باسمه تعالی
زمین به منزله مادری است برای حیوانات و نباتات و انسان و انسان محتاج به زمین
است و زمین هم محتاج به انسان، در سوره حدید آیهای که قبلا خواندیم«اعْلَمُوا
أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» به
صیغه مضارع است، دائماً این جریان ادامه دارد.
زمینها کلاً به دو قسم اساسی تقسیم میشوند، اراضی موات و اراضی محیات، زنده
و مرده، همان طور که انسان و حیوان زنده و مرده دارند زمین هم زنده و مرده دارد،
فطرت بشر بر این هست که اگر زمینی موات است انسانی اگر آن را احیاء کرد چون اساس
آن با این احیاء هست پس ملک همین محیی است، زمین موات معطل است و هیچ نفعی ندارد
حالا به وسیله سیل، زلزله یا هر جهت دیگری از بین رفته است یا از اول موات بوده به
هرحال اگر انتفاعی ندارد خاصیتی ندارد، آن کسی که این زمین را آباد میکند فطرت
بشری به این است که این متعلق به او هست چون قبلا خاصیتی نداشت.
علی الاجمال موات بر دو قسم است موات بالاصل و موات بالعرض، بالعرض گاهی به
خاطر این است که اهلش از بین رفتهاند و این دیگر خراب شده است این یک قسم از
اراضی موات هست، قسم دیگر اراضی موات آنجایی است که مالک موجودی دارد منتهی ما
نمیشناسیم از اینجا رفتهاند، مجهول المکان هستند، مجهول الهویة هستند میخواهیم احکام
اینها دانسته شود منتهی قبلا ترجیح دادیم که خود روایاتی که در باب احیاء موات
است دیده شود تا تقسیم بندی ما را از این روایات چگونه استخراج شود.
مجموع روایات را در چند باب میخوانیم، باب اول روایت 1 صحیحه محمد بن مسلم «سَأَلْتُهُ
عَنِ الشِّرَاءِ مِنْ أَرْضِ الْيَهُودِ وَ النَّصَارَى» میگوید از امام پرسیدم
درباره خرید زمینهای یهودی و نصرانی «قَالَ لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ» که از آنها بخری
بعد این را فرمود «وَ أَيُّمَا قَوْمٍ أَحْيَوْا شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ أَوْ
عَمِلُوهُ فَهُمْ أَحَقُّ بِهَا وَ هِيَ لَهُمْ» هر
قومی که مقداری از زمین را آباد کردند و روی آن کار کردند اینها احقّ به این زمین
هستند و این زمین برای اینها است.
کلمه احقّ ممکن است در ذهن بیاید که یعنی این ملکیت نیست حق است ولی این گونه
نیست منظور از احقّ بها این اصطلاح فقهی نیست که مقابل ملکیت، یعنی ملکیت برای اینها
است حقّ اینها است و کار اینها است.
در روایت 2 دارد: وَ عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ
سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ
الرَّجُلِ يَأْتِي الْأَرْضَ الْخَرِبَةَ» به یک زمین خرابی میرسد یعنی ویران «فَيَسْتَخْرِجُهَا»
استخراجش میکند و از خرابی آن را درمیآورد اینجا که استخراج میگویند چون بیرون
کشیدن از خرابی است «وَ يُجْرِي أَنْهَارَهَا» نهرهایش را جاری میکند که اساس
حیات یک زمین به آب است «وَ يَعْمُرُهَا وَ يَزْرَعُهَا» خلاصه به استفاده درمیآورد
«مَا ذَا عَلَيْهِ» چه چیزی به عهد این شخص است «قَالَ عَلَيْهِ الصَّدَقَةُ»
قاعدهاش این است که میخواهد بگوید هیچ چیزی به عهدهاش نیست فقط زکات، زکات از
زراعت آن، تصریح به این است که هو لهم یعنی مال خودشان است.
این تعبیراتی که احقّ بها و هی لهم چند جور تعبیر در روایات داریم که حالا در
ادامه بعضی از آنها را میخوانیم، بعضی روایات دارد فهی له یا لهم همین، بعضی
روایات دارد احقّ بهم یا احقّ بها و هی لهم، جمع این تعبیرات است که نشان میدهد
منظور از احق حقّ مقابل ملک نیست، تصریح میکند به اینکه و هی لهم، بعضی تعبیرات
این است که الارض له و لمن عمّرها زمین برای کسی است که آباد کرده است مال او هست.
بعضیها دارد الارض للله تعالی و لرسوله ثمّ هی لکم آنهایی که آباد کردند،
اینها هم تعبیرات مختلفی است، منظور در این روایت دوم تصریح دارد که وقتی زمین
خراب را آباد میکند هیچ چیزی بدهی به عهده ندارد مگر زکات زراعت یعنی زمین برای
خودش هست.
در مستدرک از کتاب مجازات النبویه مرحوم سید رضی تعبیری دارد شبیه همین تعبیر
من احیاء ارضاً میتة فهی له، فهی له همانی است که آنجا هست و موضوع هم ارض میته
بعد دارد و لیس عِرق ظالم حقّ ریشه ظالم هیچ حقی اینجا ندارد حق برا او هست، منظور
از این ظالم چه ظالمی است؟ این تأکید بر ملکیت همان محیی است، من احیاء ارضاً میتة
اگر زمین مردهای را آباد کرد فهی لهم این زمین مرده که آباد شده است برای این
آبادگر است و لیس لعرق ظالم یعنی اگر کسی بخواهد از این محیی بگیرد او ظالم است و
او حق ندارد، این تأکید بر این است که آباد کردن موجب ملکیت است.
در بعضی روایات تا حدودی توضیح برای تعمیر است که تعمیر زمین چطور هست؟ در یک
تعبیری در مستدرک دارد «مَوْتَانُ الْأَرْضِ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ فَمَنْ
أَحْيَا مِنْهَا شَيْئاً فَهُوَ لَه» زمین
مرده برای خدا و رسول است و اگر کسی از این زمین چیزی را آباد کرد برای خودش هست،
این تأکید که برای خدا و رسول است یعنی نفی ملکیت افراد خود به خود با ثبت دادن،
با سند درست کردن و مانند اینها، میزان احیاء است و هرکسی احیاء کرد برای او هست.
در یک روایت احیاء را این گونه یک قدری بعضی مصادیقش را گفته است قال النبی ص
«مَنْ أَحَاطَ حَائِطاً عَلَى أَرْضٍ فَهِيَ لَه» اگر
کسی یک دیواری دور یک زمین کشید این زمین برای او هست، آیا صرف دیوار کشیدن آبادی
است و تعمیر است یا اینکه این تحجیر است و تحجیر فقط اولویت میآورد و این توضیح
میخواهد مگر اینکه منظور از این حائطاً یعنی درستش کرده و جلوی مزاحمها را گرفته
است، احاط حائطاً یعنی زمین را آباد کرده و دیوار کشیده که کسی مزاحمش نشود، به
هرحال یک قدری توضیح میدهد، علی ای حال تا اینجا این روایت صریح بود که فقط زکات
و چیز دیگری برعهدهاش نیست.
در روایت 3 این باب تصریح دارد «أَيُّمَا قَوْمٍ أَحْيَوْا شَيْئاً مِنَ
الْأَرْضِ أَوْ عَمَرُوهَا فَهُمْ أَحَقُّ بِهَا» احق
را هم توضیح دادیم یعنی چه، روایت 4 همین طور «أَيُّمَا قَوْمٍ أَحْيَوْا شَيْئاً
مِنَ الْأَرْضِ أَوْ عَمَرُوهَا فَهِيَ لَهُم»
اطلاق فهی لهم دنبال و هم احقّ بها یعنی ملکیت که از نظر این مال خودش هست و دیگری
حق مزاحمت ندارد «مَنْ أَحْيَا أَرْضاً مَوَاتاً فَهِيَ لَهُ» «مَنْ أَحْيَا مَوَاتاً
فَهُوَ لَه».
شیخ صدوق یک روایتی را نقل میکند راجع به خیبر، روایت 7/1 « َ قَدْ ظَهَرَ
رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى خَيْبَرَ» پیغمبر مسلّط شد بر اراضی خیبر قرارداد با آنها
اینگونه بست «فَخَارَجَهُمْ عَلَى أَنْ تَكُونَ الْأَرْضُ فِي أَيْدِيهِم» زمین
در دست آنها باشد «يَعْمَلُونَ فِيهَا وَ يَعْمُرُونَهَا» روی آن کار کنند و
آبادش کنند «وَ مَا بَأْسٌ لَوِ اشْتَرَيْتَ مِنْهَا شَيْئاً» اشکال ندارد چیزی هم
از اینها بخرید، زمین در دست اهل خیبر میتوانی از آنها بخری، خرید یعنی چه؟ پس
ملک آنها هست، آنها چرا مالک هستند برای اینکه کار کردند یعملون و یعمرون پس میزان
احیا وقتی میشود ملک محیی است «وَ أَيُّمَا قَوْمٍ أَحْيَوْا شَيْئاً مِنَ
الْأَرْضِ فَعَمَرُوهُ فَهُمْ أَحَقُّ بِهِ وَ هُوَ لَهُمْ» باز
همان تعبیر است.
باز توضیح میدهد در روایت 8 صحیحه عبدالله بن سنان که احیا به چه صورت
«سُئِلَ وَ أَنَا حَاضِرٌ» از امام صادق پرسیدند «عَنْ رَجُلٍ أَحْيَا أَرْضاً
مَوَاتاً» زمین مردهای را زنده کرد، تعبیر زنده کرد که متعدد آمده همه حاکی بر
این است که زمین اگر تعمیر نشود مرده هست و مرده هیچ خاصیتی ندارد، قلبش نمیتپد و
خاصیتی ندارد، احیائش هم به این صورت است «فَكَرَى فِيهَا نَهَراً» چون آب نباشد
زمین مرده است «وَ بَنَى فِيهَا بُيُوتاً» خانههایی ساخته است «وَ غَرَسَ نَخْلًا
وَ شَجَراً» درخت غرس کرده «فَقَالَ هِيَ لَهُ» وقتی مال خودش است «وَ لَهُ أَجْرُ
بُيُوتِهَا» خانهها را میتواند اجاره دهد «وَ عَلَيْهِ فِيهَا الْعُشْرُ» عُشر
باید مالیات بدهد یعنی زکات «فِيمَا سَقَتِ السَّمَاءُ» اگر آب باران میآید یا
سیل میآید، چشمه دارد یک دهم و اگر با دست است «أَوْ سَيْلُ وَادٍ أَوْ عَيْنٌ وَ
عَلَيْهِ فِيمَا سَقَتِ الدَّوَالِي وَ الْغَرْبُ نِصْفُ الْعُشْرِ».
مجموعه روایاتی که در باب اول بود تصریح اکید داشت براینکه احیا که با همین
کارها هم احیا انجام میشود زنده شدن زمین است و موجب ملکیت برای محیی است و در
ابواب دیگر هم این تصریح دارد «مَنْ غَرَسَ شَجَراً أَوْ حَفَرَ وَادِياً بَدِيّاً
لَمْ يَسْبِقْهُ إِلَيْهِ أَحَدٌ وَ أَحْيَا أَرْضاً مَيْتَةً فَهِيَ لَهُ
قَضَاءً مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ص»،
این راجع به اصل احیا.
یک مسألهای هم داریم که این را هم عرض کنم که بعد اقوال و اینها را ببینیم،
این اصل این است که احیا موجب ملکیت بود حالا اگر کسی زمینی را احیا کرد بعد از
احیا رها کرد و رفت مجددا میّت شد و زمین مرده شد حکم این چیست؟
صحیحه معاویة بن وهب 1/3: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَيُّمَا
رَجُلٍ أَتَى خَرِبَةً بَائِرَةً» کسی آمد به یک زمین بائر «فَاسْتَخْرَجَهَا وَ
كَرَى أَنْهَارَهَا وَ عَمَرَهَا فَإِنَّ عَلَيْهِ فِيهَا الصَّدَقَةَ فَإِنْ
كَانَتْ أَرْضٌ لِرَجُلٍ قَبْلَهُ فَغَابَ عَنْهَا» از زائر بودن درآورد «وَ
تَرَكَهَا» همان طور رهایش کرد «فَأَخْرَبَهَا» دوباره خراب شد «ثُمَّ جَاءَ
بَعْدُ يَطْلُبُهَا» بعد دوباره آمد زمین را میخواهد بگیرد «فَإِنَّ الْأَرْضَ
لِلَّهِ وَ لِمَنْ عَمَرَهَا»
زمین برای خدا هست و کسی که زمین را آباد کند، کدام آبادی است؟ دو آبادی در این
زمین بود، یک آبادی اولی بود که او رفت و تمام شد پس میزان آبادی دوم است پس اگر کسی
آباد کرد بعد خراب شد رهایش کرد و رفت از ملکیت او بیرون میرود بنابراین احیا هم
علت مُحدِثه هست هم علت مبقیه.
در رویات 2 باب 3 « وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍ ع إِنَّ الْأَرْضَ
لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»
زمین کلاً برای خدا به بندگانش میدهد بعد فرمود حضرت امیر «أَنَا وَ أَهْلُ
بَيْتِي الَّذِينَ أُورِثْنَا الْأَرْضَ» ما و اهل بیت کسانی هستیم که خدا زمین
را به ما داده است یعنی اراضی این موات ملک امام است بعد اگر کسی احیا کرد ملک او
میشود ولی تا احیا نشده است زمین ملک مقام امامت است «وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ»
اینکه دارد والعاقبة للمتّقین در این آیه { إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها
مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين} ما
هستیم منظور از متّقین یعنی مقام امامت بنابراین «وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا»
زمین کلّش برای ما هست یعنی مقام امامت «فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ
الْمُسْلِمِينَ» اگر کسی زمینی را آباد کرد «فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ
خَرَاجَهَا» این را باید آباد کند و خراجش را بدهد «إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ
بَيْتِي» به امام «وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا» هرمقداری که مصرف کرد برای خودش
هست پس تا اینجا خراجش ظاهراً منظور همان زکات باشد ولی تا اینجا ندارد احقّ است
یا له ولی دنباله روایت دارد «وَ إِنْ تَرَكَهَا وَ أَخْرَبَهَا» اگر رها کرد و
رفت «فَأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ» اگر یک آدم دیگری از
مسلمانها آمد و این زمین را گرفت «فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ
بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا» این احق میشود بنابراین به خوبی نشان میدهد اولی
اگر احیا کرده برای خودش است این احیا دوم تصریح دارد با احیا اول فرقی نمیکند
اگر احیا کرد برای خودش است «فَلْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ
بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ حَتَّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ ع مِنْ أَهْلِ بَيْتِي
بِالسَّيْفِ» تا امام زمان عج بیاید مسلّط شود «فَيَحْوِيَهَا فَيَمْنَعَهَا وَ
يُخْرِجَهُمْ مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص» همان طور که خود پیغمبر
احیا کرده است «وَ مَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِي أَيْدِي شِيعَتِنَا
فَيُقَاطِعَهُمْ عَلَى مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكَ الْأَرْضَ فِي
أَيْدِيهِمْ»
یک نکتهای اینجا عرض کنیم باز تفسیرش را عرض میکنیم و آن این است که اگر کسی
احیا کرد مطلقا موجب ملکیتش است یا اینکه به کفار این گونه نیست، اگر کافری بیاید
زمینی را آباد کند مالک نمیشود، این چگونه است؟ یا بگوییم فقط برای شیعه است،
شیعهها اگر آباد کنند برای خودشان است، دیگران کلاً چه سنّی، چه ناصبی، چه کافر،
احیای اینها به درد نمیخورد.
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَأْتِي الْأَرْضَ
الْخَرِبَةَ فَيَسْتَخْرِجُهَا وَ يُجْرِي أَنْهَارَهَا وَ يَعْمُرُهَا وَ
يَزْرَعُهَا مَا ذَا عَلَيْهِ قَالَ الصَّدَقَةُ» برای زمین هیچ، فقط زکات، «قُلْتُ
فَإِنْ كَانَ يَعْرِفُ صَاحِبَهَا» میگوید گفتم اگر صاحبش را پیدا کردیم «قَالَ
فَلْيُؤَدِّ إِلَيْهِ حَقَّهُ» حق
او را باید بدهد، حق او را توضیح ندادند، حقّش مربوط به احیا است اگر چنانچه او
احیا کرده این حق است اگر احیا نکرده است و ارثی به او رسیده است باید صحبت کنیم
که چگونه است، این اجمالی راجع به روایات اصل مطلب بود.
گفتیم موات سرزمینی که معطل است و هیچ نفعی برای کسی ندارد، موات دو قسم است،
اول اینکه موات بالاصل است که آن موات بالاصل یعنی کسی قبلاً مالک نبوده و احیا
نکرده یا ما خبر نداریم که کسی احیا کرده مالک شده یا مالک نشده بنابراین این یک
قسم موات است، موات بالاصل یعنی هیچ نمیدانیم قبلاً کسی اینجا بوده یا نه یا
اینکه میدانیم کسی نبوده، دوم موات بالعارض است که آباد بوده خرابی بر این عارض
شده است.
در موات بالاصل که هیچ اثر احیا ندارد یا نداشته یا ما خبری از آن نداریم این
کلاً ملک امام است، هم در روایات خمس باب انفال دارد و هم در بعضی جاهای دیگر از
جمله حدیثی که خواندیم استفاده میشود، در باب 3 همین بحث روایت 2 ظاهرا بود إِنَّ
الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقين بعد فرمود أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي الَّذِينَ أُورِثْنَا الْأَرْضَ وَ
الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا.
پس موات بالاصل ملک امام است منتهی در زمان غیبت اجازه داده شده است هرکسی
احیا کند مال او شود بعضیها یک شروطی هم گذاشتند، در محیی مالک میشود به چند
جهت، اول اینکه وقتی ملک امام است اصل اقتضاء میکند که در ملکیت امام باشد مگر
امام خودش به کسی بدهد، اگر کسی بیاید بگیرد میشود غصب و تصرف در این هم جایز
نیست الّا به اذن مالک که از طرف امام گرفته باشد، یقین داریم که امام راضی است و
لو ملک امام است این موات بالاصل ولی یقین داریم امام راضی است به اینکه دیگری
بگیرد و آن را احیا کند چون زمین مرده خاصیتی ندارد و امام چرا این را نگهدارد،
قطع داریم به رضایت امام با احیا برای اینکه از این حالت مردگی بیرون بیاید، یک
چیزی افتاده است بیخود، انسان مرده چطور خاصیت ندارد، حیوان مرده خاصیت ندارد،
زمین مرده هم همین طور است، این را باید احیا کرد تا مورد استفاده قرار گیرد.
بعضی تصریح دارند احیا و لو به وسیله کفار الّا در ناصب، ناصبی چون عدو اهل
بیت عصمت و طهارت است راضی نیستند که او استفاده کند، پس این گونه شد موات بالاصل
برای امام است و به هرکسی که امام اجازه دهد، امام به کسانی که احیا کنند اجازه میدهد،
شیعه مسلّماً ولی بالاخره از حالت مردگی بیرون بیاید هرکسی این کار را بکند الّا
دشمن اهل بیت باشد.
در باب 7 مستحقین زکات این معنا را دارد که ناصبی حقّی نمیبرد، امام به او
اجازه ندادند اما اختصاص به شیعه هم ندارد، مسلمون از کفار اولویت دارند اما کافر
هم اشکال ندارد احیا کند آباد میشود، بالاخره آبادی مملکت به نفع کل مملکت است،
یک مملکت مرده باشد یا اینکه سرسبز و خرم باشد، این حیثیت آن مملکت و متولی مملکت
و حکومت بر این مملکت و حیثیت اینها است، عزت اینها است، به هرحال به ناصبی نمیرسد،
به غیر ناصبی مطلقا فرقی نمیکند چه کافر، چه مسلم منتهی مسلم مقدم است، چه زمین
خراجیه باشد چه غیر خراجیه، در زمینی که مفتوحة العنوه هست اراضی خراجیه در مفتوحة
العنوه ملک همه مسلمین است منتهی اگر مرده باشد از این روایات استفاده میکنیم و
لو مفتوحة العنوه ملک همه مسلمین است ولی اگر کسی احیا کرد مادام الاحیا باقیاً
ملک این است بله منزله حاکم است بر آن ادله اولیه.
مرحوم علامه حلّی ادعا کرده است که این ادله احیا برای مسلمانها است و اسلام
شرطش هست و به غیر مسلمان نمیرسد اما هرچه گشتیم دلیلی نیافتیم، تمام روایاتی که
خواندیم ملاحظه کردید همه دارد من احیا ارضاً گفته است احیا حالا چه مسلمان و چه
غیر مسلمان، بله حالا بگوییم ناصبی را نمیگیرد برای اینکه دشمن اهل بیت است بعید
است که به دشمن خودشان بدهند یعنی دشمن را پرورش بدهند مثل مار در آستین، این را
ادله انصراف دارد بنابراین حرف علامه از این نظر پذیرفتنی نیست که ایشان حتما
اسلام میگویند، ایشان ادعا اجماع هم کرده که اسلام باید باشد و به غیر از اسلام
ملک موات به اجازه امام هم به او داده نمیشود یعنی امام اجازه نمیدهد به غیر از
مسلمان ولی ادعا اجماع ایشان ثابت نیست و مقابل روایات هم نمیشود به این اجماع
اهمیت داد، این همه روایات که خواندیم همه و احیا ارضا، عموم اطلاق هم نیست
بنابراین عموم استفاده میشود نه اطلاق این در موات بالاصل است.