باسمه تعالی
در کنار عقود و معاملاتی
مثل اجاره و عاریه و هبه و مانند اینها بعضی قراردادها هم هست که مطرح نیست نه در
عامه و نه در مردم مثل اینکه در درسها حوزوی هم معمولا مسائل مشهور مثل بیع و
اجاره و اینها مطرح هست، بعضی مسائل دیگر مطرح نمیشود از جمله این مسائل قرار
سکنی و عمری و رقبی سه قرار که در فقه مطرح هست، اینها مربوط به نوعی هدیه، مسکن
خودش را شخص تحویل به دیگری میدهد که از آن استفاده کند، اگر تصریح شود به سکنی
که لک سکنی هذه الدار یا به طور مطلق است مثل همین عبارت یا به طور تصریح به دوام،
بگوید برای همیشه، اصطلاحا به آن سکنی میگویند نه به حسب لغت بلکه به حسب اصطلاح
فقهی، به حسب لغت معنای سکونت عام را دارد، به حسب اصطلاح فقهی سکونت در این منزلی
که به او دادند مجّانی برای ابد یا مطلق است یا تصریح به دوام، به آن سکنی گفته میشود
عقد سکنی.
عقد هم هست قبول میخواهد،
ممکن است کسی حاضر نباشد در خانه دیگری بنشیند این یک نوع تحمیل است، اگر گفت که
لک سکنی هذه الدار عمرک تمام عمرت یا عمری تمام عمر من، مالک میگوید لک سکنی هذه
الدار عمری یا عمرک، این هم دائم است وقتی میگوید عمری یا عمرک اما کلمه عمر آمده
است به آن عمری میگویند.
گاهی از اوقات میگویند
لک سکنی هذه الدار الی مدة مثلا سنة أو سنتین و نحو ذلک به آن رقبی میگویند، عقدی
هم که میخوانند میتوانند به طور فعل بگوید اسکمتک داری داری دائماً، اسکنتک داری
عمری أو عمرک و یا به طور مدت محدود اسکنت عمری یا ارقبتک الی سنة أو سنتین الی
اسبوع، الی تمام هذا الیوم، اینها تمامی که مدت معیّنی دارد کم یا زیاد به آن
رقبی گفته میشود، سکنی، عمری، رقبی.
مسائلش بعید نیست این از متفرعات
هبه باشد، در حقیقت دارد انتفاع از این منزلش را به دیگری مجانی واگذار میکند،
این از نظر دقت واقعی این مورد هبه میشود یا بگویید مورد اباحه تصرفات میگوید از
این منزل من مجانی استفاده مصداق اباحه تصرفات میشود، متفرعات زیادی ندارد ولی
بعضی از آنها که ذکر شده ببینیم و بعد روایات را ببینیم که تعبیر روایات چیست.
تعبیراتی که فقهاء دارند
خلاصهاش این است که عرض میکنم، هم در کتابهای فقهی متعارف آمده است هم در
تحریرالوسیله مرحوم امام، نمیدانم مرحوم آقا سید ابوالحسن اینجا را دارد یا خیر
به هرحال ایشان در تحریر دارد، من خلاصهای از متن بعضی چیزهایی که آقایان دارند
عرض میکنیم بعد وارد بحث دیگری میشویم.
یجوز للإنسان حبس ملکه،
به این حبس میگویند، منتهی حبس میگویند توضیحش جدا اضافه میشود که مجاناً،
دائماً یا به طور مطلق فقط میگوید حبّستُ ملکی بعد حبس میکند یعنی فروش نمیرود
یا استفادهاش را فعلا به این میدهد؟ فعلا این عنوان به طور عام است و کلی بعد
توضیح داده میشود، یجوز للإنسان حبس ملکه میتواند ملک خودش را حبس کند علی ما
یصحّ وقفه به هرموردی که وقفش درست است میشود به جای کلمه وقف حبس را بگوید.
فرق حبس با وقف چیست اولا
و صرف منافعه فی ما عیّنه ملکش را حبس میکند و منفعت این ملک را میگوید صرف کنید
در این چیزی که معیّن کردیم مثلا یک سال اینجا بنشینی سکونت کنی فإن حبسه علی
سبیل الخیر حالا فرض میکنیم این ملک خودش را حبس کرد در راه خیر مثلا میگوید در
این خانه زیارت عاشورا بخوانید فإن کان مطلقا أو صرّح فی الدوام اگر به طور مطلق
بود گفت لک سکنی که حالا عبارتش را میخوانیم یا احبس هذا الملک مطلقا نه کلمه
مطلقا بگوید منظور یعنی اطلاق دارد مدتی ندارد، یا اینکه نه، صرّح بالدوام گفته
است دائماً در این صورت دیگر دوباره نمیتواند برگردد عقد کانّ لازم میشود فلا
رجوع فی تلک المدة آن مدتی که گفته است حالا یا دائم یا مطلقا نمیتواند به هم
بزند و منزل را از این شخص بگیرد، این مدتی که به دیگری داده است حالا یا دائم،
مطلق و یا هرچه بعداً یعنی بعد از اینکه این تمام شد یعنی یکی از اینها مرده یرجع
الی المالک بعد از این دوباره این ملک برمیگردد به مالک به خلاف وقف است، وقف به
مالک برنمیگردد مگر اینکه بعضی موارد منقطع الوسط و منقطع الآخری که قبلا خواندیم
اما اینجا حبس غیر از وقف است، حبس میکند نمیفروشد و به یک نفر میدهد استفاده
کند و نمیتواند از او پس بگیرد اگر مدت دارد مدتش که تمام شد حالا مدت یا دوام هم
به یک زمانی برمیگردد بعد از او به مالک برمیگردد.
حالا اگر حبس کرد بر یک شخصی،
یک وقتی حبس میکند بر خیرات که گفتیم حبسها علی خیرهم، یک وقتی حبس میکند بر یک
شخصی میگوید این در اختیار شما، نه اینکه بگوید این برای روضه، برای عزاداری، در
اختیار خود طرف هرکاری میخواهد بکند فإن عیّن مدة أو مدة حیاته لزم حبسه علیه فی
تلک المدة اگر بر شخص حبس کرد و گفت این را حبس کردم برای استفاده شما، اگر مدتی
معیّن کرده یا گفته است تا زندهای در این مدت این ملک محبوس است مثل انسانی که
محبوس میشود و نمیتواند غیر از این جایی برود این ملک محبوس است غیر از استفاده
این شخص کار دیگری نمیشود کرد تا این مدت تمام شود و لو مات الحابس آن کسی که حبس
کرده است یعنی مالک اگر مرد قبل انقضاء المدة هنوز مدت تمام نشده است این عبد حبس
به هم نمیخورد، مالک ملک خودش را به دیگری داد و گفت استفاده کن برای همیشه بعد
خود این مالک مرد این ملک به حبس خودش باقی است، نمیتوانند از آن طرف پس بگیرند،
حالا در اجاره این معنا محل حرف است گرچه آنجا هم میگویند لازم است ولی به هرحال
این محل حرف است.
و لو مات الحابس قبل
انقضاء المدة یبقی علی حال الی الانقضاء و ان اطلق و لم یعیّن وقتاً اگر به طور
اطلاق حبس کرد و وقت این را معیّن نکرد این لازم است مادام حیاة الحابس، مادمی که
خود این زنده هست وقت معیّن نکرده به طور اطلاق بوده اما مادامی که این زنده هست
تحویل او داده است از او نمیتواند بگیرد و ان مات اگر این حابس مرد این به عنوان
ارث به ورثه میرسد کان میراثها و کذلک لو حبّس علی عنوان عام کالفقراء اگر گفت
این ملک حبس است برای فقراء آن هم همین طور است نمیتواند از اینها پس بگیر فان
حدّده فوقت اگر زمان معیّن کرد مثلا گفت برای فقراء تا ده سال، این در این ده سال
نمیتواند بفروشد مگر اینکه فروش به قید اینکه منفعتش برای دیگران است بدانید، میگوید
فروختم به تو ای زید ولی مسلوب المنفعة هست و منفعتش برای آنهایی است که به آنها
حبس کردم آنها باید استفاده کنند، این در اختیار آنها هست.
تعبیر و عقدش چه باشد؟
اذا جعل لأحد سکنی داره اگر به یک نفری سکنی دارش را داد یقال له السکنی به خود
این قرار سکنی میگویند به خلاف لغت که یعنی سکونت، این یعنی قرار، سواء اطلق و لم
یعیّن مدةً یک وقت به طور اطلاق زمان را معیّن نکرده است میگوید «اسکنتک داری» یا
میگوید مدت معیّن کرده است مدت همیشگی «لک سکنی هذه الدار دائما» یا اینکه اگر
مدتی معیّن کرده به آن رقبی گفته میشود، اگر مدتی معیّن نکرده و گفته عمر و اینها
عمری میشوند و اگر کلمه سکنی آورده است به آن سکنی میگویند و ایجاب و قبول هم
دارد یعنی مالک میگوید اسکنتک داری الی الابد، اسکنتک داری الی سنتین، این ایجابش
هست او هم میگوید قبلت حالا به جای لفظ معاطاتی یا کلمات دیگری، اصطلاحاً اگر
زمانی معیّن شود اسکنتک داری الی آخرالیوم، الی معة السنة هرچه، اگر این باشد به
آن میگویند رقبی ولی اگر چناچه این طور نیست یا به طور مطلق است یا تصریح به ابد
است به آن سکنی میگویند و اگر تصریح به مدت عمر است به آن عمری میگویند که آن
اصطلاح فقهی آنها هست، ایجاب و قبولش هم به همین صورت است که عرض کردم.
در روایات هم به تعبیرات
مختلفی آمده است، اولا بعضی خصوصیات را عرض کنیم بعد روایات را بخوانیم، اول اینکه
مورد سکنی چیست؟ مورد این عقد چیست؟ هرچیزی که وقفش درست است سکنی آن هم درست است،
میشود این خانه، این مغازه و این زمین و این موارد را وقف کرد و میتوان سکنی
کرد.
در سکنی یک حرفی هست
گفتند اصطلاح سکنی برای آنجایی است که به درد سکونت بخورد منتهی سکونتی که میگویید
نه راجع به شخص خودش اولا خود شخص و متعلقاتش حتی اگر وقت میآوری یک مرکب هم
دارد، اسب سواری دارد این هم در آنجا اگر جای معیّنی برایش معیّن شده آن طویله
اسب را هم به او میدهند، این جزء متعلقات آن است که وابسته به آن هست، در سکنی
باید قابل سکونت و مسکن باشد، در عمری هم مدت عمر است و در رقبی هم زمانی که معیّن
میشود.
اگر اختلاف شد بین مالک و
متصرّف، متصرّف میگوید شما اینجا را وقف کردی و مالک میگوید خیر من وقف نکردم حبس
بوده حبس هم مثلا الی مدة اگر اختلاف شد قاعدتاً قول مالک مقدم است برای اینکه ملک
مالک بوده فعلا تا یک سالش را از دست او بیرون میرود بیشترش را یقین نداریم استصحاب،
حالا روایات این بحث سکنی و عمری و رقبی را ببینیم.
در باب 1 از ابواب سکنی و
حبیس، حبیس مثل شریف، محبوس یعنی آن سرزمینی که محبوس است، سکنی و حبیس، سکنی برای
یک تعبیر خاص است و حبیس یک معنای عام است هرآنچه که حبس میشود تا به دیگری بدهید
استفاده کند اما سکنی هم آن که قابل سکونت هم باشد.
روایت اول
صحیحه معمّر، مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ
بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ: «إِنَّ أَبَا
الْحَسَنِ ع اشْتَرَى دَاراً» یک خانهای را حضرت ظاهرا امام رضا(س) یک خانهای
را خرید «وَ أَمَرَ مَوْلًى لَهُ أَنْ يَتَحَوَّلَ إِلَيْهَا» به مولی
یعنی غلامی که داشت دستور داد که اثاثش را بردارد و در این خانه برود و آنجا
زندگی کند، این سکنی، عمری، رقبی اینها را ندارد ولی مورد، مورد سکنی هست معلوم
است خانهای را به غلامش تحویل داده و گفته برو آنجا زندگی کن، این أمر در حقیقت
ایجاب را هم میرساند که وظیفه این است باید برود آنجا، یعنی حضرت ایجاب را
معاطاتی انجام داده و قبول را هم او معاطاتی انجام میدهد و طبق امر هم باید این
کار را بکند.
در روایت دوم موثقة
عبدالله بکیر «مَا حَقُ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ» به امام صادق میگوید
حق مسلمان بر مسلمان چیست «فَقَالَ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ
إِلَّا وَ هُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ» هر یک از این هفت حق واجب است بر این طرف بعد
حضرت اینجا را گفته است به اینجا میرسد «ثُمَّ ذَكَرَهَا إِلَى أَنْ قَالَ وَ
الْحَقُّ السَّادِسُ أَنْ يَكُونَ لَكَ خَادِمٌ» شما یک خدمت کار داری «وَ لَيْسَ
لِأَخِيكَ خَادِمٌ» برادرت خادمی ندارد «فَوَاجِبٌ أَنْ تَبْعَثَ خَادِمَكَ» واجب
است خادم خودت را بفرستی تا کمک او کند چجور کمکی؟ «فَتَغْسِلَ ثِيَابَهُ» لباسهای
او را بشوید «وَ تَصْنَعَ طَعَامَهُ» غذا برایش
درست کند «وَ تَمْهَدَ فِرَاشَهُ» رخت خوابش را برایش آماده کند به عبارت دیگر استفادههای
بیداری و خوابیدنی کانّ معنایش این گونه میشود.
در باب 2 که
این دیگر طبق اصطلاح هم هست «سَأَلْتُهُ
عَنِ السُّكْنَى وَ الْعُمْرَى» سکنی و عمری پیداست که این برای ابد است، اگر
مدت محدود داشت رقبی بود «فَقَالَ النَّاسُ فِيهِ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» مردم در سکنی
و عمری طبق قراردادهایشان عمل میکنند «إِنْ كَانَ شَرَطَ حَيَاتَهُ» اگر در
قرارشان شرط زندگی بوده مادامی که تو زندهای، مادامی که من زنده هستم مالک یا طرف
این میشود «فَهِيَ حَيَاتَهُ» «وَ إِنْ كَانَ لِعَقِبِهِ» اگر چنانچه لمدة حیاته
نیست برای ابد یعنی نسل او هم خودش و هم نسلش «فَهُوَ لِعَقِبِهِ كَمَا شَرَطَ
حَتَّى يَفْنَوْا» طبق شرطشان همیشه این ساختمان در اختیار آنها هست تا کلا نسل
اینها منقرض شود ثمّ بعد از اینکه نسلش منقرض شد «ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى صَاحِبِ
الدَّار» یک چنین
قراری نمیدانم که در دنیا اصلا چنین قراری هست که مثلا خانه خودشان را به دیگری
بدهند بگویند تو استفاده کن بعد از تو هم نسل تو همین طور اینجا بنشیند برای ابد
که اصطلاحاً هم ما به آن سکنی میگوییم آنها هم مثلا حق سکونت یک چنین چیزی
ندیدیم در جاهای دیگر دنیا.
در روایت بعدی
«سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ جَعَلَ سُكْنَى دَارِهِ لِرَجُلٍ أَيَّامَ حَيَاتِهِ»
یک کسی سکنی منزلش را به دیگری داده است ایام حیات خودش یا آن رجل «أَوْ لَهُ وَ
لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ» یا اینکه به او یا به نسلش «قَالَ هِيَ لَهُ وَ
لِعَقِبِهِ كَمَا شَرَط» این برای
خودش و نسلش.
در روایت 3
این باب «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ أَسْكَنَ دَارَهُ رَجُلًا حَيَاتَهُ قَالَ
يَجُوزُ لَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يُخْرِجَهُ» حق ندارد بیرونش کند «قَالَ قُلْتُ:
فَلَهُ وَ لِعَقِبِهِ قَالَ يَجُوزُ لَه» بله.
در باب 3
تکرار این دو روایت است: «سُئِلَ عَنِ السُّكْنَى وَ الْعُمْرَى فَقَالَ إِنْ
كَانَ جَعَلَ السُّكْنَى فِي حَيَاتِهِ فَهُوَ كَمَا شَرَطَ وَ إِنْ كَانَ
جَعَلَهَا لَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ حَتَّى يَفْنَى عَقِبُهُ فَلَيْسَ
لَهُمْ أَنْ يَبِيعُوا» حق فروش ندارد «وَ لَا يُورِثُوا» به ارث هم به دیگران نمیرسد
باید استفاده کنند «ثُمَّ تَرْجِعُ الدَّارُ إِلَى صَاحِبِهَا الْأَوَّلِ» بعداً وقتی
نسل آنها تمام شد برمیگردد به صاحب اولی و او هم مرده باشد به ورثه او.
اینجا دارد که
حق فروش ندارند منظور از حق فروش یعنی به این معنا که همه استفادهها از این محبوس
علیه بگیرند و به اینها بدهند و الّا محبوس علیه فقط منفعت را برده است، عینیت را
نبرده است، ملک همان مالک است، منظور اینکه به یک متعارفی که همه استفادهها را
بخواهد ببرد نمیتواند یک چنین کاری کند.