باسمه تعالی
خلاصه
اینکه حیات انسان و حیوان متوقف بر حیات زمین است، زمین هم اگر موات است به درد
نمیخورد حاجت انسان به زمینی است که آباد باشد، این همه روایات هم داشت که هرکسی
که احیاء کند برای خودش، غالب آبادیها هم چه بسا به وسیله غیرمسلمانها است، لا
اقل فرقی نمیکند مسلمان و غیر مسلمان هرکدام مشغول این کار شوند و احیاء کنند این
حق آنها میشود و مال آنها میشود، اگر بگوییم فقط مختص به شیعه باشد در حقیقت
ظلم به زمین و به آبادی زمین میشود گرچه در بعضی روایات ممکن است کسی استفاده کند
به طوری که علامه حلّی ادعاء کردند که فقط مال مسلمانها هست ولی دلیل روشنی در
این جهت نیست.
در باب 71 جهاد که دیروز هم بعضی روایاتش را خواندیم و همین طور در کتاب احیاء
موات باب 4 روایت اول این را قبلا خواندیم «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ
شِرَاءِ الْأَرَضِينَ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ بِأَنْ
يَشْتَرِيَهَا مِنْهُمْ إِذَا عَمِلُوهَا وَ أَحْيَوْهَا» وقتی
اهل ذمه روی آن کار کردند و احیائش کردند شما میتوانید از آنها بخرید یعنی آنها
مالک میشوند و شما میتواندید از آنها بخرید پس اختصاص به مسلمان و شیعه و اینها
ندارد، حسن تعمیر زمین فطری هر انسانی است که آباد خوب است نه مرده، از روایات
دیگر هم این معنا استفاده میشود.
بنابراین در موات بالعرض که گفتیم یک وقت است به طور کلی اینها از بین رفتهاند(صاحبان
زمین) و هیچ خبری از آنها نیست لا اسم و لا رأس این حکم همان موات بالاصل را
دارد، راه دیگری نداریم برای مالکینش اما اگر میدانیم مالک دارد و مالکش هم موجود
است ما نمیشناسیم و مجهول المکان است، در آنجایی که مالکی اصلا برایش خبر نداریم
همینکه عرض کردیم دلیل عام است و احیا را میگیرد مالک میشوند و ملک خودشان است
میخواهند در واقع مسلمان باشند، شیعه باشند یا نباشند، از روایات هم به خوبی این
معنا استفاده میشود خصوصاً روایاتی که مکرر اشاره شد، بعضیهایش هم بعداً در کتاب
الخمس باب انفال آنجا به خوبی استفاده میشود.
بلکه اراضی خراجیه هم از بعضی روایات استفاده میشود این معنا، خلاصه آن که
مالکی هم اگر داشته و هیچ خبری از او نداریم آنها رها کردند رفتند لا اسم و لا
رأس هرکسی احیا کرد برای او میشود اما آن مورد دوم که مالکی بوده و رفته و ما هم
میدانیم که زنده هست ولی نمیدانیم کجا هست و چه کسی است این چطور؟
مرحوم صاحب جواهر یک جایی دارد که ینبغی ان یعلم انّ الادلّة سیّما ما فی
الخمس ظاهر فی الإذن منهم شایسه است که همه توجه کنند که روایات ما مخصوصا آنچه
که در باب انفال خمس است ظاهر است در اینکه این زمینهای موات مال شیعه یا مطلقا و
لو غیر شیعه میزان احیا است و وقتی احیا کرد مالک میشود و جز زکات بدهی دیگری
ندارد بلکه هر زمینی که تحت ولایت امام است از باب خراج یا هرجهت دیگری صاحب جواهر
میگوید از این روایات استفاده میکنیم دو مطلب را اول اینکه احیا موجب ملکیت است و
دوم اینکه اذن هم دادند اهل بیت به هرکسی که برود احیا کند از آن استفاده اذن میشود،
بعد از احیا ملکیت حاصل میشود و نیازی به اذن مجدد نیست عیناً مثل اینکه انسان یک
چیزی را بخرد بعد بگوییم دوباره از فروشنده اجازه بگیر همان طور که آنجا اجازه
معنا ندارد یک چیزی را خریدیم باید دوباره از بایع اجازه بگیریم معنایی ندارد
اینجا هم همین طور که زمین را با احیا مالک شده است باز باید بگوییم بروی از بایع
به اصطلاح صاحب زمین اجازه بگیری.
بنابراین آنجایی که مالک اسم و رسمی ندارد او دیگر گذشته است این احیا میکند
و به صرف احیا هم مالک میشود اما اگر مالک دارد ما هم میدانیم که دارد ما خبر از
او نداریم مجهول المکان است اینجا مشکل است که بگوییم او مالک میشود.
مشهور بین فقهاء در این مورد هم بعضیها ادعاء میکنند این است که مالک میشود،
مجهول المکان که شد مثل همین است که لا اسم و لا رأس گفتند مثل آن میماند هرکسی
احیا کرد برای او میشود، احیائش مسلّم اما واقعا مالک شود عیناً و منفعتاً این را
ادعاء کردند که عقیده بر این دارند، آیا این را میشود استفاده کرد؟
در باب اول انفال چند روایت است بعضی خواستند ادعاء کنند که از اینها اطلاق
استاده میشود، باب اول انفال آخر کتاب الخمس چند روایت از جمله رایت 1 و 4، آن
چیزی که من دیدم گرفتن اطلاق مشکل است که حتی شامل اینجایی که مالک دارد و مجهول
المکان است شود مشکل است، انصراف دارد اخبار انفال از آن کسی که ملک یک نفری بوده
که محترم الملکیة است، یک وقتی یک کس دیگری مالکیتش احترام ندارد آن هیچ ولی اگر
محترم المالیة است و ما جایش را نمیدانیم کجا هست آن وقت اینجا بگوییم مالک میشود
آن فرمایشی که مرحوم آقای خونساری داشتند اینجا جایش هست در حقیقت، ایشان در آن
قسم اول گفتند اینکه میگویند اگر بادوا و هلکوا آنجا را گفته ایشان میگویند که
باد اهلها یعنی چه؟ به طور کلی زلزله آمده و همه با هم مردند این نادر است آن را
رد میکند اما اینجا جایش هست که بالعرض خراب شده میدانیم مالک دارد، مالکش نمیدانیم
کجا هستند مجهول المکان والهویة اینجا بگوییم که صاحبانشان محترم المکلیة بودند
حرمت دارد، احترام دارد اموالشان این خیلی مشکل است، اگر اعراض کرده باشند میشود
گفت که اینها دیگر مالک نیستند و هرکسی احیا کرد برای او میشود.
همین اعراضش هم یک قدری محل صحبت است ما معتقدیم که با اعراض شیئی که مورد
تعلّق اعراض است از ملکیت خارج میشود اما بعضی این عقیده را ندارند، شما اعراض
کردی میگویید من نمیخواهم معنایش این نیست که هرچیزی شما نخواهی واقعش هم دیگر
به شما ارتباطی ندارد «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقِهِ وَ
نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُورا»
هرکسی هرکاری کرده است ول کن این گردنش نیست، این گردنش هست، بگوید من نمیخواهم
چنانچه در اعمال را نمیشود بگویید من نمیخواهم در املاک هم همین است، به صرف
اعراض بیرون نمیرود.
اصلا اینجا هم اعمال است برای اینکه یک زمینی که مال این بوده در اثر عمل خرید
و فروش یا هر جهت دیگری به وجود آمده «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في
عُنُقِهِ» ولی بالاخره بعضیها معتقدند که اعراض موجب خروج از ملکیت است، یک
خودکاری دستتان است دور میاندازید و میگویید نمیخواهم گفتند میزان خروج از
ملیکت این باعث میشود، اگر بگوییم که اعراض باعث خروج از ملکیت است بله این زمینها
از ملک اینها خارج شده و هرکسی که احیا کرد برای اینها، در اینجایی که رها کردند
و رفتند مجهول المکان هستند و نمیدانیم کجا هستند ولی اگر اعراض نکرده باشند یا
برای ما اعراض ثابت نیست استصحاب ملکیت دارند آن وقت چطور میشود از آنها گرفت؟
اگر موات بالاصل است که گفتیم حکمش معلوم، موات بالعرض است که به طور کلی باد
اهلها و هیچ خبری از آنها نداریم لا اسم و لا رأس آن هم همین طور با احیا مالک میشوند
اما آن موردی که میدانیم زنده هستند ما الآن دسترسی نداریم و پیدا نمیکنیم به
طور مثال آمریکا رفتند و دیگر خبری از آنها نیست در اینجا هم بگوییم حتما با احیا
مالکیت میآید و لو اعراض نکرده باشند یک قدری مشکل است.
اگر اعراض نکردند میخواهند، یک وقت است که مشغول احیا هستند آن را بحثی
نداریم مسلّم است که شروع ملکیت است در حقیقت و مشغول ملکیت هستند، یک وقت است که
اعراض کردند و مشغول ملکیت و احیا و اینها هم نیستند یا امکاناتش را ندارند یا به
هرحال نمیخواهند احیا کنند به هر دلیلی یا مشغول احیا زمین دیگری هستند یا به یک
شغل دیگری مشغول هستند، اعراض نکردند ولی احیاء هم نکردند، اگر طوری است که دیگر
نمیخواهند احیا کنند یا نمیتوانند دیگر احیا کنند آنجا بعید نیست بگوییم از آنها
گرفته میشود.
در باب 17 احیاء موات بعضی روایات است کسی که احیاء نمیکند و رها کرده حکمش
اینجا معلوم است روایت 2/17 احیاء موات عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن اسماعیل بن
مرّار، اسماعیل همانی است که اهل نیشابور است و ظاهرا از تلامیذ فضل بن شاذان است
آدم ثقه ای است اجمالاً، گرچه خصوصیات زیادی از او نداریم ولی معلوم میشود از
قرائن که ثقه هست عن یونس عن رجل عن ابی عبدالله ع، اگر یونس بن عبدالرحمن است این
ارسال اشکال ندارد «مَنْ أُخِذَتْ مِنْهُ أَرْضٌ ثُمَّ مَكَثَ ثَلَاثَ سِنِينَ
لَا يَطْلُبُهَا لَمْ تَحِلَّ لَهُ بَعْدَ ثَلَاثَ سِنِينَ أَنْ يَطْلُبَهَا» اگر
کسی زمینی داشته از او بگیرند و این نیاید اعتراض کند، نه شکایتی و نه اعتراضی
کانّ اعراض عملی معاطاتی بعد از سه سال دیگر حق مطالبه ندارد.
این راجع به مطالبه زمینی است که از او گرفتند حالا اگر فرض کنید از او
نگرفتند الآن میخواهیم تکلیفش را معلوم کنیم تعطیل کرده است، خیلی روایت صراحتی
در این موضوع ندارد مگر اینکه بگوییم فرقی نمیکند اما در روایت اول این تقریبا
تصریح است کلینی عن عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد عن ریّان بن الصلت از اصحاب
نزدیک آقا أو رجل عن الریّان عن یونس عن العبد الصالح حضرت موسی بن جعفر قال قال: «إِنَّ
الْأَرْضَ لِلَّهِ تَعَالَى جَعَلَهَا وَقْفاً عَلَى عِبَادِهِ» زمین متعلّق به
همه مردم است «فَمَنْ عَطَّلَ أَرْضاً ثَلَاثَ سِنِينَ مُتَوَالِيَةً لِغَيْرِ
مَا عِلَّةٍ» اگر کسی زمینی را سه سال معطل بگذارد پشت سرهم بدون علت خاصی «أُخِذَتْ
مِنْ يَدِهِ» زمین را از او میگیرند «وَ دُفِعَتْ إِلَى غَيْرِهِ وَ مَنْ تَرَكَ»
این راجع به اینکه زمین را رها کرده عملاً اما وقتی از او میگیرند نیاید اعتراض
کند همان است «مُطَالَبَةَ حَقٍّ لَهُ عَشْرَ سِنِينَ فَلَا حَقَّ لَهُ» اما
نیامد حق خودش را مطالبه کند تا ده سال، آن روایت تا سه سال داشت این روایت تا ده
سال دارد، روایت ده سال بازهم داریم که ده سال را میزان گرفتند.
معلوم میشود فرق میکند بین اینکه از او بگیرند شکایت نکرده مثلا تا ده سال یا
اینکه زمین را رها کرده اصلاح نکرده تا سه سال، اگر اصلاح نکرد یا نمیتواند یا
نمیخواهد از او میگیرند و واگذار میکنند.
در باب 3 «فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ
لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ» هرکس از مسلمانها شاید علامه بگوید چنین
روایتی است، هرکسی زمینی را بگیرد احیا کند و آبادش کند و خراجش را به امام اهل
بیت بدهد خودش هم استفاده کند و بخورد این اشکال ندارد «مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ
لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا» اما اگر «فَإِنْ تَرَكَهَا وَ أَخْرَبَهَا فَأَخَذَهَا
رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ» یک
مسلمان دیگری آمد این را گرفت او احیا کرد او احقّ است از آن کسی که رها کرده،
همین که رها کرد و رفت این روایت ندارد سه سال اما با تقلید از آن روایت سه سال،
رها کرد و رفت و تا سه سال هم خبری از او نشد این را از او میگیرند.
به نظر شما جمع این روایات چیست؟ به نظر میرسد روایات و عموماتی هم که خیلی
زیاد بود من احیا ارضاً میتة فهی له این درست است اما این بدون مبنا و همین گونه
نمیشود، آن روایت که داشت للامام و اهل بیتی حضرت امیر فرمود این برای امام است
پس برای حکومت میشود، حکومت باید مصلحت جامعه را در نظر بگیرد و زمینها را همین
طور رها نکند، زمینها را به افراد بدهد تا آباد کنند این زمینها را بعضی حکومتهای
سابق این کارها را انجام میدادند بلکه بعضی حکومتها مشکلات دیگر را همین طور کمک
میکنند که اینها روی پای خودشان بتوانند بایستند، شنیدهام الآن هم در بعضی
کشورهای اروپایی اگر کسی ورشکست شد فوراً نمیروند زندانش کنند که چرا طلب مردم را
نمیدهی، میبینند مشکلش چه بوده و کمکش میکنند که سرپا بایستد و طلب طلبکارها را
هم بتواند بدهد، اینکه تا یک شخصی چکی داشته و نتوانسته بدهد زندانش کنند هم ضرر
به حکومت است و هم ضرر به جامعه است، بالاخره یک نیروی فعالی است از کار افتاد
باید زیر بغلش را بگیرند سرپا بایستد بتواند اداره کند هم خودش را و هم طلب کارها
را، این در کسب و کار است
در زمین هم این گونه باشد که زمین رها نشود از همین روایات هم استفاده میکنیم
من احیا ارضا من المسلمین فلیعمرها و لیؤدّ خراجها الی الامام من اهل بیتی احیا
کند خراجش را هم به امام بدهد بقیهاش برای خودش مادامی که از بین نبرده و رها
نکرده است، مال امام است ولی امام اجازه میدهد هرکسی میتواند بیاید احیا کند زمین
آباد میشود همان طوری که در زمان بعضی از صفویه یک کوچ اعتقادی بوده اهل تسنّن را
از نقاط مرکزی ایران بیرون کردند به نقاط مرزی فرستادند اینکه شهرهای مرزی خیلیهایشان
شیعه نیستند به خاطر این جریان بوده که مرکز را خالی کردند و کلاً شیعه، هم آبادی
منطقه موجب شده مرزها که خیلی از اوقات بیابان بوده اصلاح شده و هم مرکز خالص
اعتقادی خوبی از این نظر داشتند.
علی ای حال جمعش به نظر این گونه میآید که زمینها کلاً برای امام و امام
اجازه میدهد هرکسی چه شیعه و چه غیر شیعه استفاده کنند و آبادش کنند در حقیقت
کشور آباد میشود منتهی چون دست حکومت است و دست امام است دست حکومت است آن جاهایی
که حکومت مصلحت نداند نمیدهد، در زمان خود پیغمبر ظاهرا اقطاع بوده یعنی پیغمبر
بعضی از زمینهایی که مصلحت میداده به یک نفر میداده که او استفاده کند، در زمان
خلفاء هم رسم اقطاع بوده ظاهرا در زمان بنی العباس زیاد بوده این معنا، علی ای حال
ریشه آن این بوده چون در اختیار حکومت است، حکومت مصلحت بداند به یک نفر زمین را
واگذار میکند، مصلحتش این است که ببیند میتواند کشور را آباد کند اگر هیچ عرضهای
ندارد و نمیتواند آباد کند مصلحت این نیست، اگر بتواند کشور را آباد کند، منطقه
را آباد کند این زمین را به او میدهند.
در این روایت 2/3 دارد: «مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا وَ أَخْرَبَهَا فَأَخَذَهَا
رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ
أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا فَلْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ
مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا حَتَّى يَظْهَرَ الْقَائِمُ ع
مِنْ أَهْلِ بَيْتِي بِالسَّيْفِ فَيَحْوِيَهَا وَ يَمْنَعَهَا وَ يُخْرِجَهُمْ
مِنْهَا كَمَا حَوَاهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ مَنَعَهَا إِلَّا مَا كَانَ فِي
أَيْدِي شِيعَتِنَا فَإِنَّهُ يُقَاطِعُهُمْ عَلَى مَا فِي أَيْدِيهِمْ وَ يَتْرُكُ
الْأَرْضَ فِي أَيْدِيهِمْ»
که امام زمان(س) که ظهور میکند با قدرت است
فیحویها زمین را میگیرد و یمنعها آن را حفاظت میکند و یخرجهم منها دیگران را از
این بیرون میکنند کما حواها رسول الله ص چنانچه پیغمبر چنین کرده مراعات زمین را
کرده و دیگران را منع کرده، حفاظت کرده است الّا ما کان فی ایدی شیعتنا آن چیزی که
در دست شیعیان بوده آن را کاری نداشته فإنّه یقاطعهم علی ما فی ایدیهم مقاطعه میکند
به اینها از این زمین میدهد و یترک الارض فی ایدیهم این زمین میتواند دست اینها
باشد، میزان هم نه آن کلمه شیعه هست، به خاطر اینکه در مسیر اسلام کار میکنند نفس
اعتقادی آنها بالاخره.
میخواستیم بعضی روایاتی که در باب جهاد است تکمیلش کنم بد نیست، یک مطلبی را
اول عرض کنم و آن مطلب این است که آیا دلیل احیا همان طوری که در زمین هست در آب
هم هست؟ این را دیروز گفتیم که بعید نیست الغاء خصوصیت میشود، زمین خصوصیت ندارد
و قنات آب و مانند اینها هم همین طور است، در روایت هم داشت که «إِنَّ
الْمُسْلِمِينَ شُرَكَاءُ فِي الْمَاءِ وَ النَّارِ وَ الْكَلَإِ» آیا
در اجزاء اینها هم هست؟ یک ساختمانی بوده رها کردند و رفتند زمینش برای خودشان
نبوده اما این ساختمان برای خودشان بوده ساختمان را رها کردند رفتند این ساختمان
را دیگری بگیرد و احیا کند و همین طور آجرها و چیزهای دیگری مثل تیرآهنها که در
این ساختمان هست دیگران بیایند ببرند این یک نحو احیائی هست، احیا کل شیءٍ بحسبه،
یک وقت احیا به این است که قنات آب را راه بیندازند که دوباره آب بیرون بیاید، یک
وقت است احیا زمین به کشت و کار و مزرعه و اینها است، این هم یک نحو احیا است
ساختمان خرابه به جای اینکه معتادان بروند آنجا مواد مصرف کنند این آجرها و
تیرآهنها را ببرند جای دیگر استفاده کنند میگویند زنده کرد اینها را و یک نوع
احیا است.
بعید نیست در آجرها این گونه باشد همان طوری که احیا زمین میشود احیا دیوار
هم بشود، بعید نیست این گونه بگوییم که احیا اختصاص ندارد به زمین، از اینها
استفاده تعمیم میشود میزان این است که چیزی هدر نرود حالا بعضی روایات متفرقه هست
که باید جمع شود از جمله بعضی روایات در باب 72 از ابواب جهاد عدو.