باسمه تعالی
اجمالا در حبس خصوصیاتی
بود که روشن باشد، در مختصرالنافع دارد که ایجاب و قبول میخواهد این معلوم، قبض
میخواهد همان طور که در هبه قبض میخواهد، در وقف قبض میخواهد این هم قبض میخواهد.
برای نقل عین نیست بلکه
برای نقل منفعت است، قصد قربت هم در این شرط نیست از نظر موردی هم هرکجا که وقفش
درست است اعمارش هم درست است یعنی زمین، حیوان، اثاث بیت، در اینها وقفش درست است
اعمارش هم درست است، در سکنی به خصوص موردش باید سکونت باشد، چیزهای دیگر نیست، در
اثاث، در حیوان اینها نیست اما اعمار در همه اینها هست، سکنی مربوط به سکونت
است.
در رقبی که سکونت محدود
است بحث است که آیا آن جزء سکنی حساب شود یا جزء عمری حساب شود و محل بحث است،
بعضیها اعتقادشان بر این است که این مثل عمری هست بنابراین آن هم میشود گفت در
همه جاهایی که وقفش هست این هم در آن جریان دارد.
بعضی احکام در کتابها
هست که در روایت ببینیم میتوانیم از اینها
دربیاوریم یکی اینکه اگر وقف و حبس بر شخصی انجام شد گاهی جعل حبس به طور مطلق است
گاهی محدود به زمان است، اگر مطلق شد با موت این حابس از بین میرود، اگر محدود به
زمان معیّن شد با موت حابس هم از بین نمیرود میماند تا پایان مدت، ببینیم از
روایات این و بعضی احکام دیگر استفاده میشود غیر از آن روایاتی که جلسه قبل
خواندیم و در آنها این نبود، فرق بین اطلاق و محدودیت زمان ببینیم از این چیزی
استفاده میشود یا خیر، بعضی مسائل دیگر را هم از این روایات میشود استفاده کرد.
دوتا از
روایاتش کلی قضیه است، در روایت 1/3 عن ابی عبدالله ع قال: «سُئِلَ عَنِ السُّكْنَى
وَ الْعُمْرَى فَقَالَ إِنْ كَانَ جَعَلَ السُّكْنَى فِي حَيَاتِهِ فَهُوَ كَمَا
شَرَطَ» اگر سکنی را به آن طرف داد تا زنده است این صاحب مال طبق شرط باید عمل کند
تا زنده است باید در اختیار آن طرف باشد «وَ إِنْ كَانَ جَعَلَهَا لَهُ وَ
لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ» اگر این خانه را، این محل سکونت را به خود آن طرف داده
و به نسل او «حَتَّى يَفْنَى عَقِبُهُ» تا نسلشان تمام شود، این دست آنها هست «فَلَيْسَ
لَهُمْ أَنْ يَبِيعُوا وَ لَا يُورِثُوا» نه میتوانند بفروشند و نه میتواند به ا
رث برود بعد از اینکه نسل آنها تمام شد «ثُمَّ تَرْجِعُ الدَّارُ إِلَى
صَاحِبِهَا الْأَوَّلِ» این فرق
نگذاشته است و تقیید، فقط این ظهورش در تقیید است به این معنا که زمان معیّن نشده
است اما گفته است خودش و نسلش کسی این را موقت بگیرد.
در روایت دوم
هم همین طور است وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي
عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع «فِي
الرَّجُلِ يُسْكِنُ الرَّجُلَ دَارَهُ قَالَ يَجُوزُ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ
الرَّجُلِ يُسْكِنُ الرَّجُلَ دَارَهُ وَ لِعَقِبِهِ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ يَجُوزُ».
در روایت 3/3
دارد:
وَ
بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ
الْفَرَجِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ قَالَ كَتَبَ إِلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ
أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ «فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ
مِائَتَيْنِ» میگوید در سال 233 زمان امام حسن عسکری(س) «يَسْأَلُهُ عَنْ رَجُلٍ
مَاتَ وَ خَلَّفَ امْرَأَةً وَ بَنِينَ وَ بَنَاتٍ» از کسی که او مرد و زنش ماند
و چندتا پسر و دختر «وَ خَلَّفَ لَهُمْ غُلَاماً» یک برده هم برای اینها گذاشت که
خادم اینها هست، این جزء ارثش هست، (از عجایب قضایا هست قضیه بردگی بالاخره برای
ما حل نشد عین مال خارجی و حیوان خارجی اینها ارث هستند) «أَوْقَفَهُ عَلَيْهِمْ
عَشْرَ سِنِينَ» این غلام را وقف کرد تا ده سال به بچههای این خدمت کنند «ثُمَّ
هُوَ حُرٌّ بَعْدَ الْعَشْرِ سِنِينَ» بعد از ده سال این عبد آزاد میشود (حالا آن
هم یک مصیبتی است عبد وقتی آزاد میشود هیچ چیزی ندارد، نه شغلی و نه کاری لذا
بعضی از بردههایی که ائمه داشتند وقتی آزاد میشدند اول گریه آنها بود، گاهی
دارد در روایات تقاضا میکردند که ما رد نکنید و بگذارید اینجا بمانیم نه فقط به
خاطر شرافت اهل بیت آن که به جای خود ولی اصلا کار هم نداشتند) «فَهَلْ يَجُوزُ
لِهَؤُلَاءِ الْوَرَثَةِ بَيْعُ هَذَا الْغُلَامِ» این ورثه میتوانند این غلام را
بفروشند موقعی که هنوز آزاد نشده است؟ «وَ هُمْ مُضْطَرُّونَ إِذَا كَانَ عَلَى
مَا وَصَفْتُهُ لَكَ» اینها چارهای ندارند پول ندارند غذا بخورند حالا غلام میخواهند
چه کار کنند، طبق خصوصیاتی که گفتم چندتا پسر دارد، دختر دارد، یک زن هست، اینها
مضطر هستند و پول میخواهند این را بفروشند قبل از اینکه ده سال خدمت تمام شود «فَكَتَبَ
لَا يَبِيعُهُ» نباید بفروشند «إِلَى مِيقَاتٍ شَرَطَهُ» نفروشند تا به شرطش برسد،
شرطش هم ده سال بوده پس در این ده سال نفروشند اما دارد «إِلَّا أَنْ يَكُونُوا
مُضْطَرِّينَ إِلَى ذَلِكَ» اگر مضطر هستند تا آن مدت «فَهُوَ جَائِزٌ لَهُمْ» در اضطرار
است.
این بحث اطلاق
و تقیید به آن صورت مطرح نیست ولی این را دارد که تا ده سال گفته است خدمت کنند در
حقیقت موقت میشود یعنی ده سال باید صبر کنند ولی در عین حال میگوید اگر مضطر
هستند اشکال ندارد پس به طور کلی هم حکم بین اطلاق و تقیید قرارداده نشده است، بین
اضطرار و عدم اضطرار رعایت شده است.
در باب 4
روایت اول «رَجُلٌ أَسْكَنَ رَجُلًا دَارَهُ وَ لَمْ يُوَقِّت» این یعنی همان اطلاق خانهاش
را به یک نفر داده است به عنوان سکنی و زمانی هم معیّن نکرده این اطلاق میشود،
نمیگوید تصریح کرده است به اطلاق ولی زمان هم معیّن نکرده است اطلاق میشود «قَالَ جَائِز» این درست است و حبس است
« وَ يُخْرِجُهُ إِذَا شَاءَ» هر موقع
خواست میتواند بیرونش کند درحالی که طبق بعضی فتاوا اگر اطلاق است بیرونش نکند.
در روایت «سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُسْكِنُ
رَجُلًا وَ لَمْ يُوَقِّتْ شَيْئاً» این هم همین طور «قَالَ يُخْرِجُهُ صَاحِبُ
الدَّارِ إِذَا شَاءَ» صاحب دار،
صاحب خانه هرموقع میخواهد این را بیرونش کند پس کانّ استفاده میشود اطلاقش حق
دارد طبق این دو سه روایت حالا فتواها را میبینیم.
در روایت سوم
هم این گونه دارد «أَنَ السُّكْنَى بِمَنْزِلَةِ الْعَارِيَّةِ إِنْ أَحَبَّ
صَاحِبُهَا أَنْ يَأْخُذَهَا أَخَذَهَا» مثل عاریه میماند میخواهد بگیرد یا میخواهد
بگذارد آنجا بماند «وَ إِنْ أَحَبَّ أَنْ يَدَعَهَا فَعَلَ أَيَّ ذَلِكَ شَاءَ» میل خودش
هست.
از این میشود
استفاده کنیم که اگر موقت شد حق دارد که او را بیرون کند، در باب قبلی میزان
اضطرار و غیر اضطرار بود اینجا به طور کلی میزان این است که اگر مطلق است حق دارد
که بیرونش کند.
در باب 5 یک
قضیهای است بین این شخص سائل و ابن ابی لیلا و بعد امام صادق ببینیم چه چیزی از
آن استفاده میشود، عمر بن اذینه میگوید «كُنْتُ شَاهِداً عِنْدَ ابْنِ أَبِي
لَيْلَى» میگوید پیش ابن ابی لیلا نشسته بودم «وَ قَضَى فِي رَجُلٍ جَعَلَ
لِبَعْضِ قَرَابَتِهِ غَلَّةَ دَارِهِ وَ لَمْ يُوَقِّتْ وَقْتاً» ابن ابی لیلا
درباره یک کسی که برای بعضی خویشانش یک منفعتی را قرار داده بود منفعت دار که سکنی
میشود وقتی هم معیّن نکرد اطلاق میشود، اطلاق نه تصریح به اطلاق «فَمَاتَ
الرَّجُلُ» کسی که غلّه دارش را به دیگری داده بود این مرد «فَحَضَرَ وَرَثَتُهُ ابْنَ
أَبِي لَيْلَى» ورثه این کسی که صاحب خانه بود و مرد آمدند پیش ابن ابی لیلا «وَ
حَضَرَ قَرَابَتُهُ الَّذِي جَعَلَ لَهُ غَلَّةَ الدَّارِ» خویشان آن کسی هم که محبس
علیه است یعنی به او داده بودند که اینجا بنشیند ورثه او هم آمدند، ورثه دو گروه
یکی ورثه صاحب خانه و یکی هم ورثه حبیس به اصطلاح «فَقَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَى
أَرَى أَنْ أَدَعَهَا عَلَى مَا تَرَكَهَا صَاحِبُهَا» ابن ابی لیلا گفت به نظر من
همان طوری که صاحب خانه گفته بوده باشد وقت معیّن نکرده دست این باشد میشود که
همیشه برای او باشد «فَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ الثَّقَفِيُّ» محمد بن مسلم
میگوید «أَمَا إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع قَدْ قَضَى فِي هَذَا
الْمَسْجِدِ بِخِلَافِ مَا قَضَيْتَ» محمد بن مسلم معروف میگوید من به ابن ابی
لیلا گفتم حضرت امیر(س) در همین مسجدی که شما نشستید به خلاف حکم شما حکم کرده است
«فَقَالَ وَ مَا عِلْمُكَ» ابن لیلا گفت شما چه میدانی و از چه خبر داری «فَقَالَ
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع» از محمد بن علی یعنی امام باقر
شنیدم «يَقُولُ قَضَى عَلِيٌّ ع بِرَدِّ الْحَبِيسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ»
حضرت فرمود وقتی آن شخص مرد یعنی صاحبخانه مرد این حبیس برمیگردد از استفاده آن
شخص و به ارث برمیگردد و به ورثه صاحبخانه میرسد «فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي
لَيْلَى هَذَا عِنْدَكَ فِي كِتَابِكَ» ابن ابی لیلا به من گفت که این در این کتاب
شما هست؟ «قَالَ نَعَمْ» بله «قَالَ فَأَرْسِلْ وَ ائْتِنِي بهِ» گفت اگر میشود
کتاب را بیاور من ببینم «فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ عَلَى أَنْ لَا
تَنْظُرَ مِنَ الْكِتَابِ إِلَّا فِي ذَلِكَ الْحَدِيثِ» میگوید کتاب را میآورم
به شرط اینکه فقط همین جا را ببینی و جاهای دیگرش را نبینی، (حالا چرایش را نمیدانیم)
«قَالَ لَكَ ذَلِكَ» اشکال ندارد این شرط را میپذیرم «قَالَ فَأَحْضَرَ
الْكِتَابَ وَ أَرَاهُ الْحَدِيثَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي الْكِتَابِ فَرَدَّ
قَضِيَّتَهُ»
فتوایش را عوض کرد و طبق آن فتوای امام باقر شد.
طبق این روایت
و مطلبی که امام باقر نقل کرده از قول امام باقر از کتاب حضرت امیر به اصطلاح فتوای
ایشان اینجا معلوم میشود که وقتی صاحبخانه به طور مطلق این را قرار داده است
حضرت فرموده است که برمیگردانیم.
در آن روایت
قبل داشت که اگر مضطر است برگردد، بعضی روایات میگفت همینکه وقت معین نکرده است
برگرداند این تقریبا به این بیشتر میخورد که اگر وقت معیّن نکرده است این میتواند
پس بگیرد و جزء ارث قرار میگیرد برای ورثه او میشود.
روایت دوم را
هم ببینید:
«كُنْتُ
أَخْتَلِفُ إِلَى ابْنِ أَبِي لَيْلَى فِي مَوَارِيثَ لَنَا لِيَقْسِمَهَا»
عبدالرحمن جعفی میگوید من پیش ابن ابی لیلا میرفتم برای اینکه ارث ما را تقسیم
کند (یکی از مشکلات ارث همین حسابرسیها است از نظر فقهی کتاب الارث مشکل زیادی
ندارد و مسائل زیاد فقهی ندارد مهم بررسیهای ریاضی است که چگونه تقسیم کنند و به
ورثه طبق حق واقعی برسد میگوید میرفتم پیش دیگری حالا بیشتر این کارها را محضرها
انجام میدهند تقسیم پول و اینها)، میگوید من پیش ابن ابی لیلا میرفتم برای
تقسیم همین ارث «وَ كَانَ فِيهِ حَبِيسٌ» یک موردی برای عنوان حبس پیش ایشان بود
«فَكَانَ يُدَافِعُنِي» و با من درگیر میشد «فَلَمَّا طَالَ» وقتی طول کشید
درگیری ما با ابن ابی لیلا، او یک حرفی میزد و من نمیپذیرفتم «شَكَوْتُهُ إِلَى
أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع» شکایتش را بردم پیش امام صادق «فَقَالَ أَ وَ مَا عَلِمَ
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَرَ بِرَدِّ الْحَبِيسِ وَ إِنْفَاذِ الْمَوَارِيثِ»
مگر نمیدانی که پیغمبر حکم کرده است مالی که محبوس است برگردد یعنی بعد از موت
حابس آن حبس برمیگردد به حابس و جزء ارث قرار میگیرد یعنی درصورتی که مطلق است
اطلاق ندارد ولی منظور همین است طبق آن روایات که اطلاق داشت، تصریح به اطلاق
نکرده ولی گفته توقیت نیست «قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَفَعَلَ كَمَا كَانَ يَفْعَلُ»
آمدم پیش ابن ابی لیلا گفتم که امام صادق چنین گفتند که حبیس را برگردانید و جزء
ارث قرار دهید «فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي شَكَوْتُكَ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع»
به ابن ابی لیلا گفتم شکایتت را بردم پیش امام صادق «فَقَالَ لِي كَيْتَ وَ كَيْتَ»
حضرت این گونه به من فرمود و برخلاف نظر تو «قَالَ فَحَلَّفَنِي ابْنُ أَبِي
لَيْلَى أَنَّهُ قَالَ ذَلِكَ فَحَلَفْتُ لَهُ عبدالرحمن میگوید ابن ابی لیلا من
را قسم داد که همین است که میگویی؟ یعنی حتما حبیس برگردد و جزء قرار بگیرد؟ من
هم قسم خودم «فَقَضَى لِي بِذَلِك».
این روایت را
ملاحظه کردید ندارد اطلاق ولی همین که میگوید وقت معیّن نکرده است منظور از اطلاق
همین است نه اینکه تصریح به اطلاق کند، همین که وقت معیّن نکرده است این برمیگردد.
بنابراین دو
دسته روایات میشود، یک دسته روایات میگوید همین که وقت معیّن نکرد برمیگردد و
جزء ارث است وقتی حابس میمیرد، بعضی روایات دارد که میزان اضطرار و عدم اضطرار
است در بیرون کردن آن طرف، حالا به هرحال اطلاق را بپذیریم؟
آن روایتی که
میگوید مضطر است این برای زمان بود، ظاهرش این بود که موقّت است، ده سال آن غلام
را گذاشته بود که خادم بچه ها باشد موقّت میشد، اگر موقّت هست میزان اضطرار است،
اگر موقّت نیست اطلاق است که اختیار دست حابس است.
در یک روایتی
راجع به حبس یک کنیز است، آنجا غلام داشت اینجا کنیز، «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع
عَنْ رَجُلٍ جَعَلَ لِذَاتِ مَحْرَمٍ جَارِيَتَهُ حَيَاتَهَا» یک کسی کنیز
خودش را داد به یکی از محارمش در طول حیات این کینز تا این کنیز زنده هست در
اختیار شما «قَالَ هِيَ لَهَا» داعش
تقریبا همین کار را میکند اسرائی که میگیرد برای همیشه در اختیار خودشان است
لابد بعضی فیلمها را هم میبینید داعش را که نشان میدهند این هم جزء کارهای داعش
است که جزء احکام آنها هست و عمل میکند، زنها را میگیرند و چون اینها به عنوان
یا کافر هستند یا شیعه را کفر میدانند و همین طور ایزدیها را به حکم کفر میدانند
که دخترهای اینها را اسیر میکنند و اسیر که شدند در اختیار آنها هستند، در طول
زندگیاش این دختری که یک جا اسیر شده حالا هرکجا اسیر شده و چگونه معلوم نیست این
را در اختیار این شخصی که از خویشان این بوده قرار دادند میگوید این برای تو، خدا
نیاورد روزی که یک چنین مسائلی پیش بیاید، یکی از طلاب قصر شیرین پیش من آمد و گفت
وقتی حمله کردند به قصر شیرین مردها را از زنها جدا کردند و جوانها را هم از
پیرها جدا کردند بعد خطاب کردند به سربازهای عراق یعنی خود رؤسای فرماندهی عراق به
سربازهایشان خطاب کردند گفتند این دخترها برای شما، هجوم سرتاسری شد به طرف اینها
و هرکسی یا هرچند نفری یک نفر را بردند، بعضیها هم با خودشان عراق بردند، آنهایی
که با خودشان عراق بردند در موقع تبادل اسراء یا آزادی اینها آزاد شدند و میدانستند
مردم که اینها در اختیار مردهای عراق بودند و در فرماندهی ارتش این میگفت این زنهایی
که میدانستند این گونه هست اینها را بردند خود مردم قصر شیرین در کوههای اطراف
و همه را کشتند.
در روایت بعدی
شبیه این است عن الرجل یکون این که میخوانیم مورد را نشان میدهد چون گفتیم مورد
حبس وقفش درست است حبسش هم درست است و یک مورد هم انسانها، غلام، برده، کنیز،
فرقی نمیکند، «سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يَكُونُ لَهُ الْخَادِمُ
تَخْدُمُهُ» یک کسی یک خادمی دارد «فَيَقُولُ هِيَ لِفُلَانٍ تَخْدُمُهُ مَا عَاشَ»
این را حبس میکند به این معنا میگوید این خادم من برای فلانی تا زنده هست آنجا
خدمت کند، به صرف همین که میگوید برای فلانی برای فلانی میشود منتهی ملک منفعت
میشود نه ملک عین «فَإِذَا مَاتَ فَهِيَ حُرَّةٌ» اگر او مرد این خادمش که کنیز
بوده این آزاد است «فَتَأْبِقُ الْأَمَةُ قَبْلَ أَنْ يَمُوتَ الرَّجُلُ» قبل از
آنکه آن رجل یعنی آن حبیس له قبل از اینکه او بمیرد این زن فرار کرد چند سال
فرارش طول کشید «بِخَمْسِ سِنِينَ أَوْ سِتَّةٍ» «ثُمَّ يَجِدُهَا وَرَثَتُهُ»
ورثه او بعدا این کنیز را پیدا کردند، (من یک وقتی عرض کردم ماندیم که وقتی اسیر
را میگیرند بکشند یا آزاد کنند یا زندان کنند، بهترین راه همین است که به خانوادهها
بسپارند برای ترتیبتشان در حقیقت منتهی خیلی از آنها فرار میکردند اما میگفتند
نسبت به آن موارد دیگر این بهتر است) «أَ لَهُمْ أَنْ يَسْتَخْدِمُوهَا قَدْرَ مَا
أَبَقَتْ» به مقداری که این فرار کرده بوده میتوانیم بگیریم استخدامش کنیم؟ پنج
شش سال کار نکرده و فرار کرده مثل یک نفری که اجیر شده پنج شش سال کار باید بکند و
اگر کار نکرد مدیون است این هم کانّ این گونه است «قَالَ إِذَا مَاتَ الرَّجُلُ
فَقَدْ عَتَقَتْ»
وقتی صاحب این، آن کسی که این کنیز برای او بوده وقتی او فوت کرد دیگر آن کنیز هم
آزاد شد.
این را هم
ملاحظه میکنید که اطلاق است و اطلاقش هم حکمش این بوده که وقتی خود حابس وقتی میمیرد
این هم دیگر تمام میشود یعنی به ارث برمیگردد مثل اینکه در آن روایات داشت که به
ارث برمیگردد.
در روایت 1
باب 7 میگوید «كَتَبْتُ إِلَيْهِ مَيِّتٌ أَوْصَى بِأَنْ يُجْرَى عَلَى رَجُلٍ
مَا بَقِيَ مِنْ ثُلُثِهِ وَ لَمْ يَأْمُرْ بِإِنْفَاذِ ثُلُثِهِ» نوشتیم به
امام یک کسی مرده وصیّت کرده است که مابقی از ثلثش را به فلان کس بدهند اما نگفت اصل
ثلث چیست و چه کار کنید «هَلْ لِلْوَصِيِّ أَنْ يُوقِفَ ثُلُثَ الْمَيِّتِ
بِسَبَبِ الْإِجْرَاءِ» آیا وصی میتواند ثلث میت را وقف کند به سبب اجرا که گفت
او اجرا کنید مازاد از ثلث را، میتوانیم همه این را وقف کنیم؟ «فَكَتَبَ ع
يُنْفِذُ ثُلُثَهُ وَ لَا يُوقِفُ» ثلث را
انفاذ کنید ولی وقف نکنید چون میت نگفته است وقف.
در روایت 2 هم
همین طور دارد « يُنْفِذُ ثُلُثَهُ وَ لَا يُوقِفُ» و چند
روایت به این معنا دارد، حالا این هم ندارد که اطلاق است یا تقیید ولی کلا دارد که
مابقی از ثلثش را در این راه مصرف کنند که در حقیقت میشود حبس در خدمت است، اینجا
دارد که وقف ولی وقفش منظور حبس است، این برای خدمت آنها است، ظاهرا این گونه
باید معنا شود و لو تصریح ندارد.