باسمه تعالی
صحبت
شد که اراضی یا آبادند یا موات، موات یا موات بالاصل است یا بالعارض، موات بالاصل
یعنی هیچ روی آن کاری انجام نشده است و همین طور حالت مردگی خودش را دارد و منظور
مردگی و موات هم یعنی نفعی نمیرساند و نمیشود استفادهای از آن ببریم، موات
بالاصل معنایش معلوم است روی آن کاری انجام نگرفته است و به همان صورت مانده است،
موات بالعارض این زمین آباد بوده بعداً به جهاتی از احیا بیرون آمده و موات شده.
خود
این موات بالعارض که بعداً موات شده است دو جور است، گاهی طوری اهلش از اینجا رفتهاند
که هیچ خبری از آنها نداریم و زمین افتاده، گاهی اهلش رفتهاند ولی نمیدانیم کجا
رفتند و چه کسانی بودند، میدانیم زنده هستند ولی قابل شناخت نیستند.
در
آنجایی که موات بالاصل است شبههای نیست، هرکسی بتواند و قدرت احیای آن را داشته
باشد و اگر احیا کرد به مقتضای ادلهای که خواندیم و بازهم بعضی از آنها را میخوانیم
مالک میشود من احیا ارضاً میتة فهی له زمین مال خود این محیی است حالا چه زمینی
که میّت بالاصل بوده این احیا کرده یا زمینی که میت بالعارض، بالاخره زمینی را
احیا کرده و کسی هم طلب کاری نیست خبر هم نداریم که صاحبان قدیم این کجا رفتند و
چه شدند اما گاهی میشناسیم که هستند یعنی میدانیم که هستند ولی خبری از آنها
نداریم.
در
مورد اول که اساساً هیچ خبری از آنها نیست لا اسم و لا رأس آنجا همانطور که عرض
کردم ادله احیا را میگیرد و هرکسی که آباد کرد مالک میشود اما مورد دوم که میدانیم
هستند اما خبری از آنها نداریم به عبارت دیگر مجهول المکان هستند، مجهول المال
هستند، مجهول الهویة هستند میدانیم اگر مرده بودند خبری به ما میرسید مثلا یک
چنین مواردی است و خبر از آنها به ما نرسیده اما میدانیم هستند اینجا محل بحث
است که آیا اگر کسی با احیا این را از حالت میت بودن درآورد آیا این مالک میشود؟
قبل
از اینکه این را بپردازیم در مورد اول از این دو قسم یعنی آن که باد اهها و هلکوا
معمولا در تقسیم بندی این شبههای ما ندیدیم از فقهاء معروف که حرفی در این داشته
باشند، مرحوم آقای خونساری ره در کتاب جامع المدارک خودشان شرح مختصر النافع آنجا
میگویند که منظورشان از بادوا و هلکوا چیست یعنی مثلا یک زلزلهای آمده و همه
مردند که یک نفر از اینها دیگر نمانده است این فرض بسیار نادری است که یک زلزله
عمومی آمده و همه از بین رفتند و اگر منظور این نیست، نقل مکان کردند از یک شهری
که بودند یک جای دیگری رفتند، حالا در این صورت که نمیشود با احیا مالک شویم مثل کسانی
که از قم هجرت کردند و تهران رفتند، ایشان این اشکال را دارند و میگویند این تصور
در این تقسیم که شده است این معنا مشکل است.
به
نظر میرسد که فرمایش ایشان قابل نقد باشد، در آن مورد اول که فرمودند اگر با
زلزله باشد این خیلی نادر است تا زلزله چه زلزلهای باشد، زلزله بم وقتی در کرمان
آمد در همان روز اول و دوم در همان ایام تلفنهایی از بم داشتیم که میگفتند ما
این طرف شهر که بایستیم آن طرف شهر کاملا پیداست یعنی حتی یک دیوار مانع دید نیست
و همه رفتند، گاهی به حدی زلزله سخت است که انّ الزلزلة شیء عظیم خدا بگوید عظیم
چه خواهد شد.
در
آن مورد دوم هم که همه رفتهاند در جای دیگری او در این صورت نمیگوییم بیایند با
احیا مالک شوند، علی ای حال ما هستیم و ادلهای که در باب موات داریم، موات بالاصل
با احیا شخص مالک میشود، موات بالعارض اگر هیچ خبری از آنها نداریم، مجهول
المکان والهویة، لا اسم و لا رأس، این هم یک زمینی است که افتاده و کسی هم طلبکار
نیست، اطلاق آن دلیل من احیا ارضاً میتة فهی له شامل اینجا هم میشود اما مورد دوم
که میدانیم زنده هستند ما خبر از آنها نداریم اینجا بگوییم مالک میشوند خیلی
بعید است و نمیشود این را اثبات کرد.
روایات بازهم متعدد داریم ما گفتیم که به تناسبهایی روایات را ببینیم که
چگونه است، در باب 4 از ابواب احیاء موات از آن استفاده عموم میشود مُحَمَّدُ
بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ
شُعَيْبٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ
شِرَاءِ الْأَرَضِينَ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ» میگوید از امام پرسیدم زمین کفار
را بخریم چطور است از اینجا پیداست که مالک نیست و زمین از اهل ذمه مانده است «فَقَالَ
لَا بَأْسَ بِأَنْ يَشْتَرِيَهَا مِنْهُمْ» اشکال ندارد کسی برود از اینها این
زمین را بخرد «إِذَا عَمِلُوهَا وَ أَحْيَوْهَا فَهِيَ لَهُمْ» اگر روی این زمین
کار کردند و زنده کردند یعنی پس مرده بوده، میت بوده، اگر این بوده آن وقت یشتریها
چیست؟ اذا عملوها احیوها آنها احیا کردند فهی لهم یعنی برای آنها یا برای مشتریها؟
گفته است اشکال ندارد که از اینها بروید و بخرید اگر آنها یعنی اهل ذمه روی آن
کار کردند فهی لهم برای همان اهل ذمه است و این میتواند از آنها بخرد یک چینین
معنایی است «وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص حِينَ ظَهَرَ عَلَى خَيْبَرَ وَ
فِيهَا الْيَهُودُ» وقتی حضرت بر خیبر مسلّط شد و یهودیها آنجا بودند «خَارَجَهُمْ
عَلَى (أَنْ يَتْرُكَ) الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ يَعْمَلُونَهَا وَ
يَعْمُرُونَهَا»
زمین را در دست خود آنها گذاشت روی آن کار کنند و آبادش کنند، اینها در آنجا
بودند یا نبودند؟ یهود آنجا ساکن بودند پس اگر ساکن بودند آن احیاء است، باید
بگوییم که در آنها احیاء بود، کنار آنها جزء تشکیلات آنها یک زمینهایی بوده،
میت بوده این مبهم است، یهود آنجا زندگی میکردند و زندگی میکردند یعنی آباد.
در روایت 2 روایت تصریح تر است، «قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ
نَجْرَانَ يَكُونُ لَهُ أَرْضٌ ثُمَّ يُسْلِمُ» یک کسی از اهل نجران زمین دارد
بعد مسلمان شده است «أَيْشٍ عَلَيْهِ» از ادبیات عامیانه است «مَا صَالَحَهُمْ
عَلَيْهِ النَّبِيُّ ص أَوْ مَا عَلَى الْمُسْلِمِينَ» طبق آنچه که پیغمبر با اینها
مصالحه کرده حساب کنیم یا چیزی که با مسلمانها قرارداد میبندید «قَالَ عَلَيْهِ
مَا عَلَى الْمُسْلِمِينَ» قراردادهایی که با مسلمانها دارید با اینها ببندید «إِنَّهُمْ
لَوْ أَسْلَمُوا لَمْ يُصَالِحْهُمُ النَّبِيُّ ص»
پیغمبر هم اگر اینها مسلمان بودند مصالحه نمیکرد یعنی همین قراردادی که معمول
داریم مثل معاملات دیگر انجام میشود علی ای حال اجمالاً این معلوم میشود که احیاء
زمین مطلقا آنجا آبادی است این را فهمیدیم اما بعد یک قسمتهایی در حدیث مربوط به
اهل ذمه هست که یک قدری در این جهت مبهم است.
یک نکتهای است در این روایت در نظر داشته باشیم و آن این است که آیا این
احیاء موات اختصاص به زمین دارد؟ زمین مزروعی، زمین مسکن و مانند اینها یا اینکه
در آب هم همین است قناتی است و قنات کور شده و دیگر آب از آن بیرون نمیآید کسی
آمد قنات را احیاء کرد بگوییم دلیل ما، روایات ما بیشتر در ارض است من ارضاً میتة
فهی له ولی یا الغاء خصوصیت است یا از اول وقتی دست عرف بدهیم میگوید فرقی نمیکند،
اصلا خصوصیت نمیبیند نه اینکه خصوصیت اصلی را الغاء میکنند از اول اصلا خصوصیت
نمیبیند بعید نیست.
در یک روایتی در باب 5 از ابواب احیاء موات روایت معروفی است که شیعه و سنی
نقل کردند، ما از طریق روایت شیخ طوسی روایت 1/5 محمد بن حسن باسناده عن احمد بن
محمد قاعدتاً ابن عیسی عن محمد بن سنان که اتهامش فقط غلو است بعضیها هم مثل
مرحوم آقای خوئی هم معتبر نمیدانند به همین جهت، بارها عرض کردیم اینها غلو را
همین چیزهایی که راجع به اهل بیت صحبت میشود که حالا ما هم میگوییم اینها غلو
میدیدند درحالی که غلو فقط این است که بگویند اینها خدا هستند، اگر کسی بگوید
اینها خدا هستند این غلو است، از خدایی ما را پایین بیاورید و دیگر هرچه بگویید
هستیم، نظام دنیا و آخرت و همه چیز دست اهل بیت است.
به هرحال در این روایت محمد بن سنان نقل میکند عن ابی الحسن ع قاعدتاً امام
موسی بن جعفر یا امام هشتم سَأَلْتُهُ عَنْ مَاءِ الْوَادِي» از آب، حالا چه چیزی
را میپرسد؟ آب زنده یا آبی که زندهاش کنند؟ «فَقَالَ إِنَ الْمُسْلِمِينَ
شُرَكَاءُ فِي الْمَاءِ وَ النَّارِ وَ الْكَلَإِ» حضرت
فرمود مردم شریک هستند در آب و آتش و مرتع، آتش یعنی هیزم، درخت.
در یک روایت دارد که «لَا يَحِلُ مَنْعُ الْمِلْحِ وَ النَّارِ» نمیشود
جلوی نمک و آتش یعنی چوب و هیزم نمیشود جلوی اینها را گرفت یعنی هرکسی برداشت
خود این استفاده است و استفاده احیا است.
یک روایتی است که بین ابن ابی لیلا و ابن شبرمه در مورد اراضی عراق و زمین
عراق اختلاف نظر بوده، راوی میگوید به امام صادق این را عرض کردم عبدالرحمن بن
حجّاج «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا اخْتَلَفَ فِيهِ ابْنُ أَبِي لَيْلَى
وَ ابْنُ شُبْرُمَةَ فِي السَّوَادِ وَ أَرْضِهِ» سواد یعنی عراق «فَقُلْتُ إِنَّ
ابْنَ أَبِي لَيْلَى قَالَ إِنَّهُمْ إِذَا أَسْلَمُوا أَحْرَارٌ» ابن ابی لیلا
گفته است که وقتی ساکنین در عراق مسلمان شدند و اسلام شدند همه حر و آزاد هستند،
مالک هستند، برده نیستند «وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ مِنْ أَرْضِهِمْ لَهُمْ» زمینهایی
که دست خودشان است مال خودشان است «وَ أَمَّا ابْنُ شُبْرُمَةَ فَزَعَمَ أَنَّهُمْ
عَبِيدٌ» نظرش بر این بوده که چون با جنگ آنها مسلمان شدند در عراق اینها برده
هستند «وَ أَنَّ أَرْضَهُمُ الَّتِي بِأَيْدِيهِمْ لَيْسَتْ لَهُمْ» زمینی که در
دست اینها هست برای خودشان نیست کانّه مال امام است، مال حاکم است خلاصه یا برای
مسلمانها است مفتوحة العنوه «فَقَالَ فِي الْأَرْضِ مَا قَالَ ابْنُ شُبْرُمَةَ»
در زمین حرف ابن شبرمه درست است یعنی زمین برای خودشان نیست کانّ برای مسلمین است «وَ
قَالَ فِي الرِّجَالِ مَا قَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَى» در خود مردها حرف ابن ابی
لیلا است یعنی اینها حرّ هستند و برده نیستند «إِنَّهُمْ إِذَا أَسْلَمُوا فَهُمْ
أَحْرَارٌ وَ مَعَ هَذَا كَلَامٌ لَمْ أَحْفَظْهُ» بعد
میگوید امام یک جمله دیگر هم گفت من نفهمیدم یا به حافظهام نسپردم.
علی ای حال ای زمین، زمین مفتوحة العنوه بوده، اینجا یک شبههای پیش میآید که
من احیاء ارضاً میتة فهی له آیا اراضی مفتوحة العنوه را همه میگیرد که مفتوحة
العنوه را هم مثل اراضی کل اراضی اگر میته هست اینجا به ملکیت محیی درمیآید، بعید
نیست بگوییم که اگر زمین مفتوحة العنوه هم میت است و موات است و هیچ قابل استفاده
به این صورت نیست کسی که احیا میکند در اختیار او قرار میگیرد منتهی نه ملک به
آن معنا بلکه به معنای استفاده از این و اجاره بدهد، نوعاً اراضی مفتوحة العنوه را
میگویند به ملک هیچ کسی درنمیآید، ملک مسلمین است عموماً حالا و آینده.
در باب 71 از ابواب جهاد «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ تَرَى
فِي شِرَاءِ أَرْضِ الْخَرَاجِ» یعنی مفتوحة العنوه آن چطوری است «قَالَ وَ مَنْ
يَبِيعُ ذَلِكَ» چه کسی این را میفروشد؟ «هِيَ أَرْضُ الْمُسْلِمِينَ» مال مسلمانها
است پس امام هم به دیگری نمیفروشد «قَالَ قُلْتُ: يَبِيعُهَا الَّذِي هِيَ فِي
يَدِهِ» آن کسی که ساکن آنجا هست میفروشد مثل اینکه فلسطین را این گونه فروختند،
عراق که با مفتوحة العنوه بوده فروش رفته، خود فلسطین مصیبتها از همین جا شد یک
کسی که در تاریخ اسمش محفوظ است سید ضیاء طباطبائی جزء افرادی است که واسطه شد
البته این چیزی است که نقل میکنند ما که نبودیم ببینیم چه خبر بوده، نقل میکنند
که وسیلهای بود برای انتقال ملک از ساکنین فلسطین به یهودیها «قَالَ وَ يَصْنَعُ
بِخَرَاج الْمُسْلِمِينَ مَا ذَا» زمین خراجی است، مفتوحة العنوه است خراج مسلمانها
چه کار میکند، آن طرف ساکت شد «ثُمَّ قَالَ» حضرت بعد فرمود «لَا بَأْسَ اشْتَرَى
حَقَّهُ مِنْهَا وَ يُحَوَّلُ حَقُّ الْمُسْلِمِينَ عَلَيْهِ» حقّی که این دارد از
این زمین میخرد حقّی که این فروشنده دارد، چه حقی؟ معلوم میشود به او اجازه
دادند که آنجا زندگی کند این حق را میفروشد به شرطی که اینکه حق مسلمانها که
زمین مفتوحة العنوه هست و آن هم برای مسلمانها است این حقّ آنها را بپردازد، حقّ
آنها چیست؟ اجاره زمین، اجاره را از طریق حکومت بپردازد بعد میگوید اشکال هم
ندارد «لَعَلَّهُ يَكُونُ أَقْوَى عَلَيْهَا وَ أَمْلَأَ بِخَرَاجِهِمْ مِنْهُ» شاید
این بهتر بتواند این زمین را نگه دارد به او بدهد و این بهتر میتواند جای خراج را
پُر کند این را هم میتواند.
بنابراین پس دادن ارض المسلمین را به عنوان احیا چون دارد لعلّه یکون اقوی یعنی
پس الآن مُحیات کامل نیست، زنده کامل نیست، اینکه بیاید چه بسا درستش کند پس معلوم
میشود در اینها هم احیا جریان دارد.
در روایت اول همین باب 71 به روایت مستدرک یک جملهای دارد، خیلی روایات به هم
ریخته است و باید به تفصیل و حوصله اینها را ببینیم، در جعفریات مستدرک نقل میکند،
جعفریات محل حرف است از نظر اعتبار، حضرت امیر(س) قال «لَا تَشْتَرِ مِنْ عَقَارِ
أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ لَا مِنْ أَرْضِهِمْ شَيْئاً» از عقار و زمینهای اهل ذمه
چیزی نخر، از زمینهای اینها هیچ چیز نخر «لِأَنَّهُ فَيْءُ الْمُسْلِمِينَ» مال
مسلمانها است «وَ لَا تَشْتَرِ مِن رَقِيقِهِمْ إِلَّا مَا كَانَ سَبَايَا» از
رقبه آنها، رقبه آنها یعنی بردهها یا رقیقهم الّا ما کان سبایا مگر آنها که
اسیر هستند «أَوْ خُرَاسَانِيّاً» یا خراسانی هستند «أَوْ زَنْجِيّاً» یا آفریقایی
هستند «أَوْ هَذَا النَّحْوَ» اینها
را اشکال ندارد بخری و الّا آنهایی که ساکن هستند و به اذن حکومت هم ساکن هستند
قابل خرید و فروش نیستند.
جمع این با آن روایت این است که پس گاهی اینها اسیر شدند بعد از اسارت حالا
میخواهید این زمین را به آنها بدهید این مالک نمیشود، گاهی از اوقات است که قبل
از اینکه اینها اسیر شوند حکومت با اینها قرارداد بسته است، در اختیارشان گذاشته
است این قابل است که دلیل احیا اینجا را بگیرد.
در روایت 3 صحیحه محمد بن مسلم «سَأَلْتُهُ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَا بَأْسَ
بِشِرَائِهَا فَإِنَّهَا إِذَا كَانَتْ بِمَنْزِلَتِهَا فِي أَيْدِيهِمْ تُؤَدِّي
عَنْهَا كَمَا يُؤَدَّى عَنْهَا» این
وقتی میگیرد به منزله خود آنها میشود و اشکال ندارد که بخرد، این به همان تفسیری
که عرض کردم باید این گونه معنا کنیم حالا روایات دیگر هم در این زمینه هست، عرض
کردم با حوصله روایات بخوانیم هم به کلمات اهل بیت بیشتر آشنا شویم و هم ببینیم
نتیجه بحث به کجا خواهد کشید.