باسمه تعالی
برای وقف شرایطی ذکر شده
اولین شرط گفته شده قصد قربت یعنی تعبدیه لا توسلیه، عده ای ادعاء شهرت و بعضیها
هم
ادعاء اجماع کردند، از جمله کسانی که ادعاء اجماع داشتند ابن ادریس حلّی، ابن
زهره اینها ادعاء اجماع دارند.
ببینیم مدرک مسأله چیست
آیا تعبّدی است و بحث قربت میخواهد یا توسّلی است و بدون قصد قربت انجام میشود،
بعضی خواستند بگویند وقف در ذاتش قربی است و عبادی است چون یک بحث این است که میگوییم
در نماز شرطش قربت است، شرط صحت نماز قصد قربت است یا اینکه بگوییم شرط نیست در
کمون ذات نماز تقرّب است، قصد خدائی است، اینجا هم در وقف نه اینکه بگوییم وقف
مشروط به قصد قربت است اصلا ذات وقف قربی است، اگر چنانچه دستور دادند مقابل مولی
خضوع کنید اینجا جا دارد بگوییم خضوع کن به قصد قربت؟ خود خضوع قربی است، مگر قربت
چیست غیر از خضوع در برابر مولی، اگر گفتند در برابر مولی خضوع کن خود ذات این
قربی است، دیگر لازم نیست بگوییم شرط صحتش این است که قصد قربت داشته باشد، در وقف
بعضیها یک چنین نظری دارند که کمون ذاتش قربیت خوابیده است، نمیشود این را جزء
شرایط ذکر کرد و نمیشود گفت شرط صحت وقف قصد قربت هست، آیا این مطلب درست است؟
گاهی به معنای اینکه انسان
توقّع عِوضی از انسانها، از مردم ندارد به این معنا درست است، در کمون ذات وقف
این معنا خوابیده است که کار را انجام میدهم برای خدمت نه به قصد عِوض، قصد عِوضی
ندارم، به این معنای قربی میشود گفت اما اینکه مثلا ریا نکن، توقّع شهرت نداشته
باشید، توقع اینکه اسم شما را در روزنامه بنویسند نباشد و مانند این مسائل یک چیز
علاوه هست بر آن که بگوییم در ذاتش قربیت هست، خیلی از کمونیستها در مسیر مبارزات
کشته میشدند، درگیریهای مسلحانه و یا زیر شکنجه ها و ادعاء هم میکردند توقع چیزی
از کسی ندارند فقط خدمت است، به این معنا قربی یعنی ذات این عمل معاوضه نیست، قصد
گرفتن عوض ندارد این بله اما به آن معنا که ما در فقه میخوانیم به معنای اینکه
للله این یک چیز علاوهای است، ذاتش قربی است یعنی قصد معاوضه نداریم، قصد عوض
ندارم اما اینکه ریاء هم نیست، اسم خودم هم نمیخواهم برده شود و مانند اینها یک
چیز علاوهای است از آنچه که در عرف عقلاء میگویند.
به عبارت دیگر میشود
بگوییم که قبول دارم یک امر عقلائی است و امر عقلائی قربی است اما قربی به آن
معنا، بناء عقلاء بر این است که یک چنین چیزهایی برای توقع از دیگران نیست، این
معنا قبول اما اینکه ریا هم نمیکند، توقع اینکه اسمش را هم ببرند ندارد اینها یک
قربی علاوهای است، اثبات این معنا که ذات وقف قربی است معلوم نیست، قربت هست به این
معنا که این منزل را، این باغ را، این کتاب و مانند اینها را گذاشت برای استفاده
دیگران، همین استفاده دیگران، اساساً این معنای قربی که به معنای عدم توقع از
دیگران باشد اگر درست بشکافیم بی محتوا هست، خدمت میکنیم برای بشر به این معنا
قربیت یعنی قصد معاوضه ندارم، قصد عوض ندارم پس خدمت میکنم برای انسانها، چرا؟
مگر بین خود شخص با انسانهای دیگر چه فرقی است که این خودش را به دردسر بیندازد
برای انسان دیگر، انسان دیگر هم مثل این است، فانی شدن یک انسان در مشابه خود، در
مانند خود، در همانند خود این خلاف فطرت است باید دانی فانی در عالی شود نه دانی
فانی در یک دانی دیگر این وجهی ندارد.
معنای واقعی تکامل فانی
شدن است، یک انسان در موجود مافوق انسان است، فانی شدن انسان در ذات باری تعالی به
این معنا و به این معنا فنا را هم میگوییم یکی شدن با خدا، انّا للله و انّا الیه
راجعون یکی شدن با او، اگر درباره حضرت امیر(س) و اهل بیت عصمت و طهارت میگوییم
اینها فانی در خدا هستند میگوییم با خدا هم یکی میشوند، نحن والله اسماء الله
حسنی، لی مع الله آلات لا یسوها و لکن مقرّب و لا نبیّ مرسل محلا حالا، درباره حضرت
امیر گفته شده است تویی آنکه غیر وجود خود به شهود و غیب ندیدهای، چه در عالم
ظاهر شهود و چه در عالم غیب خودت هستی یعنی چنان فانی در خدا هستی خدا همه جا هست
و تو هم که همانجا هستی.
خلاصه قربی که ما میگوییم
قرب به معنی فنای دانی در وجود اعلی است، خضوع للله با ذکر عدم توقع از دیگران نه
فقط عدم توقع از دیگران که قرب عقلائی است، قرب به معنای واقعی کلمه این دلیل میخواهد،
یک چیز علاوه بر آن قرب عقلائی است که معمولا گفته میشود.
حالا به هرحال کسانی مثل
ابن ادریس و دیگران ادعاء اجماع کردند بر اینکه قصد قربت میخواهد در وقف، یکی از
ادله آنها همین اجماع است که ادعاء اجماع کردند، اما اجماعشان مدرکی است، استدلال
به همینها شده است.
دلیل دیگری که در بعضی
کتب غیر واحد به این تمسک شده است اطلاق صدقه هست در روایات که یک مقداری هم دیروز
عرض کردیم، از روایات استفاده میشود که این صدقه هست و صدقه معنای اولیهای که در
ذهن میآید یعنی قصد قربت، به عبارت اطلاق صدقه بر وقف یا علی وجه الحقیقة هست یا
علی وجه المجاز و التشبیه و الاستعارة، اگر علی وجه الحقیقة هست یعنی واقعا صدقه
هست یعنی پس واقعا للله هست یعنی قصد قربت است و اگر حقیقتاً در عمق ذات و ماهیتش این
عنوان صدقه بودن نخوابیده بلکه علی وجه التشبیه و الاستعارة هست، تشبیهاً و
استعارتاً به وقف صدقه گفته شده، اگر ماهیتاً صدقه هست اولین چیز صدقه قصد قربت
است، اگر علی وجه التشبیه و الاستعارة صدقه هست باید یک تشابهی بین اینها باشد و
در بعضی احکام شریک باشند صدقه با وقف، اینکه علی وجه التشبیه و الاستعارة به وقف
صدقه گفته شده است بی خود که یک کلمهای را برای جای دیگر نمیبرند، یک تشابه در
احکام است، اشتراک در حکم است، چه اشتراکی در چه حکمی وقف با صدقه دارد که به وقف
صدقه گفتند در این همه روایات، قاعدتاً اظهر است، احکامی که بگوییم این دو دارند و
به این جهت علی وجه التشبیه کلمه صدقه را به وقف گفتند اظهر احکام همان قربیت است.
اگر بگردیم دنبال یک حکمی
که مایه اشتراک صدقه با وقف هست خواهیم دید که بهترین حکم مشابهی که در هر دو هست
همین عنوان قصد قربت است و این است که منشاء شده است که به وقف صدقه بگویند چون
اطلاق یک کلمهای بر کلمه دیگر یک تشابهی باید باشد و بی جهت که حمل نمیکنند بر
او، اگر صدقه را بر وقف حمل کردند یعنی تشابه در حکم دارند، در چه حکمی تشابه
دارند؟ اظهر احکام و اشهر احکام همان عنوان قصد قربت هست، این را نه اینکه کسی
گفته باشد ولی میشود از کلمات به این بیان استفاده کرد، حالا واقعا این درست است؟
به این معنا
که صدقه اطلاق میشود بر وقف روایات زیاد است که صدقه اطلاق شده است بر وقف اما
آیا معنای این جمله این است که کلّ الصدقة فیه قصد القربة، صدقه با وقف یک تشابههایی
دارند، صدقه اطلاق بر وقف شده است، بر خیلی جاهای دیگر هم اطلاق شده است که قصد
قربت هم در آن نیست، این اطلاق صدقه بر وقف یا به هرچیز دیگری آیا دلالت دارد که
قصد قربت هست؟ مثلا شیعه و سنی نقل کردند «إِمَاطَتُكَ الْأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ
صَدَقَة» همین که یک سنگی را از راه بردارید کنار بگذارید که کسی زمین نخورد این
صدقه هست، «تبسّمک فی وجه اخیک المؤمن صدقة» انسان با دیگران که برخورد میکند لبخند
داشته باشد این صدقه هست، هیچ دلیل نیست که قصد قربت بخواهد و کسی هم نگفته است که
قصد قربت میخواهد.
صرف اطلاق قصد
قربت بر یک عمل دال بر لزوم قصد قربت نیست چون اطلاق صدقه با این مفاهیم دیگر ممکن
است عموم و خصوص من وجه باشد، تبسّم هست قصد قربت نیست، گاهی قصد قربت هست و تبسّم
نیست، گاهی هم تبسّم هست و هم قصد قربت، این را هم نتوانستیم اثبات کنیم که به صرف
اطلاق کلمه صدقه بر وقف حتما قصد قربت میخواهد، خیلی چیزهای دیگر قصد قربت دارد و
خیلی چیزهای دیگر هم قصد قربت ندارد در هردو مورد هم صدقه اطلاق شده است.
یک جهت دیگری
تمسک شده است به اینکه اهل بیت وقتی میخواستند وقف کنند ذکر قصد قربت در وقف نامه
آنها هست، روایات متعددی داریم از جمله روایاتی که مقدارش را دیرزو خواندیم و یک
قسمتهایی را هم امروز عرض کنم تبرکاً، ببینیم از این روایات چه استفاده میشود.
باب 10 ابواب
وقوف و صدقات روایت 4: «هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ وَ قَضَى فِي مَالِهِ عَبْدُ
اللَّهِ عَلِيٌّ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ» در همین اولین جمله تمسک میکند این
کاری که میخواهم انجام دهم به خاطر طلب رضاء خدا، چرا ابتغاء وجه الله «لِيُولِجَنِي
بِهِ الْجَنَّةَ وَ يَصْرِفَنِي بِهِ عَنِ النَّارِ» برای اینکه من را به بهشت
ببرد و از آتش و دوزخ دور کند «وَ يَصْرِفَ النَّارَ عَنِّي» نار را از من دور کند
و من را از نار «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» پس عبدالله علی
ابتغاء وجه الله این کار را انجام میدهد، وصیّتش هم مورد وقف است اولش را در جلسه
دیروز خواندیم «إِنَّ مَا كَانَ لِي مِنْ مَالٍ بِيَنْبُعَ مِنْ مَالٍ يُعْرَفُ
لِي فِيهَا وَ مَا حَوْلَهَا صَدَقَةٌ» کل اینها صدقة الّا دو سه منطقهای که
حضرت نام برده «وَ مَعَ ذَلِكَ مَا كَانَ لِي بِوَادِي الْقُرَى كُلُّهُ مَالُ
بَنِي فَاطِمَةَ وَ رَقِيقُهَا صَدَقَةٌ وَ مَا كَانَ لِي بِدَعَةَ وَ أَهْلِهَا
صَدَقَةٌ» بعد از دو خط دارد «وَ إِنَّ الَّذِي كَتَبْتُ مِنْ أَمْوَالِي هَذِهِ
صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ حَيّاً أَنَا أَوْ مَيِّتاً يُنْفَقُ فِي كُلِ
نَفَقَةٍ ابْتُغِيَ بِهَا وَجْهُ اللَّهِ فِي سَبِيلِ اللَّه».
در این روایت که
خیلی مفصل است وقف حضرت امیر(س) و روایات دیگر که اوقافی ذکر شده است نوعا هست
ابتغی بها وجه الله و مانند اینها اما آیا به صرف اینکه میشود استدلال کرد در
وقف قصد قربت لازم است؟ اهل بیت قصد قربت داشتند معلوم ولی آیا هرکاری که آنها
کردند برای ما واجب است؟ از آن استفاده کنیم حتما دخالت قصد قربت را؟ قصد قربت اگر
باشد خیلی بهتر است.
بعضی به اصل
استناد کردند، اصل این است که وقف یک عمل حادثی است، دلیل میخواهد برای صحتش، اصل
عدم صحت است الّا آنکه با قصد قربت باشد در آن موردی که قصد قربت است قدر متیقن
است که درست است، در غیر ما مع القربة مشکوک است اصل عدم صحت، به این هم استناد
شده است بنابراین گفتند قصد قربت معتبر هست چون اصل عدم صحت است.
اصل عدم صحت
است در صورتی است که اطلاقی نداشته باشیم، اگر گفتیم در معنی صدقه (البته این اگر
هست که اگر قبول کردیم) قصد قربت خوابیده است اطلاقات داریم، شما چطور میگویید که
اصل عدم صحت وقف است حالا اگر در معنی صدقه هم بگوییم معنی قصد قربت نخوابیده است
اما اینکه میگویید اصل عدم صحت وقف است الّا ما کان مع قصد القربة این به چه جهت
میگویید اصل عدم صحت است؟ اصل محکوم با اطلاقات است، اطلاقات میگوید وقف صدقه
هست و درست است، هیچ نمیگوید اگر قصد قربت نبود باطل است.
تکرار میکنم
اینکه میگویید اصل عدم صحت وقف است الّا ما کان مع قصد القربة این اصل است، اصل
در صورتی درست است که اطلاقاتی نباشد، با وجود اطلاقات دیگر اصل به درد ما نمیخورد،
اطلاقات میگوید کل وقف صحیح، صدقة صحیح و داخلش هم نخوابیده است که قصد قربت
بنابراین اصل هم درست نیست.
بعضی استناد
کردند به یک کلمه دیگری و آن اینکه در کتابهای اصولی هم بعضی جاها به کار برده میشود
در تعبدی و توسلی، اصل در احکام بر تعبد است، اگر یادتان باشد در بعضی کتب اصولیه
آنجا هست که و ما امروا الّا لیعبدالله مخلصین له الدین و ما امروا یعنی اگر
اطلاق بگیریم از این آیه یعنی هر امری که از طرف خداوند صادر میشود برای اینکه
مردم عمل کنند و با اخلاص هم عمل کنند، و ما امروا یعنی هر امری که به شما میکنیم
نیست این عوامل الّا برای اینکه مردم عمل کنند لیعبد الله عبادت کنند آن هم با
اخلاص مخلصین له الدین، هم قصد قربت میخواهیم و هم نفی قصدهای دیگر، از این گفتند
استفاده میشود اصالة التعبدیة و لزوم قصد قربت در همه اعمال الّا ما خرج بالدلیل،
در بعضی جاها میدانید که قصد قربت لازم نیست، تسلیت گفتن به دیگران در مصیبتها،
تعزیه، اعلام عزاء برای دیگران در مصیبتهایی که به آنها رسیده است آنجا میدانیم
قصد قربت نمیخواهد، در مجلس فاتحه شرکت کنید و لو بدون قصد قربت مطلوب است و از
این قبیل و الّا بگوییم اصل تعبدیت در احکام است و ما امروا لیعبدالله مخلصین له
الدین.
در اصول مطرح
شده، و ما امروا لیعبد الله مخصلین له الدین، ما امروا واقعا یک چنین اطلاقی از آن
استفاده میشود که تمام دستورات این گونه هست؟ این تخصیص اکثر است که، الی ماشاء
الله کارهایی میکنیم که درست است آن وقت قصد قربت هم نمیخواهد و عمل هم صحیح هست،
دید و بازدیدها، صله رحم کردن و از این قبیل کارها، کارهای زیادی هست غیر همه
مستحباتی که بدون قصد قربت هم درست است این شامل اینجا هم میشود، اثبات این معنا
که حتما در وقف قصد قربت میخواهد یک قدری این مشکل هست.
از بعضی
روایات استفاده میشود که هر کاری که انجام میدهید با نیت الهی باشد، از جمله در
باب 5 مقدمه عبادات جلد اول وسائل روایت 8: «لِيَكُنْ لَكَ فِي كُلِ شَيْءٍ نِيَّةٌ» در هر کاری
که میخواهی وارد شوی با نیت، میشود نیت الهی، این نه معنایش این است اگر قصد
قربت نبود عمل باطل است، آن ثواب و اجر فرق میکند، خلاصه ما خیلی داریم اعمالی که
بدون قصد قربت هم صحیح هست ما صحتش را میگوییم، بحث در ثوابش نیست.
یک دلیل دیگری
که بعضیها آوردهاند میگویند وقف یقیناً ثواب دارد، از این همه روایاتی که در
باب وقف وارد شده است استفاده ثواب را کردیم، آن وقت ثواب بدون قصد قربت نمیشود،
در وقف ثواب است و ثواب بدون قصد قربت نمیشود.
صحبت این است
که آیا قصد قربت در ماهیت وقف است یا ثواب مترتب بر وقف است؟ بحث ما این است که
ماهیتاً وقف با نیت الهی باید باشد یعنی بدون این باطل است این را میگوییم اما
اینکه یک ثواب با او هست و ثواب هم با قربت است این معنایش این است که قصد قربت
خوب است برای ثواب گرفتن، اگر قصد قربت نباشد ثواب به آن معنا نیست اما نه اینکه
باطل است، فرق است بین اینکه بگوییم ثواب به تو نمیدهیم یا اینکه بگوییم عمل تو
باطل است، خیلی توسّلیات باطل نیست و ثواب به آن معنا هم نیست، اثبات این معنا که
اصالت تعبدیت در وقف یک قدری مشکل است در این جهت.