باسمه تعالی
اگر زمین موقوف علیها
خراب شود و قابل تعمیر نباشد آیا به خودی خود از عنوان وقف خارج میشود این بسته
به برنامه ریزی است که برای آن شود به این معنا که اگر ببینند قابل تعمیر نیست
تبدیل کنند آن را به یک زمین دیگر اطلاق جواز تبدیل مفید این هست که عنوان وقفیت
هم از او بیفتد ولی مادامی که تبدیل نشده است و قاعدتاً عنوان وقف بر این باقی است
و لو حالا قابل استفاده هم فعلا نباشد گاهی زمینهای شخصی هم قابل استفاده نیست.
حالا اگر این مسجد باشد،
این زمین به عنوان مسجد قرار داده شده، وقف شده، حالا دیگر قابل تعمیر نیست، قابل
استفاده هم نیست آیا از عنوان مسجدیت میافتد که در نتیجه تنجیس آن زمین اشکال
ندارد یا عنوان مسجدیت بگوییم باقی است، آیا عنوان مسجدیت خود به خود زائل میشود یا
خیر؟
اگر زمینی است که برایش
یک استفاده دیگری میشود، در خیابان افتاده است الآن قسمتی از مسجد امام حسن عسکری
که روبه روی امامزاده آنجا هست، امام زاده ناصر این قبلا جزء مسجد بوده و موقع
خیابان کشی آن قسمت در خیابان افتاد آیا آن عنوان مسجدیت از بین میرود که دیگر
مسجد نیست، بعضیها احتیاط میکردند مرحوم آقای خونساری میگویند از آنجا عبور
نمیکرد، مرحوم آقای آقا سید احمد موقعی که قم بوده.
علی ای حال دلیلی بر
ازاله عنوان مسجدیت میخواهیم، قاعدتا دلیل پیدا نکردیم که عنوان مسجدیت خود به
خود از بین برود، زمین است، وقفی است، به عنوان مسجد بوده، به چه دلیل بگوییم
عنوان مسجدیت خود به خود زائل میشود، بعضی گفتهاند که خود به خود در اثر مرور
زمان عنوان مسجدیت زائل میشود، دلیل روشنی بر این معنا پیدا نکردیم، بعضیها هم
تصریح دارند که عنوانش از بین نمیرود، در این جهت تعبیرات اختلاف است، روشن نشد
برای ما که به چه جهت بگوییم عنوان مسجدیت اینجا از بین میرود، خود به خود بگوییم
زائل میشود.
مطلب دیگر اینکه اگر باغی
را وقف کردند میوهای که در این باغ الآن هست آیا برای موقوف علیهم است یا برای
مالک است؟ مالک این زمین را وقف کرد و یک میوههایی در این باغ هست، میوه جزء ملک
واقف است یا جزء ملک موقوف علیهم هست؟
اگر قرائنی داریم بر یکی
از دو طرف به این معنا که واقف گفته برای خودم باشد یا واقف گفته است که این هم
جزء وقف باشد فبها و الّا اگر قرینهای بر یکی از دو طرف نباشد وجهی که پیدا
نکردیم که بگوییم این جزء وقف است یا جزء ملک مالک است آن وقت میشود حالت سابقه
را استصحاب کنیم، قبلا ملک بوده شخصی و وقف نبوده با وقف واقف نمیدانیم این هم
جزء شده یا جزء نشده استصحاب حالت سابقه مگر اینکه قرینهای درکار باشد.
آیا میوه درخت در این جهت مثل پشم حیوان و مثل
شیر در پستان حیوان است؟ یعنی دلیل وقف شامل اینها مثل میوه درخت میشود یا خیر؟
در میوه درخت گفتیم اگر قرینهای نباشد استصحاب حالت سابقه بعضی خواستند این را
فرق بگذارند، نفهمیدیم باز چرا، استصحاب حالت سابقه قاعدتاً باید باشد.
اگر اجاره بر بطون باشد بطون
ملاحقه پشت سرهم دیگر بطن اول این زمین را اجاره داد، کل زمین را اجاره داد بعد
قبل از اینکه مدت اجاره تمام شود این بطن اول منقرض شد و دیگر از اختیار بطن اول
خارج شده، آیا این وقف به هم میخورد؟ قاعدتاً نسبت به بقیه مدت باید باطل باشد.
بعضی گفتند که بطن لاحق
اجازه دهد یعنی نوه اینها یا بچههای اینها اجازه دهند، اجازه بطن لاحق بگوییم
درست میکند اجارهای را که بطن سابق داده
بوده آیا این گونه هست؟
این تابع این هست که
اجازه بطن لاحق را کافی بدانیم یا خیر، بطن سابق که اینجا را اجاره داده است این
به مقداری که معین کرده بوده خودش از اختیارش بیرون رفت، ده ساله اجاره داده بوده
و سرپنج سال همه منقرض شدند دیگر او اجازهای ندارد برای پنج سال دوم میماند به اینکه
بگوییم بطن لاحق که آمده است اینها اجازه بدهند و آنها را بگوییم فضولی بوده
نسبت به اینها حالا اجازه بدهند درست شود، آیا این گونه هست؟
در بیع فضولی شرطش این
است که در موقع انجام بیع فضولی صاحب مال وجود داشته باشد و اهلیت اجازه داشته
باشد فرض منزل شما را فضولة فروختهاند شما همان موقع بودید و وجود داشتید منتهی
از این بیع خبر نداشتید فضولی معامله شده است ولی اهلیت اجازه داشتید اگر این
معامله را مطلع میشدید میتوانستید اجازه بدهید یا ندهید اما در ما نحن فیه بطن
لاحق اصلا در آن زمان نبود در موقع عقد فضولی در موقعی که مثلا ده ساله اجاره داده
بودند اصلا بطن لاحق آن موقع نبود تا اهلیت اجازه داشته باشد، در جایی اجازه فضولی
درست است که موقع انشاء آن عقد فضول این باشد اما اینجا بطن لاحق نبود و اهلیت
اجازه نداشت بنابراین یک قدری مشکل شده است.
مگر اینکه بگوییم دلیلی
بر این شرط نداریم که حتما آن موقع، موقع انجام عقد باید باشند و اهلیت اجازه داشته
باشند، بگوییم خیر همین الآن، چه لزوم که موقع عقد حتما باشند و اهلیت اجازه داشته
باشند، اگر هم بگوییم که یک چنین شرطی هست حق اقتضائی بگوییم کافی است و لازم نیست
فعلیت داشته باشد یعنی آن موقعی که معامله میکردند فضولة اینها اقتضائاً حق را
داشتند، استعداد این حق را داشتند به فعلیت نرسیده بوده، سنّشان نرسیده بوده بچه
بودند مثلا یا نبودند هنوز ولی اقتضائاً بودند، بگوییم ثبوت حق اقتضائی کافی است،
به چه دلیل بگوییم موقع انشاء عقد فضولی باید اهلیت میداشتند، الآن که آن مجیزها
از بین رفتند نوبت اینها هست، اینها بطن لاحق حالا میتواند اجازه بدهد و میتواند
اجازه ندهد.
به هرحال اگر این کار
انجام شد این زمین به غیر از بطن لاحق صاحب دیگری ندارد، واقف که از ملکش بیرون
رفته است، وقف بر این بطون کرده است، بطن اول معامله کرده و خودش منقرض شده حالا
این زمین بلا مالک شود که بیایند دیگران تصرف کنند مثل مباحات اولیه مثلا بگوییم
هست؟ یک چنین چیزی که نیست پس این بطن لاحق است که صاحب این میتواند حساب شود،
اگر بطن لاحق صاحب این حساب میشود اجازه هم با او هست.
حالا این در صورتی است که
بطن سابق عمل کند و این معامله را انجام دهد و بطن لاحق میخواهد اجازه بدهد ولی
اگر معامله را متولی انجام داده باشد این فرق میکند، متولی یک وقت است به مصلحت بطن
سابق انجام میدهد یک وقت است به مصلحت کل زمین وقف انجام میدهد، اگر به مصلحت
بطن سابق است یعنی رعایة لمصلحتهم این معامله را انجام داده بدون نظر به بطن لاحق
پس کانّ متولی یک معامله فضولی از بطن لاحق انجام داده و این فقط رعایت کرده بطن
سابق را، اینجا یک قدری خالی از اشکال نیست مگر اینکه بگوییم آن موقعی که متولی
معامله فضولی اینجا را انجام داد مثل مرکبات تدریجی الحصول تدریجا در امتداد زمان آن
مصلحت منطبق میشود بر همه این بطون شبیه وجوب در مرکبات وجودیه مثل نماز که مرکب
است، وجوب یک حکم شرعی هست، این حکم شرعی وجوب به همه اجزاء نماز میخورد علی
الترتیب به حسب ازمان یعنی اول ترتیب میآید روی تکبیر بعد روی حمد بعد روی سوره
بعد روی رکوع و هکذا همان طوری که در مرکبات اعتباری حکم تکلیفی به طور تدریجی همه
اجزاء را دربر میگیرد در اینجا هم بگوییم که وقتی متولی یک کاری را انجام میدهد
این مصلحتی که مدنظر هست و لو ابتدا بطن سابق را در نظر گرفته است ولی تدریجا به
همه ازمان ینطبق، اگر این گونه بگوییم.
اگر چنانچه اصلا این
معامله فضولی را که اگر متولی انجام داده فضولی هم نیست این به مصلحت کل طبقات
بوده، به مصلحت زمین وقف بوده، به مصلحت اصل عنوان وقف بوده آن دیگر هیچ اشکالی
ندارد و معامله در این جهت صحیح است.
گفتیم که وقف با شیاع، با
بیّنه، با علم، با یَد، با تصرف مع الاقرار و انّه وقف اینها درست میشود،
اگر پشت کتاب نوشته باشند چطور؟ کتابی را میخرد پشت آن نوشته شده است این کتاب
وقف است زیاد دیدیم، یکی از هم مصاحبههای ما در جمعیت حذب دفتر حذب جمهوری در
تهران منفجر شد و اینها همه شهید شدند ایشان سالیان دراز با من هم بحث بود نمیدانم
چطور کتابهای ایشان که قاعدتاً در منزلش بوده یک وقت دیدیم از کارخانه کارتن ساز
قم کتابهای ایشان درآمد معلوم شد که ورثه این احتمالا این کتابها را فروختهاند
به کارتن ساز آنها هم کاغذ کردند پشت بعضی کتابها هم نوشته بود این وقف است، آیا
به صرف نوشته وقف است وقف ثابت میشود صرف کتابت؟
میتوانیم بگوییم که عرف
اینجا به این عمل میکند چون متعارف این است که این را نوشته است و نمیگویند
نوشته بیخود بوده ولی اثباتش باز دلیل میخواهد، پشت کتابی چیزی نوشتهاند به صرف
این نوشتن این معنا ثابت نمیشود بلکه یک چیز دیگری ثابت میشود و آن اینکه خود این
عیبی است بر این کتاب، یک کتابی که اگر تمیز و سالم و خوب بود یک قیمتی داشت وقتی
پشت آن نوشتهاند این وقف است و لو وقف ثابت نمیشود اما عیب ثابت میشود، این یک
عیبی بر این کتاب است و حق فسخ دارد که معامله را فسخ کند، علی ای حال اثبات اینکه
این وقف است یک قدری مشکل است.
اگر وقف کردم زمینی را
برای سکونت یک قبیلهای، یک طایفهای، طلبههایی که درس میخوانند آنجا ساکن
شوند، وقف بر سکونت آنها، اگر اینها جمعیتی هستند این هم وقف بر سکنای اینها
شده است اگر این میرسد همه اینها را جا میدهد که مشکلی ندارد، صد نفر هستند
مشمول این عنوان گفته است طلبههایی که در قم هستند و خانه ندارند مثلا، صد نفر
هستند و صد نفر هم ظرفیت دارد این مشکلی ندارد.
اما اگر ظرفیت نیست، این
زمین هشتاد نفر بیشتر جا ندارد اینجا باید چه کار کرد؟ بعید نیست که اینجا پناه به
قرعه بیاوریم، بین آن افرادی که آنجا هستند قرعه بکشیم ببینیم که به نام چه کسی اصابت
میکند راجع به تعیین آن بیست مورد تتمه که زیادتر از حد ظرفیت هستند، اگر یکی
ساکن شد طبق قرعه یا طبق هرقرار دیگری آنهایی که به نامشان اصابت نکرده است نمیتوانند
با این درگیر شوند که تو آمدی جای ما نشستی جای خود را به ما بده یا اجارهات را
به ما بده برای اینکه از طریق قرعه یا هرجهت دیگری بنا شد حق اینها باشد بنابراین
میآیند بگویند پول اجاره را به ما بدهید یا زمین ما بوده و مانند اینها این
ادعاء را دیگر نمیتوانند داشته باشد.
حالا آیا این مثل آن
مواردی هست که دیگر قابل استفاده نیست بگوییم از وقف خارج میشود مثل زمینی که
خراب شده است چون زمین وقف اگر چنانچه دیگر قابل استفاده نباشد گفتیم قابل تبدیل
است این چطور است؟
بیع زمین وقف به خودی خود
جایز نیست مگر عوارضی پیش بیاید، عوارضش شاید حدود چهار پنج مورد عوارضی است که
مجوز بیع است اول اینکه به گونهای خراب شده است که اصلا قابل استفاده و اعاده که
قابل استفاده شود دیگر نیست و به حالت اول دیگر برنمیگردد ولی اگر بفروشیم و
خریداری هست که قدرت دارد خیلی از کارها را انجام دهد برای خودش انجام میدهد و
استفاده میکند میشود فروخت به آن شخص و او استفاده کند و فروش جایز است، قاعدتا
وقتی فروش جایز شد یعنی ملکیت او و آثار ملکیت بر او ثابت است، در بعضی روایات هم
هست که عرض خواهیم کرد.
دوم اینکه به طور کلی
خراب نشده است از انتفاع معتد به که مدنظر ما هست افتاده است، یک شرایطی پیش آمد
کرده قابل اینکه آنجا حجره طلبگی ساخته شود و استفاده کنند دیگر نیست و لو به
اینکه منطقه این گونه شده است، اطراف منطقه شده است محل سکونت ارازل و اوباش مثلا
و دیگر امکان اینکه طلبهای آنجا درس بخواند و مطالعه کند وجود ندارد این از
انتفاع معتدبه افتاده است و لو خراب نیست بعید نیست اینجا هم بگوییم بله بیع آن
جایز است، وقف است ولی بیعش جایز است برای اینکه هدف آن انتفاع معتدبها است.
سوم اینکه خود واقف شرط
کرده است که اگر یک چیزی پیش آمد کرد که منفعت معتدبه را نمیشود استفاده کرد یا
هرجهت دیگری خرج و مخارج آن زیاد میشود مثلا و مانند اینها، واقف شرط کرد که عند
حدوث یک چنین مسائلی میتوانیم بفروشیم شرط موقع وقف کرد میتواند تبدیل کند چون
شرط در وقف شده است که این زمین را مثلا برای مطالعه طلبهها گرفته بودیم حالا با
این شرایط آنها نمیتوانند استفاده کنند دیگر محل کلوپ شبانه عدهای برای رقص و
مانند اینها شده است، اینجا باید قابل فروش باشد.
چهارم اینکه اختلاف بین
ارباب وقف پیش بیاید، اینقدر اختلاف شدید است که به هیچ دیگر قابل استفاده نیست،
این در بعضی روایات هم من ضبط کرده بودم هست.
در باب 10
روایت 4 و 5 در روایت 4 این را دارد میگوید به تولیت امام حسن و امام حسین یا آنها
موقوف علیهم، «وَ إِنْ كَانَ دَارُ الْحَسَنِ غَيْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا
لَهُ أَنْ يَبِيعَهَا فَلْيَبِعْهَا إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَيْهِ فِيه» میگوید
اگر وقفی که کرده بودیم برای امام حسن، امام حسن خودش خانه دارد و خانهاش هم غیر
خانه صدقه وقف است در جای دیگر ساکن است حالا هم تصمیم گرفت که بفروشد، چه چیزی را
بفروشد؟ ملک خودش را بفروشد یا این وقف را بفروشد؟ در این عبارت ندارد، بالاتر
داشت «إِنَّهُ يَقُومُ عَلَى ذَلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِي» حسن بن علی قیام بر
این زمین وقف دارد ظاهر اولیهاش یعنی تولیت ولی بعد میگوید «يَأْكُلُ مِنْهُ
بِالْمَعْرُوفِ وَ يُنْفِقُهُ حَيْثُ يُرِيدُ اللَّهُ فِي حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا
حَرَجَ عَلَيْهِ فِيه» خودش از آن استفاده کند به دیگران هم بدهد، جاهایی که خدا
اجازه میدهد اشکال ندارد، اگر دِینی دارد و دِینش را هم از این راه میخواهد
انجام دهد اشکالی ندارد «وَ إِنْ كَانَ دَارُ الْحَسَنِ غَيْرَ دَارِ
الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ يَبِيعَهَا» اگر خانه امام حسن غیر خانه صدقه بود
میتواند بفروشد حالا کدام خانه منظور است اینجا ندارد، ظاهرا این منظور دارالصدقة
هست یک خانهای دارد در آن خانه ساکن است دارالصدقةای که دادیم دیگر نمیخواهد،
تصمیم گرفت این را بفروشد «فَلْيَبِعْهَا إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَيْهِ فِيه» اگر خواست
بفروشد اشکال ندارد، زمین خودش اگر باشد که گفتن لاحرج معنا ندارد، منظور اینکه
لاحرج که این زمین وقف را بفروشد.