبارت صریح برگشتی بلکه به معنای توضیح، تفسیر، بیان، حتی در وصیّتها رسم است
میروند پیش یک آقایی، محضری، جایی وصیّت را ثبت میکنند بعد میآیند برمیگردند
متعارف این است که یک چیزهایی اضافه کنند، کم کنند، گفته میشود منظور ما این جهت
بوده با این خصوصیات و امثال اینها، مرحوم آقای آخوند معتقد است که اگر ثابت شود
که این بیان و تفسیر است فبها و الّا عبارت قبلی قبل از اینکه برگردد ظهور داشت،
یک کلامی بود با عبارت روشن ظهورش معلوم، حالا بخواهد از این ظهور برگردد نمیشود
قبول کرد.
خلاصه حرف این
شد که آیا برگشت از اجازه به عنوان تفسیر و بیان است یا یک جمله منافی جمله اول؟
اگر به عنوان تفسیر اجازه قبلی است این پذیرفته هست در محاورات عرفی، اگر به عنوان
یک جمله منافی با اصل اجازهای است که کرده بودند، ظهورش منعقد شده و این هم که
بیان او نیست برگشت نمیشود، درست در نقطه مقابل مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی از
ایشان نقل است که میگوید مطلقا قبول بدون قید به اینکه این تفسیر است، بیان است،
منافی است، یا چطور هست، کانّ میخواهند بگویند همه جا این توضیح حساب میشود،
خودش هم این گونه گفته و عبارت عروه هم این است که اجازه میکند بعد میگوید من
خیال کردم که این گونه هست، اینها همه جا تفسیر است، بیان است، توضیح است
بنابراین برگشت منافی ظهور نیست مبیّن ظهور است، آنجاهایی که مبیّن ظهور هست
اینجا محاروات عرف عقلائی بر پذیرش و قبول است.
عبارت عروه
این است ذکر بعضهم انّه لو اوصی بنصف ماله مثلا، وصیّت کرده نصف مالش را به موردی
بدهند فأجاز الورثة باید اجازه میدانند چون نصف مال بیش از ثلث است ثمّ قالوا
بعدا ورثه گفتند ظننا انّه قلیل ما فکر میکردیم که این کم است حالا دیدیم که
وصیّت این زیاد است قضی علیهم بما ظنّوه حکم میکنیم به همان خیالشان یعنی فکر میکرده
که این مقدار است بعد دیده که خیلی بیشتر از اینها هست نصف مال، فکر میکرده تمام
دارایی این هزار تومان است حالا فهمید هزارها تومان است دیگر نمیتواند یک چنین
پولی را اجازه دهد.
این آقایان
مطلقا خواستند بگویند که اگر به عنوان بیان و تفسیر است این قولش قبول است و اگر
به عنوان منافی است نمیشود قبول کرد مثل تعقیب است، اقرار به منافیات.
یک تعبیری
مرحوم آقای آخوند دارد ایشان میگویند که داعی از قبیل علت غائی است درحالی که قید
از قبیل علت فاعلی است، این از عبارتهای آخوند است، علت فاعلی در رده علت ایجاد
است، علت غائی در مقام هدف است، هدف جزء طلب نیست، حالا این بیان در لفظ و حجّیت
ظهور و اینها خیلی یک حرف غیر متعارفی است این حرفی که آقای آخوند دارند که او از
قبیل علت غائی است و او از قبیل علت فاعلی است و این به ظهورات نمیخورد این عبارت
ایشان.
به هرحال مهم
همان است که آیا از قبیل شرع و توضیح و تفسیر است یا از قبیل منافی است، اگر از
قبیل منافی است مثل اقراری که متعقّب به منافیات است این قبول نیست تعقیب اقرار به
منافی، این را فقهاء قبول نکردند، اگر چنانچه این گونه نیست و تفسیر و بیان است
این پذیرفته است و میگویند در محاورات هم این معنا عملی میشود.
حالا اگر حکم
کردیم طبق خیال ورثه، ورثه گفتند ما فکر میکردیم پولها خیلی کمتر از اینها هست
حالا دیدیم خیلی بیش از اینها است گفتیم قبول میشود به اینکه بگوییم از اجازه
خود برگردند، آن مقداری که خیال میکردند قبول و آن مقدار زائد قسم بخورند که ما
این را نمیدانستیم، یک قسم هم پس اینجا
هست، چرا قسم میخواهد؟ میخواهند بگویند در دعاوی بالاخره یا بیّنه باید برای حل
دعوا باشد یا حلف و قسم باید برای حل دعوا باشد، نه بیّنه باشد و نه حلف این مسأله
حل نمیشود.
حالا اینجا یک
مسألهای پیش میآید و آن این است که آیا حلف مخصوص دعاوی است و پیش قاضی است یا
در برخوردهای خارجی و لو بدون تداعی و ادعاء و انکار و مسأله قضاوت، آن روایت
مسعدة بن صدقه و الاشیاء کلها علی ذلک حتی تقوم به البیّنة نگفته است که حتما در
مقام دعاوی بیّنه هست، بیّنه و حرف هردو غیر مقام دعاوی و قاضی و اینها خود عمل
خارجی، نمیدانیم این ظرف پاک است یا نجس، بیّنه اگر شهادت داد که نجس است قبول
نیست؟ باید بگوییم در مقام قضاوت باشد؟
بحث همین است
که آیا بیّنه برای قضاوت و تداعی است یا مطلقا اعتبار به حجّیت دارد؟ این موضوع (حالا
خارج از بحث ما میشود) در غیر بیّنه در ید هم مطرح است، حمّامی میگوید این حوضچهای
که این جلو گذاشتیم آب این کُر است و میتوانید پای خود را در آن آب بکشید آیا این
ید اعتبار دارد یا خیر؟ بیّنه قائم شد آیا اعتبار دارد یا خیر؟ اگر باب قضاوت نیست
و الاشیاء کلّها علی ذلک حتی اینکه تقوم به البیّنة.
حالا به هرحال
اینجا بعضیها تصریح دارند به اینکه در این مسأله حرف میخواهد برای حل دعوا، اگر
نزاعی است پس مثل اینکه در ورثه اختلاف میافتد اینجا بله حلف میخواهد برای حل
دعوا ولی اگر نزاع نیست ورثه میگوید نمیدانستیم اگر حقّ ما هست بدهید حقّ ما
نیست که ندهید، آیا اینجا حلف میخواهد یا نمیخواهد این تابع همان بحث است که آیا
حلف فقط برای باب قضاوت است و پیش قاضی باید باشد یا خیر در همه دعاوی بین افراد،
اختلافات نظری در تمام این موارد بگوییم بیّنه از آن کاری میآید و اعتبار دارد.
اصل مطلب را
مرحوم محقّق در شرایع دارد و این دو عقیده را هم دارند، مرحوم صاحب شرایع میدانید
اصل مسائل فقهی را که عنوان میکند به طور یک جانبه و روشن بعد فروع که میآورد
اختلافات در آن مطرح است و آن چیزی که قبل از فروع میآورد به تعبیر مرحوم آقای
بروجردی میگفت چیزهای قبل از فروعش به منزله قرآن فقه است مسأله روشن است اما
بعدش در فروع اختلافات پیش میآید.
حالا به هرحال
گفتیم در دو مورد است یکی آنجایی که تعدادی است و یکی آنجایی که تعدادی نیست و عین
معیّن خارجی است میگوید ما فکر میکردیم که این خانه صدمتری ارث ایشان است بعد
فهمیدیم که آن خانه هزارمتری در فلان جا هست، آیا این برگشت از این عقیده قبول میشود
یا خیر؟ به مبلغی که به آن خیالشان است ارث طبق او حساب میشود مبلغ اضافهای که
اینها نمیدانستند و حالا منکر هستند بگوییم قسم میخواهد این تابع همان بحث هست
که قسم در این موارد هم جریان دارد یا فقط در باب قضاوت است به هرحال حالا اگر به
دعوا نکشیده که قبول میکنند حرف یکدیگر را و اگر به دعوا کشیده که جای حلف اینجا
هست.
اینکه مرحوم
سید در عروه دارد و مرحوم آخوند هم فتوا داده که حتی اگر علم دارید که اینها درست
میگویند و واقعا اشتباه کرده بودند بازهم قولشان قبول نیست مرحوم آقا آخوند میگویند
قبول نیست برگشت حتی در این موردی که یقین داریم راست میگویند بگوییم بازهم قبول
نیست این خیلی زور میبرد، اگر یقین دارید که اینها راست میگویند و اشتباه شده
بوده این اجازه حساب نمیشود راجع به مقدار زائد، آن مقداری که میدانستند اجازه
هست و آن مقداری که نمیدانستند و یقین هم داریم که نمیدانستند این اجازه نیست،
این را نمیشود گفت اجازه هست.