باسمه تعالی
واقعش این است که این
مسأله عتق کافر یک قدری بیشتر باید در آن قول شود، بعضی فقهاء عقیده بر این دارند
که اشکال ندارد کافر هم میشود عتق شود، از جمله کسانی که این عقیده را دارند که
میگویند عتق کافر هم جایز است از مرحوم شیخ طوسی نقل شده است ابن جنید اسکافی عقیدهاش
این است به طور جد مرحوم محقق در شرایع فیه تردد فیه تأمل دارد منتهی بعد میگوید
اعتبار ایمان اشبه است به این تعبیر.
اول ببینیم اصل در قضیه
چه اقتضاء میکند، اگر اصل اقتضاء کرد ایمان باید باشد طبق اصل ببینیم دلیل خاصی
هست یا خیر، بعضیها معتقدند اصل عدم برائت یعنی ما نمیدانیم بدون اعتبار ایمان برئ
الذمه شدیم در عتق بردگان یا خیر؟ اصل عدم برائت ذمه هست، خیلیها در اینجا اعتقاد
دارند محل شبهه دارند در این اصل ببینیم اصل چه اقتضاء میکند.
به حسب ظاهر همین اصل عدم
برائت ذمه، نمیدانیم برئ الذمه شدیم یا خیر اصل عدم برائت ذمه هست ولی میتوان
گفت این اصل مسبّب است اینجا اصل سببی و مسبّبی است و اصل در سبب مقدم اول اصل در
مسبّب است چرا؟ برای اینکه وقتی برئ الذمه میشویم یا نمیشویم مسبّب از این هست
که آیا در عتق ایمان شرط است یا شرط نیست، اصل سببی مقدم است بر اصل مسبّبی
بنابراین شک میکنیم که ایمان شرط هست یا شرط نیست اصل عدم اشتراط بنابراین برائت
میشود، در اصلهای سببی و مسببی این روشن است که اصل سبب مقدم بر اصل مسبّب است
بنابراین اصل این را اقتضاء میکند.
صرف نظر از اصل ببینیم چه
چیزی اقتضاء میکند آیات قید ایمان را بعضی جاها ذکر نکرده است، در آیات متعددی در
مسأله رقبه آمده است هم در قتل و هم در غیر قتل، بعضی از این آیات در قضیه قتل
خطئی است جاهای دیگر هم هست، در آیه 92 نساء، 267 بقره، 89 مائده، 177 بقره، 3
مجادله، 60 توبه، 13 بلد بعضی جاهای دیگر هم هست، در این موارد بعضی درباره قتل
است و بعضی درباره مصرف زکات است، فرقی نمیکند بالاخره شارع اعتبار کرده یا نکرده
است در این مسائل دخالت دارد حالا بعضی از آنها در مورد کفارات و قتل و این موارد
است و بعضیها در مورد پرداخت زکات، آیا رقبه در این موارد احکام شرعی باید با قید
ایمان باشد یا خیر، اصل را گفتیم صرف نظر از اصل میتوانیم به اطلاق اینها تمسک
کنیم یا فی الرقاب در مورد مصرف زکات رقاب، نگفته است رقاب مؤمنة، مؤمن، بتوانیم
به اطلاقش تمسک کنیم بنابراین به هر رقبهای که زکات دادید قبول است، در کفارات هم
به هر رقبهای که دادید و مصرف شد قبول است الّا آنجایی که به خصوص ذکر شده باشد
مثل قتل خطائی.
شبهه این است که آیا این
مطلقات در مقام بیان از این جهت هستند؟ اطلاق باید در مقام بیان باشد، گفته است که
زکات را در مورد رقاب، آزاد کردن بردهها خرج کنید این در مقام اصل این هست که یکی
از مصارف مورد عتق رقبه هست اما در بیان این نیست که چه شرایطی دارد، آن جهت نیست،
در حقیقت زکات را میگوید نه رقبه را، میخواهد بگوید یکی از مسائل زکات این مورد
است نه در مقام بیان شرایط این مورد، خلاصه آیاتی که در مورد زکات هست در رقاب و
مانند اینها زکات را نشان میدهد نه رقبه را بخواهد نشان دهد، در مقام بیان آن
جهت است نه این جهت بنابراین اطلاق نمیتوانیم از این بگیریم.
پس اصل میتوان بگوییم
عدم اشتراط ایمان، سببی و مسبّبی است، اطلاقات میماند، از اطلاقات هم که نمیتوان
اطلاق گیری کنیم چون در مقام بیان نیست بنابراین از اینکه اعتبار ایمان هست یا
نیست چیزی از آیات معلوم نمیشود الّا آن مواردی که به خصوص ذکر شده رقبه مؤمنه.
یک مطلب دیگری و آن این
است که میشود بگوییم که بعضی جاها که ذکر کرده است این دلیل شود بر همه جا، این
بیان میخواهد بیانش این هست که این یک عبادت است، شکی نیست که عتق رقبه مثل صدقه
هست، آزاد کردن دیگران در مسیر خدمت به هم نوع است یعنی از باب یک نوع صدقه است و
صدقه عبادت است، عتق رقبه هم عبادت است و این عبادات اولاً قصد قربت میخواهد
علاوه بر قصد عنوان و اینها، این مشخص، آن وقت اگر یک جا بیان شد این عبادت موارد
دیگر منزل بر همان است نظیر اینکه نماز را گفتهاند حمد و سوره و رکوع و سجود پس
هرکجا میگویند دو رکعت نماز بخوان منزل بر همان است عباداتها مثل هم هستند،
عبادت این طور نیست که جدای از هم اینها باشند، نماز را بیان کرده است لاصلاة
الّا بطهور، لاصلاة الّا بفاتحة الکتاب، لاصلاة الّا برکوع و سجود، الصلاة ثلثه
رکوع ثلثه سجود ثلثه طهارة در روایات هرکجا وقتی گفتند دو رکعت نماز بخوان منزّل
میشود بر همان که توضیح دادیم.
به این میتوانیم تمسک
کنیم؟ آن وقت بگوییم پس در قتل خطائی که ذکر ایمان آمده است بنابراین همه جا این
گونه هست، این به چه دلیل؟ اگر یک جا قید شد، در این نماز سوره زلزال را بخوانید
مثل آنچه که در نماز جعفر طیار هست و نمازهای دیگر که قیدی در آن آمده است حالا
به هرجهت بیان شده است، ما میتوانیم بگوییم که بعضی نمازهای دیگر هم که بیان نشده
است مثل این است؟
خلاصه هم بیان به مورد
شرط داریم و هم بیان به طور حر و آزاد، اگر یک موردی شک کردیم به آن مورد حر و
آزاد حمل کنیم یا به این مورد مقیّد به این قید؟ چیزی به دست نمیآید، نه به اطلاق
میتوان تمسک کرد برای اینکه اطلاق در مقام بیان این حیث نیست مثلا زکات را میگوید
و نه به تقیید میتوان اخذ کرد برای اینکه تقیید در مورد قتل خطائی بوده، ما در
جایی که یک مورد دیگری است و شک داریم چطور حمل بر این کنیم، صرف اینکه بگوییم این
عبادت است و عبادت در مسیر خدا هست، آیا میتوان این گونه درست کنیم یعنی بگوییم
که عتق رقبة مثل صدقه هست در مسیر خدا هست و قاعدهاش این است که مسیر خدا مناسب
با شرط ایمان است، صدقه بدون ایمان خیلی مفهوم ندارد.
بعید نیست که راههایی که
به آن تمسک شود این راه شاید بهتر باشد که من دارم خرج میکنم از کیسه خودم یا
دیگران به هرصورت در مسیر خدا هست و برای آزاد کردن انسانها آن وقت یک کسی را
آزاد کنیم که میآید علیه دین فعالیت میکند، عتق رقبه کافر این گونه هست، یک
کافری که مقیّد و در بند است آزادش کردیم به خاطر خدا که بیاید علیه مسلمانها
بجنگد معنایش این میشود، بعید نیست این وجه بهترین وجه باشد، نه اصل بتوانیم بهره
ببریم نه از اطلاقات ولی بعید نیست این حرف مناسبی است و این را به ذهن بررسی
کنیم، به نظر میرسد که عدم ذکر ایمان نه به خاطر اینکه ایمان شرط نیست بلکه به
خاطر وضوح قضیه هست، مطلب واضح هست که در مسیر خدا میخواهیم کار کنیم بعد یک کاری
کنیم که اصل اسلام را مورد هجوم قرار دهیم این نمیسازد بنابراین ایمان را باید
شرط بدانیم.
علی ای حال بهترین وجه
همین است، برائت که خیلیها به آن تمسک کردند به درد نمیخورد عرض کردم اصل سببی و
مسبّبی است، اطلاقات به درد نمیخورد چون در مقام بیان این حیث نیست اصل زکات را
میگوید، اصل ممنوعیت قتل را میگوید حالا در قتل به خصوص ذکر شده مشکلی نداریم،
بنابراین پس شاید نکتهاش همین باشد که در مسیر خدا معنا ندارد یک کاری کنیم بر
علیه خدا، این در ذهن هیچ کسی وارد نمیشود.
ممکن است بگویید چرا
جاهای دیگر نگفتند در قتل خطائی گفتهاند، شاید جهتش این باشد که در اوائل اسلام
قضیه شاید برای همه روشن نبوده محتاج بوده که توضیح بدهیم، مطرح شده قتل خطائی آن
هم ذکر شده ایمان که روشن باشد برای اینکه خیلی همه به حقیقت اسلام وارد نبودند
اما کم کم وقتی جا افتاد و روشن شد که در مسیر خدمت به مذهب این کار انجام میگیرد
دیگر همه فهمیدند، به قول شما ارتکاز، به قول ما بگویید فطرت سلیمه، فطرت سلیم و
سالم این متوجه میشود این کاری که در مسیر خدا هست معنا ندارد که ضد خدایی کار
کند لذا بعداً دیگر در آیات ذکر نمیشود و فی الرقاب نمیگوید رقاب مؤمن دیگر گفتن
ندارد حالا دو جا اول کار گفته است تا جا بیفتد و جا افتاد مشخص است که ایمان شرط
است و احتیاجی به گفتن نیست.
خلاصه اینکه در موارد عتق
همه جا نه در آیات و نه در روایات، همه جا تصریح ندارد که ایمان، میتوانیم ایمان
را شرط بگیریم و میتوانیم بگوییم شرط نیست، اصلش را هم گفتیم که اصل اقتضاء میکند
برائت از اشتراط، برائت از شرطیت، اینکه نگفته است شاید نکتهاش این است که مطلب
واضح هست که معنا ندارد که یک کاری در مسیر خدا برعلیه خدا باشد بنابراین ایمان را
بگوییم شرط است.
در بعضی
روایات هم که ایمان آمده است آنها را بگوییم تأیید همان فطرت سلیمه است، در باب 7
از ابواب کفارات روایت 1 که در مورد مولود مسلمان است، اسلام یعنی همان ایمان که
خدا را قبول کند روایت 1/7 در حدیث ظهار دارد «وَ الرَّقَبَةُ يُجْزِي عَنْهُ
صَبِيٌ مِمَّنْ وُلِدَ فِي الْإِسْلَام» عتق رقبه
که میخواهید انجام دهید عتق یک بچهای که در اسلام متولد شده است او را آزاد کنید
کافی است، اگر ایمان شرط نبود به چه درد میخورد که وُلد فی الاسلام، مشخص است که
وُلد فی الاسلام یعنی از باب اینکه یکی از والدینش مسلمان هستند این هم حکم اسلام
دارد، اسلام حکمی را شرط دانستیم و اسلام حقیقی به طریق اولی هست.
در روایت 2/7:
قَالَ عَلِيٌّ ع «الْوَلَدُ يُجْزِي فِي الظِّهَار» بچه کافی
است، این اطلاق است منزل میشود بر آن قیدی که باید وُلد فی الاسلام باشد.
در جاهای
متعدد دیگری هم به تناسبهایی آمده است در باب 17 از ابواب عتق روایت 16، در باب 8
از ابواب ما یمسک الصائم روایت 11، اینها موارد خاصی است ولی در ذهن میآید که اینها
مؤیّد همان مطلب کلی است که که در مسیر خدا معنا ندارد که کمک کنیم به ضدّ خدا و
از طرفی این عبادت واحدی است، اصلش که عبادت است شک نداریم، صدقه در راه خدا میدهیم
این یک عبادت است و این عبادت همه جا واحد است مثل نماز که نماز است معنا نداریم
نماز اینجا و نماز آنجا مگر آن موردی که قید شده باشد و تصریح شود اسباب و عوامل
متعدد هستند ولی اصل صلاة واحد است، اینجا هم اسباب و عوامل عتق رقبه متعدد هستند
که ظهار باشد، در قتل خطئی باشد یا در موارد دیگری باشد اینجا هست اما اصل حقیقت
یک حقیقت است، یک حقیقت واحد عبادی در مسیر خدا بنابراین نباید شک کنیم که در
هرکدام که عتق رقبه میگویند رقبه مؤمنه هست و آن باید رعایت شود.
یک روایتی را
عامه نقل کردند سنن بیهقی هم آورده است ایشان میگوید یک کسی پیش پیغمبر آمد گفت
یا رسول الله ظهار کردهام چه کنم، فرمود که باید کفاره بدهی، اشاره کرد به یک
جاریهای گفت این برده من هست ولی نمیتواند حرف بزند به اصطلاح لال است، حضرت به
آن جاریه خرساء گفت من انت تو کیستی؟ خرسائی بوده که نمیتوانسته حرف بزند اما میشنیده
معمولا افرادی که از اول تولدشان اگر نتوانند حرف بزنند اینها معمولا اگر کر
باشند لال هم هستند آنهایی که بعداً کَر شدند این گونه نیست ولی آن کسی که از اول
این گونه باشد لال هم هست ولی به هرحال پیغمبر به آنها گفت من انت او اشاره کرد
با انگشتش به طرف آسمان و یک جوری فهماند که من بنده خدا هستم و خدا من را آفریده،
بعد پیغمبر فرمود من أنا یعنی من چه کسی هستم، باز با انگشتش اشاره کرد انت رسول
آن آسمانی یعنی خدا، توحید و نبوت را یک جوری پیغمبر از این استفاده کرد و فهمید
که معتقد است لذا به آن شخص فرمود اشکال ندارد این مؤمن است او را آزاد کنید کافی
است و کفاره است.
همه جا مسأله
روشن بوده و حتی از خرساء هم نگذشتند که باید ایمانش محرز شود اینها همه رجوع به
فطرت است که در فطرت سالم این گونه است و این نه فقط در اسلام است بلکه در هر
مکتبی، فرض کنید که مکتب کمونیسم اگر در جایی رسمیت داشت و اصل بود در حزب حکومت
در شوروی به دست کمونیسم بود حالا هرکار مهمی که میخواهد انجام شود باید درباره
معتقد به این حزب کار کنند آن که معتقد نیست وارد نمیکنند، در هر گروهی، در هر حزب
حاکمی، چه کارهای کلیدی جامعه را به دست کسانی میدهند که با حزب خودشان آنها جور
بیاید چون آنها میخواهند در مسیر این هذب کار کنند حالا هر حزب الهی یا غیر الهی
اینکه خواه نا خواه در آن مسیر کار میکنند.
خلاصه اولا
عبادت است، صدقه هست در راه خدا، معنا ندارد که به دست غیر خدا بدهیم، ثانیاً هر
حزبی برنامهاش همین است و فطری قضیه هست، ما هم به فطرت خودمان وقتی رقبه میگوییم
یعنی رقبه مؤمن است، اسباب مختلف هستند ولی مسبّب واحد هست یعنی همه جا یک نوع هست
بنابراین به نظر میرسد که مشکلی از این نظر نداریم ولو صریح ندارد که هر رقبهای
باید مؤمنة باشد مخصوصا آیات زکات ندارد مؤمنة، موارد متعددی که رقاب آمده است
مواردی که عرض کردم بیشتر آن را.
بعضی گفتند که
این آیه «لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُون» خبث مالی
را میگوید از مال حرام صدقه ندهید ولی دلیلی ندارد که خبث مالی باشد مطلقا، چیز
ناپاک را بگوید.